رهنامه: موضوع مصاحبه ما تحت عنوان مباحث مقارن علم اخلاق است؛ همانطور که در جریان هستید منظور ما مباحث و مبانی جدیدی است که در علم اخلاق مطرح میشود. به صورت مشخص چه مباحث جدیدی در علم اخلاق مطرح شده است؟
استاد: قبل از هر چیز اجازه بدهید از اهتمام شما و معاونت پژوهش تشکر ویژه داشته باشم. باید دهها کار از این قبیل انجام بشود که اخلاق از محرومیت دربیاید. در حوزه با سلطهگری فقه مواجه هستیم و ذهنیت طلاب ما اینطور شکل گرفته است که عالم دین یعنی «فقیه»؛ فقیه مصطلح یعنی کسی که بتواند رساله بنویسد؛ لذا مفسر، عالم دین تلقی نمیشود.
اخلاق، اسم یک دانش خاص نیست، مثل اینکه یک عده میگویند علوم تربیتی ماهیت مستقلی ندارد و مجموعهای از علوم است؛ یعنی یک ماهیت جمعی دارد. شبیه آن در اخلاق اینطور است؛ یعنی بحثهای فلسفه اخلاق، اخلاق کاربردی، الاهیات اخلاق، روانشناسی اخلاق، هر کدامشان یک عرض عریضی از مباحث و مطالعات را دارند.
یک مسئله بسیار بسیار مهم که چند سال است اندیشمندان را درگیر خودش کرده، ولی هنوز در کشور ما نظرات را خیلی به خودش جلب نکرده، متأسفانه «تعریف اخلاق» است؛ یعنی وقتی اخلاق میگوییم، یعنی چه؟
چند مسئله خاص را اشاره میکنم:
تعریف اخلاق
مسأله اول، تعریف اخلاق: یک مسئله بسیار بسیار مهم که چند سال است اندیشمندان را درگیر خودش کرده، ولی هنوز در کشور ما نظرات را خیلی به خودش جلب نکرده، متأسفانه «تعریف اخلاق» است؛ یعنی وقتی اخلاق میگوییم، یعنی چه؟
یکی از نمودهای این ابهام این است که شما با بیشتر نوشتههای علمی در حوزه اخلاق که مواجه میشوید، همان ابتدا که اخلاق را تعریف میکنند، از پایاننامهها تا مقالات علمی پژوهشی و کتابها، میگویند جمع خلق یا خلوق است که هیئت راسخه نفسانی است که افعال متناسب با آن از انسان صادر بشود؛ یک تعریف رایجی در کتب اخلاق و تراث اخلاقی ما از قدیم بوده است که آن را تکرار میکنیم.
یک مشکلی که خیلی رایج است، متأسفانه، این تعریفی که ارائه میشود لغوی است و اصطلاحی نیست؛ term نیست؛ معنی لغوی است که اخلاق جمع خُلق است و خود افعال موضوع اخلاق نیستند؛ میگویند خود همان هیئت راسخه است که سبب میشود افعال متناسب با آن صادر شود؛ یعنی اخلاق خود همان منش و فضیلت میشود؛ یعنی یک تعریف فضیلتگراست.
ماهیت اخلاق چیز دیگری است؟
بله؛ واقعیت اخلاق اعم از این است؛ چیزی است که حتی تکفعل، یک دانه فعل را میخواهید متصف بکنید به اخلاقی بودن یا نبودن، فارغ از این است که اصلاً گویندهاش آن کمال را داشته، آن منش یا هیئت راسخه را داشته یا نه؛ لذا بعضی آقایان توجهشان به این جلب شده و افعال را میآورند.
یکی از مقالات شاذ که در زمینه تعریف خود اخلاق نوشته شده است، مقاله آقای دکتر علیزاده است که اخلاق چیست. همین که این سؤال ذهن ایشان را درگیر کرده خودش جای خوشبختی است؛ چون نوعاً آقایان ذهنشان با این درگیر نیست؛ مثلاً شما کتاب عناصر فلسفه اخلاق ریچلز را میخوانید، فصل اول را به تعریف اخلاق اختصاص داده است و آخرش میگوید یک تعریف حداقلی ارائه میکنم که مورد اتفاق همه باشد، بعد دو سه پارامتر میآورد؛ یکی از مسائل بنیادین و مهم، خود تعریف اخلاق است که چیست.
طبیعی است که مثل خیلی از حوزههای علوم انسانی، به یک تعریف واحد مورد وفاق نخواهیم رسید؛ انتظار بیجایی هم هست که پیشاپیش بگوییم دوباره بحث نظری شروع میشود و به سر و کله هم میزنند و آخرش معلوم نمیشود چه شد. همه علوم انسانی اینطور هستند. مگر شما در روانشناسی تعریف واحدی از روان دارید؟ خود روانشناسی مگر تعریف واحد دارد؟ اما روانشناسی پا گرفته و الان گسترده شده و جهان را میچرخاند. لذا این نکته اول است. مسئله اول خود تعریف اخلاق است، نه علم اخلاق.
