بر اساس بازتقریری از اخلاق فضیلت، عمل، درست است، تنها اگر چیزی باشد که فاعل فضیلتمند در این شرایط انجام خواهد داد. از جمله ایرادهای معناشناختی که بر این دیدگاه وارد شده، ایراد «درست اما غیر فضیلتمندانه» است که بر اساس آن، خطاست که عمل درست را براساس فعل فاعل فضیلتمند تبیین کنیم، زیرا گاهی فرد غیرفضیلتمند در شرایطی است که فاعل فضیلتمند هرگز در آن شرایط قرارنخواهد گرفت.
در پژوهش حاضر، ابتدا به تحلیل این مشکل پرداخته و نشان خواهیم داد که ایراد مزبور ناشی از خلط حوزه تعیین وظایف و ارائه هدایت عملی، با محدوده ارزیابی افعال است، درنتیجه در مقام «هدایت عمل»، عمل درست است، اگر و تنها اگر، چیزی باشد که فاعل فضیلتمند در این شرایط تصمیم میگیرد، هرچند در مقام «ارزیابی عمل»، این تصمیم ممکن است «قابل تحسین» نباشد. بدین ترتیب مواردی وجود دارد که فاعل «باید» عملی را انجام دهد، اما درعین حال نمیتوان عمل او را «درست»، به معنای «فضیلتمندانه» و «قابل تحسین» دانست. در پایان به ارائه راه حلهای کاربردیتری برای رفع این مشکل خواهیم پرداخت.
طرح مسئله
اخلاق فضیلت یکی از نظریههای اخلاقی است که بیشتر بر منش و شخصیت فاعل تأکید دارد تا فعل و کردار. و فعل درست را بر اساس فاعل فضیلتمند تعریف و تبیین میکند. گرچه فاعل – محوری به عنوان ویژگی خاص اخلاق فضیلت، در بسیاری موارد توانسته مشکلاتی را در حوزههای مختلف اخلاقی، از جمله در حوزه انگیزش اخلاقی حل کند. اما همین فاعل – محوری، اخلاق فضیلت را در مواردی با چالش رو به رو کرده است. از جمله این چالشها مربوط به «عمل درست» است که به لحاظ معناشناختی و معرفتشناختی مورداعتراض واقع شده است. ایراد معناشناختی ناظر به تعریف عمل درست، و ایراد معرفتشناختی ناظر به شناخت عمل درست است. معترضان، اخلاق فضیلت را، در هر دو مورد، در ارائه معیاری مناسب ناتوان و ناموفق میبینند. در مقابل، طرفداران اخلاق فضیلت تلاش زیادی برای تعریف عمل درست انجام دادهاند. از جمله هرستهاوس معتقد است:
«عمل، درست است اگر و تنها اگر، آن چیزی باشد که فاعل فضیلتمند از روی منش در این شرایط انجام خواهد داد.»
زاگزبسکی هم، در تعریف عمل درست از هرستهاوس الهام میگیرد و تصمیم فاعل فضیلتمند را معیار تصمیمگیری انسانهای عادی میداند، البته به این نحو که فرد باید بتواند شرایط و تصمیم فاعل فضیلتمند را درک کند تا بتواند بفهمد که اگر وی در این شرایط بود، چگونه عمل میکرد.
عنصر دیگری که زاگزبسکی بر آن تأکید میکند، برانگیخته شدن فاعل توسط فضیلت است در درست بودن عمل و انجام عمل درست نقش کلیدی ایفا میکند. زاگزبسکی در این زمینه از اسلوت الهام گرفته است و در آثار اخیر خود، نقش الگوها یا همان فاعل فضیلتمند را در مباحث معناشناختی و معرفتشناختی اخلاق، بسیار پررنگتر مطرح کرده است.
اسلوت نیز، معیار «عمل درست» را انگیزههای فاعل میداند. تأکید بر نقش فاعل فضیلتمند به عنوان معیار معناشناختی و معرفتی فعل درست، به رغم اهمیتش پرسشهایی را به دنبال داشته که کارآمدی اخلاق فضیلت را زیر سؤال میبرد. یکی از آن ایرادات که محتوای مقاله هم ناظر به آن است، به ایراد «درست اما غیرفضیلتمندانه» مشهور است که هارمن، کوپ و سوبل به آن پرداختهاند. این ایراد ناظر به تعاریف فوق است که از انسانهای عادی میخواهد تا برای فهم معنا و مصداق «عمل درست»، شرایطی مشابه با شرایط فاعل فضیلتمند برای خود ترسیم کنند و با قرار دادن خود در آن شرایط، و تشخیص اینکه اگر فاعل فضیلتمند در این شرایط بود چه میکرد و چه میفهمید، دو حوزه معناشناختی و معرفتشناختی را پوشش دهند.
اما مشکل این است که گاه مواردی پیش میآید که فرد عادی در شرایطی قرار میگیرد که فاعل فضیلتمند هرگز در آن شرایط قرار نگرفته و نخواهد گرفت تا قرار باشد تصمیمات او در آن شرایط معیار درستی فعل فضیلتمند باشد. مثلا فرد خطایی کرده و باید برای جبران خصلت غیرفضیلتمندانهاش کاری انجام دهد. چنین عملی برای فرد غیرفضیلتمند، درست است، اما طبیعتا فضیلتمندانه نیست. به همین دلیل هارمن میگوید خطاست که عمل درست را بر اساس فعل فاعل فضیلتمند تبیین کنیم.
در مقابل، برخی از نظریهپردازان اخلاق فضیلت، از جمله هرستهاوس، دانیل راسل، و وان زیل با استفاده از تفکیک «درست» از «باید»، در قالب «ارزیابی عمل» و «هداست عمل»، به این اشکال پاسخ دادهاند.
مقاله حاضر ناظر به رویارویی بین این دو دیدگاه و تصمیم نهایی در این باره است. از این رو نخست به تحلیل ایراد «درست اما غیرفضیلتمندانه» میپردازیم، سپس با توجه به تفاوتهایی که فیلسوفان بین مفهوم «درست» در چارچوب «هدایت عمل» و «ارزیابی عمل» قائل شدهاند، و با اشاره به لزوم تفکیک «باید» از «درست» توضیح خواهیم داد که ایراد مذکور ناظر به کدام معناست و چگونه میتوان به آن پاسخ داد.
…