
نقد فیلم «مجمع کاردینالها» | وقتی روشنفکرها برای واتیکان نسخه میپیچند!
نگاهی به فیلم «مجمع کاردینالها»
یکی از جذابیتهای سینما پرداختن به موضوعاتی است که همیشه در هالهای از ابهام قرار دارد یا اتفاقاتی که همیشه پشت درهای بسته رخ میداده. وقتی فورد کاپولا برای اولینبار چهرۀ خانوادهدوست مافیاهای سیسیلی را به نمایش گذاشت، شکی نبود که تمام مردم دنیا، جدا از فرم زیبای فیلم پدرخوانده، مایل بودند از اتفاقاتی بدانند که تا آن روز از مافیا تنها در داستانها یا روزنامهها میخواندند.
چند سالی است که سینماگران، به واتیکان و اتفاقات پشت پردۀ کلیسا علاقهمند شدهاند. شاخصترین فیلمهایی که اخیراً ساخته شده نیز دو فیلم سینمایی دو پاپ (The Two Popes) و مجمع کاردینالها (Conclave) است.
فیلم مجمع کاردینالها به کارگردانی ادوارد برگر بر اساس رمان رابرت هریس به همین نام ساخته شده است. این فیلم که جوایز متعددی را در جشنوارههای مختلف به دست آورده، با استقبال خوبی از طرف تماشاگران نیز روبهرو شد. علاوهبر اینکه مرگ پاپ فرانسیس سبب شد نام این فیلم دوباره بر سر زبانها بیفتد و به صدر فیلمهای پربازدید برگردد.
خلاصۀ داستان فیلم مجمع کاردینالها
پاپ در اثر ایست قلبی دار فانی را وداع میگوید و مجمع کاردینالها زیر نظر سرکشیش تامس لارنس تشکیل میشود تا جانشین او را انتخاب کنند. چهار نامزد اصلی شامل آلدو بلینی از ایالات متحده (که مثل پاپ فقید آزاداندیش است)، جاشوا آدِیِمی از نیجریه (که از نظر اجتماعی معتقد به حفظ سنتهاست)، جوزف تِرِمبلی از کانادا (کاردینالی سنتی است که افکارش مورد توجه عموم است) و گوفرِدو تِدِسکو از ایتالیا (یک سنتگرای مرتجع) است.
روز پیش از برگزاری مجمع کاردینالها، یانوش ووژنیاک، مسئول امور خانۀ پاپ، ادعا میکند که پاپ فقید در شب مرگش خواهان استعفای ترمبلی شده ولی او همۀ مدارک موجود علیه خودش را انکار کرده میکند. در این میان، بلینی هم موضع خودش را روشن میکند و میگوید جلوی پاپ شدن تِدِسکو را خواهد گرفت.
کاردینالها با ورود لحظۀ آخری وینسنت بِنیتِز غافلگیر میشوند؛ کاردینالی که از یک سال پیش بهطور مخفیانه اسقف اعظم شهر کابل بوده است. کاردینال لارنس سخنرانی میکند و کاردینالها را به پذیرش تردیدها و شکهایشان دعوت میکند.
شعارزدگی؛ تنها نقطه ضعف فیلم
با تمام نقاط قوتی که در فیلم به چشم میخورد، اما شعارزدگی در سخنرانی ابتدایی کاردینال لارنس (کاردینال ادارهکنندۀ مجمع و شخصیتِ محوری فیلم) بهوضوح دیده میشود. کارگردان در این صحنه مقصود کلی فیلم را به نمایش میگذارد و راه را تا انتها مشخص میکند. گویا قرار است با کاردینالی تحولخواه روبهرو شویم که نمیخواهد مرتجع باشد.
لارنس با عبارت «طی سالیان درازی که در خدمت کلیسا بودم، به این باور رسیدم که یک گناه، بیشتر از باقی گناهان من را میترساند؛ یقین! یقین دشمن بزرگ اتحاد است، یقین دشمن مرگبار صبوری است. حتی مسیح هم در آخر با شک و تردید مواجه شد؛ خدای من، خدای من، چرا بندهات را رها کردی؟»، تیر خلاص را به بیننده میزند و اصل ماجرا را لو میدهد.
پس قرار است تا انتهای فیلم با جریانی همراه شویم که میخواهد پاپ آینده فردی روشنفکر باشد.
