اخلاق؟ نه ممنون! دین من انسانیت است
فراتر از انسانیت؟
افراد بسیاری هستند که به هیچ تصور و معنایی از خدایان باور ندارند. برخی از آنها، خداناباوران پرشوری هستند، اما خداناباوران بیتفاوت زیادی هم وجود دارند که اصلاً دلمشغول دین نیستند. اینها نسبت به کارزارهای خداناباوران نو1 یا انسانگرایان نو2 و نسبت به تبلیغ وجود خدا یا خدایان به یک اندازه بیتفاوت هستند. اصلاً نمیخواهند درباره خدا صحبت کنند. آنها از این گفتمان فراتر رفتند و شاید خداناباورانهترین موضع را اتخاذ کردند (این موضع که خدایان فراموش شدند). امروزه چنین افرادی را گاهی «خدانامهمدانان»3 مینامند و شواهد حاکی از آن است که تعدادشان مخصوصاً میان جوانان، رو به افزایش است. خدانامهمدانان همان اندازه که علاقهای به پیگیریِ دلایل پیرامون اینکه آرتور جوان شمشیر را از سنگ بیرون کشید یا نه، ندارند، نسبت به بحثهای فلسفی پیرامون وجود خدا نیز بیتفاوت هستند. آنها با پذیرش استدلالهای خداناباوران نو یا به دلایل شخصی از این مسئله گذر کردند. در مقابل، انسانگرایان (که آنها نیز تعدادشان رو به افزایش است) گذر نکردهاند.
بیانیههای عمومی انسانگرایی همیشه با نفی آگاهانه و حتی عامدانه دین آغاز میشود. مثلاً کنگره جهانی انسانگرا4 در سال ۱۹۵۲، بیانیه آمستردام5 را تصویب کرد و در آن انسانگرایی را «عقلانی» دانست. به عبارت دیگر، تا اندازه زیادی، امکان مداخله الهی را رد کرد.
انسانگرایان بریتانیا6 (انجمن انسانگرای بریتانیاییِ7 سابق) خود را در وهله اول کسانی میدانستند که «افراد غیردیندار را گرد هم جمع میکنند». نویسندگان انسانگرای معاصری مانند ریچارد نورمن،8 استیون پینکر،9 استیون لاو10 یا ای. سی. گریلینگ11 زمان زیادی را صرفِ بررسی استدلالهای فلسفی علیه باور به خدا کردند. بنابراین، انسانگرایی خود را جنبشی ضددینی تعریف میکند (پس هنوز خدایان را فراموش نکردند). انسانگرایان به یک معنا، هنوز به خدایان نیاز دارند، بنابراین میتوانند علیه آنها استدلال کنند.
مشکل تمام این استدلالهای بهظاهر «نو» این است که دویست سال از زمانِ منسوخ شدنشان گذشته است. وقتی خداناباوران نو در اوایل این قرن غوغا به پا کردند، آنها عمدتاً استدلالهایی را تکرار میکردند که توسط افرادی مانند بارون دولباخ12 یا مشهورتر از او، دیوید هیوم در قرن هجدهم مطرح شده بود. خداناباوران نو احتمالاً گمان میکردند که چشماندازهای علمی جدید، مانند نظریه تکامل و کیهانشناسی بیگ بنگ (که روایتی از سرآغاز انسان و کیهان است) باورهای دینی را بهطور خاص و قانعکنندهای سست میکند. در حالی که، هولباخ در اثر عظیم خود نظام طبیعت یا قوانین جهان اخلاقی و فیزیکی (۱۷۷۰)13 بر مبنای علم و فلسفه آن زمان، نتیجه گرفته بود که خدایی وجود ندارد. او برای رسیدن به این نتیجه به دلیل دیگری احساس نیاز نمیکرد. هولباخ استدلالهای علیه خدا و خدایان را فیصلهیافته و تمامشده میدانست. در زمینه انحراف عقیدتی، استدلالهای هیوم علیه دین به مراتب زیرکانهتر از استدلالهای آنتونی گریلینگ است. همچنین استدلالهای مارکی دو ساد،14 که معاصر هولباخ بود، به مراتب تندتر و شرورانهتر از استدلالهای کریستوفر هیچنز15 است.
