معرفی فیلسوفان اخلاق (۱): کارلا بنیولی
آشنایی با کارلا بنیولی
کارلا بنیولی (Carla Bagnoli) یکی از فیلسوفان برجسته و استاد فلسفۀ نظری در دانشگاه مودنا و رجو امیلیا است. آثار او بیشتر بر فلسفۀ اخلاق متمرکز است و شامل حوزههایی مانند فرااخلاق (Meta-ethics)، نظریۀ اخلاقی (Ethical Theory) و نظریههای هنجاری (Normative Theory)، بهویژه اخلاق کانتی میشود. بنیولی به خاطر تحقیقاتش در زمینۀ فلسفۀ عمل (Philosophy of Action) و احساسات اخلاقی (Moral Emotions) شناخته شده و بررسی میکند چگونه احساسات بر استدلال اخلاقی و عاملیت تأثیر میگذارند.
یکی از دستاوردهای مهم او، کارش بر روی مدل هنجاری عاملیت عقلانی (Normative Model of Rational Agency) است که به مسائل پیچیده اخلاقی و تعارضهای موجود میان منابع مختلف قدرت هنجاری میپردازد. هدف او ارائه چارچوبی فلسفی است که به افراد کمک کند در شرایط سردرگمی اخلاقی مسیر خود را پیدا کنند و در مواجهه با چالشهای اخلاقی، مطابق با قواعد جهانی عمل کنند.
از دستاوردهای اخیر بنیولی شامل کسب فلوشیپ پروفسوری در مرکز اخلاق و فلسفۀ عملی در دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ (Zentrum für Ethik und Philosophie in der Praxis, LMU Munich) و حضور در آکادمی ملی لینچه در رم (National Academy of Lincei in Rome) است که از سال ۲۰۲۳ تا ۲۰۲۶ به تحقیقات خود ادامه خواهد داد. این انتصابها نشاندهندۀ تأثیر او در مباحث فلسفه معاصر است.
بنیولی در آثارش دیدگاههای سنتی دربارۀ واقعگرایی اخلاقی (Moral Realism) و خودمختاری (Autonomy) را به چالش میکشد و دیدگاههای جدیدی در مورد نحوه برخورد افراد و جوامعی با پیچیدگیهای اخلاقی ارائه میدهد.
مدل عاملیت عقلانی در آثار کارلا بنیولی بهویژه در زمینه چگونگی شکلگیری استدلال عملی، خودمختاری و عاملیت اخلاقی مورد بحث قرار گرفته است. او بر این نکته تأکید دارد که چگونه عاملان عقلانی با مسائل اخلاقی پیچیده و تضادهای مختلف روبهرو میشوند و با استفاده از استدلال صحیح، این مسائل را مدیریت میکنند. این موضوع هسته اصلی رویکردهای ساختارگرایانهای است که بنیولی از آنها حمایت میکند.
در کتاب برساختگرایی اخلاقی (ethics constructivism, 2022)، بنیولی به این موضوع میپردازد که چگونه عاملیت عقلانی برای کنشهای اخلاقی ضروری است و عاملان چگونه باید با تضادهایی که از هنجارهای مختلف ناشی میشود، دست و پنجه نرم میکنند. به عبارت دیگر چگونه عقلانیت میتواند این تضادها را بدون تکیه بر حقایق اخلاقی خارجی، بلکه از طریق ساخت هنجارها از طریق تأمل عقلانی حل کند. این موضوع شامل ارزیابی منابع مختلف مانند: شیوههای فرهنگی، خودمختاری فردی و تعهدات اخلاقی میشود.
بنیولی بر این تأکید دارد که عاملیت عقلانی هم هنجاری است (یعنی به ما میگوید چه باید بکنیم) و هم سازنده (یعنی ما را به عنوان عاملان تعریف میکند). این مدل، تعادلی بین عینیت اخلاقی (استانداردهای اخلاق جهانی) و اتفاقات تاثیرگذار پیرامونی، به معنای عوامل زمینهای است که ممکن است بر تصمیمگیریهای اخلاقی اثر بگذارند را منعکس میکند.
