معرفی فیلسوفان اخلاق (۲): استیون داروال
زندگی حرفهای استیون داروال
استیون داروال (Stephen Darwall) متولد ۱۹۴۶ فیلسوف اخلاق معاصر است که در زمینۀ اخلاق، فلسفۀ سیاسی و فلسفۀ حقوق آثار متعددی دارد، اما بیشتر به خاطر کارهایش در زمینۀ مضامین کانتی و دئونتولوژیک شناخته میشود. او در سال ۱۹۷۲ دکترای فلسفۀ خود را در دانشگاه پیتسبورگ زیر نظر کورت بایر گرفته و از همان سال در کارولینای شمالی، تدریس را آغاز کرد.
سپس به دپارتمان فلسفه در دانشگاه میشیگان پیوست، در سال ۲۰۰۶ به عنوان استاد ممتاز دانشگاه جان دیویی شناخته و پس از آن یعنی در سال ۲۰۰۸ به ییل نقل مکان کرد. آنچه او را میان فیلسوفان اخلاق مطرح کرده، ایدهای است به نام «The Second-Person» که به طور مفصل آن را در کتابی با نام« The Second-Person Standpoint: Morality, Respect, and Accountability» شرح داده است. قصد ما در این نوشته کوتاه، بررسی ریشههای فکری این ایده و تبیین آن است.
مسیر فکری
داروال راه طولانی را از سال ۱۹۸۵ تا سال ۲۰۰۶ برای مطرح کردن این ایده پیمود. او در مقالهٔ خود با عنوان «Kantian Practical Reason Defended » به نقد آرای David Gauthier میپردازد و در سه مرحله (متأثر از کانت) نشان میدهد برخلاف نظر او اولاً دلایل عمل اخلاقی مبتنی بر تمایلات و منافع شخصی نیست، بلکه ذاتاً عقلانی و الزام آور هستند، لذا الزامات اخلاقی با دلایل عملی موجه میشوند و نه با تمایلات انسانی (Darwall, 1985. P.92-93).
دوماً فاعلهای عاقل ماهیت الزامآور قوانین اخلاقی را از طریق ظرفیتهای عقلانی خود تشخیص میدهند؛ چراکه آنها مقید به قوانین اخلاقی هستند که از ماهیت عقل خود مختار ناشی میشود. بنابراین آنچه ما را به سعادت میرساند ظرفیتهای عقلانی است و نه امیال (Darwall, 1985. P.96-97).
سوماً هنجارهای اخلاقی از طریق rational deliberation توجیه میشوند. بنابراین تعهدات اخلاقی ذاتاً با عقلانیت و خودمختاری پیوند دارند که این امر، عمل به هنجارهای اخلاقی را برای همه فاعلهای عاقل الزامآور میسازد (Darwall, 1985. P.98-99).
کار او در دفاع از کانت به همینجا ختم نمیشود. در سال ۱۹۸۷ او در مقالهای به نام «Abolishing Morality» فلسفۀ اخلاق مدرن را نقد میکند و مفهوم الزام اخلاقی را در آثار متفکرانی مانند آنسکوم، کرت بایر و ویلیامز مورد بررسی قرار میدهد. آنسکوم بر این باور بود که بدون اعتقاد به قانونگذار الهی، مفاهیمی چون الزام اخلاقی و وظیفه از نظر روانی و فلسفی غیرقابل دفاع است.
بنابراین سرچشمهٔ مشکلات اخلاقی ما در جهان مدرن متوسل شدن به نظریاتی مانند وظیفهگرایی کانتی است که دیگر برای جهان لازم الاجرا نبوده و حتی بیمعنی هستند. کرت بایر با این استدلال که تعهدات اخلاقی میتواند دارای مبنای عقلانیِ مستقل از شریعت باشند، تلاش کرد تا به مخالفت با آنسکوم بپردازد. او بر این باور بود قواعد اخلاقی به طور جهانی قابل آموزش و در خدمت خیر عمومی است. از این رو، در منطق و عقل خانه دارند و نه در خرافات یا شرعیات (Darwall, 1987. P.72). به بیان سادهتر بایر معتقد است تعهدات اخلاقی اقتدار خود را از عقل میگیرند و در خدمت منافع همه هستند.