ضرورتش این است که گستره مباحث اخلاقی را با تعریف اخلاق میشود کم یا زیاد کرد؟
احسنت! یعنی مثلا یک پایاننامه درباره اخلاق است و چون تعریف درستی از اخلاق ارائه نکرده و خودش ذهنیت درستی نداشته، بسیاری از مباحث فقهی و آداب و رسوم را آورده که اینها اخلاق نیست، بلکه عادات رفتاری شخصی است. چون اساساً خود اخلاق درست تعریف نشده است، لذا مباحثی میآوریم که ربطی به اخلاق ندارد لذا یک بخشی از نزاع رابطه اخلاق با دین که اصلاً اخلاق چه ارتباطی با دین دارد، کجا وابسته است و کجا مستقل است، وقتی به طرفین نزاع مراجعه میکنیم، تعریف مشترکی از اخلاق ندارند، بلکه آنچه که ایشان میگوید وابسته به دین است، با آنچه که ایشان میگوید وابسته نیست، دو تا چیز هستند؛ یعنی اشتراک لفظی شده است. این مسئله بسیار مهمی است که اگر امروزه توجهات به این جلب بشود و طرفین خودشان را ملزم به تعریف دقیق و فنی و فارغ از تعارف بدانند، بخشی از این نزاعها از بین میرود.
تدوین نظریه هنجاری
مسأله دوم، تدوین نظریه هنجاری: مسئله بعدی که باید عرض بکنم خدمت شما، بحث تدوین یک نظریه هنجاری است. نظریه هنجاری یعنی اینکه ما بتوانیم پاسخ بدهیم به اینکه چرا یک فعل خوب است؛ یعنی معیار و ملاک حسن و قبح، معیار و ملاک الزام و عدم الزام چیست.
متأسفانه بین اندیشمندان مسلمان، آنهایی که در فلسفه اخلاق ورود پیدا کردهاند، نوعاً در فرااخلاق ورود کردهاند؛ آن هم تازه در یک بحث که همان تعریف الزام اخلاقی است؛ یکی ضرورت بالقیاس الی الغیر را میگوید، یکی ضرورت غیری را میگوید و یکی واقعگرایی را میگوید؛ لذا هر کسی یک نظریهای دارد. اما در زمینه اخلاق هنجاری همین مقدار نظریهپردازی هم نیست.
واقعگرایی
مسأله سوم، مبحث واقعگرایی: دنباله آن بحث به واقعگرایی هم کشیده است و در آن قلمهایی زدهاند، ولی در واقعگرایی نوعاً گزارش است. در مفهومشناسیِ الزام، نظریهپردازی داریم، ولی در واقعگرایی نوعاً گزارش است. معدود آثاری که تلاش کردهاند نظریهپردازی کنند، به صورت جدی به بوته نقد گذاشته نشدهاند.
بحثهای دیگر مثل توجیه (justification)، بحثهای منطقی، رابطه هست و باید، واقعا تُنکِ تُنک است، واقعا تُنُک است. با یک ارجاع و اینها معمولاً مسئله حل و فصل میشود. میگوید حالا که به واقعگرایی باور داریم، معلوم است که بین هست و باید رابطهای است. لذا بیشتر اندیشمندان مسلمان که ورود پیدا کردهاند (آن هم تازه اخیراً در سی چهل سال اخیر درگیر شدهاند و سابقهاش زیاد نیست؛ هر چند که ملاک هم دارند،) اگر خوب دقت بکنید، نتیجهگراییِ کمالگراست، ولی بدون اینکه این را منقح کرده باشند و کرسی نظریهپردازی باشد و نقد بشود که چه چالشهای نظری و کاربردی دارد. بدون هیچ نقدی تکرار میشود که ما کمالگرا هستیم. چطوری چالشهایش را پاسخ میدهید؟ ادلّه رواییاش کافی است؟ آیا ادلّه مخالف با این وجود ندارد؟ آیا با تحلیل عقلی به این رسیدهاید؟ شواهد قرآنی و روایی دارید؟ بدیلهایش چیست و آن را نقد کردهاید یا نه؟
خلأ بزرگی در باب نظریه هنجاری داریم و این خلأ بزرگ متأسفانه بسیار بسیار آسیب زده است؛ مثلا میخواهیم به یکی از بحثهای اخلاق کاربردی وارد بشویم و قضاوت بکنیم، میگوییم کمالگرا هستیم و قرب الهی ملاک حُسن فعل است؛ در حالی که خود این قرب الهی چالشبرانگیز است.
کرایتون معتقد به نظریه امر الهی بود. سقراط از او سؤال میکند: آیا فعل الف چون خدا به آن امر کرده است خوب است، یا چون خوب است خدا به آن امر کرده است؟ همان سوالی را که سقراط از کرایتون پرسید، میتوان در مقابل این ایده مطرح کرد: عمل الف چون خوب است مقرب است یا چون مقرب است خوب است؟ هنوز این نظریه به این قبیل سؤالات پاسخ نداده است، ولی دائماً به عنوان یک نظریه اسلامی تکرار میشود.
گذشته از این مشکل نظری، حالا این را میخواهند تطبیق بکنند مثلاً در بحث سقط جنین و بر اساس آن قضاوت کنند. سؤال این است که در این مورد خاص، سقط جنین ملاک قرب الهی است یا نه؟ چگونه میتوان بر اساس این نظریه، قضاوت جزئی شکل داد؟ به هر حال، فقدان نظریه هنجاری بسیار مشکلزاست. تازه اگر ملتزم به نظریه هنجاری باشند؛ نوعاً به آن ملتزم نیستند. یعنی ارتباط قضاوتهای جزئی در اخلاق کاربردی کاملاً متأثر از نظریه هنجاری ماست. آسیبهای فقدان نظریه هنجاری، بیشتر از این حرفهاست.
