اگر شکار حیوانات مُجاز باشد، پس انسانها را هم میشود شکار کرد!
آیا شکار و خوردن حیوانات توجیهِ صرفاً زیستمحیطی دارد؟
بله، اما به فیدو1 چیزی نگویید.
این چهارمین قسمت از چهارگانۀ دفاعیههای فلسفی از خوردن حیوانات است. نوشتههای قبلی را هم میتوانید بخوانید: اولین نوشته، «کی گفته گوشتخواری غلطه؟ | دفاعی اخلاقی از گوشتخواری»؛ دومی، «کباب میخورم و حامی حقوق حیواناتم!» و سومی، «اگر جان رالز زنده بود به جای استیک سالاد کاهو میخورد؟».
در سه نوشتۀ قبلی، دفاعیههای فلسفی برای خوردن حیوانات را بررسی کردم و این کار را از منظر فایدهگرایی، حقوق حیوانات و قراردادگرایی انجام دادهام. در این نوشتهها، میخواستهام این نکته را تکرار کنم که یافتن توجیهی برای خوردن حیوانات، بسیار دشوار است. بااینحال، میخواستم یکی از اجزای ذاتی ایدئولوژیِ گیاهخواری را از کارایی بیندازم؛ یعنی این حکم ناخوشایند که باید از هر محصول حیوانی پرهیز کرد یا همان «پرهیز مطلق». بااینهمه، تقریباً بااطمینان میشود گفت که استفاده از محصولات حیوانی توجیه اخلاقی دارد.
اما پیداکردن این توجیه لزوماً آسان نیست؛ معمولاً نه با روشی که اکنون گوشت تهیه میکنیم همساز است، نه با رویکرد تجاریِ معمول در کشاورزی. چهبسا این توجیه مستلزم تحولات بنیادینی در رفتار ما باشد و باید تغییراتی را در سازوکارها ایجاد کنیم که عملاً از حدود اختیارات ما خارجاند. طنز ماجرا این است که، با توجه به ساختار کنونیِ نظام غذایی ما، دستیابی به این تغییرات شاید آنچنان دشوار باشد که گمان کنیم راحتتر است عطای گوشتخواری را به لقایش ببخشیم و گیاهخواری را انتخاب کنیم.
علیرغم همۀ اینها، به نظر میرسد روشهای صحیحی برای خوردن گوشت وجود دارد، روشهایی سازگار با اصول اخلاقیای که در زندگی به آنها متکی هستیم و روشهایی که ایدهپردازان غذایی آینده ممکن است آنها را مناسب بدانند.
وندل بری2 گفتۀ مشهوری دارد که خوردن «عملی مربوط به کشاورزی» است. این عبارت تبدیل شده است به شعار یکی از جنبشهای اصلاحات ارضی که بهدنبال شناخت منابع تأمین غذای ماست. اما چهبسا فراتر از این، خوردن را بشود در دستۀ رفتارهای بومشناسانه قرار داد، زیرا رفتاری طبیعی است که مزرعه و کشاورز را به جامعۀ زیستی بزرگی مرتبط میکند. چهارمین دفاع فلسفی از گوشتخوردن را از این منظر ارائه میکنم، یعنی از منظر بومشناختی.
وقتی از بومشناسیِ ژرفنگر حرف میزنیم، نمیشود نامی از آلدو لئوپولد3 نبریم؛ او پدر این رشته است و پروپاقرصترین طرفدار آنچه بعدها «اخلاق زمین» نامیده شد. به گفتۀ خودش، «حدود جامعه را آنقدر گسترش داد که خاک، آب، گیاهان و حیوانات، یا بهطور کلی زمین، را هم شامل شود». و این زمین در گستردهترین حالت تصور میشد «توسعۀ اخلاق» را میطلبد، یعنی باید «عشق و احترام» خود را نثار تمام زیستکره میکردیم.
لئوپولد هیچگاه نظرش را دربارۀ خوردن حیوانات، بهخودیخود، ابراز نکرد، اما از آن پس، فیلسوفان سؤالات پیرامون فلسفۀ حیوانات را به قلمرو اخلاقی لئوپولند کِشاندهاند و بحث ارزشمندی را شکل دادهاند. نکتۀ اساسی در مباحث پیرامون حیوانات گفتۀ اساسی لئوپولد است که «هر چیزی زمانی درست است که یکپارچگی، ثبات و زیبایی جامعۀ زیستی را حفظ کند و اگر غیر از این باشد اشتباه است». اسمش را بگذارید فرمان اصلی اخلاق زیستمحیطی.