او در این کتاب به ترتیب زیر استدلال میکند:
۱. عینیت بهعنوان یک وظیفۀ عملی: بنیولی میگوید بر خلاف عینیت اخلاقی که حقایق اخلاقی را مستقل میداند و معتقد است آنها نیز مانند حقایق علمی باید منتظر کشفشدن باشند، ساختارگرایی میگوید این حقایق از طریق تفکر عقلانی ساخته میشوند. به این معنا که وقتی مردم در بحثهای عقلانی با هم شرکت میکنند با استفاده از قوانین منطقی و اصول اخلاقی مشترک به حقایق اخلاقی دست پیدا میکنند. این حقایق بر اساس یک حوزۀ خارجی و متافیزیکی نیستند، بلکه براساس میزان انطباق آنها با شیوههای عقلانی و هنجارهای مشترک بین انسانها شکل میگیرند.
او استدلال میکند عینیت اخلاقی با چالشهایی مواجه است، مانند اینکه چگونه به این حقایق اخلاقی مستقل دسترسی پیدا میکنیم، بهویژه بهخاطر که این حقایق مانند حقایق علمی به شکل تجربی مشاهدهپذیر نیستند.
بنابراین، بنیولی تأکید میکند عینیت اخلاقی از دیدگاه ساختارگرایان به معنای وجود حقایقی «در بیرون» که ما آنها را پیدا کنیم نیست. در عوض، عینیت احکام اخلاقی از طریق فرآیند استدلالی که عاملان عقلانی در آن شرکت میکنند حاصل میشود. به این معنا حقایق اخلاقی از نظر عملی برای انسانها مهم و عینی هستند، زیرا در زندگی ما نقش دارند، نه به این دلیل که بهطور مستقل در یک قلمرو انتزاعی وجود دارند.
۲. ساختارگرایی و استدلال عقلانی:
ساختارگرایی ادعا میکند عینیت اخلاقی از فرآیند استدلال خود پدید میآید. به گفته بنیولی، وقتی عاملان عقلانی با یکدیگر به بحث و استدلال میپردازند، آنها از اصول مشترک استدلال عملی پیروی میکنند (مانند انصاف، سازگاری و احترام به خودمختاری دیگران). از طریق این فرآیند، آنها حقایق اخلاقی را میسازند. عینیت این حقایق از اینجا نشأت میگیرد که آنها نتیجه یک رویه عقلانی مشترک هستند، نه اینکه مستقل از استدلال انسانی وجود داشته باشند.
برای مثال، در نظریه ساختارگرایانه عدالت جان رالز، عدالت از طریق بحث عقلانی افرادی ساخته میشود که در «پرده جهل» قرار دارند، جایی که آنها اصولی را انتخاب میکنند بدون اینکه از وضعیت اجتماعی خود اطلاعی داشته باشند. این روش اصول اخلاقی عینی را تولید میکند، زیرا متکی بر یک رویه عقلانی است که همه عاملان میتوانند، از نظر تئوریک، آن را تأیید کنند.
۳. اهمیت عملی عینیت:
بنیولی استدلال میکند این شکل از عینیت اهمیت عملی دارد، زیرا در فعالیت واقعی استدلالی که در جهان رخ میدهد، بنیانگذاری شده است. به جای تکیه بر ادعاهای متافیزیکی درباره وجود حقایق اخلاقی «در بیرون»، عینیت اخلاقی ساختارگرایانه احکام اخلاقی در یک چارچوب استدلالی مشترک جای میگیرند.
۴. نقش احساسات در استدلال اخلاقی:
بنیولی همچنین به این نکته میپردازد که چگونه احساسات و تجربیات انسانی در فرآیند استدلال اخلاقی اهمیت دارند. او بهویژه بر این نکته تأکید میکند که احکام اخلاقی صرفاً محصول تفکر عقلانی نیستند، بلکه به تجربههای انسانی و احساسات وابسته هستند. بنابراین، عینیت اخلاقی نیز باید با توجه به احساسات و تجربیات انسانی بهدست آید.