همین فقدان نظریه هنجاری باعث خلط بین فقه و اخلاق میشود؛ باعث نصگرایی مذموم میشود. اصل نصگرایی بد نیست، ولی وقتی منجر به اخباریگری میشود نگرانکننده است. نصگراها میگویند عبارتْ این را میگوید و تمام شد و رفت. آیا عبارت با این نظریه میسازد یا نمیسازد؟ شواهد خلافش چیست؟ یعنی عقل تعطیل میشود.
بنابراین خلأ بزرگی که داریم در حوزه اخلاق هنجاری است؛ البته بحثهای فرااخلاقی هم کامل پرداخته نشده است. فقط در چند مورد از اینها، آن هم به صورت محدود نظریاتی داریم.
رابطه اخلاق کاربردی با فقه
مسأله چهارم، رابطه اخلاق کاربردی با فقه: مسئله مهم بعدی، مسئله جامعه ماست، مسئله جهانی نیست و آن رابطه اخلاق کاربردی با فقه است؛ یعنی اساساً از رابطه اخلاق با فقه ناشی میشود؛ اخلاق کاربردی ذیل رابطه اخلاق و فقه است.
ما وقتی میخواهیم به مسئله خاصی از جنبه اخلاقی بپردازیم، وجود حکم فقهی در این زمینه چه تاثیری دارد؟ آیا باب گفتگوی اخلاقی را میبندد؟ وقتی گفتگوی اخلاقی میکنیم نباید هیچ تأثیری در استنباط حکم فقهیمان داشته باشد؟ یعنی یک فقیه باید بیتوجه به حکم اخلاقی با همان متدولوژی مرسوم فقهی حکم را استخراج بکند؟ یا اخلاق باید دخالتداشته باشد؟ که همان رابطه دوطرفه است. دخالت فقه در اخلاق و اخلاق در فقه، ابعاد مختلفی دارد.
یک مباحثی مطرح شده ولی ختم نشده است و هنوز پرونده آنها باز است و بحثهای بسیار پیچیدهای است؛ گذشته از پیچیدگیهای نظری، پیچیدگیهای عملی دارد؛ به این معنا که یک سری مقاومتها در برابر بعضی از مسائل هست؛ یعنی یک وقت حتی سؤال را نمیتوانی مطرح بکنی. با یک هژمونی فقه در حوزه مواجهیم. این خودش جای گفتگوی دیگری دارد که اگر وارد این بحث بشوم تمام نمیشود. بنابراین همین رابطه اخلاق کاربردی با فقه را اشاره میکنم.
دوباره اینجا این خوف وجود دارد که طلاب جوان وارد بشوند و کار را خراب کنند؛ بحث خیلی فنی است و در حد بزرگان مطرح است و نمیشود طلاب نوپایی که وارد میشوند بحث را فیصله بدهند و قلم بزنند.
تصمیمگیری اخلاقی
مسأله پنجم، تصمیمگیری اخلاقی: مسئله مهم بعدی، بحث متدولوژی تصمیمگیری اخلاقی است؛ مراد این است که بتوانیم در یک مورد خاص یک تصمیم اخلاقی بگیریم. تصمیم اخلاقی میتواند چند معنی داشته باشد، ولی در اصطلاح بنده یعنی تصمیمگیری در مسائل اخلاقی. در مسائل اخلاقی از یک متد واحد و سنجیدهای برخوردار نیستیم؛ در سطح جهانی اساساً یک متد واحد وجود ندارد.
لطفا نمونه بیاورید.
بله، الان روی تعارضات اخلاقی متمرکز میشوم. شما تصور بکنید یک رزمنده در مقابل حکومت دیکتاتوری مبارزه میکند و یک گروه پنهانی هستند و مبارزه مسلحانه و غیرمسلحانه میکنند. یک لحظه متوجه میشود که مأموران حکومت پشت در خانهاش هستند و نزدیک است که وارد خانه بشوند و ایشان را دستگیر بکنند و میداند اگر دستگیر بشود شکنجههایی خواهند کرد که نمیتواند دوام بیاورد و اطلاعات دوستانش را لو میدهد. همان لحظه سیانور زیر زبانش است. الان این سیانور را بخورد یا نخورد؟ خودکشی بکند یا نکند؟ از طرفی پای یک مبارزه در بین است و ممکن است سران مبارزه لو بروند و جریان مبارزه شکست بخورد و ممکن است دوستان دیگری کشته بشوند و اعدام بشوند و از طرف دیگری بحث خودکشی است؛ کجا مجاز به خودکشی هستیم؟
از طرف دیگر بحث عدم اطمینان است. همه اینها قطعی نیست، بلکه ظنی است؛ ظنی است که اگر تو را بگیرند نمیتوانی مقاومت بکنی؛ ظنی است که اگر لو بدهی اینها میتوانند آنها را بگیرند؛ شاید آنها زودتر خبردار بشوند و فرار بکنند. ظنی است که اگر آنها را بگیرند میکشند یا نه. همه چیز ظنی است.
