نگاهی اخلاقی به سریال بازی مرکب
- هشدار: در ادامه داستانِ سریال لو خواهد رفت
در دنیای سریال بسیار موفق نتفلیکس، بازی مرکب1، جمعی از افراد مستأصل باید انتخاب دشواری کنند: یا میتوانند زندگی معمولیِ فعلی خود را ادامه دهند (که پر از قرض و بدهی و درد و رنج است) یا در این مسابقه شرکت کنند (مجموعهای از رقابتها که بر اساس بازیهای کودکان طراحی شدند). اگر در این رقابتها برنده شوند، قرضهایشان پرداخت میشود. اگر ببازند، خواهند مرد.
پیتر سینگر2، فیلسوف استرالیایی، این وضعیت را «انتخاب نهایی» مینامد. گرچه در ظاهر، تصمیم میان زندگی با قرض و بدهی یا بدون آن است؛ اما به معنایی بسیار عمیقتر، تصمیمی درباره چگونه زیستن است. باورهای اساسیِ شخصیتهای آشفته بازی مرکب به چالش کشیده میشود. چه چیزی برای این افراد مهم است؟ از زندگی چه میخواهند؟ و دقیقاً به همین اندازه مهم، برای به دست آوردن آن چقدر پیش خواهند رفت؟
وضع طبیعی
بازی مرکب، جهان بربریت محض را به تصویر میکشد: استیصال آنها نقش تعیینکننده دارد. شخصیتها تنها زمانی با هم متحد میشوند که برایشان سود متقابل دارد و اغلب بهسرعت به یکدیگر خیانت میکنند. مثلاً در قسمت سوم، سانگ-وو3 با استفاده از اطلاعات محرمانه رقابت بعدی، میداند چه چیزی در انتظار آنهاست. اما این اطلاعات را از بهاصطلاح همگروهیهای خود مخفی میکند تا خودش را پیش بیندازد.
گاهی اوقات هم افعالِ از روی مهربانی و محبت، مانند ستارههای درخشان در شب میدرخشند. هوانگ جون-هو4 را در نظر بگیرید که بهخاطر عشق به برادرش، پایش به ماجرای بازی مرکب باز شد. اما چنین لحظات همدلانهای بهندرت اتفاق میافتد.
توماس هابز5 با ابداع مفهوم «وضع طبیعی»، دنیایی را به تصویر میکشد که پر از منفعتطلبی و خشونت است. به نظر هابز، انسانهایی که در این وضع قرار دارند، زندگیهایی «ناخوشایند، حیوانی و کوتاه» دارند. در این وضع بدوی و بدون دولت، هیچ ابزار متمرکزی برای فهم یا اجرای درست و نادرست وجود ندارد، و منفتطلبی محور همه چیز است.
«تا وقتی که انسان در وضعیت طبیعی محض قرار دارد (که وضعیت جنگ است)»، هابز مینویسد «میل شخصی، معیار خوب و بد است».
هابز معتقد بود تنها راه اجتناب از این وضع طبیعی، گردن نهادن به یک دولت است. باید به قدرتی تن دهیم که میتواند مجموعهای از قوانین را ایجاد و اجرا کند (معروف به قرارداد اجتماعی). دنیای بازی مرکب چنین دولتی دارد که همان دنیای در سایه ویآیپیهاست [آدمهای خیلی مهم]. کسانی که بازیها را برای سرگرمی خود برگزار میکنند.
اما ویآیپیها، بهجای اینکه شرکتکنندگانِ بازی را به بیرون وضع طبیعی هدایت کنند، این وضع را عمیقتر و شدیدتر میکنند. قوانین را آشکارا جوری طراحی کردند که بازیکنان مستأصل را در دنیایی از گیجی و بربریت نگه دارند، جایی که منفعتطلبی پاداش میگیرد و هرجومرج محور همه چیز است. زندگی شرکتکنندگان ناخوشایند، حیوانی و کوتاه است. سیستمی که این بازی را بیش از هر چیز بر اساس خشونت اداره میکند، در تلاشهای از روی استیصالِ افراد برای پیشی گرفتن از دیگران، به نفی و انکارِ عامدانه اخلاق پاداش میدهد.
