دعوت به شگفتی
یکی از مفاهیمی که مدتها ذهن بنده را درگیر کرده بحث شگفتی و بحث حیرت است. بحث واندر و بحث سورپرایز است. در قرآن تعابیری آمده است و خداوند در این تعابیر از بندگان و مخاطبین خود خواسته که شگفتزده شوید. چرا از این تعابیر استفاده میشود؟ چه ارتباطی با اخلاق دارد؟ و چطور میتوانیم آن را با حوزه اخلاق محیط زیست مرتبط کنیم؟ در واقع یکی از پدیدهها و فضیلتهای جهانی همین شگفتزده شدن است.
ارتباط ارسطو با شگفتزدگی
ارسطو اولین جمله کتاب متافیزیکش را با این عبارت آغاز میکند: «آدمیان چه امروز و چه دیروز و چه در روزگاران گذشته به سبب حیرت، به اندیشیدن فلسفی روی آوردند. حیرت سرآغاز فلسفیدن است. سرآغاز تفکر است. انسان تا زمانی که حیرت نکند به تفکر روی نمیآورد. حیرت یعنی شگفتزده شدن؛ یعنی انسان ناگهان متوجه شود که چیزی را نمیداند».
ارسطو عقیده دارد که حیرت ما، زاده چیزی است که آن را نمیشناسیم و نسبت به آن جاهل هستیم و ناگهان متوجه جهالت خودمان میشویم. البته موضوع بالاتر از اینهاست. دوستانی که منطق قدیم خواندهاند، میدانند که یکی از تعریفهایی که در منطق به انسان نسبت داده شده، تعریف انسان به حیوان ضاحک است. حیوانی که میخندد. در گذشته بر این تصور بودند که فقط انسان میخندد و این خنده جزو شگفت انگیزترین چیزها بوده و همچنان هم هست. این سؤال پیش میآید که چرا انسان میخندد؟ از زمان ارسطو و تراژدی او تاکنون درباره خنده تئوریهای گوناگونی بیان شده است. حداقل چهار گروه تئوری داریم که میگوید انسان چرا میخندد. اما نکتهاش اینجاست که انسان میخندد به خاطر اینکه تعجب میکند. شگفتزده میشود یعنی از نظر ارسطو شگفتی مایه خنده انسان میشود. ناگهان پی میبرد که یک کاستی، یک نقص و یک خلأ در این قسمت وجود دارد. در مقابل شگفتی حالت بیتوجهی، بیاعتنایی و بیتفاوتی قرار گرفته است.
شاید شما انسانهایی را بشناسید که نسبت به هیچ چیزی کنجکاوی ندارند. سؤال ندارند و شگفتزده نمیشوند. هر چیزی به آنها بگویید، میگویند: خب که چه؟ ثم ماذا؟ فرض کنید سمفونی بتهوون را برایش پخش کردهاید و او میگوید خب که چه؟ یعنی هیچ چیزی ذهن این آدم را قلقلک نمیدهد. نقل میکنند که سردبیری خبرنگاری را فرستاد که برو از سخنرانی فلان شخصی که امروز در مرکز شهر برگزار میشود خبری تهیه کن و بیاور. خبرنگار رفت و بعد از دو ساعت آمد و به سردبیر گفت که سخنرانی برگزار نشد. سردبیر پرسید: چرا سخنرانی برگزار نشد؟ خبرنگار گفت: چون سخنران را هنگام آمدن به جلسه ترور کردند.