در فضای عدم اطمینان و تعارض، چطور من تصمیم بگیرم؟ خب ما این را در کلاسهایمان مطرح میکنیم و بیشتر طلاب میگویند خودکشی حرام است و اولاً با فقه شروع میکنند به گفتگو که حرام است. ادبیات، ادبیاتِ فقهی است؛ بعد هم گفتگو میکنیم و میگویم که حالا به جای این موقعیت یک گروهی را در نظر بگیریم که برای آخرین بار در شب عملیات برای شناسایی رفتهاند، دشمن متوجه میشود و اینها برمیگردند و به میدان مین برمیخورند، یا همه دستگیر میشوند و یا شهید میشوند؛ یک نفر خودش را روی مین میاندازد که دوستانش رد بشوند و عملیات نجات پیدا بکند و دوستانش نجات پیدا بکنند؛ آیا این مجاز است یا نیست؟ چون این اتفاق در دوران دفاع مقدس افتاده و ما آن را تقدیس میکنیم و ایثار بزرگی میدانیم، دانشجویان میگویند این کار ارزشمندی است؛ بعد میگویم فرقش با سیانور خوردن چیست؟ چون کانت در بحثهای تعمیمپذیری که دارد، میگوید ما یک اصل عقلانی به نام عدم تناقض داریم. این عدم تناقض در فضای نظری، همین محال بودن اجتماع نقیضین است. در فضای عملی میشود اینکه بر اساس آن، شما در یک موردی حکمی نکنی که در یک مورد دیگرِ شبیه به آن، حکم دیگری بکنی. چنین چیزی ناموجه است، مگر اینکه از یک جنبه متفاوت باشد، ولی اگر نتوانی تفاوت مرتبط را نشان بدهی، عدم تناقض اقتضا میکند در هر دو جا یک حکم بکنی. تعمیمپذیری از اینجا درآمده است. لذا میگویند کانت معتقد است امر اخلاقی یک امر عقلانی است.
به بچهها میگوییم این دو مورد را داریم؛ یکی رزمندهای که خودش را روی میدان مین میاندازد و یکی آن کسی که سیانور میخورد. میگویم تفاوتش را بگویید؛ هر چه تفاوت میگویند من مقاومت میکنم؛ نمیدانند در این موقعیتها بر اساس چه معیاری تصمیم بگیرند. این بحث در خود زندگی طلاب هم هست؛ در درسها حاضر شوم یا برای بچهام نان دربیاورم؟ تبلیغ بروم یا در کلاسهای درسی حاضر شوم؟ در مدارس تبلیغ بکنم و پول برای زن و بچهام دربیاورم یا کلاس کفایه را بروم؟ روزانه با صدها تعارض درگیریم و چون متد نداریم، معمولا سر صحنهْ شهودی تصمیم میگیریم؛ یک لحظه یک حسی بهمان دست میدهد و یک تصمیم میگیریم.
همین قدر عرض میکنم که ما متدی برای تصمیمگیری اخلاقی نداریم؛ لذا یکی از سوالات مهم در این زمینه این است که چقدر مبتنی بر فرایندهای عقلانی باشیم و چقدر مبتنی بر فرایندهای شهودی که نوعاً جلوههای احساسی دارند. یک حالت هیجانی را بیان میکنید، یک شهود دارید که در قالب هیجان خودش را نشان میدهد؛ اصطلاحاً به آن دانش ضمنی یا ناهشیار میگویند که در قالب شهود است. تصمیمگیری اخلاقی چقدر باید مبتنی بر فرایند عقلانی باشد که همان پروسه مشخص جمعآوری شواهد و بررسی گزینههاست؟ و چقدر باید مبتنی بر شهود باشد؟ اگر اینها ناسازگار باشد کدام را ترجیح بدهم و در کجا؟ یک کتاب زیبایی را یونا لرر نوشته به نام تصمیمگیری که آقای اصغر اندرودی ترجمه کرده است. یک مقدار از چالشهای تصمیمگیری را مطرح میکند که اساسا در زندگیمان با چه چالشهایی مواجهیم و حواسمان جمع نیست و سعی میکند یک جمعبندی ارائه کند، اما بیشتر از آن جمعبندی که در فصل آخر نشان میدهد، خود مسئلهای که طرح میکند جذاب است. در هفت ـ هشت فصل نشان میدهد که تصمیمگیری واقعاً چه کار پیچیدهای است. فصل شش مشخصاً درباره تصمیمگیریهای اخلاقی است. این هم یک خلأ بسیار بزرگ است که متدولوژی تصمیمگیری اخلاقی نداریم و مشخصاً در زمینه تعارضات اخلاقی خودش را بیشتر نشان میدهد.
عقلانیت در اخلاق
مسأله ششم، عقلانیت در اخلاق است که ما از یونان باستان به ارث بردهایم و بعد در منابع روایی و نقلی هم شواهدی برایش پیدا کردهایم و تصور کردهایم دیدگاه اسلامی همین است. تفکر اخلاقی در یونان باستان به صورت جدی با سقراط شروع شده و افلاطون و بعد ارسطو و دیگران، روی جنبه عقلانی انسان تأکید ویژهای کردهاند و گفتهاند اخلاق یعنی عقل؛ اخلاق یعنی اینکه تو عقل را حاکم بر امیالت بکنی؛ یعنی هر وقت توانستی هیجانات و امیال را تحت فرمان عقل ببری، انسان اخلاقی شدهای؛ لذا انسان اخلاقی، انسان عقلانی است، بعد این در فرهنگ مسلمانان آمده است و برای خودش شواهد روایی فراوان هم پیدا کرده است؛ اما آنچه که امروزه به صورت جدی در جهان غرب مطرح است و شواهد بسیار بسیار زیادی برایش پیدا کردهاند، درهمآمیختگی هیجانات و عقلانیت است.