چالشهای اخلاقی شخصیت اصلی
از اینجاست که چالش اخلاقی شخصیت اول فیلم شروع میشود. او باید تلاش کند کلیسا، مادر معنویشان، صاحب پاپی شود که بتواند چالشهای پیشِروی کلیسا را بهدرستی اداره کند و از طرفی سعی کند در انتخاب پاپ جدید هیچگونه جانبداری خاصی را در لحاظ نکند.
لارنس طرفدار کاردینال بلینی است، فردی مترقی که قصد دارد کلیسای کاتولیک را به سمت شمولگرایی و تفکر باز سوق دهد. رقیب سرسخت او کاردینال تدسکو، یک سنتگرای افراطی است که هنوز از کنار گذاشته شدن زبان لاتین در مراسم عشای ربانی خشمگین است. این دو نامزد اصلی جایگاه پاپ هستند.
در اولین رایگیری هیچ نامزدی نمیتواند موفق به کسب دوسوم آرا شود؛ تنها آدیمی کمی جلوتر است و بلینی و لارنس هم آرای آزاداندیشان را تقسیم کردهاند. بهتدریج اطلاعات مختلفی از منابع متفاوت افشا میشود و هر بار سرنوشت انتخاب پاپ جدید وارد مسیر تازهای میشود.
البته در همان ابتدا مشخص میشود که لارنس بیطرف نیست و تلاش دارد کاردینالی را به صحنه بیاورد که کاملاً مخالف تدسکو است. ولی او نمیخواهد از جایگاه خود برای آنچه که صلاح کلیساست استفاده کند.
خبرهایی که از رقبای نامزد مورد علاقۀ لارنس (بلینی) به گوش میرسد میتواند به لارنس کمک کند تا آنها را کنار بزند و راه را برای انتخاب بلینی هموار کند. اما او هربار با شک و تردید با موضوعات برخورد میکند و تلاش دارد طبق آنچه در سخنرانی ابتدایی خود بیان کرده از یقین و قاطعیت کامل دوری کند و از تفتیش در امور دیگر کاردینالها بپرهیزد.
اما وظیفهای که پاپ فقید بر دوش کاردینال لارنس قرار داده است موجب میشود تا او نسبت به اتفاقاتی که میافتد و خبرهایی به گوشش میرسد، حساس باشد. مقام کاردینال لارنس بهعنوان مسئول برگزارکنندۀ اجلاس قدرت بیشتری برای اعمال نفوذ به او میدهد. حال مردی که باید مراقب سلامت انتخابات باشد، درحال تبدیل شدن به یک مفتّش و کارآگاه است.
هر تصمیمی نیاز به یقین دارد!
اما کاردینال لارنس درمییابد که نمیتواند آنچه میشنود و آنچه رخ میدهد را نادیده بگیرد. گویی راه عمل از یقین میگذرد و کسی که یقین ندارد نمیتواند تصمیمی بگیرد. لارنس خود را متعهد به وظیفهای میداند که پاپ برعهدۀ او گذاشته و علاوهبراین نگران آیندۀ کلیسایی است که با چالشهای زیادی روبهروست؛ همۀ اینها اجازه نمیدهد که سابقۀ کاردینالها را نادیده بگیرد.
او کاردینال آدیمی را از نامزدی بهعنوان پاپ منع میکند چون در گذشتهای دور با راهبهای رابطه برقرار کرده و از او صاحب فرزندی شده است. اگرچه لارنس تلاش دارد به او بفهماند که میداند قطعاً از گناهش توبه کرده و فرد شریفی است ولی نمیتواند اجازه دهد بهعنوان پاپ انتخاب شود.
اگر گلدرشت بودن پیدا شدن مدارکی که هر روز از بیرون به دست لارنس میرسد یا پیدا کردن مدارکی علیه کاردینال ترمبلی در کنار تختخواب پاپ را نادیده بگیریم، میتوان جریان داستان فیلم را منطقی دانست.
کارگردان سعی کرده با انفجارهایی که بیرون از کلیسا رخ میدهد به ما بفهماند که انتخاب پاپ بعدی، چقدر بر روی صلح و آرامش جهان تأثیرگذار است. انتخاب پاپی که معتقد است باید پاسخ سخت و کوبندهای به ترویستهای مسلمان داد یا پاپی که تلاش میکند دلسوز دوطرف نزاع و درگیریها باشد.