این اتفاق برای خبرنگار خیلی عادی بود و برایش مسئله نشده بود که کسی کشته شده است یا نه؟ در صورتی که خبر این اتفاق مهمتر از سخنرانی بود. ولی این خبرنگار چون آن حس شگفتی را نداشت دست خالی از جلسه برگشت. بسیاری از کسانی که زندگی روتینی دارند، دچار این کرختی فکری و حسی میشوند. درست در نقطه مقابل آن، بچهها قرار دارند که یکسره شگفتی را درک میکنند. آشکارترین عضو بچهها که به نظر گویاترین عضو هم هست، چشم آنان است. شما اگر به چشمان بچهها دقت کنید، خواهید دید که چشم آنها از حدقه بیرون آمده و میخواهند جهان را ببلعند. این شگفتی در کودکان است. اما آرام آرام وقتی بزرگ میشوند این شگفتی را از دست میدهند. خسته و بیحوصله میشوند. توجه نمیکنند که پیرامونشان سراسر شگفتی است. به تعبیر فردوسی:
«جهان پر شگفتست چون بنگری
ندارد کسی آلت داوری
که جانت شگفتست و تن هم شگفت
نخست از خود اندازه باید گرفت».
انسانها عادت نکردهاند سنجشگری کنند. راه رفتن نیز یکی از شگفتانگیزترین پدیدههاست. با کمترین نقطه اتکا به زمین، میایستیم و با کمترین نقطه اتکا به زمین میدویم، و هیچ اتفاقی هم برایمان نمیافتد. این عمل دویدن سراسر شگفتی است. بنده میخواهم نقبی بزنم به برخی از آیات قرآنی و اینکه در این آیات خداوند متعال ما را دعوت میکند تا شگفتزده شویم و حیرت کنیم. أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ؛1 قرآن کتاب علمی نیست و نمیخواهد به ما زیستشناسی یاد بدهد، کتابی است که میخواهد ما را به نگاه کردن دعوت کند. أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ؛2 در واقع سرآغاز توجه بنده به بحث شگفتی در قرآن همین آیه کریمه است. آیا به پرندگان بالای سرشان نگاه نمیکنند؟ که گاه بال میزنند و گاه بالهای خود را گشوده نگاه میدارند.
این جمله حرف خاصی ندارد. خب معلوم است پرندهها یا بال میزنند یا بالهایشان را بسته نگه میدارند. ولی همین امر میتواند نقطه عظیمتی برای شگفتزده شدن باشد. چه میشود که گاهی پرندهها بال میزنند و گاهی بال نمیزنند؟ چه چیزی آنها را در آسمان نگه میدارد؟ این عمل پرندگان سرآغاز شگفتزده شدن ماست. در آیات دیگری خداوند ما را دعوت میکند تا ببینیم از چه آفریده شدهایم. خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ.3 ما از یک مایع جهنده آفریده شدیم. من ماءٍ مهین. از آب بیمقدار و کم ارزش. چه چیزی در این مایع وجود دارد که از آن یک انسان کامل پدیدار میشود؟ أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ﴿۱۷﴾ وَإِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ﴿۱۸﴾ وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ﴿۱۹﴾ وَإِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ ﴿۲۰﴾.4 این آیات به نظر کردن دعوت میکنند. دعوت به سیر در آفاق میکنند. سنریهم آیاتنا و … . در سنت گذشته دینی و سنت عرفانی ما سیاحت و سفر بخشی از سلوک به شمار میرفته است. البته شاید آنها بیشتر بحث ترک عادت و تقویت توکل در سفرها را مدنظر قرار دادهاند؛ اما بخشی از آن هم همین مسئله شگفتزده شدن بوده است. این عمل تأکیدی است بر اینکه، کل عالم آیتی است از آیات خداوند و ما را به دیدن دعوت میکند. یعنی رتیل، عقرب، مار و تمام خزندگان و جنبندگان روی زمین آیات خداوند هستند.