تحلیل داروال شامل بررسی مبنای عقلانی تعهدات اخلاقی است که توسط بایر ارائه شده. او استدلال میکند تعهدات اخلاقی ذاتاً بهگونهای هستند که در صورت ناتوانی در انجام، مورد سرزنش قرار میگیرید. داروال با توجه و بررسی آراء ویلیامز درباره تعهد اخلاقی، این موضوع را بررسی میکند که چطور تعهدات اخلاقی، حتی بدون توجه به خواستهها یا انگیزههای فرد، اجتناب ناپذیر و الزام آورند. او مدعی است تعهدات اخلاقی دارای اقتدار منحصر به فردی هستند که منوط به تمایلات شخصی نیست (Darwall, 1987. P.85-86).
داورال احترام به دیگری را با مسئولیت پذیری ادغام میکند و نشان میدهد در تعاملات اخلاقی، احترام و مسئولیت پذیری در هم آمیختهاند. به این معنا احترام به افراد مستلزم به رسمیت شناختن اختیارات آنها برای طرح ادعاهای اخلاقی است و مسئولیت پذیری مستلزم مسئول دانستن یکدیگر بر اساس این ادعا است
پس از آن، داروال در سال ۱۹۹۷ مقالهای با عنوان «Empathy, Sympathy, Care» مینویسد و در آن بحث جدیدی را آغاز میکند که سرآغازی برای دیدگاه اصلی او است. داروال ادعا میکند اگرچه الزامات اخلاقی بر عقل خود بنیاد متکی هستند، اما بر اخلاف آنچه تصور میشود، عقل ما همیشه در راستای منافع شخصیمان عمل نمیکند و تمام اعمال عقلانی در نهایت با هدف ارتقای زیست خودمان انجام نمیشود. او از مفهوم اخلاقی ایثار استفاده میکند تا نشان دهد ممکن است افراد به گونهای عقلانی عمل کنند که به ارتقای رفاه خودشان نینجامد.
برای مثال، یک فرد ممکن است تصمیم بگیرد سختیهایی را تحمل کند یا حتی زندگی خود را به خاطر دیگران فدا کند، بدون این که منفعتی از آن ببرد. این امر ناشی از تعهد منطقی به ارزشها یا وظایفی فراتر از دستیابی به خیر شخصی است (Darwall, 1997. P.262).
داروال در بررسی تفاوتها میان دو مفهوم «Empathy» و «Sympathy»، نشان میدهد Sympathy آن حسی است که باعث انجام عمل اخلاقی مانند ایثار در انسان میشود. Sympathy به عنوان یک احساس اخلاقی ما را به مراقبت از دیگران به خاطر خودشان و نه خودمان تشویق میکند. در این میان اگرچه Empathy به افراد اجازه میدهد تا حالات عاطفی دیگران را درک کنند، اما لزوماً به نگرانی اخلاقی یا رفتار اخلاقی منجر نمیشود. با این حال، Sympathy ذاتاً شامل نگرانی برای رفاه welfare)) دیگری است. از این رو، ایجاد تعادل میان همدلی و همدردی برای درک احساسات اخلاقی و اعمال اخلاقی بسیار مهم است (Darwall, 1997. P.275-276).
اینجا، جایی است که برای اولین بار داروال از دیدگاه اول شخص، دوم شخص و سوم شخص در توضیح منظور خود و بیان تقاوت همدلی و همدردی استفاده میکند. او میگوید برای فهم welfare یک فرد، دیدگاه خود فرد (اول شخص) کمکی به ما نمیکند، بلکه دیدگاه شخصی برای ما مهم است که به آن فرد اهمیت میدهد (دیدگاه دوم شخص).
او تاکید میکند دلیل ما برای اهمیت دادن به رفاه دیگران، اهمیت دادن به بودگی آن شخص است. همانطور که دلیلمان برای اهمیت دادن به رفاه خودمان، میزان اهمیتی است که برای خودمان قائلیم. او تصدیق میکند که ممکن است افراد دلایل قویتری برای مراقبت از خود یا روابط نزدیک خود در مقایسه با غریبهها داشته باشند. با این حال، او این دیدگاه را برای نحوه ارتباط و مراقبت ما با خود و دیگران، اساسی میداند (Darwall, 1997. P.263).
