گزارشی از جلسۀ سوم مدرسۀ پاییزۀ ۱۴۰۱: لیندا زگزبسکی
ویژگی اخلاق فضیلت
دکتر خداپرست در این جلسه به معرفی و بررسی افکار خانم لیندا زگزبسکی پرداختند. خانم زگزبسکی به اخلاق فضیلت میپردازد و از آن دفاع میکند. اخلاق فضیلت چند ویژگی دارد که آقای خداپرست به آنها اشاره میکند و بعد به نقدهایی که خانم زگزبسکی بر نظریههای اخلاق جدید دارد میپردازد.
ویژگی نخست آن این است که اگر فرض بگیریم برخی نظریههای اخلاق مبتنی بر تعهد و الزام اخلاقی باشند یعنی عنصر مهم درون آنها به اصطلاح الزام اخلاقی (Obligation) است، میتوانیم بگوییم که هر دو نظریۀ اخلاق مدرن تا حد زیادی بر این اساس شکل گرفته است. ولی به قول خانم زگزبسکی ما میتوانیم بر روی نظریۀ اخلاقیای تأکید بکنیم که محور آن به جای الزام اخلاقی، جذابیت امر اخلاقی باشد.
اینکه ما به سوی اخلاق کشیده میشویم، گویی در درون ما عناصر یا عواملی هست که ما را میکشاند به سمت اینکه هم خودمان اخلاقی عمل بکنیم و هم از دیگران انتظار اخلاقی زندگی کردن داشته باشیم. نظریۀ فضیلت چنین نظریهای است و بنابر جذابیت امر اخلاقی است که ما را در پی اخلاقی زندگی کردن میکشاند. سؤالات آن نیز عمدتاً با سؤالهایی که نظریههای اخلاقی مدرن مطرح میکنند فرق دارد. عمدتاً سؤال این نیست که چگونه باید عمل بکنیم، بلکه سؤال این است که چگونه باید زندگی کنیم؟
این موضوع ما را به ویژگی دوم میرساند و آن اینکه تأکید نظریۀ اخلاق فضیلت بر فاعل اخلاقی است، نه بر فعل یا عمل. عمل یک بخش قشری از امر اخلاقی و پدیدۀ اخلاقی است که ما میبینیم. عمل چه به لحاظ مابعدالطبیعی یعنی وجود شناختی، چه به لحاظ معرفتشناختی فقط یک دالّ بر حیات عامل است.
نظریۀ اخلاقی خانم لیندا زگزبسکی دو ویژگی دیگر نیز دارد؛ اول اینکه با معرفتشناسی پیوند بسیار وثیقی دارد. بسیاری دربارۀ فلسفۀ اخلاق فضیلت کار میکنند ولی وارد مباحث نظریۀ معرفت نشدند ولی ایشان این کار را کرده است. در واقع بدیع بودن کتاب «فضایل ذهن» به این است که بیان کرد نظریههای معرفت(درونگرایی و برونگرایی) الگویشان بهنوعی نظریههای اخلاق به ترتیب وظیفهگرایی و پیامدگرایی بوده و من میخواهم نظریهای معرفتی ارائه کنم که الگوی آن اخلاق فضیلت است.
چهار نقد عمده به نظریههای اخلاق
لیندا زگزبسکی میگوید که دستِکم چهار نقد عمده میتوان بر نظریههای اخلاق جدید داشت که بنا بر این چهار نقد میتوانیم به اخلاق فضیلت برگردیم.
نقد اول اینکه نظریههای اخلاق جدید -چه وظیفهگرایی و چه پیامدگرایی- عملمحورند. نقطۀ تأکیدشان بر عمل است، ولی همانطورکه گفتم در اخلاق فضیلت تأکید بر عامل است که عنصر اصلی شمرده میشود و شخصیت فاعل را کانون ارزیابی قرار میدهد.