در هر صورت، حملات تازه علیه دین که به پشتوانه علم جدید صورت میپذیرد، دست فیلسوفان دینِ خبره را برای ارائه پاسخهای عالمانهتر به این حملات قدیمی باز کرده است. این پاسخها تا جایی که به خدانامهمدانان مربوط است، به دام بحثهای بیپایان نمیافتد. آلیستر مکگراث16 کتابی مشابهِ توهم خدا ۲۰۰۶17 اثر داوکینز18 با نام توهم داوکینز؟ ۲۰۰۷19 در پاسخ به او نوشت. ریچارد سوئینبرن20 نشان داد که نظریه تکامل کاملاً با مسیحیت سازگار است (مثلاً نگاه کنید به کتاب آیا خدایی وجود دارد؟ ۲۰۱۰21) و توضیح داد که چراییِ وجود جهان را نمیتوان با علم تبیین کرد و الهیات در این زمینه کامیابتر است. به این ترتیب، بحثهای خداناباوری مدرن صرفاً به بحثهایی تبدیل میشود که میان خداناباوران و مدافعان دینِ (مانند جوزف پریستلی22) قرن هجدهمی در جریان بود. بدیهی است که هرکس بخواهد، میتواند اینطور استدلال کند، اما خدانامهمانگاران در چنین کاری فایدهای نمیبیند. آنها به این نتیجه رسیدند که این بحثها را رها کنند، و خدا و کسانی که دغدغه اصلیشان استدلال علیه وجود خداست (از جمله انسانگرایان) را به فراموشی بسپارند.
انسانیت، انسانگرایان و اخلاق
با این حال، انسانگرایان صرفاً خداناباور نیستند، بلکه کسانی هستند که افزون بر کنار نهادن خدا، میخواهند به خداناباوران توضیح دهند که باید چگونه زندگی کنند. به این معنا، کارشان کمی شبیه معلمهاست، نه شبیه کسانی مانند مورسو23 در رمان بیگانه24 ۱۹۴۲ آلبر کامو که خدا را فراموش کردند و به دنبال زندگی خود رفتند.
مورسو نمونه خوبی از یک خدانامهمدان است. او نسبت به خدا و استدلالهای علیه وجود خدا بیتفاوت است. با این حال، مورسو برای انسانگرایان شخصیت ترسناکی است، زیرا وجود را پوچ میداند و بر اساس این باور رفتار میکند.
انسانگرایی قطعاً با این دیدگاه که وجود پوچ است، مخالف است. انسانگرایی پس از کنار گذاشتن دین، سعی میکند ما را قانع کند که هنوز میتوانیم چنانکه اغلب مینامند «معنادار» زندگی کنیم.
انسانگرایی از ما میخواهد تا زندگی را جدی بگیریم. از ما میخواهد تا بهطور خاص از دیگر انسانها، مراقبت کنیم. برای مجاب کردن ما، نوعی اخلاق به ما پیشنهاد میکند. بیانیه آمستردام اعلام میکند که انسانگرایی «اخلاقی» است. علاوه بر نفی خدایان، بخشی از انسانگرا بودن این است که قواعد اخلاقی راهنمای شما باشند. اما قواعد اخلاقی دشواریاب و پیچیده هستند. یکی از مشکلات اصلی بسیاری افراد با دین این است که قواعد اخلاقی از جایی به آنها تحمیل شده و بر اساس آن قضاوت میشوند. انسانگرایان میگویند قواعد اخلاقیِ ادیان، قید و بندهایی «بیرونی» برای انسانهاست. آنها معتقدند که به قواعد اخلاقیای نیاز داریم که بهنحوی از خود انسان آمده باشند. مثلاً بیانیه آمستردام میگوید «اخلاق بخشی ذاتی از طبیعت انسان است». البته معنای دقیق آن معلوم نیست. احتمالاً منظور آنها، این ادعای نامعقول نیست که اخلاق جنبه فطری طبیعت انسان است (چیزی که همه با آن متولد میشوند). علیرغم وجودِ شواهد و پژوهشهایی (مانند پژوهش آزمایشگاه نوزاد ییل25) که نشان میدهند نوزادها در نمایشهای عروسکی، عروسکهای به اصطلاح خوب را ترجیح میدهند، اما واضح است که عمده قواعد اخلاقی آموختنی است. از آنجا که عمده آنها آموختنی است، واضح است که اخلاق هم عمدتاً به تبعِ نیروهای اجتماعی رشد میکند و از طریق خانواده، دوستان، مدرسه، نظامهای قانونی و انتظامی و رسانهها به فرد القا میشود. البته این دیدگاه به جای اینکه نشان دهد اخلاقِ انسانی دارای موازینی ضروری و بنیادی است، به نظامهای اخلاقی متفاوت و متنوع در سراسر جهان انجامیده است. با این حال، انسانگرایان استدلال میکنند که اخلاق بنیادی دارد که ذاتاً انسانی است.