میتوان ادعا کرد دیدگاه داروال دلالت بر این دارد که افراد با فضیلت، تمایلاتی برای اهمیت دادن به دیگران و عمل به این نگرانیها دارند. چنین تمایلاتی به این معنا عقلانی هستند که با درک وسیعتری از معنای داشتن یک زندگی خوب و از نظر اخلاقی رضایت بخش همسو هستند. فردی که دارای شخصیت اخلاقی رشد یافته است، بهزیستی دیگران را ذاتاً ارزشمند میبیند و انگیزه دارد که بر اساس آن عمل کند.
این امر مستلزم بررسی منطقی در مورد این است که چه چیزی برای دیگران خوب است و چطور میتوان این خوبی را برای آنها افزایش داد. بنابراین ما به عنوان فاعلان اخلاقی، مفاهیم و الزامات اخلاقی را در ارتباط با دیگری میفهمیم و این ارتباطی است که اخلاق را معنا دار میکند. اکنون درست به همان نکتهای رسیدیم که ما را به سمت دیدگاه اصلی داروال یعنی «second person» هدایت میکند.
او این ایده را به طور مفصلتر در کتاب خود با نام «welfare and rational care» که در سال ۲۰۰۲ منتشر شده دنبال کرده و به ابعاد روانشناسانه و فلسفی ارتباط رفاه (welfare) و مراقبت منطقی (rational care) و تاثیر آن در دریافتهای اخلاقی انسانها پرداخته است. در فصل پایانی کتاب داروال به این سوال پاسخ میدهد که چه نوع زندگی برای انسانها بهترین است، به این معنا که بیشترین سود را برای آنها داشته باشد یا بیشترین رفاه را برای آنها فراهم کند؟
او در پاسخ میگوید برخلاف دیدگاههای سنتی که اغلب بر این باورند:« رفاه یک عامل نسبی است، به این معنی که رفاه یک فرد لزوماً بر خواستهها و اعمال خودش مبتنی است»، رفاه باید از «دیدگاه دوم شخص»، یعنی کسی که به شما اهمیت میدهد درک شود.
داروال نشان میدهد موارد زیادی وجود دارد که فرد به دلایل مختلفی از جمله افسردگی یا استیصال و انزجار از خود، دیدگاههای تحریف شدهای در مورد رفاهش دارد، اما دیدگاه مراقبت عقلانی به ما میگوید حتی اگر فردی برای رفاه خود ارزش قائل نباشد، دیگرانی که به او اهمیت میدهند هنوز دلیلی برای خوبی کردن به او دارند: چراکه به-زیستی یک فرد، مفهومی ذهنی و متناسب با خواست فردی نیست، بلکه در ارتباطش با دیگران شکل میگیرد (Darwall, 1997. P.45-46).
دیدگاه دوم شخص
کتاب داروال دربارۀ ایدۀ «second person» در سال ۲۰۰۶ نوشته شده. در این اثر داروال در حال بیان این ادعا است که تمام تعهدات اخلاقی، مسئولیتها و حقوقی که ما تصور میکنیم ذاتاً شخصی و فردی است، به راستی در روابط و تعاملات بین فردی معنا میابد. درست آنجا که ما فرد دیگری (نفر دوم) را مخاطب قرار میدهیم و با او بهطور مستقیم ارتباط بر قرار میکنیم، نه اینکه به شیوهای انتزاعی یا غیرشخصی درباره او بیاندیشیم و فاصلهای بین خودمان و او در نظر بگیریم (که میتواند یک نحوه نگرش سوم شخصی باشد) (Darwall, 2010. P.216).
داروال مثال میزند وقتی شما نشستهاید و فردی از روی پای شما رد میشود. چند نکته در این اتفاق وجود دارد. اول اینکه شما حقی داشتید که زیر پا گذاشته شده. بنابراین خود را مستحق این میدانید که آن فرد را متوجه رفتار نادرستش بکنید و در ثانی او را برای رفتارش ملامت یا سرزنش بکنید. تمام آنچه از نظر شما میگذرد در سایهٔ حضور دیگری معنا دارد.