یک تجربهای را خدمتتان عرض کنم. چند وقت پیش در یک محفل خانگی بودیم و یک هزارپا در جمعمان دیده شد. به من گفتند که این مشکل را حل کن، من هم رفتم و یک لیوان را روی هزارپا گذاشتم و گرفتمش. قبل از اینکه بخواهم هزارپا را از خانه خارج کنم، خواستم تا حاضران به این موجود نگاه کنند اما با کمال تعجب کسی حاضر نبود حتی به آن نگاه کند. یعنی از دیدن این هزارپا صرفنظر کردند، در حالی که کاملاً مسائل ایمنی رعایت شده بود و خطری برای حاضران نداشت. وقتی ما به جهان، زمین و موجودات آن را آرام آرام عادت کرده باشیم خصلت شگفتی ما از بین میرود. و تصریف الریاح المسخر، همین بادهایی که میآید و میرود. همین ابری که بین زمین و آسمان مسخر شده است همگی آیاتی هستند که تعقل آفریناند. زمین را نگاه کنید، در تابستان پژمرده شده و اندک اندک افسرده میشود و خداوند برای آن آب میفرستد. أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ،5 این زمین مرده با دریافت آب ناگهان جان میگیرد و گیاهان زیبا در آن شروع به روییدن میکنند. این آیه دعوت به شگفتی است.
ما در دوران جدید عادت کردهایم به زمین و زمان و به همه پیرامون خودمان به عنوان ذخایر و منابع نگاه کنیم، نه به عنوان آیات خداوند و نه به عنوان چیزی که مایه شگفتی ما است. به نظر بنده یکی از کارهایی که باید انجام شود نگاه کردن به قرآن را از این منظر است. اگر انسان شگفتزده نشود یک نقص معرفتی دارد. در زمان تنظیم پایاننامهام درباره بحث دروغ مصلحتی با بعضی از دوستان و طلاب که گفتوگو میکردم، آنها عقیده داشتند که این بحثها حل شده است و دروغ مصلحتآمیز همچنان که از نامش پیداست همه چیز را مشخص کرده و شیخ در مکاسب این مسئله را حل نموده است. من هم کتاب شیخ را خواندهام اما اینطور نیست. برای من عجیب بود که اینها چنان اعتماد و اطمینانی به دانایی خودشان داشتند که ذرهای فکر نمیکردند که ممکن است یک جایی نیاز به تأمل و تفکر بیشتر باشد.
ویژگیهای حیرت و شگفتی
ارسطو حیرت را شاخصه و نشانه آدمی میداند که به جهل خودش واقف است. بنده با این نگاه سعی کردهام در مورد شگفتی و حیرت بیشتر تأمل کنم و ببینم که این حیرت چه ویژگیهایی دارد. در بین عرفا روایتی مرسوم نقل شده که پیامبر اکرم فرمود رب زدنی تحیر! خداوندا بر حیرت ما بیفزا. در مقامات عرفانی که عطار نقل کرده، ششمین مقام، مقام حیرت و مقام سرگشتگی است.
اولین ویژگی حیرت، یعنی سرگشتگی اتفاق خوبی است و چیزی نیست که ما بخواهیم از آن فرار کنیم. در سنت مسیحیت گابریل مارسل را داریم که بحث مسئله و راز را مطرح میکند. ما در زندگی با رازها و مسئلهها سروکار داریم. ما مسئله را حل میکنیم، ولی باید با راز زندگی کنیم. ما باید همزیستی با راز را بیاموزیم زیرا راز مایه حیرت ما است.
تصور کنید مادری با پسر کوچکش به بازار رفته است. پسر طبق معمول هر چه که در بازار میبیند خوشش میآید و آن را میخواهد. مادر مدیریت میکند. اما ممکن است پسر ناراضی باشد و شروع کند به نق زدن و گریه کردن. آن دو ناگهان از کنار مغازه پرنده فروشی رد میشوند و این کودک متوجه میشود که یک کبوتر مادر، دارد به جوجهاش غذا میدهد. کودک هم میایستد و نگاه میکند و فراموش میکند که چه چیزی از مادرش خواسته است. این عمل کودک حیرت کردن است. از خود فاصله گرفتن است. او با دنیای فراتر از خودش آشنا شده و از آن خودی و منیت و حقارتش بیرون آمده است.