آنتونیو داماستیو کتابی دارد به نام خطای دکارت. آنجا بیان میکند که دوگانه عقل/هیجان یک دوگانه اشتباه است؛ ما اصلا دوگانه نداریم، بلکه مجموعهای درهمتنیده داریم؛ یک سیستم درهمتنیده داریم که در اصل با هم هستند. آنجا نشان میدهد که شما ریاضیترین مسائل منطقی را هم نمیتوانید بدون هیجانات حل کنید. ریاضی را داری حل میکنی، کاملا منطقی باید پیش بروی، اما اگر هیجاناتت صفر بشود نمیشود؛ لذا این تصویری که افلاطون در اخلاق برای ما درست کرده که عقل همچون یک ارابهرانی است که دو اسب سرکش دارد، یکی شهوت است و یکی غضب است و این دو اسب سرکش اگر به اختیار خودشان باشد هر جایی میروند و این عقل است که باید اینها را کنترل کند و به سمتی که میخواهد ببرد، این تصویر ارابهران، امروز دورانداختنی است. شما در قضاوتهای اخلاقی و تصمیمگیریهای اخلاقی نمیتوانی عنصر هیجانی را کنار بگذاری. یک چیز نشدنی است.
اگر اینطور باشد یک تحول بنیادین در تصویر ما از اخلاق، تحول بنیادین در تربیت اخلاقی و تحول بنیادین در انسان آرمانی که به سمتش میرویم به وجود میآید. دیگر نباید تربیت اخلاقی ما به این سمت باشد که هر چه بیشتر هیجانات را کنترل کنیم. یک جایی اتفاقا باید عقلانیت را کنترل کنیم و به هیجانات زمینه بدهیم. این تحول، شبیه تحول بسیار بنیادینی است که امثال فروید در خودشناسی ایجاد کردند.
فروید با طرح بحث ضمیر ناهشیار، این مسئله را مطرح کرد که اصلاً یک وقتهایی شما خودت هم نمیدانی که انگیزهات از این فعل چه بوده است و خودت نمیدانی دارای چه هیجاناتی هستی؛ این ناهشیار است. در تعریف، ناهشیار به مواردی اشاره میشود که برای فرد قابل شناخت نیست و کس دیگری، مثلا یک رواندرمانگر اگر بخواهد کشف بکند، از نشانههایی آن را کشف میکند. به خود شما نمیگوید از فلانی خوشت میآید یا بدت میآید، ممکن است واقعاً بدت بیاید، ممکن است اوج حسادت نسبت به او داری، اما در عرصه هشیارت این حسادت را اصلاً نمیفهمی. فروید با طرح بحث ضمیر ناهشیار یک چالش بسیار جدی در بحثهای اخلاقی سنتی ما ایجاد کرد، ولی متأسفانه کسی این چالش را جدی نگرفت و به روی خودش نیاورد.
اگر ما ضمیر ناهشیاری داریم که فروید میگوید مثل کوه یخی است که نه دهم آن زیر آب است و این را نمیبینیم و یک دهم شخصیت ما روی آب است که میبینیم، بنابراین اگر بخش عمده شخصیت من ناهشیار است، مراقبه چه معنیای پیدا میکند؟ در مراقبه خودنظارتی هست. اگر ناهشیار از دسترس هشیار خارج است، چگونه میتوان خودنظارتی داشت؟
برگردیم به حوزه اخلاق؛ اصلاً محور اصلی تراث اخلاقی ما، حاکمیت عقل بر امیال است. دعوا و نزاع عقل و هوی، نزاع معروفی است که در همه تراث اخلاقی ماست. اینها تلاش میکنند بگویند اخلاقی یعنی عقلانی.
با این بحث درهمآمیختگی عقل و هیجان، تحول اساسی در آن ایجاد میشود و ما هنوز به روی خودمان نمیآوریم و انگار نه انگار این تحول بزرگ اتفاق افتاده است.
عصبشناسی اخلاقی
مسأله هفتم، عصبشناسی اخلاقی: رویکرد جدیدی که امروز به برکت فناوریهای جدید تبدیل به یک رویکرد اصلی شده، عصبشناسی است. امروزه تقریباً همه حوزههای روانشناسی با رویکرد عصبشناسی هم پرداخته میشود. یعنی با ابزاری همچون آنسفالوگرافی، فعالیت مغز در موقعیتهای مختلف اخلاقی را رصد میکنند و در حال استخراج نقشه جامعی از ارتباطات نورونی مغز هستند. هنوز چنین چیزی به دست نیاوردهاند ولی دارند به تدریج استخراج میکنند.
در مورد موشها که مغزهای کوچکی دارند، مثلا برشهایی در حد آنگسترومی میزنند که این مغز را ورقه ورقه میکنند و بعد عکس میگیرند و بعد با کامپیوتر تصاویر این ورقهها را روی هم میگذارند و تصویر کلی ارتباطات نورونی را درمیآورند که کدام نورون با کدام نورون کجا سیناپس برقرار کرده است؛ البته هنوز در مورد مغز انسان این تصویر را نداریم. امروزه بحثهای عصبشناسی حوزه بسیار گستردهای است که مطالعات روانشناسی و اخلاق را هم شامل شده است.