طبق این فرمان، به نظر میرسد تمام شیوههای فعلیِ اهلیکردن حیوانات باید ممنوع شوند، زیرا منجر به فروپاشی زیستبوم میشوند (تازه اگر به آلودگیهای ثابتشدۀ آنها اشارهای نکنیم). اما گوشتخوارانِ پایبند اخلاق میتوانند حیوانات را شکار کنند و بخورند، مثل خود لئوپولد. شاید اجازۀ شکار گونههای در معرض خطر انقراض را نداشته باشند، اما تعداد زیاد حیوانات مهاجمی که به زیستبومهای طبیعی آسیب میزنند سبب میشود در نظام اخلاقیای که «یکپارچگی، ثبات و زیبایی» بیش از هر چیز مطلوب است گزینۀ مناسبی برای شکار باشند.
علاوهبر این، شکار لازم است تا جانداران جهان عملکرد صحیحی داشته باشند و همانطور که فیلسوفانی چون بِیرد کالیکات4 و راجر اسکروتن5 میگویند، ظاهراً در اخلاقِ زمین چیزی (مانند حقوق حیوانات) وجود ندارد که به شکارچی مسئولیتپذیر اجازۀ شکار گزینشی را ندهد. درواقع، حتی میشود گفت شکارچی بهلحاظ اخلاقی موظف به این کار است.
اگر به منطق کامل اخلاق زمین پایبند باشیم تا کشتن حیواناتی را که مهاجم تلقی میشوند، توجیه کنیم، «لازمهاش این است که بپذیریم از نظر اخلاقی باید انسانها را بهصورت گزینشی بکشیم. میپرسید از چه کسی شروع کنیم؟ از ثروتمندترین آدمها، بهخصوص آنهایی که اهمیتی به محیط زیست نمیدهند.»
این منطق زیستمحور الهامبخش درخواستهای مختلفی برای کشتن حیوانات پرجمعیت بوده است. سازمانی هست که توصیه میکند «مهاجمها را بخورید» و میگوید اگر نمیتوانید آنها را از پا درآورید، به آنها غذا بدهید. چه حیوانات وحشیِ عجیبوغریبی باشند مثل خرچنگهای ساحلی آسیایی، نوتریا و خروسماهی، و چه موجودات معمولیتری باشند مثل گوزن و گراز، توجیه اخلاقی برای کشتن و خوردن حیوانات پرجمعیت یکی است: این کار به نفع ثبات و یکپارچگی جانداران است. در شیوۀ اخلاق زمینِ ایدهآل، شکارکردن منجر به تثبیت زیستبوم میشود و تثبیت زیستبوم به بهبود اخلاقی میانجامد.
این توجیه، رویهمرفته، بیش از حد آسان به نظر میرسد، و شاید واقعاً داستان به همین سادگی باشد. منتقدان توجیه اخلاق زمین را برای کشتن و خوردن حیوانات یادآور میشوند که بیشک هولناکترین گونۀ مهاجم در هر محیط، همان گونهای که بیشتر از هر گونۀ دیگری در مسیر بیثباتی، آلودهکردن و تغییر یکپارچگی جانداران جهان گام برداشته، انسان بوده است. منظور اینکه اگر به منطق کامل اخلاق زمین پایبند باشیم تا کشتن حیواناتی را که مهاجم تلقی میشوند، توجیه کنیم، «لازمهاش این است که بپذیریم از نظر اخلاقی باید انسانها را بهصورت گزینشی بکشیم. میپرسید از چه کسی شروع کنیم؟ از ثروتمندترین آدمها، بهخصوص آنهایی که اهمیتی به محیط زیست نمیدهند.