ما هنگامی که دچار شگفتی میشویم به شدت به حقارت و کوچکی خودمان پی میبریم اما در حالت طبیعی خودمحور هستیم و خودمان را جدی میگیریم. تصور کنید موقعیتی پیش بیاید و در کوهستان یا کنار دریا غروب خورشید یا طلوع خورشید را مشاهده کنیم. در اینجا اولین چیزی که تجربه میکنیم حقارت و کوچکی خودمان است. نه حقارتی که زاده تحقیر دیگران باشد، نه! این حقارت در نتیجه عظمت آن مشاهده بیرونی است که همراه است با حسی از ابهت و احترام و محبوبیت. اگر به عمق بیست متری زیر دریا فرو برویم، به کوهستانها اوج بگیریم و شاهد یک باران سیلآسا باشیم، این حالت حیرت را تجربه میکنیم و از موقعیتهای طبیعی زندگیمان خارج میشویم.
دومین ویژگی حیرت این است که ما نسبت به آن احساس تدافعی نداریم و یک حس گشودگی را تجربه میکنیم. تصور کنید اگر شما در دریا در حال شنا باشید و در این هنگام بشنوید یا حس کنید کوسهای شما را تعقیب میکند، وحشت میکنید و تمایل دارید از آن موقعیت فرار کنید. اما در جایی دیگر آکواریم بزرگی وجود دارد و در پس شیشههای قطور شما شاهد کوسهای هستید که با سرعت دارد به سمت شما حرکت میکند، شما در اینجا نه حتی فرار نمیکنید بلکه با شگفتی و حیرت و بدون هیچ نگرانی، این کوسه را نگاه می کنید. این حیرت حالتی است که ما آن را تجربه میکنیم و رها میشویم و تمام آن حالت تدافعی خودمان را فراموش میکنیم، چون در منطقه خطر نیستیم و با امنیت کامل آن را مشاهده میکنیم.
سومین ویژگی که ما در شگفتی و حیرت تجربه میکنیم چیزی است به نام انفعال. انسانها عادت دارند که غالباً یک کاری را انجام بدهند. مثلاً حرکت کنند، بدوند، بنویسند و … . اما در مقام حیرت ما بهتمان میزند، و گویا جادو میشویم و انفعال کامل را تجربه میکنیم و در این مقام که همان حالت دوم یعنی گشودگیست، تمام مجاری ما گشوده میشوند تا آن واقعیتی را که موجب حیرت ما شده است را با همه وجود ادراک کنیم؛ زیرا در این موقعیت تمام احساسات ما هوشیار میشود. این حالت شبیه حالت خیرگی است. این خیرگی همه وجود ما را فرا میگیرد. در این حالت، حیرت ما حالت قدسیت و عظمت را دارد. یعنی آن چیزی را که میبینیم دیگر مارمولک یا هزارپا یا پدیدار فیزیکی نیست؛ بلکه یکی از رازآمیزترین پدیدهها را تماشا میکنیم. این یک امر مقدس و ارزشمند است.
گذشتگان ما برای خورشید ارزش قائل بودند و در برخی از منابع معروف است که خورشیدپرست بودند. با آمدن خورشید کره زمین زنده میشد، جان میگرفت و از تیرگی و خطرناک بودن رها میشد. آنها در خورشید این عظمت و شگفتی را میدیدند. در ستارهها و آتش هدایت و راهیابی را میدیدند و به همین علت بود که خورشید در نظر آنان مقدس میآمد. این همان کوکب هدایتیست که حافظ نقل میکند؛ زیرا ستارگان برای ما ارزش یک راهنما را داشتند. بنابراین همه اینها باعث میشود که در این امور شگفت انگیز مردم مهابت و عظمت و قدسیت را بینند.
چهارمین ویژگی دیگر حیرت، رازآمیز بودن آن است و ما قرار نیست این راز را حل کنیم. ما مسائل زندگی را حل میکنیم ولی رازهای زندگی را نباید حل کرد. با این رازها باید زیست و در برابر آنها فقط متعجب و شگفتزده شد. این شگفتی در سادهترین امور زندگی است. یعنی اگر کسی عادت کند به شگفتزده شدن، میتواند در تمام امور آن را مشاهده کند.