چه ارتباطی با هم دارند؟
مثلاً منشأ رفتارِ به ظاهر ارادی انسان را در مغز انسان درمیآورند و میگویند این کاری که شما انجام دادید که فکر میکنید بر اساس اراده انجام دادهاید، در واقع ارادهای در کار نبوده است؛ بلکه این قسمت مغز تحریک شده و بر این قسمت تاثیر گذاشته و این کار را کردهای. شواهد عجیب و غریبی هم دارند؛ مثلا شواهدی ارائه میکنند که ما میتوانیم تصور و تخیل اراده داشته باشیم، ولی واقعا ارادهای در کار نباشد و تلقین بیرونی باشد.
یا در خود مغز یک ماژولهای اخلاقی شناسایی میکنند؛ یعنی کارکردهای اصلی که برای یکی از بخشهای مغز است، کارهای اخلاقی میکند. مثلاً امروزه ریشههای عصبی رفتارهای همدلانه را معرفی میکنند. متأسفانه حوزه علمیه کاملاً در این عرصه غایب است و هیچ تلاشی برای بررسی و پاسخ به سؤالات انجام نمیدهد.
یکی از محورهای اصلی در مباحثات اخلاقی، موضوع همدلی است؛ یعنی اینکه وقتی من کسی را در رنج میبینم، خودم هم احساس رنج کنم؛ یعنی یک مقدار به صورت درونی او را درک کنم. بعضیها مثل هافمن میگویند این همدلی انگیزه اصلی اخلاقی است. وقتی شما با کسی همدلی میکنید، برانگیخته میشوید که کار اخلاقی انجام بدهید. همدلی تا حد زیادی مبتنی بر نورونهای آینهای در مغز است. هافمن دو محور اصلی در اخلاق نخستیها مطرح میکند؛ یکی بحث همدلی (empathy) است و دیگری بحث مقابله به مثل (reciprocity) است.
میگویند مقابله به مثل پایه عدالت است و همدلی پایه اخلاق مراقبت است؛ دوگانهای که کلبرگ و گیلیگان مطرح کردهاند. مثلاً دی وال از جمله افراد شناختهشدهای است که در زمینه نخستیها مطالعاتی دارد؛ اینها نشان میدهند که در مغزمان چه ماژولهایی داریم و چه بخشهایی از مغز است که مقابله به مثل را ترتیب میدهد؛ یعنی پایههای عصبی اخلاقی زیستن. در کتاب دو جلدی راهنمای رشد اخلاقی (از پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی) یک فصلی در اینباره هست که آیا ما به صورت زیستی واقعاً موجودات اخلاقی هستیم یا نیستیم؟ همین بحثهایی که ما در فطرت و اینها پیگیری میکنیم که میگوییم اخلاق فطری است، اینها سراغ عصب رفتهاند و میخواهند بدانند سیستم عصبی ما جوری تنظیم شده است که دلمشغول دیگران باشیم یا نه؟ آیا همیشه دلمشغول خودمانیم؟
پرداختن به این قسمت عصبشناسی دقیقاً کدام بُعد اخلاق را تحتتاثیر قرار میدهد؟
همه را؛ هم از مبانی اخلاق مثل اراده آزاد که اگر اراده آزاد را انکار کنند، دیگر اخلاقی باقی نمیماند، هم از خود رفتارها و انگیزش اخلاقی. بخش عمدهای از مباحث انگیزش اخلاقی، بحثهای عصبشناسی است.
متأسفانه به این بحثهای عصبشناختی بههیچوجه توجه نمیکنیم. من یک نمونه برایتان بگویم و از این بحث عبور کنم؛ یک آقایی بوده است که مدتی معلم بچهها بوده، بعد از مدتی شروع میکند با این بچهها رابطه ناجور و مشکلدار برقرار میکند. بعد کمکم میرود به این سمت که در اینترنت عکسهای پورنو و اینها درمیآورد. بعد کمکم شروع به رابطه با زنها میکند. به خاطر اختلال رفتاری که داشته، به مرکز بازپروری معرفیاش میکنند. در مرکز بازپروری هم شروع به تجاوز به خانمهای آنجا میکند و در دادگاهی محکوم میشود. شب دادگاه سردرد میگیرد و به اورژانس میرود. از مغزش عکس میگیرند و دکتر سریع رسیدگی میکند و میفهمند غدهای پشت بخش قدامی مغزش رشد کرده است. بخش قدامی یعنی پشت پیشانی و چشمهایمان. تفاوت اصلی ما انسانها با موجودات دیگر به همین مربوط است؛ بخش منطقیاش است. یک غده پشت آن رشد کرده و عملکرد این قسمت را مختل کرده است. رفتارهای اخلاقی ما یعنی آن جاهایی که هیجاناتمان را کنترل میکنیم، محصول کارکرد درست این قسمت است؛ چون این غده نمیگذاشته کار بکند، هیجاناتش را نمیتوانسته کنترل کند. بعد عمل میکنند و غده را درمیآورند و درست میشود و وسوسههایش از بین میرود.
الان فرض کنیم ما در محاکم خودمان اگر کسی از این تجاوزها داشته باشد چه میکنیم؟ اصلا بررسیهای عصبشناختی صورت میدهیم؟ لااقل به صورت یک احتمال باید باشد. عکس مغزی که کاری ندارد؛ لااقل در موارد مشکوک و حاد.