متأسفانه، انسانگرایان درباره اینکه کدام دیدگاه اخلاقیْ بنیاد اخلاق است، عمیقاً اختلاف نظر دارند. گاهی به نظر میرسد به آنچه در اصطلاحات اخلاقی، دیدگاههای وظیفهگرایانه نامیده میشود، گرایش دارند. طبق این دیدگاهها، برخی امور فینفسه درست یا نادرست هستند. وظیفه ما این است که بر این اساس رفتار کنیم. مثلاً بیانیه آمستردام «ارزش، کرامت و خودآیینیِ» فرد را تأیید، و بهطور ضمنی و به معنایی عام بر دیدگاه اخلاقی کانتی تأکید میکند. طبق این دیدگاه، انسانها ذاتاً ارزشمند هستند. ایمانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) معتقد بود انسانها کنشگران اخلاقیِ عاقل هستند و نباید صرفاً بهمثابه ابزارهایی برای غایاتی دیگر استفاده شوند، بلکه باید «غایات فینفسه» باشند. این دیدگاه در تقابل با دیدگاههای پیامدگرایانه26 است. مثلاً فایدهگرایی27 هدف اخلاق را به حداکثر رساندنِ خرسندی یا خوشی میداند. بر این اساس، انسانها «غایات فینفسه» نیستند. مثلاً طبق دیدگاه فایدهگرایانه، گاهی اوقات لازم است که یک انسان بیگناه را برای خوشی بزرگتر فدا کنیم. اگر کشتنِ کودک یک تروریست، ابزار و وسیلهای برای کشتن آن تروریست و خیر بزرگتر باشد، از نظر فایدهگرایان پذیرفتنی است. آنها از چنین کاری خوشحال نمیشوند، ولی میتوانند بپذیرند.
استیون پینکر در کتاب اینک روشنگری ۲۰۱۹28 از محوریت یافتن فایدهگرایی در فهم او از انسانگرایی خرسند است. او فایدهگرایی را اخلاقی میداند که به قول خودش «شکوفایی انسانی» را به حداکثر میرساند. از سوی دیگر، ریچارد نورمن در کتاب در باب انسانگرایی ۲۰۱۲29 به نظر میرسد با اخلاق وظیفهگرایانه و فایدهگرایانه همدل نیست و بیشتر به اخلاق فضیلت گرایش دارد. اخلاق فضیلت بر نقش رشدِ شخصیت در پرورش فضایل اخلاقی (مانند مهربانی و صبر) تأکید میکند. همچنین دیدگاه وظیفهگرایانه که معتقد است اعمال فینفسه میتوانند نادرست باشند را رد میکند. فرد فضیلتمند درک ظریفتری از درستی و نادرستی دارد و در شرایط خاص آن را بهتر به کار میگیرد. اخلاق فضیلت، فایدهگرایی را بهخاطر اینکه اخلاق را چیزی جز به حداکثر رساندن خرسندی و خوشیِ انسانها نمیداند، رد میکند. پس تنها میتوان نتیجه گرفت که هیچ موضع ذاتاً انسانگرایانهای در اخلاق وجود ندارد. بنابراین، پینکر کاملاً اشتباه میکند که انسانگرایی را یک «تعهد اخلاقی متمایز» میداند. پس انتخابهای اخلاقی افراد، بیشتر منعکسکننده پذیرفتنِ یک فلسفه اخلاق خاص است و انسانگرا بودنِ یک فرد در این موضوع تأثیر چندانی ندارد.
انسانگرایان برای پرهیز از مشکلات یادشده، اغلب ادعا میکنند که اخلاق انسانگرایانه، نظامی لیبرال و حداقلی است که انواع و اقسامِ مواضع و فلسفهها را در بر میگیرد. مثلاً نورمن نمیپذیرد که انسانگرایی یک عقیده است، چه رسد به اینکه یک عقیده اخلاقی باشد. او میگوید انسانگرایی فقط یک نسخه نیست، بلکه نسخههای مختلفی دارد. بر اساس خوانش خودش از اخلاق فضیلت (باید سعی بر این باشد که تا جای ممکن فضیلتمند شویم)، استدلال میکند (چنانکه زمانی ارسطو چنین کرده بود) که میتوانیم با الگوگیری از الگوهای فضیلتمند، فضیلتمند شویم. نورمن، پریمو لوی30 را بهعنوان الگو پیشنهاد میدهد. لوی دانشمند و نویسندهای بود که تجربه نجات یافتنش از هولوکاست را در رمان/شرححالِ تأثیرگذار خود، آیا این یک انسان است ۱۹۴۷،31 توصیف کرده بود.