پنجمین ویژگی دیگری که در شگفتی مطرح میشود واقف شدن به جهل خود است. ما در مقام شگفتی به جهل خود خواهیم رسید. علم سه گام دارد. گام اول غرور است. مصداقاش هم همین شعر است: «هركه خواند صرف مير مير را / بشكند هم قفل و هم زنجير را». علم واقعاً غرور میآورد. دانش چون سلطه است به انسان قدرت میدهد و این قدرت انسان را مغرور میکند. گام دوم تواضع است و گام سوم حیرت است. انسانهای دانشور و دانشوران واقعی سراپا شگفتی هستند. سراسر وجودشان شگفتی است. چون به جهل عمیق خودشان واقفاند.
ششمین و آخرین ویژگی حیرت تواضع است. انسانی که شگفتزده میشود انسانی متواضع است. از آن طرف کسانی که هیچ چیزی آنها را شگفتزده نمیکند، غالباً انسانهای متکبری هستند. چون امر شگفتآور ما را حیرت زده و شوکه میکند ناگهان به ما تلنگر میزند و بر نقطه ضعف ما و جهالت ما انگشت میگذارد، اما انسانهایی که بیتفاوت هستند از هیچ چیزی متعجب نمیشوند. هیچ چیزی آنها را شگفتزده نمیکند.
ما هنگامی که دچار شگفتی میشویم به شدت به حقارت و کوچکی خودمان پی میبریم اما در حالت طبیعی خودمحور هستیم و خودمان را جدی میگیریم.
بنده یک یادداشتی نوشتهام به نام مناسک نمایشگاهی که در یکی از روزنامهها منتشر شده است. داستانش اینطور است که هنگام بیرون آمدن از نمایشگاه کتاب، منتظر بودم تا ماشین بیاد و سوار شوم. یک مادر و دختری آنجا گفتوگو میکردند و صدایشان بلند بود و من میشنیدم که واژه پراید را داشتند در گوشی موبایلشان جستوجو میکردند و در همان هنگام مادر گفت پراید یعنی غرور و افتخار. در همین بحثها بودند که یک آقای مسنی آمد که مشخص بود پدربزرگ دختر بود. مادر دختر به پدرش گفت که بابا میدانستی پراید یعنی تکبر و غرور؟ پدر گفت: پراید به چه درد من میخوره بیا بریم، حوصله داری. یک بیحوصلگی عجیبی از طرف پیرمرد دیدم که واقعاً برای من دردناک بود. مشخص است که آن شخص حتماً مشکلاتی داشته است و به خاطر مشکلات روزمره ذهنش معطوف به روزمرگی شده است و نتوانسته از شگفتی دختر خودش لذت ببرد. خب انسانهای شگفتزده متواضع هستند، برای همین است که دانشمندان انسانهای متواضعی هستند، زیرا آماده آموختن و یادگیری هستند. «آب کم جو تشنگی آور به دست»، دانشمندان و اندیشمندان همیشه در پی تشنگی هستند. تشنهتر میخواهند شوند. چون این تشنگی بهتر از سیرابی است و این ويژگی آنهاست. اگر ما این حیرت را در عرصه طبیعت و محیط زیست و زندگی روزانه خودمان به کار بگیریم نگاهمان به طبیعت عوض میشود.