تعلیق قواعد اخلاقی
این سیستم پلید، افراد عادی را به تقلای فوقالعادهای میاندازد. شخصیتهای بازی مرکب اغلب آشکارا ضعیف و نحیفاند. آنها بیش از هر چیز دیگر، با میل به پرداخت بدهیها و زندگی آزادانه شناخته میشوند. همین میل است که آنها را به تعلیقِ قواعد رایج اخلاقی (که اکثر ما طبق آن زندگی میکنیم) و انجام مداوم اعمال وحشتناک وا میدارد.
سانگ-وو، یکی از شخصیتهای شریفتر این سریال، دستآخر انتخابهای غیراخلاقی بسیار بدی میکند. او در پایان کار و از روی استیصال، تصمیم میگیرد شخصیت شیشهگر سریال را از روی سکو به پایین پرتاب کند. اصول اخلاقی ثابتی ندارد. قواعد اخلاقی او را سیستمی شکل داده که وحشت ایجاد میکند و انسانها را وادار میکند تا همقطاران خود را مانند ابزار، به میل خود به کار گیرند و دور بیندازند.
به این ترتیب، بازی مرکب پاسخی بیرحمانه به اخلاق فضیلت است. اعمال اخلاقی شخصیتهای این بازی با آنچه اخلاق فضیلت از کنشگران انتظار دارد، سازگار نیست. گرچه داستان این سریال، ترکیبی است از تباهی مالی و سیستمی که عامدانه طوری طراحی شده تا در افراد بیاعتمادی و وحشت ایجاد کند تا اصول اخلاقی عادی خود را کنار بگذارند، اما باز هم پرسشهای آزاردهندهای پیش میکشد درباره اینکه چگونه امکان دارد بهسادگی اخلاق را در دنیای واقعی کنار بگذاریم.
این سریال با نوعی زیبایی وحشتناک نشان میدهد که مفهوم همبستگی ما چقدر میتواند شکننده باشد. شاید بخواهیم باور کنیم که بین ما و همه غریبهها پیوندهایی ناشکستنی وجود دارد، نوعی اعتماد جمعی که خشونت مفرط را متوقف میکند. اما وسوسه یک زندگی بدون بدهی، باعث میشود آنها بخواهند هر کاری کنند تا خودشان و خانوادهشان را نجات دهند، و این معنای اجتماع بهشدت در هم میشکند. شرکتکنندگان نهتنها از قواعد اخلاقی خودشان، بلکه از یکدیگر هم بیگانهاند. آنها به عمیقترین معنای کلمه، با هم غریبهاند. بازیهای ساده و کودکانهای که در سریال میبینیم، هر معنایی از مشترک بودنِ همهمان در انسانیت را نابود میکند.
اما آیا میتوان این شرکتکنندگان را بهخاطر اعمالشان سرزنش کرد؟ درک پارفیت6، فیلسوف انگلیسی، استدلال میکند که نه. او مفهوم «بیاخلاقی سرزنشناپذیر7» را بسط داد. این مفهوم بر شرایطی دلالت دارد که افراد در آن به انجام اعمال پلیدی مجبور میشوند که قابل ملامت هم نیست. قهرمانهای بازی مرکب از سیستمی محافظت میکنند که بهقطع تداومبخش وحشت بیشتر است، اما خودآیینی آنها تقریباً از بین رفته و به عروسکهای خیمهشببازی تبدیل شدند که قدرتهای بیرونی کنترلشان میکند، و کارهایی که میکنند را عملاً نمیتوان به آنها نسبت داد.
اخلاق در مقابل منفعتطلبی: انتخاب اشتباه
بازی مرکب بر این اصل استوار است که منفعتطلبی و اخلاق در تقابل با یکدیگر قرار دارند. به عبارت دیگر، اگر انتخاب کنیم که به دیگران خوبی کنیم، ضرورتاً به قربانی کردن خود برای دیگری میانجامد. با این حال، جا دارد این دوگانه فرضیِ میان منفعتطلبی و زندگی خوب و اخلاقی را تحلیل کنیم.
