نگاه ابزاری به انسان در جامعه پزشکی
«اگر پول به جای اخلاق نشیند، همه چیز امکانپذیر میشود» خبر مرگ دو خانم به هنگام وضع حمل (یکی در شهر سقز و دیگری در شهر مهاباد)، يك بار دیگر وجدان جامعه را جریحهدار کرد. مادرانی که بایستی بهترین روز زندگیشان را در روز تولد فرزندش جشن می گرفت، متأسفانه به دلایلی نامعلوم، رخ در نقاب خاک کشیدند و فرزندان دیگر را در این سرای بیکسی تنها گذاشتند.
در این سطور قصد آن ندارم که به تحلیل وضعیت موجودِ جامعهی پزشکی بپردازم که مجالی دیگر میطلبد و تفصیلی دیگر. پیشنهادِ جلسهی نقد و بررسی اخلاق پزشکی را به خدمت انجمن جامعهشناسی عرض میکنیم تا از منظر جامعهشناختی، حقوقی، فلسفی، اخلاقی و … جوانب موضوع نقد و بررسی گردد، به آن امید که وضعیت موجودِ نامطلوب این قشر، اندکی به وضعیت مطلوب ناموجود گراید. وضعیتی که از هر جهت جای نقد دارد. نمیپردازم به اینکه عاملان این وضعیت؛ به جای مطالعه و تحقیق در رشتهی تخصصی خود، مشغول ساخت و سازهای کلان شدهاند، نمیپردازم به اینکه از جهت فرهیختگی حداقل جزو لایههای متوسط جامعه هم نیستند و… اما آنچه در این چند سطر میخواهم بدان بپردازم، وضعیتی است که در آن «پول» و در مجموع سرمایهداری، حاکم شده و به تعبیر جامعهشناسان فرانکفورتی، انسان به ماده و ابزار تقلیل یافته است. جریان از این قرار است که با حاکمیت سرمایهداری در جهان و نیز سیاستهای موجود نئولیبرالی در ایران، «پول خدای زیستجهان مردم شده» و انسانیت و اخلاق رو به محاق و نابودی نهاده است و چون در ایران، دانش فی نفسه غایت مطلوب نیست، بلکه دانش وسیله و ابزاری برای درآمدزایی است در این حالت، بر دانش پزشکی که در ایران کنونی بیشترین درآمد را دارد، بسی بیش از دیگر اقشار، نگاه ابزاری حاکم شده و علاوه بر اینکه خودِ دانش پزشکی را خوب نمیفهمند و صرفا به آن نگاه ابزاری دارند و تنها به اخذ مدرکی اکتفا نمودهاند، در این دانش نیمبند خود نیز، جایگاه و مقامی فرادست برای خود تصور میکنند و دیگران را همتراز و همشأن خود نمییابند. دقیقاً اینجاست که با حاکمیت نگاه ابزاری کل مفهوم انسان مفقود شده و فضا برای هر نوع عملی غیر انسانی گشوده میشود.
خدای پول، نگاه اخلاقی آنان را به فنا برده است. اینان نه تنها اخلاق فضیلتگرایانه را که مبتنی بر «حضور و اهمیت دیگری» است، رعایت نمیکنند، بلکه اخلاق وظیفهگرایانه را نیز به درستی انجام نمیدهند
از دیگر سو، خدای پول، نگاه اخلاقی آنان را به فنا برده است. اینان نه تنها اخلاق فضیلتگرایانه((در فلسفهی اخلاق کسانی چون امانوئل لویسناس و مکاینتایر و فیسلوف وجودگرا مارتین بوبر بویژه در کتاب «من-تو» این نوع اخلاق را ترویج میدهند.)) را که مبتنی بر «حضور و اهمیت دیگری» است، رعایت نمیکنند، بلکه اخلاق وظیفهگرایانه((امانوئل کانت را پدر این مکتب اخلاقی میداننند.)) را نیز به درستی انجام نمیدهند، یعنی در انجام وظیفهی محوله به آنان نیز کمکاری میکنند و فجایعی غیر قابل جبران از دستان آنان بر میخیزد. این بدان معنا نیست، که افراد شریف و با شخصیت در این قشر وجود ندارد، کلامی کلیشهای است که میگویند در هر قشری خوب و بد وجود دارد، اما پزشکی که امثال آن زن زجر کشیده در وضع حمل را درک نکند و «دیگری» یعنی آن بیمار را مطلقاً مد نظر قرار ندهد، یا با مهربانی و نرمخویی با او مدارا نکند، نه تنها اخلاق فضیلتگرایانه را نقض کرده است، بلکه وظیفهی خود را نیز به درستی انجام نداده و این به تمامی نماد نقض اخلاق وظیفهگرایانه است، این نوع پزشکان، اگر مسجل شود که قصوری در کارشان بوده است بایستی محاکمه گردند و حق شکایت اولیای دم، نه تنها از پزشک معالج؛ بلکه حتی اگر معلوم شود دیگر پرسنل بیمارستان کمکاری کردهاند، به جای خود باقی خواهد بود. بیمبالاتی در این زمینه صرفاً یک بیاحتیاطی نیست، این دست فجایع؛ ناشی از نگاه ابزاری به انسانهاست، فرادست نگریستن به فرودستانِ دیگر است، میگویند: مرگ آن انسان چه اهمیتی دارد، «مرا هست بط را ز طوفان چه باک»، سفرهی من که پر است!!!!! پول من که به جای خود باقی است!!!! مال و مکنت و جایگاه اجتماعی من، در این جامعه همچنان برقرار است، پس دیگری را وقعی نمینهم.
چرا ادعا کردم که نبایستی این نوع اهمالها را صرفاً اشتباه و بی احتیاطی تلقی کرد؟ به این خاطر که این نوع پزشکان، غالباً در برابر اقشار بیقدرت و بیمکنت، دچار چنین فجایعی میشوند، چرا یکبار نشنیدیم، پزشکی در برابر یک نفر که در بدنهی قدرت است یا ثروتمند است، بی احتیاطی کرده و منجر به مرگ آن فرد شود؟ تصور کنید در برابر یک مقام مسئول کشوری، حتی اگر آن پزشک دو شبانه روز نخوابیده باشد، جرأت ارتکاب اشتباه و قصور پزشکی را ندارد، اما در برابر مردمان عادی، جان آنان را به ثمن بخس تباه میکنند. چون این فرودستان، قدرت و ثروت دفاع از خود ندارند، چون اینان نمیتوانند بگویند، جان برادر «ما هم انسانیم». مرگ آن انسان، صرفاً مرگ یک فرد نیست، مرگ اخلاق است و مرگ اخلاق، وقوع هر فاجعهی دیگری را نیز در پی دارد و از قضای روزگار، دقیقا این فجایع گریبانگیر خود انسانها میشود و در نتیجه انسانیت و آگاهی نابود میشود و به تدریج زوال کل جامعه قریبالوقوع خواهد بود.
البته این «تباهی» تمام لایهها و اقشار جامعه را در نوردیده است، متأسفانه دیگر اقشار و به طور کلی تمام جامعه، حال و روز چندان خوشی ندارد؛ واقعا در چنین وضعیتی همنوا با شفیعی کدکنی باید گفت: هیچ می دانی چرا چون شمع/ در گریز از خویشتن/ پیوسته می کاهم/ زانکه بر این پردهی تاریک/ این خاموشی نزدیک/ آنچه میبینم نمیخواهم/ وآنچنه میخواهم نمیبینم