رسطو رسالهای دارد به نام «درباره جانوارن». ارسطو قبل از اینکه فیلسوف باشد زیستشناس بوده است. متأسفانه نگاه سنتی ما بهگونهای است که در آن ارسطو در یک گوشه نشسته و فقط به قیاس مشغول بوده و ولاغیر! اما نه. حقیقت اینگونه نیست. او زیستشناس بوده و از حیوانات نگهداری میکرده است. ارسطو جمله بسیار زیبایی در این رساله درباره جانوران دارد. او میگوید هیچ حیوانی هر چند حقیر، چیزی دارد که مایه شگفتی من و شما است. کانت هم شبیه همین حرف را میزند. ما اگر این شگفتی را در خودمان شکل دهیم نگاهمان به طبیعت به گیاهان به درختان و حیوانات دگرگون خواهد شد. در این صورت نه طبیعت تخریب میشود و نه حیوانات را نابود میکنیم و نه جنگلها را از بین میبریم. من معتقدم اگر با این نگاه به آیات قرآن بنگریم متوجه میشویم که دعوت قرآن به تفکر و تأمل دعوت به شگفتزده شدن و حیرت کردن است. امیدوارم که همه ما در روزهای آتی شگفت زدگی را تمرین کنیم.
به نظر شما آیا این کلمهها (راز، حیرت، ترس و سرگشتگی) با یکدیگر همپوشانی دارند؟
من و شما حق داریم از هزارپا بترسیم. ولی اگر هزارپایی توی لیوان باشد و در آن لیوان بسته باشد و هیچگونه خطری ما را تهدید نکند چرا به او نگاه نکنیم؟ حرف بنده این است که نگاه کردن به این خزنده که ترسناک نیست. به نظر بنده راز در پدیدههای بیرونی قرار دارد. اما حیرت یک حالت نفسانی است. اگر از آن ناراحت باشیم و بخواهیم بگریزیم همان سرگشتگی و آشفتگی و درماندگی میشود که با آن راحت نیستیم. ولی نکته اصلی این است که حیرت زمانی میتواند فضیلت باشد و ارزشمند باشد که شما به استقبالش بروید. یکی از ویژگیهایی دیگر حیرت که من اینجا فرصت نکردم توضیح بدهم این است که ماندگاری حیرت برایمان جذاب است و نمیخواهیم زمان بگذرد و تمام شود. درست مانند یک فیلم جذابیست که میخواهیم ادامه پیدا کند. یعنی شما اگر واقعاً علاقهمند باشید به غروب یا طلوع خورشید یا موجهای دریا که در زمستانها به شکل دیوانهواری برهم کوبیده میشوند و جلو میآیند. دوست دارید تا آخر بایستید و نگاه کنید. اگر هم آنجا را ترک میکنید به خاطر است که کار و گرفتاری دارید. نکتهاش همینجاست. ولی سرگشتگی حیرت نیست. حیرت چیزی است که ما را مسحور خودش میکند.
آیا بحث حیرت، فضیلت و مقام است؟ و باید آن را کسب کرد؟
مقام بیشتر یادآور حالات عرفانی است. بنده وارد این بحث نمیشوم. بله در مقام ششم منطقالطیر عطار به مقام حیرت پرداخته شده است. من معتقدم حیرت یک فضیلت است. به این معنا که ما نیازمند کسب و پرورش آن هستیم. اگر فضیلت را عادت راسخ و پایداری بدانیم ما را انسانتر میکند و زندگی بهتری برای ما فراهم میکند.
ما به شکل خودانگیخته در کودکان حیرت را میبینیم، ولی همانطور که اشاره کردم در روند رشد این حیرت کنار میرود. نقاشان بزرگ یاد میگیرند همیشه با چشم کودکان به عالم نگاه کنند. شاعران بزرگ یاد میگیرند تا آخر عمرشان واژهها را درست ادا کنند و از آنها حیرت کنند. زبانآموزی کودکان خودش یک نوع حیرت است. من حیرت میکنم که مولانا چگونه توانسته با این واژهها بازی کند و چه تسلط خوبی روی این واژهها داشته است.