یک وقتی کسی جنایتی انجام داده و تجاوزی کرده است، ولی یک نفر در طول یک سال پنجاه بار این کار را کرده و پنجاه زن را اغوا کرده است؛ این یک مورد خاص است و این را باید لااقل مطالعه عصبشناختی کرد. چهبسا در سیستم عصبیاش اتفاقی افتاده که ارادهاش را به معنای واقعی سلب کرده است. آیا نمیشود بررسی کرد؟ این همه شواهد عصبشناختی نشان میدهد که لازم است یک بررسی عصبی صورت گیرد.
این مباحث میتوانند در امر تربیت اخلاقی دخالت زیادی داشته باشند. در کتاب رویکردهای نوین در تربیت اخلاقی، نوشته آقای دکتر محمد حسنی و همکاران، فصلی هست تحت عنوان رویکرد تلفیقی که رویکرد تربیتیاش مبتنی بر عصبشناسی است. آنجا شواهد جالبی دارد. ما نسبت به این رویکرد کاملاً در غفلتیم.
رهنامه: استاد علاوه بر محورهای قبلی محور دیگری هم هست؟
دو تا محور کوچک است که آخر عرضم باشد.
تمایز اخلاق و معنویت
مسأله هشتم، تمایز اخلاق و معنویت: یک مسئله مهم، تمایز بین اخلاق و معنویت است. امروزه بیشترِ درسهای اخلاق در حوزه، متمرکز بر اخلاق بندگی است. همانطور که میدانید اخلاق را به چهار حوزه اصلی تقسیم میکنند و میگویند اخلاق بندگی داریم، یعنی رابطه ما با خدا، اخلاقیات فردی داریم، یعنی اخلاقیات خودم، اخلاقیات اجتماعی داریم، یعنی اخلاق بین انسانها و اخلاقیات محیطزیست داریم، یعنی بین من با محیطزیست و حیوانات.
بیشترِ درسهای اخلاق حوزه، متمرکز بر اخلاق بندگی است؛ مثلا اینکه چه طور اخلاص داشته باشیم، توکل ما چطور باشد و معرفت به خدا چطور باشد و چطور حضور خدا را در ذهن داشته باشیم. خوب که در محتوای این دروس دقت کنیم روشن میشود که اخلاق نیست، معنویت است؛ یعنی میخواهد به زندگی فرد معنابخشی کند؛ عرفان هم نشود، لااقل معنویت میشود.
تصور میکنیم اخلاق در حوزه الحمدلله کلاس دارد. معاونت تهذیب هم وقتی میخواهد کلاس اخلاق در حوزه برگزار کند دنبال این است که یک استاد اخلاق بیاورد و مقداری معنویت برای طلاب بگوید. متأسفانه عرصههای دیگر اخلاق به خصوص اخلاق اجتماعی و از آن بیشتر اخلاق محیطزیست مورد غفلت است.
امروزه وقتی در باب اخلاق صحبت میکنیم تبادر اولیهاش اخلاق اجتماعی و بین مردم است؛ میگویند به زبان قوم صحبت کنید یا به زبان قم؟ وقتی شما به زبان قم میگویید اخلاق، رابطه انسان با خدا میشود، ولی اگر به زبان قوم باشد، تبادر اخلاق، اخلاق اجتماعی است. اگر سراغ مردم برویم و بگوییم مشکلات اخلاقی جامعه امروز چیست، میگویند دروغگویی و اختلاس و خیانت و اینهاست، اما اگر از بزرگان حوزه بپرسید میگویند مشکلات بزرگ اخلاقی کم شدن اخلاص طلاب است؛ یعنی اخلاق بندگی یا معنویت.
میخواهم بگویم به یک تمرکز جدی درباره اخلاق اجتماعی نیاز داریم و یک تمایز جدی بین اخلاق و معنویت. این درهمآمیختگی بسیار آزاردهنده است. در مراکز مختلف که افراد درباره معنویت سازمانی صحبت میکنند، خوب که دقت میکنید، درباره اخلاق سازمانی صحبت میکنند. مرز به هم ریخته است؛ لذا تمایز بین اخلاق و معنویت یک ضرورت است.
اخلاق جهانی
مسأله نهم، اخلاق جهانی: نکته آخرم یک عرض عریضی از مباحث و اسناد و کتابها و جلسات و افراد است که سالیان سال درگیر بحث اخلاق جهانی (global ethics) هستند. اینها تلقیهای مختلفی دارند و تلقی رایج این است که یک اصول اخلاقی مشترکی پیدا کنیم که همهمان آنها را بپذیریم و بر اساس آنها عمل کنیم.
بحث اخلاق جهانی متأسفانه در حوزه بسیار مورد غفلت است و ما به اخلاق منطقهای بیشتر توجه داریم. اخلاق جهانی یک ضرورت بسیار ویژه در سطح جهانی است. شما اگر هندبوک اخلاق جهانی را پیدا کنید و آن را باز کنید (کتاب ترجمه نشدهای است) و فصلهایش را ببینید، معمولاً از آسیبهای جهانی صحبت میکند؛ مثلا محیطزیست و گرم شدن کره زمین، تروریسم سازمانیافته، تجارت جهانی، فقر جهانی و کمبود منابع آب.