اما توجه داشته باشید همه آنها مبتنی بر ایدهٔ شخص دوم نیستند. این کار میتواند باعث ناراحتی، درد و حتی جراحت شما نیز بشود. درست است که همه اینها چیزهای بدی هستند و دلیلی برای جلوگیری از آنها وجود دارد، اما این دلایل از نظر مفهومی مستقل از روابط اقتدار و پاسخگویی هستند.
بنابراین نمیتوانند ذیل دیدگاه دوم شخص معنا یابند. ممکن است فردی به دقت از پا گذاشتن روی پای دیگران اجتناب کند و آن را بد بداند، بدون اینکه فکر کند اگر این کار را انجام داد فرد مقابل اختیار دارد او را مورد پرسش و ملامت قرار دهد یا اینکه این کار را انجام ندهد از آن جهت که معتقد است مانع از بیشینه کردن سود و لذت شخصیاش میشود(Darwall, 2010. P.217).
نکته اینجا است که برای یک دیدگاه دوم شخص، شما به پنج مؤلفه نیاز دارید تا دلایل دوم شخصی در دایرهای از مفاهیم متقابل عمل کنند: (الف) اختیار در داشتن مطالبه یا انتظار چیزی از کسی، (ب) این ادعا یا تقاضا باید معتبر (مشروع) باشد، (ج) دلیلی برای اعتراض وجود داشته باشد، (د) پاسخگو بودن کسی که اختیارات لازم را دارد در برابر اعتراض شما (Darwall, 2010. P.218). بنابراین دیدگاه دوم شخص بر این مبنا استوار است که اولاً حقی وجود داشته باشد که در نگاه عموم و به نحو جهانی حق تلقی شود، سپس این حق پایمال شده و کسی آن را پیمال کرده باشد که بتواند خطاب قرار گرفته و مورد ملامت قرار گیرد.
لذا میتوان دید که هدف داروال نشان دادن این نکته است: «زندگی اخلاقی ما عمیقاً بین فردی است. تعهدات، مسئولیتها و حقوق اخلاقی در چارچوب روابطی به وجود میآیند که در آن مستقیماً یکدیگر را مورد خطاب قرار میدهیم و بر اساس شناخت متقابل و اقتدار اخلاقی در برابر هم مسئول هستیم».
ریشههای فکری داروال
داروال در تکمیل و توسعه این ایده از دیدگاه دستکم سه فیلسوف دیگر یعنی استراوسون، فیشته و پوفندورف استفاده کرده است. او از اندیشهٔ آنها با سه اصطلاح ۱. «نقطه استراوسون»، ۲٫ «نقطه فیشته»، ۳٫ «نقطه پوفندورف» یاد میکند که ما به اجمال هر یک از آنها را بررسی میکنیم.
۱. «نقطه استراوسون»
ایدۀ استراوسون در مورد نگرشهای واکنشی در مسئولیت اخلاقی، نکتۀ کلیدی در مقاله تأثیرگذار او «آزادی و رنجش» است. منظور از نگرشهای واکنشی در مقالهٔ او، واکنشهای احساسی است که افراد نسبت به اَعمال و نیات دیگران دارند و شامل احساساتی مانند رنجش، قدردانی، خشم، بخشش، عشق و رنجش میشود.
استراوسون استدلال میکند که نگرشهای واکنشی ذاتاً اجتماعی هستند و شامل نگرشهایی میشود که ما از رفتار دیگران با خود و رفتار خودمان با دیگران درک میکنیم. به عنوان مثال، شما از ظلم دیگران نسبت به خودتان ناراحت شده و از کمک آنها قدردانی میکنید. این نگرشها به طور خاص در مورد اعمال و نیات فاعلان اخلاقی است، یعنی افراد دیگری که میتوانند در قبال کاری که انجام میدهند مسئول شناخته شوند.
