رابطهٔ تلخوشیرین هنر و اخلاق
چند سالی است که سؤالی توجه مرا به خود معطوف کردهاست: آیا زندگی هر شخص همان زندگی کاری او است؟ آنچه در ابتدا در سر داشتم، این بود که میان زندگی عمومی و خصوصی هر فرد مرزی هست؛ این که دو ساحت مختلف زندگی شخص را میتوان از یکدیگر جدا کرد؛ این که میتوان آن را با هم سنجید، برای مثال موفقیت حرفهای ممکن است بسیاری از نواقص زندگی شخصی، بالاخص شکستها و نواقص اخلاقی آن زندگی را جبران کند. بر همین اساس، آیا مثلاً اگر نقاش یا نویسندهای مستعد، در زندگی شخصی خود همسری بدرفتار و افتضاح باشند، دستاوردهای هنریشان اینها را جبران خواهد کرد؟
این سؤال از نظرم پرسشی مهم، اما دشوار بودهاست. درست است که همه تصمیمهای اشتباه میگیرند، هرچند، وقتی چهرههای سرشناس چنین تصمیمهایی اتخاذ میکنند، عموم مردمی که آنها را تحسین میکنند، واکنشی از خود نشان میدهند. بهنظر میرسد تخمینزدن و سنجیدن واکنشهای متناسب، مفید است. احتمالاً موضع برخی افراد چنین است که بهراحتی میتوان تصمیمهای اخلاقی آن شخص را از باقی زندگیاش جدا کرد و نتیجتاً هنوز هم به حمایت از فعالیتهای حرفهای او یا موفقیتها و دستاوردهایش میپردازند، هرچند که آن شخص آدم بدی بودهاست؛ من اما در این باره چندان مطمئن نیستم.
بهمنظور محدودکردن موضوع بحث، میخواهم به نمونههایی اشاره کنم که با هنر و سرگرمی سروکار دارند، هرچند که در دیگر حوزهها نیز شمار این افراد فراوان است.
برنارد ویلیامز 1، فیلسوف انگلیسی، در کتاب بخت اخلاقی که در سال ۱۹۸۱ به چاپ رسیدهاست، به بحث راجعبه پل گوگن 2 (۱۹۰۳-۱۸۴۸)، هنرمند فرانسوی، میپردازد و مسائلی از این دست را مطرح میکند. گوگن ترک زن و فرزند گفت و به تاهیتی رفت تا نقاشی کند. ویلیامز این مسئله را در چارچوب «بخت اخلاقی» توصیف کرد، یعنی همان نامی که بر کتاب خود نیز گذاشتهاست؛ این مفهوم بیان میکند که گاهی نتایج اخلاقی اقدامات فرد از عواملی ناشی میشوند که فرای حد اختیار و کنترل خود او هستند. سخن ویلیامز دربارهٔ بخت اخلاقی گوگن نیز تا حدی درست است؛ اگر گوگن موفق نمیشد آثار هنری شناختهشدهای خلق کند، احتمال داشت تصمیمهایی را که او در زندگیاش گرفته سختگیرانهتر قضاوت کنیم؛ البته اگر اصلاً او را به یاد میآوردیم.
با تمام این اوصاف، بهخصوص با وجود جنبش #منهم بهنظرم میرسد که پرسشم اهمیت بیشتری پیدا کرده باشد. ضمناً فکر نمیکنم که این مسئله ذاتاً مسئلهای از جنس بخت اخلاقی باشد. حتی اگر خود را فقط و فقط به دنیای هنر محدود کنیم، باز هم میتوانیم بسیاری تصمیمهای بد اخلاقی را مثال بیاوریم. برای نمونه همان اوایل که به این موضوع علاقهمند شدم، پی بردم که دکتر زوس 3 رابطهای عاشقانه با زنی دیگر داشتهاست و احتمالاً همین مسئله بوده که به خودکشی همسر اول دکتر زوس انجامیدهاست. از فهمیدن این موضوع سرخورده شدم.
دربارهٔ چارلز دیکنز 4 که مطالعه میکردم، پی بردم چه همسر افتضاح و پدر بدی بودهاست. فهمیدن این نکته هم مرا سرخورده کرد. به این پی بردم که بایرن 5 با محارم خود زنا میکرده و پیکاسو 6 با زنان زندگیاش رفتاری مشمئزکننده داشتهاست. این سیاههٔ غمانگیز حسابی بلندبالاتر از اینهاست و میشود مدتها ادامهاش داد. تعداد زیادی از انسانهای بد آثاری هنری خلق کردهاند که بسیار سرشناساند. تعداد این افراد چنان زیاد است که آدم جا میخورد. ضمناً بهنظر نمیرسد که این پدیده، از آن چیزهایی باشد که از میان برود و رو به کاستی گذاشته باشد. بنا به همین دلیل، چند سالی میشود که با خود فکر میکنم حالا که به این حقیقت پی بردهام، باید چه پاسخی به آن بدهم.
