گزارشی از جلسۀ پنجم مدرسۀ پاییزۀ ۱۴۰۱: ویلیام وینرایت
استاد محسن جوادی در ابتدای این جلسه به معرفی کتابهای وینرایت (William J. Wainwright) پرداختند. ازجمله کتابهای خوب تألیفی وینرایت کتاب «Reason and The Heart»؛ «عقل و دل» است. عنوان فرعی این کتاب «A Prolegomenon to A Critique of Passional Reason»؛ تمهیدی بر عقل عاطفی است که از کتاب کانت الهام گرفته است.
ایشان نظرات نیومن، جاناتان ادواردز و ویلیام جیمز را در این کتاب بررسی کرده و مدل «Virtue Epistemology» را دنبال می کنند که در واقع معتقدند معرفت تحت تأثیر عواطف و رویکردهای ماست و اگر ما گناه نکنیم و کمتر آلوده شویم، شواهد بیشتری از خداوند را خواهیم دید.
کتاب دیگر ایشان «Reason, Revelation and Devotion» است که سه کلمۀ عقل، وحی و سرسپردگی انسان یا همان تعبد را کنار هم قرار داده است. این کتاب سالهای آخر عمر ایشان نوشته شده است. آخرین کتابی هم که از ایشان چاپ شده کتاب امید و دین است. وینرایت بیشتر از اینکه در فلسفۀ اخلاق کار کرده باشد در فلسفۀ دین کار کرده است.
کتاب «دین و اخلاق»
کتابی که استاد جوادی در این جلسه به شرح و توضیح آن میپردازد، کتاب «Religion and Morality»؛ دین و اخلاق است که در سال ۲۰۰۵ چاپ شده است. استاد جوادی این کتاب را تدریس کرده و معتقد است این کتاب بسیار مطالب عمیقی دارد. به نظر ایشان ترجمۀ این اثر سخت است چراکه که دارای ایجاز است و خیلی کوتاه به توضیح مطالب پرداخته و آنها را بهطور مفصل شرح نداده است.
در این کتاب بر روی سه محور اصلی بحث می شود؛ براهین اخلاقی، نظریۀ امر الهی و اخلاق دینی.
بخش اول کتاب
بخش اول دارای سه فصل است که این سه فصل دربارۀ براهین اخلاقی است. اما واژۀ «براهین اخلاقی» کمی غلطانداز است، این اصطلاح از کانت گرفته شده درحالیکه کانت به برهانپذیر بودن اخلاق معتقد نیست، پس منظور از برهان اخلاقی چیست؟
در معرفتشناسی به دو شکل میتوان دربارۀ یک باور عمل کرد، یکی از آنها اثبات است و دیگری توجیه. کانت میگوید من نمیتوانم برای اثبات خدا اثبات بیاورم چون مسئلۀ وجود خدا از جنس نومِن است و معلومات من مربوط به فِنومِن است.
البته باید دقت داشت که وینرایت برای خدا قائل به اثبات نیست ولی معتقد است میتوان به شکل توجیهپذیری خدا را باور داشت. نتیجه اینکه نگاه امثال وینرایت به موضوع برهان اخلاقی اغلب از جنس مصلحتاندیشی عاقلانه است.
درنتیجه برهان اخلاقی به معنای معمول آن نیست بلکه به معنای توجیه پذیری منطقی است (Justification Rationality)؛ یعنی حمایت عقلانی آن باور است.
ایشان سه برهان را در بحث براهین اخلاقی ذکر میکند که یکی از آنها از کانت است و دیگری از نیومن و برهان سوم را نیز از سرلی و رابرت آدامز میآورد. آقای وینرایت در مجموع با نقدهایی که به این مباحث میشود، همدلی میکند.
بخش دوم کتاب
در فصل اول از بخش دوم، نویسنده به بررسی و تشریح «Euthyphro Dilemma»؛ معمای اوثیفرو میپردازد.