وقتی شما کسی را مسئول میدانید، با او بهعنوان یک عامل اخلاقی که میتواند دلایل اخلاقی را درک کند و به آنها پاسخ دهد، رفتار میکنید. بنابراین ابراز نگرشهای واکنشی در اصل به معنای ابراز انتظارات اخلاقی و پذیرش نوعی معیار و چارچوب هنجاری برای عمل اخلاقی است. هر زمان که شما نسبت به یک بیعدالتی احساس خشم کرده و آن را بیان میکنید، در واقع نشان میدهید که انتظار رفتار عادلانه از دیگران دارید و به طور ضمنی ابراز میکنید که معیاری برای رفتار عادلانه وجود دارد که برای هر دو شما قابل درک است و شما انتظار رعایت آن را دارید.
استراوسون مخالف دیدگاههایی است که مسئولیت اخلاقی را از احساسات روزمره جدا می کند. نظریههای سنتی که صرفاً بر اراده آزاد یا جبرگرایی تمرکز میکنند، میتوانند عملکرد واقعی مسئولیت اخلاقی در زندگی ما را نادیده بگیرند. برای استراوسون، مسئولیت اخلاقی در اعمال و نگرشهایی ما نهفته است که بخشی از روابط بین فردی ما هستند. به همین علت برای درک مسئولیت اخلاقی، باید به این اعمال و نگرشهای واکنشی که زیربنای آنهاست توجه کنیم.
استیون داروال این ایده را با قالب بندی آن در دیدگاه دوم شخص، با تأکید بر ابعاد رابطهای و تعاملی مسئولیت اخلاقی گسترش میدهد. در واقع داروال از نکته استراسون استفاده میکند تا تأکید کند چگونه تعاملات دوم شخصی ما توسط این نگرشهای واکنشی، که برای درک مسئولیت پذیری اخلاقی ضروری هستند، چارچوب بندی می شوند. بر این اساس نگرشهای واکنشی بخشی از دیدگاه دوم شخص است، زیرا شامل مخاطب قرار دادن مستقیم افراد بر اساس انتظارات اخلاقی است (Darwall, 2010. P.218-220).
۲. «نقطه فیشته»
فلسفه فیشته نقش شناخت متقابل را در رشد خودآگاهی و عاملیت اخلاقی برجسته میکند. فیشته استدلال میکند که افراد از طریق به رسمیت شناخته شدن توسط دیگران به خودآگاهی میرسند که برای درک تعهدات اخلاقی امری اساسی است. داروال از نظر فیشته استفاده میکند تا نشان دهد تعهدات اخلاقی از شناخت متقابل بین افراد ناشی میشود. پیش فرض ما زمانی که ادعای اخلاقی علیه هم میکنیم، رابطهای است که در آن هر دو طرف اقتدار و جایگاه اخلاقی یکدیگر را به رسمیت میشناسند (Darwall, 2010. P.224).
۳.« نقطه پوفندورف»
ساموئل پوفندورف بر ماهیت اجتماعی انسانها تأکید میکند و معتقد است هنجارهای اخلاقی و حقوقی در ضرورت همکاری اجتماعی ریشه دارند. از نظر پوفندورف، تعهدات اخلاقی بر اساس نیاز به هماهنگی اجتماعی و کمک متقابل شکل میگیرند. داروال از نکته پوفندورف استفاده میکند تا نشان دهد تعهدات اخلاقی ذاتاً اجتماعی هستند. در دیدگاه دوم شخص نیز هنجارهای اخلاقی فقط اصول انتزاعی نیستند، بلکه در تار و پود روابط و همکاری اجتماعی گنجانده شدهاند (Darwall, 2010. P.222-224).
در ابتدا به نظر نکات چالش برانگیز زیادی درباره این ادعا وجود دارد، مانند اینکه چطور میشود تمام تعهدات و مسئولیتهای اخلاقی را در یک فرایند ارتباطی فهم کرد؟ تمام الزامات اخلاقی مانند «پای فرد دیگری را لگد نکن» نیست. داروال قصد دارد چه نقطهٔ تاریکی را با این ادعا روشن کند؟ اگر این ادعا را بپذیریم، دیگر چطور میتوانیم اخلاق جهانی داشته باشیم؟ آیا ما صرفاً در برابر کسانی که با آنها در ارتباط هستیم مسئولیت داریم؟ اگر اینطور است پس باید بپذیریم، داروال که در ابتدا مدافع کانت بود، از او عبور کرده و به سمت فلسفههای فضیلتگرا یا مراقبت محور حرکت کرده است.