در ابتدا موضعی که گرفتم فایدهگرایانه بود. اگر بهنظر میرسید که احیاناً زندگی آن فرد هنرمند در کلّیتِ خود، میزان سعادت (یا شاید لذت) بشری را افزایش داده باشد، پس احتمالاً میتوانیم چشممان را بر روی برخی تصمیمات شخصی زندگیاش ببندیم. بهنظر میرسد که این نگرش دربارهٔ برخی افراد صدق میکند و کارگر میافتد. شاید دربارهٔ دکتر زوس (با نام رسمی تئودور زوس گایزل 7 ) صادق باشد. شاید دستاوردهای ادبی دکتر زوس بار سنگینتری داشته باشند تا تصمیمهای شخصی او.
معالوصف با گذر زمان معلومم شد که این رویکرد فایدهگرایانه به دلم نمینشیند. اول اینکه چطور میتوانیم بسنجیم و ببینیم که آیا تصمیمهای یک فرد، چه در ساحت زندگی فردی و چه در زندگی حرفهای، خیر بزرگتر و اعظم را رواج میدهند؟ انگار راهی واقعی و عینی وجود ندارد تا تصمیمات هر فرد و تأثیرات آنها را بسنجیم. حتی اگر چنین راهی وجود هم میداشت، بهنظر میرسد سنگدلانه و جاهلانه است که بخواهیم مثلاً آسیبی را در نظر نیاوریم که تصمیمهای زوس احتمالاً به همسرش وارد آوردهاست. در نتیجه حتی اگر راهی هم وجود میداشت تا ثابت کنیم که اقدامات او واقعاً خیر بزرگتر را برای جمعیت دنیا بهصورت کلّی پدید آوردهاست، بهنظر میرسد که چنین حسابگریهایی احتمالاً در نهایت به آنجا میانجامید که رفتارهای غیراخلاقی افراد را در قبال اشخاص دیگر توجیه کنیم.
پرسش را که بازنگری کردم، متوجه شدم احتمالاً راههای سادهتری هم برای مواجهشدن با آن وجود دارد. فهمیدم شاید اخلاق فضیلتمدار نتیجهٔ بهتری در بر داشته باشد یا لااقل نتیجهاش جوری باشد که بیشتر به دلم بنشیند. احتمالاً این همان جایی است که پاسخ این پرسش را پیدا کردهام.
اخلاق فضیلتمدار بر پایهٔ پرورش فضایل استوار است، به این امید که چنین رفتاری مایهٔ پدیدآمدن پندار و رفتار فضیلتمدارانه و فاضلانه شود. برای مثال شخص تمرین شکیبایی و صبوری میکند، به این امید که چنین تمرینهایی باعث گردد شخصیتی شکیبا شود. اخلاق فضیلتمدار اغلب با «نمونهٔ اخلاقی» همراه است. این عبارت، اصطلاحی لفظقلم برای سرمشق و الگو است. نمونههای اخلاقی مهماند، چرا که نشانمان میدهند رفتار اخلاقی چگونه است.
چنین رویکردی همچنین به ما امکان میدهد تا موقع بررسی زندگی هنرمندان بزرگ، وجه اخلاقی تصمیمهای آنها را از باقی عمرشان سوا بدانیم. برای مثال این رویکرد به ما امکان میدهد تا از زیر مسئلهٔ رفتارهای اخلاقی شانه خالی کنیم و خیلی ساده بگوییم بیشتر هنرمندان نمونهٔ اخلاقی نیستند و نباید به چشم نمونههای اخلاقی آنها را نگریست و دربارهشان حکم داد. شاید همین موضع باشد که به من امکان دهد تا کماکان رمانهای نورمن میلر 8 را بخوانم، هرچند که چیزی نمانده بود او بزند و همسرش را به قتل برساند.