روشن است که چنین پیشنهادی نامعقول است. و عجیب نیست که مدافعان توجیه اخلاق زمین برای کشتن حیوانات این بهاصطلاح انتقاد بومفاشیستی6 را پس زدهاند. مهمتر از همه، استدلال کالیکات است (استدلالش را خیلی خلاصه میکنم) که انسانها علاوهبر جوامع زنده به جوامع زیادی تعلق دارند (خانوادگی، منطقهای، ملی و…) که تعهدات منحصربهفردی ایجاد میکنند و وفاداری ما به این جوامع، ما را ملزم میکند که وظایف اخلاقی را در اولویت قرار بدهیم تا آرامش برقرار باشد. اگر دوستان و خانواده را برای حفظ یگپارچگی بومشناختی بکُشیم، آرامشی در کار نخواهد بود.
به نظر من این توجیه، توجیهِ ضعیفی است (بههرحال، حیواناتی که شکار میکنیم هم، علاوه بر جامعۀ جانداران، به جوامع دیگری تعلق دارند). اما بهجای اینکه کاملاً ردش کنم ــ و توجیه اخلاق زمین را توجیهی ناکافی برای شکار حیوانات بدانیم و کنارش بگذاریم ــ می خواهم با بلندنظری آن را بپذیرم و یکی از پیامدهای نگرانکنندۀ انجام این کار را بررسی کنم.
اگر اجازه دهیم دفاع کالیکات از اخلاق زمین از شکار گزینشیِ حیوانات وحشی حمایت کند ولی کشتن انسانهایی را مجاز نداند که زیستبوم را بیثبات میکنند، باید اعتراف کنیم که این دفاع ــ درحالیکه انسانها را از غیرانسانها متمایز میکند ــ هیچ تمایزی میان حیواناتی که میخوریم و حیواناتی که نمیخوریم ایجاد نمیکند. بهعبارت دیگر، از حیوانات خانگیمان در برابر همان منطق اخلاقیای که ما را مجاز میدارد، تحت عنوان قاعدۀ اخلاق زمین، حیات وحش پرجمعیت را از بین ببریم هیچ حمایتی نمیکند.
تعداد حیوانات خانگی بسیار زیاد است. فقط در ایالات متحده (طبق آمار سال ۲۰۰۸) ۹۵٫۵ میلیون ماهی، ۸۵٫۸ میلیون گربه، ۷۷٫۸ میلیون سگ، ۱۴٫۳ میلیون پرنده، ۹٫۳ میلیون خزنده و ۷٫۵ میلیون اسب وجود دارد. انسانها سالانه حدود ۵۶ میلیارد دلار خرج مراقبت از این موجودات میکنند و سالانه تقریباً ۱۸,۲۹۳,۲۰۰,۰۰۰ کیلوگرم غذای حیوانات خانگی میفروشند. منابع مورد نیاز برای نگهداری حیوانات خانگی خسارت زیادی بر زیستبوم وارد میکند، و این خسارتها تقریباً برابر است با خسارتی که گراز و گوزن، با خوردن گیاهان حومۀ شهر، ایجاد میکنند.
اشتباه نشود؛ من هرگز قصد کشتن و خوردن سه تا سگ، دو تا گربه، مارمولک، قورباغه و ماهیام را ندارم. اما اگر بخواهم از اخلاق زمین استفاده کنم تا تصمیمم برای شکار و خوردن حیوانات را اخلاقاً توجیه کنم، باید بپذیرم که ــ حتی اگر خودم حیوانات خانگیام را نمیکُشم و نمیخورم ــ آنها شکار مناسبیاند، بنا بر همان دلیل، حقبهجانبی به ما اجازه میدهد گراز و گوزن مهاجم را با توجیهات بومشناختی از بین ببریم.
بهعبارت دیگر، اگر قصد دارید از اخلاق زمین استفاده کنید تا توجیهی برای شکار حیوانات و خوردن آنها بیابید، باید این نکته را هم صادقانه بپذیرید که اخلاقاً موظفیم حیوانات خانگیمان را بکشیم.
نوش جان.
پی نوشت
- Fido سگی خیابانی بود که مردی ایتالیایی او را به خانه برد و از او نگهداری کرد. در سال ۱۹۴۳ به دلیل وفاداری بیدریغش به مرد که مُرده بود مورد توجه عموم مردم قرار گرفت و مجسمۀ یادبودی به افتخار او در ایتالیا ساخته شد [ویکیپدیا].
- Wendell Berry
- Aldo Leopold
- J. Baird Callicott
- Roger Scruton
- eco-fascist نگرشی که از افراد میخواهد منافع خود را فدای «کل ارگانیک طبیعت» کنند [ویکیپدیا].