نقد دوم این است که نظریههای اخلاق جدید عمدتاً قاعدهمحور هستند و سعی میکنند قواعدی در اختیار ما بگذارد. حتی میتوان گفت دستورالعملهایی در اختیار ما میگذارند که با آن قواعد بتوانیم اخلاقی زندگی کنیم.
نقد سوم این است که نظریههای اخلاق جدید -چه فایدهگرایی چه وظیفهگرایی- به برخی ارزشهای اخلاقی شخصی بیتوجه است و آنها را بدون تبیین رها میکند. مثلاً عشق یک ارزش اخلاقی شمرده میشود ولی در وظیفهگرایی راجع به آن حرف زیادی نمیتوان زد.
نقد چهارم این است که نظریههای اخلاق جدید عمدتاً به یکسری ارزشهای اخلاقی تقلیلناپذیر بیتوجه هستند. تقلیلناپذیر یعنی چیزی که از آن تحت عنوان یکپارچگی اخلاقی یاد میشود، مثلاً شرافت اخلاقی اگر به زبان روزمرۀ ما نزدیکتر باشد. شرافت اخلاقی قابل تقلیل نیست، مثلاً کسی که چند ویژگی دیگر را داشته باشد واجد یک یکپارچگی یا شرافت هم هست.
کارکردهای نظریۀ اخلاق
در ادامه آقای خداپرست مقدماتی را بیان کردند و بعد به مؤلفههای نظریۀ اخلاق خانم لیندا زگزبسکی اشاره کردند.
کارکرد اول نظریۀ اخلاق این است که باورها و روالهای اخلاقی پیشانظری و پیشامفهومی را یعنی باورها و روالهایی که هنوز مفهومپردازیای راجع به آن نداریم و به تعبیری شهودهای اخلاقی برای ما محسوب میشود، برای ما ایضاح و تنظیم میکند.
دومین کارکرد نظریۀ اخلاق این است که برای زندگی اخلاقی ما را راهنمایی کند، البته نه به معنای کد یا دستورالعمل. ایشان از مثال نقشه استفاده میکند؛ مثلاً میخواهیم ببینیم از تهران تا قم از چه مسیری میتوانیم برویم، چه مسیرهای جایگزینی میتوانیم داشته باشیم که بستگی به خواستۀ ما دارد.
کارکرد اول نظریۀ اخلاق این است که باورها و روالهای اخلاقی پیشانظری و پیشامفهومی، یعنی باورها و روالهایی که هنوز مفهومپردازیای راجع به آن نداریم و به تعبیری شهودهای اخلاقی برای ما محسوب میشود، را برای ما ایضاح و تنظیم میکند.
کارکرد چهارم این است که کمک میکند روالهای اخلاقی خود را نقد و ارزیابی بکنیم. مثلاً آیا تبعیض نژادی که یک روال اخلاقی جاری در جامعه است واقعاً قابل دفاع است؟ نظریۀ اخلاق کمک میکند که ما این روالها را ارزیابی کنیم.
اهداف نظریۀ اخلاق
هدف اول این است که یک نظریۀ اخلاق تا جایی که ممکن است جامع باشد، البته نه به این معنا که همهچیز را در زندگی ما مشخص و مقید بکند، ولی اینطور نیز نباشد که ما را دچار یک بام و دو هوا زندگی کردن یا یک بام و دو هوا فکر کردن بکند.