با این اوصاف، پاسخ حاضر هم ممکن است کافی نباشد. شاید هنوز مشکل آن سؤالی که در ابتدا مطرح کردم، سر جای خود باقی است. هرچه نباشد، دستآخر این اخلاقمداری هنرمند نیست که تحسینش میکنیم. هنرمندان را بابت استعدادشان تحسین میکنیم. هرچند، هنوز شک دارم که آیا باید موقع تحسین استعدادشان، باید چشم خود را بر روی خطاها و اشتباههایشان هم ببندیم یا نه.
اقدامات خود ما بهعنوان کسانی که آثار هنری را خریداری میکنیم، ممکن است عواقبی در پی داشته باشد، چرا که ما میتوانیم در جایگاه کسانی باشیم که به هنرمندان امکان میدهند تا رفتار بدی انجام دهند. شاید هنوز باید خود را نگران کنیم و این دغدغه را داشته باشیم که نباید از آثار هنری هنرمندان بیاخلاق حمایت کنیم؛ نه حمایت مالی، نه حمایت بهمعنی دامنزدن به شهرت آنها. شاید نباید پول به جیب هنرمندانی بریزیم که دست به خشونت خانگی میزنند یا سخنان نفرتآمیز بیان میکنند، یا کسانی که مرتکب جنایتهای فاجعهبار میشوند. تعداد زیادی از افراد در حوزهٔ رسانه، صنعت سرگرمی و دنیای سیاست هستند که روزبهروز هم بر شمارشان افزوده میشود. این افراد متهم شدهاند به سوءرفتار جنسی، برای همین هم تصمیم گرفتهام تا چشمم را به روی این اشخاص ببندم و ندیدهشان بگیرم و بس. حدومرز اخلاقی خودم را ترسیم کردهام و طبق این قاعده، به آنها پشت میکنم و ذرهای هم خرجشان نخواهم کرد؛ اما این حدومرز گنگ است و ماهیتی ذهنی دارد و براساس ملاحظات شخصی بنا شدهاست. هرچند خود من به بیل کازبی 9 پشت کردهام، اما دیگران چنین نکردهاند.
خودکشی آنکه سرمشق است
میخواهم ضمن حفظ همهٔ این پیچیدگیها و لحاظکردن آنها، بهسراغ موضوع دیگری بروم: خودکشی. نمونهای هم که انتخاب کردهام، خودکشی کرت کوبین 10 در سال ۱۹۹۴ است. یعنی همان نوازنده و ترانهسرایی که خوانندهٔ اصلی گروه نیروانا 11 بود.
خودکشی کوبین زمانی رخ داد که من در دبیرستان بودم. این رویداد برای من اولین تجربهٔ فراموشنشدنی خودکشی چهرهای معروف بود، اما علاوه بر این، خودکشی کسی به شمار میآمد که من جزو طرفداران پروپاقرصش بودم. در نظرم گروه نیروانا صدای نسل من بود. آنها همان انقلابیهایی بودند که موسیقی را از دست آن دورهٔ موسیقیهای اسپری موی 12 دههٔ ۱۹۸۰ نجات دادند. کوبین از چیزهایی میخواند که برایم اهمیت داشت. موسیقیاش هنرمندانه بود و پیچیده و بلند. رفتار ضدفرهنگیاش را عاشقانه دوست داشتم، کشتهمردهٔ این بودم که لباسهایی میپوشد متعلق به هر دو جنس مذکر و مؤنث و عشق میکردم وقتی ترانههای گروههای گمنام را برمیداشت و از نو میخواند. ضمناً شیفتهٔ این بودم که در مقابل ارزشهای دستوپاگیر مناطق حومهٔ شهری آمریکا، در مقابل دورویی و مادیگرایی جامعهای که در آن بزرگ شده بودم، جایگزینهایی ارائه میداد. هنوز هم که بیش از بیست سال از آن دوره میگذرد، عاشق موسیقیاش هستم.
ولی کوبین خود را کشت و دخترش را تنها گذاشت تا بدون پدر بزرگ شود. حتی نمیتوانم بفهمم که این دختر وقتی بعد از عواقب چنین اتفاقی بزرگ شده، چه دشواریهایی را که از سر نگذراندهاست؛ تازه خود من بعد از نخستین تولدم یکی از والدینم را از دست دادهام. اینکه با وجود سرخطهای خبری و برگزاری عمومی مراسمهای مختلف در سالگرد آن اتفاق، با وجود و حضور دائمی همهٔ اینها، فرانسیس بین کوبین 13 چطور توانستهاست با غمواندوه خود کنار بیاید و تنهاییاش را درک کند، فراتر از حد تصورات من است؛ اما میفهمم که چرا در یکی از مصاحبههایش با نشریهٔ رولینگ استون 14 ادعا کرد که موسیقی گروه اوئسیس 15 را به نیروانا ترجیح میدهد. چیز سادهای نیست که آدم وقتی دارد بزرگ میشود، دائم از اینوآن بشنود که پدرش، کسی که خودکشی کرده، صدای نسل خود بوده.