نهتنها هیچ اشکالی ندارد که چنین رویکردی اتخاذ شود، بلکه شاید بهترین رویکرد همین باشد. با این حال، این رویکرد هم به مجموعهای از قواعد اخلاقی انسانگرایانه نمیانجامد.
الگوگیری از زندگی پریمو لوی لازمه انسانگرایی نیست. لازمه انسانگرایی این است که آن الگوی اخلاقی به خدا باور نداشته، و فرد عاقل و خوبی باشد. تنها در صورتی میتوانید این نظر را نپذیرید که یا خداباور باشید یا عاقل و خوب نباشید. بر این اساس، ادعای وحدتبخش بودنِ انسانگرایی بیاعتبار میشود. طبق این نظر، اگر عمو فرانک خداناباور و عاقل و خوب باشد، میتوان او را هم الگو قرار داد. اما واقعیت این است که نمیتوان آن را عمو فرانکگرایی نامید، و وانمود کرد که انسانگرایان از آن استقبال میکنند.
گریلینگ در کتاب استدلال خدا ۲۰۱۴32 درباره موازینِ اخلاقی انسانگرایان موضع ملایمی میگیرد. گریلینگ نمیخواهد به دام ترویج بیش از اندازه برخی قواعد اخلاقی بیفتد و به همین دلیل، توصیف متعادلی از اخلاق انسانگرایانه ارائه میکند. از نظر او، اخلاق انسانگرایانه یعنی هر کسی «اهداف وغایات» زندگی خود را «با ملاحظه و در نظر گرفتن دیگران» انتخاب کند. «مهربانی، سخاوت، نیکی و عدالت» فضیلت هستند، اما در این چارچوب فراگیر و گشوده همچنان امکانِ بحث از فلسفهها و مواضع اخلاقی وجود دارد [و محدودیتی در انتخاب بین نظریههای اخلاقی وجود ندارد]. مهمترین نکته دور نگه داشتنِ دین از بحثهای اخلاقی است.
انسانگرایی که عمده زمان خود را صرفِ بحثهای قرن هجدهمیِ خداباوران-خداناباوران میکند، دغدغه اخلاقیِ امروزیِ نسل جوانتر نیست. بسیاری از آنها هیچ علاقهای ندارند تا زمان خود را صرف رد کردن باور به خدا کنند. آنها هم مانند خدانامهمدانان، از این مباحث گذر کردند و دغدغه این روزهای آنها کره زمین و موجودات ذیشعور روی آن است. اخلاق انسانگرایانه، نه میتواند با این افراد همسخن شود، و نه حتی تلاشی برای آن میکند.
انسانیت، انسانگرایان و ناانسانها33
یکی از اشکالاتِ واضح انسانگرایی بهعنوان یک موضع اخلاقی (فارغ از اینکه چقدر عام و فراگیر تعریف شود)، تمرکز بیش از حد آن بر انسان است. امروزه با ابهام و سرگشتگیْ در قرنی هستیم که در آن همه معترفند فعالیتهای انسان، زیستکره34 را تهدید میکند. به همین خاطر، چنان موضع اخلاقیای، خیلی قدیمی و منسوخ به نظر میرسد.
انسانگرایی سنتی میتوانست بدون شرمساری و با فصاحتِ تمام از «شگفتانگیز بودن انسان» سخن بگوید؛ کسانی مانند پیکو دلا میراندولا،35 متفکر دوره رنسانس، در اثر مشهورش خطابهای در باب کرامت انسان ۱۴۸۶36 چنین رویکردی داشت. آن زمان، عصری بود که شکاف و فاصله اخلاقی میان انسان و ناانسان در آن بدیهی انگاشته میشد. اما، ما انسانهای مدرن که طبیعتگراییِ نظریه تکامل را پذیرفتیم، میدانیم که شکاف و فاصله اخلاقی میان انسان و ناانسان خیلی دقیق و روشن نیست. امروزه بیش از گذشته، از آسیبهای فراوان انسانها به دیگر موجودات ذیشعور37 [دارای احساس] باخبریم. انتشار آثار مهمی مانند آزادی حیوانات38 نوشته پیتر سینگر (که خودش هم انسانگراست)، باعث شد تا بیشتر متوجه شویم باید طرز فکر و رفتارمان را نسبت به این موجودات تغییر دهیم. اصلاً معلوم نیست که تمرکزِ اخلاق انسانگرایانه بر انسان در اینجا مفید باشد.