فصل دوم دربارۀ این است که آبای کلیسا دربارۀ نظریۀ امر الهی چه نظری دارند؟ کلیسا بیشتر به سمت نظریۀ امر الهی رفته چون خود را با آن سازگارتر میبیند.
اما بعد از کلیساها و در زمانی که دانشگاهها رواج پیدا کرد نیز نکتهای بیان شده است که نشان میدهد نگاههای اشاعره در بین آنها رواج داشته است.
پیر دایلی (Pierre D’ailly) رئیس دانشگاه پاریس میگوید: اینگونه نیست که چیزی بهخاطر ویژگی ذاتی و درونی خود مورد تحسین و نفرت خدا باشد!
هیچ وصفی بر حسب ذات به عدالت گره نخورده است بلکه بر اساس عشق و علاقۀ خداوند به آن است. نویسنده بیان میکند جانشین وی در قرن چهارده و پانزده میلادی نیز همین تفکر را دنبال میکرد. این حرف به این معناست که از لحاظ اخلاقی اگر دینی وجود نداشته باشد، بین راست گفتن و دروغ گفتن فرقی نیست.
به نظر نویسنده علت اینکه چنین اعتقادی رواج داشت این بود که نظریۀ امر الهی بر دو دلیل استوار بود و در ادامه دلیل باقی دینداران که چنین نظری را قبول نکردند را نیز بیان میکند. این تفاوت از ابتکارات وینرایت است.
او میگوید دو دلیل وجود دارد که نظریۀ امر الهی پذیرفته شود؛ او بین قدرت و حاکمیت خداوند تفاوت قائل میشود. دلیل دومی که میآورد این است که قدرت خدا این امکان را دارد که دو بهعلاوۀ دو را تبدیل به پنج بکند. ضرورتی برای خدا وجود ندارد، چراکه ضرورتها دست خدا را میبندد.
در مقابل، مخالفان نظریۀ امر الهی اشکالاتی به این نظریه وارد میکنند. رالف کادورث (Ralph Cudworth) ازجمله کسانی است که اشکالات متعددی به این نظریه وارد میکند که در اینجا چند مورد را ذکر میکنیم. نویسنده در فصل پنجم، اشکالات رالف کادورث را در رد نظریۀ امر الهی تقریر میکند.
ابتدا این تصور وجود دارد که نویسنده همعقیده با رالف کادورث است، اما در فصل ششم دو خوانش جدید دربارۀ نظریۀ امر الهی را مطرح میکند که اشکالات این نظریه را اصلاح کردهاند. یکی از این نظریهها «تقریر عِلّی از نظریۀ امر الهی» است که برای فیلیپ کوئین (Philip L. Quinn) است که بهطور خلاصه میگوید امر خداوند سبب تغییر وضعیت است، یعنی همانطورکه خدا عالم را ایجاد میکند، به همان شکل امر خدا، راستی را خوب و حسن میکند. البته نویسنده این نظریه را نقد میکند که نشان میدهد این نظریه قوت زیادی ندارد.
اما نظریۀ دیگری که برای امر الهی بیان شده است مربوط به آدامز است که به «نظریۀ امر الهی اصلاح شده» معروف است. این نظریۀ دوبار توسط آدامز اصلاح شد. ایشان نظریهپرداز مهمی است و زمانی که کسی به نظریۀ امر الهی توجهی نمیکرد، در آن نظریه اصلاحاتی ایجاد کرد. آدامز میگوید باید بین خوب و بد و باید و نباید تفاوت قائل شویم.
آدامز بین مفاهیم استحسانی و مفاهیم الزامی تفاوت قائل شد. آدامز در مباحث حسن و قبح با معتزله که در غرب به Rationality معروف است، همراه بوده ولی الزامات اخلاقی را بدون دستور و امر الهی ممکن نمیداند و از این جهت اشعری است.
این نظریهپرداز، نظریۀ امر الهی را اینگونه بیان میکند که امر و نهی در اجتماع شکل میگیرد و لازم است حداقل دو نفر در کنار هم باشند تا موضوع امر شکل بگیرد و الا امر به خویشتن معنا ندارد.