قطعاً این فهم که کمک به دیگران مستلزم این است که چیزی از خودمان را قربانی کنیم، یک اسطوره فراگیر و قدیمی است. به همین خاطر، کسانی را که کار خوب میکنند را آدمهای سادهلوحی میدانیم که به جای اینکه به پیش بروند، وقت خود را با کمک به دیگران تلف میکنند. همانطور که سینگر میگوید چنین دیدگاهی بهطور خاص در دهه ۸۰ و با اوجگیری وال استریت رایج بود، دنیایی که در آن با فریب دادن افراد در بازار (و حتی بهاصطلاح دوستانتان) سود چشمگیری به جیب میزدید.
غیراخلاقی رفتار کنید (دروغ بگویید، فریب بدهید و دزدی کنید) تا شما هم بتوانید به فردی قدرتمند با ثروتی بیش از آنچه رویایش را داشتید، تبدیل شوید.
اما آیا بین منفعتطلبی و عمل اخلاقی، واقعاً چنین تمایزی وجود دارد؟ آیا این تمایز صرفاً یک اسطوره سرمایهدارانه و قدیمی نیست که برای تداوم یک سیستم دیگریساز و منزویکننده، طراحی شده است؟ بر این اساس، اگر منافعمان را جدای از اطرافیان خود بدانیم، باید بپذیریم با جامعه رابطهای نداریم. به عبارت دیگر، گویا باید مرزی قائل شویم بین رفتارهایی که بهنحو معناداری «مال ماست» و رفتارهایی که مال دیگران است.
واقعیت این است که باید از چنین فهم فردگرایانهای از خود به سمت فهمی جمعیتر برویم. شخصیتهای بازی مرکب هم از روشهایی که باعث میشد تا خودشان را بیگانه با رقیبانشان ببینند، بسیار آسیب میبینند. اینکه قهرمانهای بازی مرکب باور کنند مرزی وجود دارد بین آنچه به کمکشان میآید و آنچه به کمک دوستانشان میآید، فقط به سود افراد پلید و مرموز سریال است که آشکارا سرمایهدار، جامعهآزار8 و قاتل هستند. در قسمت یکی مانده به آخر، وقتی گی-هون9 به سه-بیوک10 پیشنهاد داد تا با هم علیه سانگ-وو متحد شوند، اشتباه مهلک گی-هون این بود که باور کرد سه-بیوک از بدبیاریهای سانگ-وو چیزی نصیبش میشود.
گذر از فردیت آسان نیست. بازی مرکب نهیلیسم نفسگیری در خود دارد. شخصیتها هیچ راه آسانی برای فرار از این بیگانگی عمیق از یکدیگر ندارند. سیستم اجازه چنین کاری نمیدهد. به قول آدری لرد11:
«… ابزارهای ارباب هرگز خانه ارباب را خراب نمیکند.»
همانطور که مارک فیشر12 زمانی در توضیح واقعگرایی سرمایهدارانه13 نوشت (این اندیشه که سرمایهداری همه شئون زندگی آدمی را در بر گرفته و اکنون ذاتاً گریزناپذیر است)، حتی روشهایی که شخصیتهای بدبخت بازی مرکب تلاش میکنند تا بهوسیله آنها بر قیدوبندهایشان غلبه کنند هم جزئی از همین قیدوبندهایی است که بر آنها تحمیل شده است.
دقیقاً همانطور که ضدسرمایهداری با سرمایهداری آلوده میشود و ابزارهای غلبه بر سیستم بهعنوان محصول فروخته میشود، شخصیتهای بازی مرکب هم هیچ راهی ندارند تا از فردیت اجتنابناپذیری که به دام آن افتادند، فرار کنند. قوانین هر بازی، تلاشهای شخصیتها برای ارتباط با یکدیگر را از بین میبرد، مثلاً در تیله بازی، داوطلبانه گروه دو نفره تشکیل دادند ولی بعداً مجبور به کشتن هم شدند.
بنابراین، بازی مرکب یک هشدار است. ترس و خشونت آن، یادآور این نکته است که همیشه فارغ از فردیت، برای اجتماع و سیستمی که در آن دیگر کنشگران را هم بیشتر شبیه (تا بیگانه با) خودمان میبینیم، تلاش کنیم. شاید برای شخصیتهای سریال که شورشهایشان در هر مرحله خنثی میشود، امیدواری ممکن نباشد. اما اگر در برابر ازخودبیگانگی اخلاقی و فردیت عمیقی که از طرف سرمایهداری بر ما تحمیل میشود، مقاومت کنیم، شاید امیدواری برای ما ممکن باشد.