من و شوهرم دائماً دربارهٔ کوبین حرف میزدیم. هرچه نباشد بزرگترین موزیسین نسل خود را از دست داده بودیم، چهرهای نمادین و مطرح؛ کسی با ظرفیتهایی بسیار گسترده در حوزهٔ موسیقی. ظرفیتهایی که البته محقق نشدند. در میانهٔ گفتوگوها و تبادلنظرمان فهمیدیم بسیاری از ستارههای موسیقی راک که در دههٔ ۱۹۹۰ از آثارشان لذت میبردیم، تا آن موقع از دنیا رفتهاند؛ یا از طریق خودکشی یا مصرف بیشازحد مواد مخدر. بعد از خود پرسیدیم که از منظر اخلاقی، واکنشمان باید نسبت به خودکشی کوبین یا خودکشی دیگر هنرمندان طرازاولی که شیفتهشان هستیم، چطور باید باشد؟ آیا باید تقبیحشان کنیم، چرا که با این کار درد و رنج زیادی پدید آورده و آن را به دوش اعضای خانوادهٔ خود و دوستانی انداختهاند که تنهایشان گذاشتهاند؟
بنا به دلایل زیادی که میتوان طرح کرد، این حوزه بهلحاظ اخلاقی بسیار پیچیدهتر است، چرا که پای مسائل سلامت روان نیز در میان است. بیشک در سطح جهانی بحران سلامت روان وجود دارد و هنوز برای درک کسانی که درگیر مشکل هستند و کمک به آنها، در مراحل ابتدایی به سر میبریم؛ مخصوصاً اگر کسی که محتاج کمک است، خود در کانون توجه جامعه قرار داشته باشد. هنوز به این درک و فهم نرسیدهایم که اگر کسی در کانون شهرت باشد، چطور باید به او کمک رساند. ضمناً بهنظر نمیرسد که در مواجهه با این رویدادهای فاجعهآمیز و ناراحتکننده، واکنشی مناسب از خود نشان داده باشیم. درعوض میخواهیم هم به شهرت دامن بزنیم و هم به اندوه، بدون آنکه رابطهٔ آن دو را با یکدیگر بسنجیم؛ بدون آنکه ببینیم این مرگ به آن شهرت ارتباطی دارد. نمیتوانیم اندوه خود را به کار ببندیم تا چنان وانمود کنیم که این قضیه را میفهمیم. ضمناً نباید اندوهمان را در راهی به کار ببندیم که نتیجهاش، ارجگذاشتنِ هرچه بیشتر بر شهرت و محبوبیت میشود و در این راه، بر مشکلات کسانی چشم ببندیم که در میان آروارههای این شهرت تقلا میکنند.
همین نکته مرا به همان پیشنهادی برمیگرداند که قبلاً ارائه دادم و گفتم که باید با کیفپول خود به کسانی پشت کنیم که از تصمیمهایشان بهلحاظ اخلاقی حمایت نمیکنیم. ولی باز هم میگویم که وقتی پای خودکشی در میان باشد، مسئله بیش از پیش پیچیده میشود. در این زمینه تجلیل از مردگان و تعظیم آنها موضوع بسیار حساسی است و همچنین موضوع حساس دیگر، این است که چگونه میبایست با دقت فراوان زندگی و مرگ این افراد را بازنمایی و به دیگران ارائه کنیم. در کدامین نقطه است که قرارداشتن در موقعیت هوادار آن شخص معروف، باعث میشود بهلحاظ اخلاقی کاری اضافهتر انجام بدهیم و گامی تازه برداریم؟ مضافاً، در مقام مقایسه، این کار اضافه و گام تازه برای هواداران آندسته از هنرمندانی که هنوز زندهاند و مشغول کار، ولی خطاهایی ازشان سر زدهاست، چه سروشکلی به خود میگیرد؟ شاید کسی از خود بپرسد: چرا هنوز دلم میخواهد موسیقیهای گروه نیروانا را گوش بدهم، اما تمایلی ندارم یکی دیگر از فیلمهای وودی آلن 16 را ببینم؟ یا اینکه چرا از پیکاسو حالم بههم میخورد، اما کوبین را تحسین میکنم که خوش داشت بپرسد بلیتهای کنسرتش تا آخر فروش رفتهاند یا نه؟
پرواضح است که اگر کوبین متجاوز یا پدوفیل میبود، دیگر هوادارش نبودم؛ حتی تحمل نمیداشتم تا به موسیقیاش گوش بدهم. همین مسئله مرا به این نتیجه رساندهاست که بهلحاظ اخلاقی بیش از آنکه دربرابر خودکشی موضع بگیرم، مقابل تجاوز، قتل و پدوفیلی میایستم. بهنظرم بهدور از انصاف نیست که اقدام کوبین را تا حد زیادی ناشی از رنج و انزوا بدانیم. شاید تأثیرات روانی و عاطفی خودکشی بر روی بازماندگان به همان اندازهای کوبنده باشد که دیگر اقدامات غیراخلاقی بر قربانیان خود میگذارند، اما از آنجا که خودکشی اغلب نتیجهٔ بیماری روانی است، نباید آن را از لحاظ اخلاقی و میزان فضاحتش، به همان چشمی نگاه کنیم که دیگر اقداماتی نظیر سوءاستفاده و انواع شرارتها را نگاه میکنیم.