۵. گریزناپذیری دلایل اخلاقی
بنیولی در این بخش به کورسگارد ارجاع میدهد زیرا او با تکیه بر اخلاق کانتی، نظریههایی درباره گریزناپذیری دلایل اخلاقی مطرح کرده است. بنیولی از کورسگارد بهعنوان یک مثال و مرجع مهم استفاده میکند تا نشان دهد چگونه فیلسوفان ساختگرا تلاش میکنند تعهدات اخلاقی را بهجای مباحث متافیزیکی، به شیوهای عقلانی و روانشناختی توضیح دهند.
کریستین کورسگارد با تکیه بر اخلاق کانتی استدلال میکند تعهدات اخلاقی با هویت ما بهعنوان عاملان عقلانی گره خوردهاند. او ادعا میکند دلایل اخلاقی گریزناپذیرند به این دلیل که بخش اساسی از معنای عقلانی بودن ما را شکل میدهند.
استدلال کورسگارد نشان میدهد درک تعهدات اخلاقی به ادعاهای متافیزیکی نیاز ندارد و بر ماهیت انسان و ظرفیتهای تأملی ما متکی است. در واقع او میخواهد بگوید دلایل اخلاقی میتوانند با توجه به ساختار عقلانی و هویتی ما بهعنوان موجودات تأملی گریزناپذیر باشند.
۶. تصادفی بودن توافق اخلاقی
بنیولی در بخش سوم از کتابش به ساختارگرایی هیومی پرداخته که بر نقش تصادف در توافق اخلاقی تاکید کرده است. اجازه بدهید قدم به قدم موضوع را بررسی کنیم: پس از بحث دربارهٔ نظریات کانتی و ساختارگرایی آنها، او به سراغ هیوم میرود تا نشان دهد رویکردهای متفاوتی در مورد سختارگرایی اخلاقی وجود دارد. در حالی که نظریات کانتی بر عقلانیت جهانی تأکید میکنند، هیوم و پیروانش بر طبیعت انسانی و تجربه اجتماعی تکیه دارند. بهعبارت دیگر، بنیولی به دنبال ارائه یک تصویر جامع از ساختارگرایی اخلاقی است که شامل دیدگاههای مختلف، مانند دیدگاه کانتی و هیومی باشد.
در این راستا بنیولی از شارون استریت به عنوان منتقد کانت استفاده کرده و آراء او را تفسیر میکند. استریت معتقد است استانداردهای اخلاقی نه بر اساس اصول عقلانی جهانی، بلکه بر اساس طبیعت انسانی و توافقات اجتماعی تصادفی تکامل یافتهاند. او معتقد است نباید فکر کنیم دلایل اخلاقی از تعاملات اجتماعی و عوامل تصادفی ناشی میشوند که در تاریخ و فرهنگهای مختلف شکل گرفتهاند.
این به این معناست که اصول اخلاقی محصول تصادف اجتماعی هستند و نه یک ضرورت عقلانی. به این ترتیب، دلایل اخلاقیای که ما از آنها پیروی میکنیم ممکن است به سادگی از شرایط اجتماعی و فرهنگی خاص ما ناشی شده باشند و نه از حقایق ثابت جهانی.
در این بین، بنیولی با ارائه انتقادات استریت به دنبال نقد دیدگاه کانتی است، اما او مستقیماً نظرش را دربارهٔ صحت این نقد بیان نمیکند. هدف او بیشتر نشان دادن این است که در ساختارگرایی اخلاقی، دیدگاههای مختلفی دربارهٔ چگونگی شکلگیری دلایل اخلاقی وجود دارد
۷. برساختگرایی در ارسطو و هگل
اگر به فلسفۀ ارسطو و هگل نگاه کنیم، آنها به معنای دقیق و مشخصاً به سبک کانت برساختگرا نبودند، اما بنیولی نشان میدهد چگونه برخی جنبههای فلسفه آنها میتواند در چارچوب برساختگرایی اخلاقی بررسی شود.