البته کاردینال لارنس در این کشمکشهای درونی یک اصل اساسی برای خود در نظر گرفته است و آن حجیت اعمال و رفتار پاپ فقید است. اگرچه در ابتدا از همۀ کاردینالها میخواهد شک کنند و دست از یقین قاطع بردارند ولی در اینجا میبینیم که رفتار و گفتار پاپی که از دنیا رفته برای او حجت قاطعی است که هر شک و دودلی را از او برطرف میکند.
بهطور مثال وقتی خبرهایی از عدم صلاحیت کاردینال ترمبلی به دستش میرسد نمیتواند طبق آن تصمیمی بگیرد، تاجایی که به دستیار خود میگوید:
نمیخواهم به تفتیش زندگی برادران خود بپردازم!
اما وقتی به اتاق مهروموم شدۀ پاپ فقید میرود و بهطور کاملاً اتفاقی نامهای از پاپ دربارۀ عدم صلاحیت کاردینال ترمبلی را مییابد، مطمئن میشود که باید این موضوع را برای دیگر کاردینالها مطرح کند. یا زمانی که متوجه میشود پاپ، کاردینال بنیتز را بهطور غیرمعمول و مخفیانه منصوب کرده، او را در بین دیگر کاردینالها میپذیرد.
کاردینال لارنس اگرچه شکگرایی و عدم قاطعیت در افکار را برای کاردینالها مفید میداند ولی این تنها خواستهای یکطرفه است و مقصود او افراد مرتجع و سنتگراست که افکار تندی را رواج میدهند. درحالی که او برای تصمیمگیریهایش اصولی قطعی را پذیرفته است؛ مثلاً نظرات پاپ فقید.
کارگردان چطور کاردینال ناشناخته را محبوب کاردینالها میکند؟
شعارزدگی دیگری که در فیلم به چشم میخورد، زمانی است که کاردینالها بعد از انفجاری که در نزدیکی کلیسای محل اقامتشان رخ میدهد در جلسهای که با گزارش لارنس از حادثه شروع میشود به بحث میپردازند که با تروریستهای مسلمان چگونه برخورد کنند.
تدسکو که کاردینالی تندور است، از موقعیت استفاده میکند تا این انفجارها را نشانۀ عملکرد سست تفکر آزاداندیش پاپ گذشته نشان دهد و تصمیم لازم برای مقابله با تروریستها را رویارویی مستقیم میداند و این نزاع را نزاعی دینی میخواند.
اما به یکباره کاردینال بنیتز سخن جمع را قطع میکند و به شکلی شعاری کاردینالها را از عواقب جنگ و درگیری مطلع کرده و آنها را از تندروی در برخورد پرهیز میدهد. بعد از این سخنرانی است که کاردینالها متحول میشوند و به کاردینالی که تابهحال او را ندیده بودند رای میدهند تا سکان هدایت کلیسا را به دست بگیرد.
اما این پایان ماجرای فیلم نیست و قرار است کارگردان ما را با شگفتانهای دیگر روبهرو کند. لارنس وقتی به دیدار وینسنت بنیتز، پاپ جدید، میرود از او علت امتناعش برای پوشیدن ردای مخصوص پاپ را جویا میشود که در این لحظه با واقعیتی دیگر روبهرو میشود! پاپ جدید یک بیناجنسی (Intersex) است!
برخلاف اتفاقات گذشته، لارنس در این مورد تلاشی برای آگاه کردن دیگر کاردینالها ندارد و انتخاب بنیتز بهعنوان یک کاردینال توسط پاپ را دلیلی بر کفایت و صلاحیت او برای تصدی امر هدایت کلیسا میداند.
لارنس در این فیلم تلاش دارد آنچه را که وظیفۀ خود میداند و تشخیص میدهد خوب است را عملی کند. اگرچه این فیلم تلاش دارد با تفکر جزماندیشانه مبارزه کند ولی شخصیت اصلی فیلم را بهنوعی به سمت تصمیمات قاطع میبرد. تناقضی که شاید در کلیت فیلم نمایان نشود ولی در رفتارهای شخصیت اصلی فیلم پدیدار میشود.