همین اندیشهها به نوبهٔ خود باعث شدهاند باز به جنبش #منهم فکر کنم و باز با خود سبکسنگین کنم که چرا دست از تماشای فیلمهای وودی آلن کشیدهام. البته او فقط یکی از بسیار افرادی است که به آنها پشت کردهام. در رفتارم در قبال افراد مختلف، چنددستگیهایی دیده میشود. احتمالاً هرنوع از این چنددستگیهای آشکار که از سوی من اعمال شده، تا حدی بنا بر این ملاحظه بودهاست که کدامیک از این افراد زنده و کدامیک مردهاند. آلن زنده است و هنوز میتواند بهخاطر اقدامات خود از سوی جامعه محکوم شود، حال آنکه کوبین نمیتواند.ضمناً وقتی تعدی و اقدام نامناسب فردی را در بستری مملو از درد و رنج در نظر میآوریم، سادهتر میتوانیم از او درگذریم. بخشیدن کسانی که جوری وانمود میکنند انگار بابت تصمیمهای شخصی خود هیچ پشیمان نیستند، بسیار سختتر است. در همین زمینه، بسیاری از کسانی که در جنبش #منهم دستشان رو شد، بهنظر نمیرسد بابت کاری که ازشان سر زدهاست، نادم باشند.
نتیجهٔ احتمالی
امروز فکر میکنم تلاش برای سنجیدن تصمیمات حرفهای هنرمند در مقایسه با تصمیمات شخصیاش بهلحاظ اخلاقی گمراهکننده است و راه به جایی نمیبرد.
همین نکته خود نشاندهندهٔ یکی دیگر از نقاط قوت اخلاق فضیلتمدار است. یک بار مچ یکی از دانشجویانم را که تحقیقش را از جایی رونویسی کرده بود، گرفته بودم. توی دفترم زار میزد و میگفت: «تا عمر دارم بقیه فکر میکنند آدم متقلبی هستم!» به او دلگرمی دادم و گفتم که تمام عمر آدم را از روی یک کار او قضاوت نمیکنند. در آن زمان داشتم به اخلاق فضیلتمدار فکر میکردم. ما که همیشه مطابق آرمانهای فاضلانهٔ خود زندگی نمیکنیم. این خودش بخشی از وضعیت بشری است؛ بنا بر همین مسئله، سنجیدن و قیاسکردن تصمیمهای یک فرد با دیگر تصمیمات او محاسبهای است سادهلوحانه و عاملی بالقوه است که شاید باعث شود میزان خوببودن حیات یک فرد را بهدرستی درک نکنیم و برداشت اشتباهی از آن داشته باشیم.