گفتنش آسان است ولی در عمل واقعاً دشوار است. عطار چنان تسلط دارد که واژها را مانند موم بر چنگال خودش دارد و هر مفهومی را در این واژها میریزد و بیان میکند. حیرت است، به این معنا که ما نیازمند پرورش فضیلت حیرت در خودمان هستیم. گامهایی دارد که البته من فرصت نمیکنم اینجا مطرح کنم ولی هم اکنون روی این موضوع دارم کار میکنم با این سؤال که چگونه میتوانیم حیرت را اولاً یاد بگیریم و ثانیاً چگونه یاد بگیریم؟
برای حیرت بیشتر نیاز است تا کشفهای جدیدتری داشته باشیم یا علم جدیدی را یاد بگیریم؟ نکتهای در این زمینه اگر دارید برای ما بیان کنید.
عرفای ما در واقع نه در مقام حیرت، که در مقام سلوک دو توصیه بنیادین دارند که فکر میکنم به درد همه ما بخورد. یکی از توصیههای آنها خلقالعادات است. یعنی عادتهای بد را کنار بگذارید و سیستم روتین زندگی را کنار بگذارید. وقتی روتینها را کنار بگذارید ناگهان با یک فضای متفاوتی مواجه خواهید شد. ما معمولاً به رفتارهای روتین زندگیمان عادت میکنیم. ما ابتدا عادات را میسازیم و بعدها به تدریج عادات ما را میسازند. حیرت یکی از گامها آشناییزدایی و ترک عادتها است. برای همین گفتهاند که ترک عادت موجب مرض است؛ زیرا ما مثل کسی که اعتیاد دارد چنان به رفتارهایمان وابسته میشویم که اگر از این عادت فاصله بگیریم آسیب میبینیم.
برای مثال خواجه عبدالله انصاری میگوید ما باید رکوبالاهوال باشیم. یعنی تن به خطر بدهیم و مخاطره کنیم. «به دریا در منافع بیشمار است و گر خواهی سلامت، بر کنار است»، این بیت یعنی محافظهکار میشویم. حاشیه امن برای خودمان درست میکنیم و در یک فضای بستهای زندگی میکنیم. با دوستان خاصی رفتوآمد میکنیم و کتابهای خاصی میخوانیم. یکی از گامها این است که رکوبالاهوال باشیم. البته بنده این را پیشنهاد نمیکنم فقط مثال میزنم، همین. جامپینگ مثلاً یک نوع رکوبالاهوال است. در گذشته هم عالمان اخلاق برای اینکه تن به مخاطره بدهند سوار کشتی میشدند. چون کشتی سواری در گذشته واقعاً کار خطرناکی بود. «در این ورطه کشتی فرو شد هزار / نیامد از آن پارهای بر کنار»، کشتی سواری یک سرش سودا بود و هزار سرش مشکلات.
در این راستا خواندن علوم مانند شیمی و زیستشناسی و جغرافی و تاریخ بسیار ضروری است. تاریخ دانش عظیمی است و هر چه دانش تاریخی ما بیشتر شود بهتر است. سفر کردن و رفتن به موزهها کمک بسیاری به ما خواهد کرد. در مسیر قزوین به رشت و شمال، نزدیکیهای شهر فومن و سراوان یک موزه روستایی واقع شده است. موزه طبیعی که در یک منطقه بزرگی است. در آنجا شما خانههای واقعی و نه قدیمی را خواهید دید. اگر بپرسید از دوستانتان که تا به حال این موزه را دیدهاند یا نه قطعاً جوابشان خیر است. این موزه به ما میگوید که بخشی از فرهنگ ما چگونه است. مردم در این منطقه چگونه میزیستند. چگونه با مشکلات سیلاب مواجه میشدند و … . بله رفتن به موزهها، دیدن نمایشگاه کتاب، رفتن به کتابفروشیها و … آیاتی حیرتافزا برای ما هستند.