ارسطو بیشتر بر فضیلتها و توسعه حکمت عملی (فرونسیس) در زمینههای خاص اجتماعی و فرهنگی تأکید میکرد. او بر این باور بود که استدلال اخلاقی باید بر مبنای تجربیات عملی و اجتماعی توسعه یابد و این یعنی عمل اخلاقی وابسته به تعاملات اجتماعی و زمینههای خاص زندگی است.
هگل هم به طور مشابه، دیدگاهی دربارهی تاریخی بودن استدلال و اخلاق دارد. او معتقد بود که عاملیت عقلانی در قالب ساختارهای اجتماعی و تاریخی خاص توسعه مییابد. در نتیجه، هگل بر این باور بود که عقلانیت اخلاقی در تعاملات اجتماعی، تاریخ و فرهنگ شکل میگیرد. در نتیجه، بنیولی از نظریات آنها استفاده میکند تا نشان دهد هرچند آنها برساختگراها مستقیم نبودهاند، اما میشود از اندیشههای آنها برای گسترش مفهوم برساختگرایی استفاده کرد.
۸. ایجاد تعادل
بنیولی بهدنبال ایجاد تعادلی بین عینیت اخلاقی و تصادف در نظریه ساختارگرایی است و سعی دارد نشان دهد چگونه میتوان همزمان به وجود اصول اخلاقی معتبر و جهانشمول (عینیت اخلاقی) و تأثیرات اتفاقی و اجتماعی (تصادف) در شکلگیری این اصول توجه داشت. او قدم به قدم تلاش میکند به این نتیجه برسد که ساختارگرایی اخلاقی نه تنها میتواند به این تعادل دست یابد، بلکه میتواند به عنوان مبنایی برای گسترش جامعه اخلاقی عمل کند.
او بر این باور است که ایجاد تعادل میان عینیت و تصادف نه تنها قابل دستیابی، بلکه لازمهٔ گسترش جامعه اخلاقی است. او پیشنهاد میدهد جامعه اخلاقی باید به گونهای باز و انعطافپذیر باشد که بتواند با شرایط تاریخی و اجتماعی مختلف سازگار شود و مرزهای آن بهطور دائم قابل مذاکره باشد.
در کتاب دوراهیهای اخلاقی (Dilemmi Morali 2006) کارلا بنیولی بر مفهوم دوراهیهای اخلاقی و چالشهای فلسفی مرتبط با آنها تمرکز میکند. او در این کتاب میگوید دوراهیهای اخلاقی به این معنای موقعیتهایی است که در آن تعهدات اخلاقی در تعارضاند و هیچ راهحل روشن یا صحیحی برای انتخاب وجود ندارد. بنیولی نشان میدهد در برخی از موارد، عمل بر اساس دلایل، اگرچه ممکن است به درستی انجام شود، اما همچنان عواقب منفی دارد و به این ترتیب تعارض اخلاقی همچنان باقی است.
بنیولی این ایده را از طریق بررسی مواردی از تعارضات اخلاقی که در آنها عاملان انسانی با انتخابهای دشوار و ناممکن روبهرو میشوند، توسعه میدهد و میگوید این تعارضات حلنشدنی به دلیل وجود ارزشهای غیر قابل مقایسه رخ میدهند. او استدلال میکند این وضعیت نشاندهنده نوعی از محدودیتهای اخلاقی است که در نظریات کلاسیک به آن توجه کافی نشده است. در نهایت، نتیجهگیری بنیولی این است که نظریههای اخلاقی باید به نحوی طراحی شوند که نه تنها به ما بگویند چگونه در موقعیتهای عادی عمل کنیم، بلکه به ما کمک کنند تا با تعارضهای غیرقابل حل و وضعیتهای اخلاقی پیچیده و دردناک نیز مواجه شویم.