دیدگاه دوم شخص و امکان اخلاق جهانی
برای پاسخ به این سوال که با پذیرش ایدهٔ داروال دیگر نمیتوانیم اخلاق جهانی داشته باشیم، باید بگویم که به نظر نمیرسد این ایده با جهانی بودن قواعد اخلاقی منافاتی داشته باشد. داروال بین ملاحظات اخلاقی غیرشخصی مانند «با دیگران آن گونه رفتار کن که دوست دارید با شما رفتار کنند» و اخلاق دوم شخصی تمایز قائل میشود. این درست است که اخلاق غیرشخصی بر اصول جهانی تمرکز دارد که صرف نظر از روابط بین فردی خاص اعمال میشود و در مقابل، دیدگاه دوم شخص بر تعاملات بین فردی مستقیم تأکید میکند، اما در همین چارچوب هم اصول اخلاقی میتوانند نقش جهانی داشته باشند.
برای مثال، اصول انصاف یا عدالت ممکن است زیربنای تعاملات شخص دوم قرار گیرد. وقتی از کسی تقاضای رفتار منصفانه میکنید، به یک اصل متوسل میشوید که میتواند جهانی در نظر گرفته شود. اساساً تمرکز داروال بر دیدگاه دوم شخص، اهمیت ملاحظات اخلاقی گستردهتر را نفی نمیکند. اصول اخلاقی جهانی میتواند رفتار ما را نسبت به غریبهها یا در موقعیتهایی که تعامل مستقیم بین فردی امکانپذیر نیست، هدایت کند. در واقع این اصول اغلب اساس قواعد و هنجارهای اخلاقی حاکم بر رفتار اجتماعی ما هستند.
ایده دوم شخص و اخلاق کانتی
درباره عبور داروال از کانت و متمایل شدن او به اخلاق مراقبت، پاسخ قطعاً منفی است. اگرچه اشتراکاتی میان نظریه داروال و مبانی اخلاق مراقبت مانند توجه و تمرکز بر روابط بین فردی وجود دارد، اما دیدگاه دوم شخص داروال حول ایده اقتدار اخلاقی و مسئولیت پذیری میچرخد و بر تعاملاتی تمرکز میکند که در آن افراد ادعاها، خواستهها و مسئولیتها را با فرض شناخت متقابل اقتدار و ظرفیت پاسخگویی، از یک دیگر مطالبه میکنند.
برای مثال اگر از شما بخواهم به قولی که به من دادهاید عمل کنید، نوعی اقتدار اخلاقی بر شما اعمال می کنم، و شما خود را موظف به عمل به وعده میدانید. این دیدگاه بر اهمیت داشتن دلیل در تعاملات اخلاقی تأکید دارد. وقتی کسی ادعای اخلاقی میکند، دلیلی برای عمل ارائه میکند که طرف مقابل میتواند تشخیص دهد و به آن پاسخ دهد. این شناخت متقابل برای مؤثر بودن تعهد اخلاقی ضروری است. اگر به شما بگویم به من دروغ نگویید، نه تنها ترجیح میدهم، بلکه دلیل اخلاقی ارائه میکنم که بتوانید تشخیص دهید و پس از آن از شما انتظار دارم که به آن عمل کنید.
بنابراین نظریه استیون داروال عناصر مهم نظریه اخلاق کانت را حفظ کرده، اگرچه ابعاد جدیدی به آن وارد میکند. برای مثال داروال بر اهمیت خودمختاری، اقتدار اخلاقی و عاملیت عقلانی تأکید میکند. معتقد است دلایل اخلاقی باید از منظر جهانی قابل قبول باشد که این امر با جهانشمولی قواعد اخلاقی نزد کانت، همسو است. او نیز مانند کانت معتقد است باید با انسان به عنوان هدف و نه وسیلهای برای رسیدن به هدف رفتار کنیم.