آیا بحث حیرت ارادی است یا اختیاری؟
به نظر بنده انسانها میتوانند به مسیری بروند و خود را تربیت کنند که از هیچ چیزی حیرت نکنند، مانند غالب انسانها. در مجموع، در زندگی امروزین، خیلی از پدیدهها ناگهان ما را شوکه میکند، اما در گذشته انسانها معمولاً در معرض حیرت بودند. شاید در گذشته حیرت یک امر غیرارادی بوده است. از صبح تا شب مخاطرات مختلف، زندگی در جنگل، کنار دریا، سیل و سیلاب، قحطی و جنگ مایه حیرت بودند. ولی زندگی مدرن و آن امنیتی که برای خودمان درست کردهایم، آرام آرام ما را در واقع ضعیف میکند و ما را نسبت به پدیدهها و حیرتها بیتفاوت میکند، ما را کرخت میکند. به نظر بنده به این معنا حیرت و شگفتی یک امر ارادی است و ما باید به شکل ارادی تمرین کنیم که حیرت کنیم.
آیا حیرت مقصد است یا باید از آن رد شویم و به یک چیز دیگر برسیم؟ اگر قرار است به چیز دیگری برسیم، لزوماً باید خدا باشد یا نه میتوانیم برون دینی هم به آن نگاه کنیم؟
این سؤال برمیگردد به یک پرسش مهمتر که در واقع درباره فضیلت است. اگر ما حیرت را فضیلت در نظر بگیریم این سؤال مطرح خواهد شد که آیا فضیلت به خودی خود ارزش دارد یا مقدمهای است برای چیزی دیگر؟ اینطور ما دو دیدگاه داریم. به نظر میرسد حیرت کردن شخصاً یک ارزش ذاتی دارد. گرچه میتواند در خدمت ارزشهای بزرگتری هم قرار بگیرد. هیچ منافاتی ندارد که ما به این دو گانه تن بدهیم.
آیا حیرت را امر عقلانی میدانید؟
بستگی دارد ما عقل را چطوری بدانیم. بعضی از انسانها عقل را به این معنا میدانند که همه چیز دو دو تا چهارتا و کنترل شده است. اتفاقاً در سنت ما آمده است که «العاقل من لا یتعجب من شی»؛ عاقل کسی است که از هیچ چیزی تعجب نکند. اما اگر ما عقل را گستردهتر بدانیم به این نتیجه میرسیم که ما چیزی را نمیدانیم و همیشه امکان یادگیری و دانستن چیزهایی وجود دارد. ما باید برای حیرت آمادگی داشته باشیم و بخشی از عقلانیت هم در همین حیرت است. برای همین است که ارسطو میگوید که حیرت، سرآغاز کار فلسفی به شمار میرود. انسانی که حیرت نکند، فیلسوف نمیشود. در کتابهای بازاری مدیریت مانند کتاب چگونه مدیر خوب باشیم، یکی از چیزهایی که بسیار پرتکرار است این است که یک مدیر خوب هیچگاه دچار شگفتی نمیشود. به این معنا حیرت غیرعقلانی است. برای آنها همه چیز دو دوتا چهارتا است.
آیا بحث حیرت را بحثی دینی میدانید؟
خیر. بنده حیرت را یک ویژگی انسانی میدانم. مثالهای غیردینی هم زدم و گفتم یک ویژگی انسانی است. ولی معتقدم در قرآن به این عنصر و دعوت به این عنصر بسیار تأکید شده است وگرنه هر انسان فرزانهای شگفتزده میشود و اختصاص به یک امر دینی اسلامی ندارد. در این زمینه ما کارهای کریستوفر پترسون6 و مارتین سلیگمن7 را میتوانیم پیشنهاد کنیم. این دو شخص کتابی دارند که ترجمهاش هم تمام شده است ولی هنوز چاپ نشده است. اینها در یک تحقیق مفصلی همه فضیلتهای جهانی را شناسایی کردند و در بیستوچهار فضیلت آنها را طبقهبندی کردهاند. یک بحث همین حیرت است. امیدوارم بنده بتوانم این بحث را مفصل کنم و در قالب یک مقاله منتشرش کنم.