او در این کتاب راهحلهایی را برای درک موقعیتهای دردناک و پیچیده ارائه میدهد. به عنوان مثال میگوید: برای مواجهه با دوراهیهای اخلاقی و تعارضهای غیرقابل حل، نیاز به یک رویکرد تحلیلی و انعطافپذیر در نظریههای اخلاقی داریم. در این راستا، او به چند نکته کلیدی اشاره میکند: ۱. نظریههای اخلاقی باید پیچیدگیهای تجربه انسانی و ارزشهای مختلف را به رسمیت بشناسند. ۲. تحلیل احساساتی مانند رنج، نگرانی و درگیریهای اخلاقی میتواند به درک بهتر از موقعیتهای اخلاقی کمک کند. بنیولی استدلال میکند که باید به این احساسات به عنوان نشانههایی از تعارضات واقعی و پیچیدگیهای اخلاقی توجه کنیم، نه اینکه آنها را نادیده بگیریم. ۳. با استفاده از رویکردهای پدیدارشناسانه، میتوانیم تجربههای اخلاقی را به طور عمیقتری بررسی کنیم. ۴. فرآیند تصمیمگیری اخلاقی باید شامل گفتوگو و تعامل با دیگران باشد. او به اهمیت همکاری و تبادل نظر در تحلیل مسائل اخلاقی اشاره میکند، زیرا این روش میتواند به پیدا کردن راهحلهای ممکن و به اشتراکگذاری تجربیات کمک کند.
در نهایت، بنیولی بر این باور است که نظریههای اخلاقی باید به توسعه توانمندیهای عملی کمک کنند؛ یعنی به ما بیاموزند چگونه در موقعیتهای واقعی و پیچیده تصمیمگیری کنیم. این توانمندیها شامل تجزیه و تحلیل وضعیتها، شناسایی ارزشهای متضاد و توانایی یافتن راهحلهای مناسب است.
کتاب اخلاق و احساسات (Morality and the Emotions, 2011) یکی دیگر از نوشتههای مهم کارلا بنیولی است که به بررسی عمیق رابطه بین اخلاق و احساسات میپردازد. او در این کتاب پرسشهایی را مطرح میکند از جمله اینکه چگونه احساسات بر تصمیمات اخلاقی تأثیر میگذارند و چه نوع احساساتی میتوانند در این زمینه مهم باشند.
برای پاسخ دادن به این پرسش او ابتدا به تعریف احساسات میپردازد و آنها را به عنوان پاسخهای روانی و فیزیولوژیکی به تجربیات توصیف میکند و در ادامه تفاوت بین احساسات و حالات روحی (مانند افسردگی یا شادی پایدار) را بررسی میکند. بنیولی از احساسات به عنوان محرکهای اصلی در تصمیمگیری یاد میکند و بررسی میکند چگونه احساسات مثبت (مانند همدلی) و منفی (مانند خشم) میتوانند بر رفتار اخلاقی تأثیر بگذارند
او به نظریههای سنتی اخلاقی (مانند وظیفهگرایی و نتیجهگرایی) میپردازد و نشان میدهد که این نظریهها چگونه از احساسات غفلت کردهاند. او برای نشان دادن نقش احساسات در فرآیندهای تصمیمگیری اخلاقی از تحقیقات روانشناسی استفاده کرده و نشان میدهند چگونه احساسات میتوانند بر تصمیمگیریهای اخلاقی تأثیر بگذارند.