شکی نیست که انسانگرایان از دشواری بسط یک دیدگاه اخلاقی که ناانسانهای ذیشعور را در خود جای دهد، آگاهند. بیانیه آمستردام «وابستگی و مسئولیت ما در قبال جهان طبیعت» را به رسمیت میشناسد که مستلزم توجه به ناانسانهای ذیشعور و امور طبیعی غیرذیشعور است. بنابراین، انسانگرایان هم میخواهند دیدگاهی را بسط دهند که به رفتار اخلاقی مناسب در قبال ناانسانها بینجامد. اما انسانگرایی در بسط چنین دیدگاهی محدودیت دارد، زیرا مجبور است دیدگاه اخلاقی خود را بر این اساس بنا کند که انسانها و منافعشان، مؤلفههای اصلی عمل اخلاقی پذیرفتنی باشد. اگر انسانگرایان چنین فلسفه اخلاقی را بپذیرند، میتواند پیامدهای مهمی برای انسجامِ انسانگرایی داشته باشد. چنین دیدگاهی، گرایش لیبرال و معتدل به دیدگاههای اخلاقی (مانند نورمن و گریلینگ) را نفی میکند. دیدگاهِ انسانگرایانی که گرایش وظیفهگرایانه دارند هم احتمالاً اینگونه است که انسانها اولین کسانی هستند که بار ارزش اخلاقی را بر دوش دارند. این دیدگاه به ناانسانهای ذیشعور جایگاه اخلاقی میدهد، ولی جایگاهی که کاملاً بر اساس منافع انسانها تعیین شده است. مثلاً کانت فکر میکرد دلیل اصلی برای اینکه نباید در قبال حیوانات بیرحم باشیم، این است که نسبت به دیگر انسانها بیرحم نشویم. شمول و فراگیریِ دیدگاه اخلاقی انسانگرایانه به اندازهای نیست که دیدگاه کسانی مانند تام ریگان39 در مبانی حقوق حیوانات ۲۰۰۴40 را در بر گیرد. به باور ریگان، ناانسانهای ذیشعور ارزش و بهتبع حقوقی ذاتی دارند، فارغ از اینکه چه تأثیراتی بر منافع انسانها داشته باشد. اگر بتوان نشان داد ناانسانهای ذیشعور ارزش ذاتی دارند، آنگاه دیدگاه اخلاقی انسانمحورِ انسانگرایی، زائد و بیفایده میشود. این دیدگاه ضرورتاً در قالب چیزی که به «ذیشعورگرایی41 [احساسگرایی]» معروف است، بسط مییابد. ذیشعورگرایی تمام موجودات ذیشعور را واجد ارزش اخلاقیِ ذاتی میداند. چنین اخلاقی، تأثیر قابلتوجهی بر «شکوفایی انسانی» دارد.
جالب اینجاست که بسیاری از انسانگرایان توجه چندانی به این مسئله مهم ندارند. مثلاً نورمن در بحث مختصری که درباره جایگاه اخلاقی ناانسانهای ذیشعور میکند، از وظایف ما نسبت به حیوانات دیگر سخن میگوید. به عقیده او، حیوانات باید بتوانند «بدون درد» زندگی کنند و «رنج غیرضروری» بر آنها تحمیل نشود. ما باید با اعمال بیرحمانه در کشاورزی و آزمایشهای غیرضروری مخالفت کنیم. کمتر کسی میتواند در این حرف چونوچرا کند. اما اکنون پرسش دشوار این است که اصلاً چرا باید چنین کارهایی کنیم؟ ماهیت وظایف ما در قبال دیگر حیوانات دقیقاً چیست؟ نورمن وقت و زمانی که باید برای پرداختن به چنین پرسشهای حیاتی و مهمی صرف شود را به بحثهایی مانند برهان هستیشناسانه برای وجود خدا، اختصاص میدهد. جالب اینجاست که پینکر هیچ ذکری از جایگاه اخلاقی ناانسانهای ذیشعور به میان نمیآورد و صرفاً میگوید «انسانگرایی شکوفایی حیوانات را در نظر میگیرد». با این حال، زمانی میتوانیم موضع اخلاقیِ انسانگرایانه درباره شکوفایی حیوانات را بفهمیم که درباره جایگاه اخلاقی دقیقِ ناانسانهای ذیشعور درک روشنتری پیدا کنیم. احتمالاً هر دیدگاهی که ارزش اخلاقی ذاتیِ (و همینطور حقوق) حیوانات را انکار کند، دستآخر به شکوفایی حیوانات توجه نخواهد کرد.