این به این معنا است که یکسری از بحرانهای محیطزیستی و اجتماعی که داریم ریشهاش در اخلاق است. مباحث نظری اخلاق جهانی را در آن هندبوک کمتر میبینید. دلالت مستقیمش این است که این مسائل جهانی ریشه در اخلاق دارند. ما اگر بتوانیم به یک اخلاق جهانی مشترک برسیم، اینها حل میشود.
ما هنوز باورمان نشده که یخهای قطبی دارد آب میشود، هنوز باورمان نشده که لایه اوزون سوراخ شده است، هنوز آلودگی هوا را باورمان نشده است، سوختهای فسیلی تجدیدناپذیری که تمام میشود را باورمان نشده است، آلودگی محیطزیست را باورمان نشده است که همهمان سرطان میگیریم، سوختهای فسیلی، بحثهای بیولوژیک که روی خورد و خوراک پیاده میکنیم، تراریختهها و…. یعنی ما باور نکردهایم که اخلاق جهانی یک ضرورت است؛ همانطور که هنوز هم اخلاق به عنوان یک امر تزیینی و مخملی تلقی میشود و اساساً مهم تلقی نمیشود.
هنوز هم که هنوز است در حوزه که با هژمونی فقه در آن مواجهیم، اخلاق یک چیز تعارفاتی و تزئینی است و قاعدتاً وقتی درباره اخلاق صحبت میکنیم، با لحن آرام صحبت میکنیم، رگ گردنمان ورم نمیکند و داد نمیزنیم؛ یعنی وقتی از اخلاق صحبت میکنیم با مهربانی و لحنی ملایم صحبت میکنیم. در حالی که از مهربانی و تعارف گذشته است؛ فاجعه است؛ نه فقط در سطح کشور خودمان، بلکه حتی در سطح جهانی.
استاد مباحثْ جالب و مهم شد؛ این سؤال را اگر نپرسم حیف است. سؤال بعدی بنده این بود که آیا علم اخلاق توان پاسخگویی به مسائل جدید و مقارن را اولاً دارد یا نه؟ اگر دارد چطور جواب میدهد و اگر ندارد چه تغییراتی باید ایجاد کنیم که پاسخ بدهد؟
یکی از مهمترین تغییرات این است که اصلاً نگاه ما به اخلاق از یکسری موعظه و پند به سمت یک دانش تغییر کند؛ اصلاً این نگرش ما باید عوض بشود. هنوز هم که هنوز است حوزویان ما اخلاق را یک دانش نمیدانند. البته باید بگویم اخلاق یک دانش نیست، مجموعهای از دانشهاست. تا میگویی اخلاق، یکسری موعظه و پند به ذهنها میآید. این مهمترین مسئله است که باید اتفاق بیفتد و بقیه هم فراهم بشود.
رهنامه: زیربنایش این است که دید ما عوض بشود؟
اما اگر نگرش عوض نشود، ما دورههای ارشد و سطح سه و چهار اخلاق میگذاریم، آخرش چه چیزی حاصل میشود؟ همانهایی که فقه خوانده بودند و ذهنشان فقهی بود، اخلاق را همانطور میفهمند و به مردم منتقل میکنند.
بعضی آقایان را میدانم که درس خارج اخلاق گذاشتهاند؛ چه میکنند؟ موضوعات اخلاقی را بررسی فقهی میکنند. درس خارج اخلاق میگذارند و موضوعات اخلاقی مثل دروغگویی، غیبت و اینجور چیزها را بررسی فقهی میکنند. این مشکل است. اخلاق را متوجه نمیشوند. اخلاق هم که بهشان میگوییم آخرش فقهی میفهمند. هنوز هم که هنوز است اخلاق را به عنوان یک دانش به رسمیت نشناختهایم.
توصیه شما به طلابی که وارد این چنین مباحثی میشوند چیست؟ چه وظیفهای دارند؟ از کجا وارد شوند که مفید باشند؟
یکی از خطرات این است که به صورت خام و نپخته وارد مباحث بشوند؛ توصیه بسیار بسیار جدیام این است که یک بسته مطالعاتی از اساتید بگیرند.
آن هم اساتیدی که میدانند در حوزه اخلاق کار کردهاند، نه اینکه بروند دوباره از یک استاد فقه، بسته مطالعات اخلاقی بگیرند. طلاب جوان باید از اساتیدی که با دانش اخلاق آشنا هستند، یک بسته مطالعاتی بگیرند، گروههای مطالعاتی تشکیل بدهند و خودشان کار کنند.
خیلی خیلی خیلی نیاز به مطالعه داریم. من یک وقتهایی با بچهها سر کلاس مباحثه میکنیم؛ مثل همین نمونه سیانوری که عرض کردم؛ مثلا یک ربع یا بیست دقیقه گفتگو میکنیم و بچهها میگویند آخرش چه؟ بالاخره خودکشی کار درستی است یا نه؟ میگویم نتیجه مهم نیست؛ خود مباحثهمان موضوعیت داشت که ابعاد مختلف مسئله باز بشود.
ارتباط با اساتید نکته بعدی است؛ حتما استاد داشته باشند و زیر نظر یکی دو استاد برنامههایشان را پی بگیرند؛ البته معمولا اساتید وقت زیاد نمیدهند و اینها باید رهنمودهای کلی بگیرند و بعدش راهشان را پیدا میکنند.