علاوهبراین، امر نیاز دارد تا از موضعی برتر صادر شود تا آمریت شکل بگیرد و الا در حد خواهش و تمنا باقی میماند، درنتیجه امر و الزامها باید از جانب خداوند باشد تا معنای امر پیدا کند.
کتابی که استاد جوادی در این جلسه به شرح و توضیح آن میپردازند، کتاب «Religion and Morality»؛ دین و اخلاق است که در سال ۲۰۰۵ چاپ شده است. استاد جوادی این کتاب را تدریس کرده و معتقد است این کتاب بسیار مطالب عمیقی دارد.
نویسنده در فصل هفتم اشکالاتی را به نظریۀ امر الهی مطرح میکند، ازجمله اشکال اخلاقی(Moral objection). از جانب اخلاق به این نظریه ایرادی وارد است که وقتی اخلاق تماماً از خدا صادر شود، دیگر خداوند اخلاقی نخواهد بود، چراکه دیگر سنجه و معیاری وجود ندارد که افعال و اوامر خدا را با آن بسنجیم و حسن و قبح آن را تشخیص دهیم.
اشکال دیگر، اشکال استقلال (Autonomy objection) است. گاهی برخی تصور میکنند تسلیم امر خدا بودن به معنی بیتوجهی به خوب و بدها و عدم توجه به حسن و قبح افعال است، درحالیکه اینطور نیست. در انجام اوامر الهی موضوعی به نام «Autonomy objection» وجود دارد به این معنا که هر فرد بابت اعمال و رفتاری که انجام میدهد باید پاسخگو باشد و تشخیص و عمل او مورد نقد قرار میگیرد پس فهم او در انجام کارها مورد سنجش قرار میگیرد.
وینرایت در فصل هشتم حدود دوازده دلیل برای دفاع از نظریۀ امر الهی مطرح میکند. مثلاً به این موضوع اشاره میکند که در کتب مقدس، داستانهای مختلفی وجود دارد که از نظر شهود اخلاقی ما، در تضاد با اخلاق است. وینرایت معتقد است ما چارهای نداریم جز اینکه این موارد را با نگرشی دوباره اصلاح کنیم.
در مجموع آنچه از بخش دوم کتاب برداشت میشود این است که وینرایت به نظریۀ امر الهی بیمیل نیست.
بخش سوم کتاب
بخش سوم کتاب شامل سه فصل است. در فصل نهم دربارۀ اخلاق دینی و اخلاق عقلانی (Rational Morality) بحث میکند. به موضوع «Buddhism Pacifism» میپردازد که بهنوعی توصیه میکند اگر کسی به شما تعرض کرد پاسخی به تعرض او ندهید، درحالیکه عقل اخلاقی به ما میگوید مجاز هستیم کمتر یا به همان میزان به او پاسخ دهیم. نویسنده به این موضوع میپردازد که چگونه بین این دو توازن برقرار کنیم.
موضوع دیگری که دربارۀ آن بحث میکند این است که آیا فضیلتهایی که از طرف افراد ملحد و بیدین بروز و ظهور پیدا میکند، بهدرستی فضلیت است یا فضیلتنماست؟ فضیلت به معنای شکوفایی انسانی است و برخی معتقدند اگر کسی دیندار نبوده و به خدا معتقد نباشد اصلاً بستر شکوفایی را ندارد. نویسنده دربارۀ این موضوع نیز توضیحاتی را بیان میکند.
در مبحث بعدی به داستان ذبح حضرت اسحاق (ع) (در روایات دینی اسلام به ذبح حضرت اسماعیل (ع) اشاره شده است) میپردازد و چندین پاسخ برای این ماجرا مطرح میکند.
در فصل بعدی به این چالش میپردازد که آیا عرفان به اخلاق کمک میکند یا اساس اخلاق را زیر سؤال میبرد؟