هدف دوم اینکه ارزش تعلیمی-تربیتی داشته باشد. فایدهگرایی و وظیفهگرایی از نظر لیندا زگزبسکی ارزش تربیتی و به اصطلاح «educational» کمی دارند. در فضیلتگرایی به محض اینکه شما راجع به فضیلتها صحبت بکنید، باید راجع به این حرف بزنید که حالا من چگونه میتوانم فضیلتمند بشوم؟
هدف سوم؛ خانم لیندا زگزبسکی میگوید باید یکی از اهداف نظریۀ اخلاق این باشد که وجه ماتقدم را با پژوهشهای تجربی پیوند بدهد. پژوهشهای تجربی از طرفی میتواند پژوهشهای روانشناختی و عصبشناختی و مبتنی بر علم باشد، که آن وجه ماتقدم را برای ما روشنتر بکند، و میتواند پژوهش در روایتها و حکایتهای اخلاقی باشد. روایتها و حکایتهایی که از زندگی اخلاقی افرادی مانند بودا و مسیح و محمد(ص) و گاندی و امثالهم به ما کمک میکند که وجه ماتقدم اخلاق برای ما واضحتر بشود.
هدف چهارم اینکه نظریۀ اخلاق باید سعی کند در عرضۀ یک گفتمان اخلاقیِ جهانشمول، مساهمتی داشته باشد. فهم و انتظار ما از اخلاق این است که یک امر جهانشمول و به تعبیری غیرنسبی باشد. این امر جهانشمول میتواند سیاقمند باشد، یعنی ارزش محلی-موضعی نیز بهطور خاص داشته باشد. یا به تفاوتهای محلی و موضعی هم توجه داشته باشد و روایتهای محلی هم از آن در بیاید.
نزاع بین شناختگرایی و ناشناختگرایی در اخلاق
آقای خداپرست در ادامه دیدگاه خانم لیندا زگزبسکی را دربارۀ نزاع بین شناختگرایی و ناشناختگرایی مطرح میکند. تقریباً هر فیلسوف اخلاقی باید تکلیفش را با این مسئله روشن بکند که آیا شناختگراست یا ناشناختگرا؟ یعنی آیا فکر میکنید واقعاً ما میتوانیم داوریهایی یا احکام شرعیای دربارۀ اخلاق یا احکام اخلاقی داشته باشیم که بیانگر امر واقع باشند. یا ناشناختگرایی به این معنا که تصورش این است که احکام اخلاقیای که ما صادر میکنیم در واقع اموری است که ذهن ما بر جهان خارج حمل میکند و در جهان خارج چیزی نه ظالمانه است و نه بیرحمانه.
خانم لیندا زگزبسکی سعی میکند بهنوعی وسط ایستاده باشد. میگوید حکم اخلاقی شناختی-توصیفی است. از جهان خارج به ما شناخت میدهد و آن را برای ما توصیف میکند. این در مقابل دیدگاه هیوم است. زگزبسکی میگوید وقتی موقعیتی را ظالمانه مییابیم و میگوییم «این کار ظالمانه است!»، فرق دارد با اینکه بگوییم «این غذا اشتهابرانگیز است». اینکه من از یک غذایی خوشم میآید فرق دارد با اینکه موقعیتی را ظالمانه تصور بکنم. اینها اموری کاملاً subjective هستند، یعنی به ذهن ما برمیگردند.
مؤلفههای نظریۀ اخلاق زگزبسکی
مؤلفۀ اول: عاطفه
لیندا زگزبسکی از ایدۀ اینکه اخلاق به عواطف ما برمیگردد، دفاع میکند. عاطفه یک وجوه درهمتنیدۀ شناختی و انفعالی دارد. اگر حس عاطفهای که در من به وجود میآید این باشد که کشتن بچۀ ۱۰ ساله ظالمانه است وجه شناختی آن این است که یک بچۀ ۱۰ ساله کشته شده، وجه عاطفی و انفعالی آن این است که من احساس میکنم این امر ظالمانه است. این موقعیت بیرحمانه است و اعتراض من را برمیانگیزد. زگزبسکی میگوید عواطف این ویژگی را دارند و برخلاف کسانی که مدعیاند که عواطف ارزش شناختی ندارند و قابل صدق و کذب نیستند، معتقد است باورها صدق و کذب بردارند.