منظورم این نیست که انتخابهای ما حائز کمترین اهمیتاند و بهسادگی میتوان بر آنها چشم بست، ضمناً نمیگویم که بههیچوجه نمیتوان به کلیّت زندگی یک فرد نگاهی انداخت و شاید آن را سنجید. آنچه سعی دارم بگویم، این است که هیچ دفتر کلّی وجود ندارد و هیچ سیاههای در کار نیست که همهٔ تصمیمات اخلاقی فرد در آن فهرست شده باشد. میگویند بابانوئل فهرستی دارد که در آن بچههای آتشپاره و سربهراه را فهرست کردهاست. دارم میگویم نسخهٔ اخلاقی چنین فهرستی وجود ندارد. همچنین هر نوع تلاشی برای فراهمآوردن چنین فهرستی احتمالاً آنچنان گمراهکننده است که حاصلی جز یأس و استیصال ندارد. برای مثال چنین فهرستی ممکن است جایی برای رشد اخلاقی فرد نداشته باشد، یا اینکه ممکن است تأثیر بعضی رفتارها و تصمیمات خاص را بیشتر یا کمتر لحاظ کند.
در برخی موارد چنین فهرستی ممکن است حتی اقدامی کاذب باشد جهت زدودن سیاههٔ اعمال شخص از نوعی نقص خاص. چنین هدفی فینفسه سادهلوحانه است. هرچند که نباید بهصرف یک بار تقلب دربارهٔ تمام زندگی یک دانشجو نظر داد، اما همچنین نباید آن را از پروندهاش پاک کرد. صدالبته که آن تصمیم اشتباه و منحصربهفرد چیزی است که فرد میتواند بر آن فائق بیاید؛ اما اینکه وانمود کنیم میتوانیم این تصمیم را از تاریخ بزداییم، علاوه بر تمامی معانی دیگری نیز که دارد، عین این است که تغییرات مثبتی را که شخص احیاناً در خود پدید آوردهاست، در نظر نیاوریم و بر همهٔ آنها چشم ببندیم.
با همهٔ اینها، آیا زندگی هر شخص همان زندگی کاری او است؟ پاسخ این پرسش یک بله یا خیر ساده نیست. بیوفایی، زنای با محارم، نژادپرستی، رفتار جنسیتزده، تجاوز جنسی، ترک همسر و فرزندان و بسیاری رفتار دیگر از این دست، همه و همه حائز اهمیتاند. اینها اقداماتی غیراخلاقیاند و پدیدآوردن آثار هنری فوقالعاده این حقیقت را نمیپوشاند که چنین رفتارهایی رخ دادهاند. اشخاصی هستند که بهخاطر رویدادن این رفتارها، رنج بردهاند. پسندیدن آثار هنری کسانی که همان اقدامات را انجام دادهاند، باعث نمیشود تا آن اقدامات یا قربانیانشان از میان بروند.
با همهٔ این اوصاف آیا اهمیتی دارد که هنرمند چه کرده یا چه نکردهاست؟ مهم است که پای اخلاقشان کجا لنگ زدهاست؟ بله که اهمیت دارد! از منظر اخلاقی این چیزها واقعاً مهماند. بعضی آثار هنری را کسانی تولید کردهاند که بهلحاظ اخلاقی عوضیاند. معتقدم میشود از این آثار لذت برد، اما فقط به این دلیل که هنر و اخلاق دو پدیدهٔ مجزایند و با هم یکی نیستند. از آنجا که این دو، یکی نیستند، نمیتوان هر دو را به یک شیوه سنجید؛ اما معتقدم وقتی هنرمندان زندگی چنین غیرقهرمانانهای دارند، بالابردن آنها تا حد قهرمان کاری است بسیار مضر و خطا. تعدیها و اشتباههای این افراد از لحاظ اخلاقی حقیقتاً مهماند؛ بنابراین سخت است که شخص پیش خود حمایت از آثار هنریِ افرادی را توجیه کند که بهنظر شخص او رفتارهایی نشان دادهاند که از لحاظ اخلاقی نکوهیده و شرمآورند، مخصوصاً وقتی که پول بخواهد وارد این معادله شود و نقشی ایفا کند. باید مراقب باشیم که چه چیزی را تحسین میکنیم و نهراسیم از اینکه از خود بپرسیم آیا شهرت بهخودیخود شایستهٔ تحسین ما هست یا نه.
پی نوشت
- Bernard Williams
- Paul Gauguin
- Dr. Seuss
- Charles Dickens
- Byron
- Picasso
- Theodor Seuss Geisel
- Norman Mailer
- Bill Cosby
- Kurt Cobain
- Nirvana
- Hairspray era – اسپری مو فیلمی سینمایی در گونهٔ موزیکال و محصول سال ۱۹۸۸ است. این فیلم به اثری پرطرفدار بدل شد و بر بسیاری از موزیسینهای پس از خود تأثیر زیادی گذاشت. – م.
- Frances Bean Cobain
- Rolling Stone
- Oasis
- Woody Allen
بسیار عالی بود