میتوان این ایده را در آن بخش از نظر داروال دنبال کرد که تاکید میکند شناختن و خطاب قرار دادن دیگران، مستلزم تصدیق اقتدار اخلاقی آنها و رفتار با آنها به عنوان عامل اخلاقی است. داورال همچنین احترام به دیگری را با مسئولیت پذیری ادغام میکند و نشان میدهد در تعاملات اخلاقی، احترام و مسئولیت پذیری در هم آمیختهاند. به این معنا احترام به افراد مستلزم به رسمیت شناختن اختیارات آنها برای طرح ادعاهای اخلاقی است و مسئولیت پذیری مستلزم مسئول دانستن یکدیگر بر اساس این ادعا است (Darwall, 2010. P.221).
زندگی اخلاقی ما عمیقاً بین فردی است. تعهدات، مسئولیتها و حقوق اخلاقی در چارچوب روابطی به وجود میآیند که در آن مستقیماً یکدیگر را مورد خطاب قرار میدهیم و بر اساس شناخت متقابل و اقتدار اخلاقی در برابر هم مسئول هستیم.
اما نکات افتراق داروال با کانت نیز قابل توجه است. اول آنکه کانت بر اصول غیرشخصی و عقلانی تمرکز دارد که به طور جهانی کاربرد دارند. اما در نظر داروال ضمن تصدیق جهانی بودن اصول اخلاقی، دلایل عمل مبتنی بر روابط بین فردی و شناخت متقابل اقتدار است. این یک بعد رابطهای به استدلال اخلاقی میافزاید که در اخلاق کانتی مورد تأکید نبود. کانت در درجه اول به مبانی عقلانی اخلاق و وظایفی که از اراده عقلانی برمیخیزد توجه دارد، اما داروال بر پویایی بین فردی، با تمرکز بر چگونگی مسئولیت پذیری افراد از طریق تعاملات مستقیم و شناخت متقابل ادعاها و خواستهها در تعهدات اخلاقی تأکید میکند.
بنابراین میتوان گفت هدف داروال از دیدگاه دوم شخص، توسعه نظریه کانت به جهت اصلاح محدودیتهایی بود که او در نظریههای سنتی کانتی و سایر نظریههای اخلاقی درک میکرد، ماننده بیش از حد انتزاعی و غیرشخصی بودن قواعد اخلاقی. در واقع در نظر داروال، وقتی کسی ادعای اخلاقی میکند، از قدرتی استفاده میکند که انتظار میرود شخص دیگر آن را تشخیص دهد. این چارچوب توضیح میدهد چگونه تعهدات اخلاقی فقط وظایف انتزاعی نیستند، بلکه شامل تعاملات عینی هستند که در آن افراد یکدیگر را در برابر آن مسئول میدانند.
نکتهٔ دیگر اینکه نظریههای سنتی نمیتوانند پاسخ مناسبی به این سؤال دهند که چرا افراد باید انگیزۀ پیروی از قواعد اخلاقی را داشته باشند، به ویژه زمانی که این قواعد با علایق یا خواستههای شخصی در تضاد هستند. در واقع آنها همواره در توجیه انگیزهٔ اخلاقی با مشکل مواجه هستند. داروال با چارچوب بندی تعهدات اخلاقی برخاسته از دلایل دوم شخصی، گزارش قانع کنندهتری از انگیزه اخلاقی ارائه می دهد. او میگوید وقتی یک فاعل اخلاقی از فاعل دیگر تقاضایی میکند، مخاطب دلیلی برای رعایت آن دارد و آن دلیل نیز ریشه در روابط بین فردی و شناخت متقابل آنها از اختیار و اقتدار یکدیگر دارد.
بهعنوان نتیجهگیری باید بگویم توجه داروال به رابطه انسانی و کنشها و واکنشها در اخلاق، نقطهٔ کور رویکردهای سنتی اخلاق است. نگاه داروال به حوزه مسئولیت و تعهد اخلاقی میتواند در بستر همان رویکردهای سنتی و مشخصاً اخلاق کانتی، کمتر انتزاعی و بیشتر معطوف به کنشهای انسانی باشد. او توانسته در چهارچوب عقل خودبنیاد و ضمن پذیرش الزامی بودن هنجارهای اخلاقی، برای نقش احساسات در به-زیستی و انگیزهٔ انجام عمل اخلاقی نیز توجیه قابل قبولی ارائه دهد.
این کتاب نیز از استیون داروال به فارسی ترجمه شده است: نگاهی به فلسفۀ اخلاق در سدۀ بیستم