مؤلفۀ دوم: انگیزه
مؤلفۀ دوم که خیلی برای خانم لیندا زگزبسکی مهم است، «انگیزه» است. به اعتقاد او انگیزه همان عاطفۀ برانگیزانندۀ عمل است. عاطفهای که کمککننده و محرک انجام عمل است را «انگیزۀ انجام دادن آن کار» مینامند. بعضی امور هستند که انگیزۀشان در خود آن عاطفه وجود دارد. مثلاً فرض کنید انگیزۀ شفقت با فعل همراه با شفقت همراه است. وقتی انگیزهاش را داشته باشید فعلش را نیز باید داشته باشید. بعضی از فضیلتها هستند که اینگونه نیستند. انگیزه امری است که هم مبیّن فعل است؛ تبیین میکند که چرا این فعل اتفاق افتاد و هم محور ارزیابی آن فعل است.
مؤلفۀ سوم: فضیلت
مؤلفۀ بعدی که در نظریۀ اخلاق لیندا زگزبسکی مهم است، «فضیلت» است. لیندا زگزبسکی میگوید نظریۀ فضیلت مبتنی بر شکوفایی «اویدایمونیاباورانه» (Eudaimonistic) است. نظریۀ زگزبسکی نظریۀ انگیزشبنیاد است. توضیحی که دربارۀ فضیلت بهعنوان یکی از مؤلفههای مهم یا شاید بشود گفت مؤلفۀ اصلی دیدگاهش ارائه میکند این است که میگوید فضیلت نوعی کمال یا عُلوّ عمیق در نفس انسانی است.
مؤلفۀ چهارم: الگو
«الگو» در واقع شخص فضیلتمند است. زگزبسکی یک گام در نظریۀ فضیلت به پیش میرود. عنوان کتابش «Exemplarist Moral Theory» یعنی «نظریۀ اخلاق الگوگرایانه» است. میگوید میخواهم نظریۀ اخلاقی ارائه بدهم که اصلاً مبتنی بر الگوست، به خاطر اینکه وقتی راجع به فضیلت حرف میزنیم همچنان راجع به مفهوم حرف میزنیم و من میخواهم از مفهوم یک گام جلوتر بروم و راجع به شخص الگو حرف بزنم، چراکه مفهومها تعارضهای ما را حل نمیکنند. به این توضیح که اساساً الگو محک اخلاقی خودش است.
مؤلفۀ پنجم: تشبّه
لیندا زگزبسکی میگوید تقلید کردن در اخلاق هم کارایی دارد. منتها برای اینکه تقلید بار معنایی منفی دارد بهتر است در اینجا نامش را «تشبّه» بگذاریم. به خودمان و به دیگران یاد بدهیم و در نظریۀ اخلاق این را بگنجانیم که از آدمهایی که تحسینبرانگیزند یاد بگیریم و به آنها تشبه بکنیم. لیندا زگزبسکی آموزۀ وحدت فضایل را قبول ندارد، یعنی قبول ندارد کسی که یک فضیلت دارد، پس همۀ فضایل دیگر را هم دارد. زگزبسکی دائم تأکید میکند که این تحسین و تشبّه شما باید متأملانه (Reflective) باشد.
در پایان جلسه، دکتر خداپرست به فهرستی از کتابهای خانم لیندا زگزبسکی اشاره میکنند و موضوع آنها را شرح میدهند.
![](https://ethicshouse.ir/wp-content/uploads/2025/01/تصویر-پایانی1-2.jpg)
![](https://ethicshouse.ir/wp-content/uploads/2025/01/تصویر-پایانی2-2.jpg)
![](https://ethicshouse.ir/wp-content/uploads/2025/01/تصویر-پایانی3-2.jpg)
![](https://ethicshouse.ir/wp-content/uploads/2025/01/تصویر-پایانی4-2.jpg)
![](https://ethicshouse.ir/wp-content/uploads/2025/01/تصویر-پایانی5-2.jpg)