واضح است که برخی انسانگرایان در مقام عمل، آنچنان هم به جایگاه اخلاقیِ ناانسانهای ذیشعور علاقه و توجه ندارند (چه رسد به جایگاه اخلاقیِ طیف وسیعتری از جهان طبیعت). مثلاً نورمن مطلبی نوشته است با عنوان «خوب بودن» که در وبسایت انجمن انسانگرای بریتانیایی در دسترس است. عمده مطلب او بر این مسئله متمرکز است که وقتی یک انسان از باور دینی دست کشیده است، چطور میتواند زندگی معناداری داشته باشد. این مطلب یک راهنمای درمانیِ واقعی برای خداباوران آگاه و ناامید است (مانند اکثر متون انسانگرایانه). وقتی به کلیتِ انسانگرایی معاصر میاندیشیم، میبینیم به شکل عجیبی انسانمحورانه است. انگار دههها بحث از ارزش اخلاقیِ ناانسانهای ذیشعور و امور طبیعیِ غیرذیشعور، هیچ وقت رخ نداده است. اما این دغدغه عجیبوغریب و بیربط وجود دارد که درباره تأثیرات آشکار کنار گذاشتن باور به خدا بر زندگی فردی انسانها و امکانِ داشتن یک زندگی معنادار در چنین وضعی، بحث شود. هیچ خبری از بحث درباره ربطونسبت خوب بودن با حقوق حیوانات، یا بحث از محیطزیست نیست.
بر این اساس، انسانگرایی که عمده زمان خود را صرفِ بحثهای قرن هجدهمیِ خداباوران-خداناباوران میکند، دغدغه اخلاقیِ امروزیِ نسل جوانتر نیست. بسیاری از آنها هیچ علاقهای ندارند تا زمان خود را صرف رد کردن باور به خدا کنند. آنها هم مانند خدانامهمدانان، از این مباحث گذر کردند و دغدغه این روزهای آنها کره زمین و موجودات ذیشعور روی آن است. اخلاق انسانگرایانه، نه میتواند با این افراد همسخن شود، و نه حتی تلاشی برای آن میکند. تصور بر این است که علیرغم افزایش تعداد آنها در نسل جدید، انسانگرایی به همراه آنچه میخواهد رد کند، یعنی باورهای دینی، افول خواهد کرد. اما رد کردن باورهای دینی، انسانگرایی را آنچنان به خود مشغول کرده که از توجه کافی به مسائل اخلاقیِ واقعی و مهمِ امروزی باز مانده است.
پی نوشت
- New Atheists
- New Humanists
- apatheists
- World Humanist Congress
- Amsterdam Declaration
- Humanists UK
- The British Humanist Association
- Richard Norman فیلسوف بریتانیایی
- Stephen Pinker روانشناس شناختی، روانشناس زبان و روشنفکرِ کانادایی- آمریکایی
- Stephen Law فیلسوف انگلیسی
- A.C Grayling فیلسوف انگلیسی
- Baron d’Holbach فیلسوف فرانسوی-آلمانی، دایرهالمعارفنویس، نویسنده و یکی از چهرههای برجسته روشنگری فرانسوی در قرن هجدهم
- Système de la nature ou des loix du monde physique & du monde moral
- Marquis de Sade سیاستمدار انقلابی، فیلسوف و نویسنده فرانسوی
- Christopher Hitchens نویسنده و روزنامهنگار بریتانیایی-آمریکایی
- Alistair McGrath الهیدان، کشیش، دانشمند و روشنفکرِ اهل ایرلند شمالی
- The God Delusion
- Richard Dawkins نویسنده و زیستشناس تکاملی بریتانیایی
- The Dawkins Delusion?
- Richard Swinburne فیلسوف انگلیسی
- Is There A God?
- Joseph Priestley شیمیدان، فیلسوف و الهیدان انگلیسی قرن هجدهم
- Meursault
- L’Etranger
- Yale Baby Lab
- consequentialist
- utilitarianism
- Enlightenment Now
- On Humanism
- Primo Levi
- If This Is A Man
- The God Argument
- Non-Humans
- Biosphere
- Pico della Mirandola
- Oration on the Dignity of Man
- sentient
- Animal Liberation
- Tom Regan
- The Case for Animal Rights
- sentientism