البته او به چالشهای فلسفی استفاده از احساسات در اخلاق نیز میپردازد، از جمله اینکه آیا احساسات قابل اعتماد هستند؟ چرا برخی فلاسفه احساسات را به عنوان موانعی سر راه تصمیمگیریهای عقلانی میدانند؟ و اینکه چگونه احساسات و رفتارهای اخلاقی میتوانند در جوامع مختلف متفاوت باشند؟
علاوه بر این او در این کتاب چندین پیشنهاد برای بهبود درک و تعاملات اخلاقی با در نظر گرفتن نقش احساسات ارائه میدهد. از جمله آموزش احساسات و نحوه مدیریت آنها در مدارس، انجام فعالیتها و تمرینهایی برای تقویت همدلی، تحلیل، ارزیابی و شناخت احساسات، توجه به تنوع فرهنگی در بهبود تعاملات، ایجاد فضاهای امن برای بیان احساسات در خانوادهها، مدارس و محلهای کار،…
در کل، بنیولی بر اهمیت آموزش اخلاقی از طریق توسعه احساسی تأکید میکند. او پیشنهاد میدهد که پرورش هوش احساسی و احساسات اخلاقی مانند همدلی، شرم یا خشم، بههمان اندازه آموزش اصول اخلاقی اهمیت دارد.
علاوه بر پیشنهادات مطرح شده، بنیولی به چندین پیامد فلسفی عمیقتر در ادغام احساسات با استدلال اخلاقی اشاره میکند. یکی از ایدههای مهمی که او پیش میبرد، نقش شناختی احساسات در قضاوت اخلاقی است. او بر این باور است که احساسات صرفاً غیرمنطقی نیستند، بلکه میتوانند اطلاعات اخلاقی مهمی ارائه دهند و ما را به ویژگیهای مرتبط با موقعیتهای اخلاقی حساس کنند. بهعنوان مثال، احساساتی مانند گناه، همدلی یا خشم میتوانند بینشهایی در مورد نادرستیها یا بیعدالتیهایی که ممکن است در ابتدا از طریق تعقل مشخص نباشند، ارائه دهند.
بنیولی در آثارش دیدگاههای سنتی دربارۀ واقعگرایی اخلاقی (Moral Realism) و خودمختاری (Autonomy) را به چالش میکشد و دیدگاههای جدیدی در مورد نحوه برخورد افراد و جوامعی با پیچیدگیهای اخلاقی ارائه میدهد.
ایده دیگری که او به آن میپردازد، نقد بیطرفی اخلاقی است. در حالی که نظریههای اخلاقی سنتی اغلب بیطرفی را بهعنوان محور اصلی تصمیمگیری اخلاقی در نظر میگیرند بنیولی پیشنهاد میکند احساسات به طور طبیعی درجهای از جانبداری (بهویژه در موقعیتهای مربوط به روابط شخصی) دارند که نهتنها اجتنابناپذیر است، بلکه میتواند درک اخلاقی را افزایش دهد. او ما را با این پرسش مواجه میکند که آیا بیطرفی همیشه منجر به نتایج اخلاقی بهتر میشود؟
علاوه بر این، بنیولی به مفهوم انگیزۀ اخلاقی میپردازد. او این سؤال را مطرح میکند که آیا رویکردهای صرفاً شناختی به اخلاق میتوانند بهطور کامل دلیل تمایل مردم به اخلاق باشد؟ او استدلال میکند بدون درگیری احساسی، حتی بهترین قضاوتهای اخلاقی ممکن است فاقد انگیزه برای عمل باشند. از این نظر، احساسات فقط استدلال اخلاقی را شکل نمیدهند بلکه آن را زنده میکنند و نیروی لازم برای رفتار اخلاقی را فراهم میآورند.
در برابر این سوال که تفاوت آراء بنیولی با فیلسوفان اخلاق مراقبت چست باید به این نکته توجه کرد که اگرچه ایدههای بنیولی و اخلاق مراقبت در اهمیت احساسات و روابط در استدلال اخلاقی مشابه است، اما آنها در اصول بنیادی، دامنه احساسات در نظر گرفته شده، و چارچوبهای نظری کاملاً متفاوت هستند.
در مجموع کارلا بنیولی به عنوان یک فیلسوف معاصر معتقد به اهمیت و تأثیر احساسات در رفتارهای اخلاقی است و بر لزوم توجه به آنها در آموزش، تصمیمگیری و تعاملات اجتماعی تأکید دارد؛ چراکه بهبود درک احساسات و مدیریت آنها میتواند به نتایج مثبت در روابط انسانی و تصمیمات اخلاقی منجر شود.