معمای اخلاقی خشم: بد ولی بهجا
فرض کنید سهشنبه است و شما بهخاطر اینکه من دوشنبه چیزی از شما دزدیده بودم، از دستم عصبانی بودید. همچنین فرض کنید که من چهارشنبه آنچه دزدیده بودم را برمیگردانم، هرگونه زیان ناشی از دزدی را که در این دو روز متحمل شدید برایتان جبران میکنم، برای نشان دادن حسن نیتم هدایای اضافهتری نیز پیشکش میکنم، از اینکه آن لحظه اشتباه کردم و از شما چیزی دزدیدم عذر میخواهم و درنهایت قول میدهم دیگر هرگز چنین کاری نکنم. همچنین فرض میکنیم شما باور دارید که عذرخواهیام صادقانه است و به قولم وفادار خواهم ماند.
آیا عاقلانه خواهد بود که شما روز پنجشنبه نیز بهاندازۀ سهشنبه از دست من خشمگین باشید؟ و آیا عاقلانه است که به فکر نقشهای برای دزدی تلافیجویانه از من باشید؟ اگر با یک بار سرقت دستبردار نشدید چه: آیا این عاقلانه است که بارها و بارها به دزدی از من ادامه بدهید؟
شاید خشم اولیه منطقی باشد، اما احساس میکنیم انتقامِ نامتناسب کاری نامعقول خواهد بود. درنهایت، به ما میگویند، کار دیگری بکنیم یا دست برداریم یا میل انتقامجوییِ خود را به شکل احساسی سالمتر یا احترامآمیزتر دربیاوریم. این نگرش منجر شده است به بحثی جدی در بین فلاسفۀ آکادمیک دربارۀ ارزش خشم. آیا باید خشم را همچون انتقام کینهتوزانۀ بیپایان بدنام کنیم؟
قصد دارم توضیح دهم که این بحث چگونه پیش میرود، اما سعی ندارم آن را حل و فصل کنم. بلکه میخواهم لایههای روییِ بحث را کنار بزنم تا رازی را که در دل آن نهفته است آشکار کنم: اینهمه مدت ما بر سر موضوع اشتباهی بحث میکردیم. بحث واقعی به سه پرسش اساسی دربارۀ خشم و عقلانیت مربوط میشود که در پاراگراف دوم آوردهام، پرسشهایی که بلاغی نیستند و پاسخ هر سه ممکن است آری باشد.
در طرف دیگر بحث، کسانی قرار دارند که خشم را -تا حدی- بهمنزلۀ بخشی اساسی و ارزشمند از گنجینۀ اخلاقی انسانها به رسمیت میشناسند: خشم چیزی است که ما را تحریک میکند تا نسبت به بیعدالتی حساس و به حمایت از عدالت ترغیب شویم.
نخست به مناقشۀ آکادمیک میپردازیم. در یک طرف بحث، کسانی را داریم که فکر میکنند اگر میتوانستیم خشم را بهکلی ریشهکن کنیم، از نظر اخلاقی دنیا جای بهتری میشد. این سنت ریشه در آیین بودا و رواقیگری باستان دارد. بهگفتۀ سِنِکا، سیاستمدار و فیلسوف رومیِ قرن اول میلادی، خشم شکلی از دیوانگی است؛ او رسالۀ مبسوطی دربارۀ نحوۀ کنترل آثار بد خشم نگاشته است -با عنوان در باب خشم1. سانتیدِوا، فیلسوف و راهبِ هندی قرن هشتمی، به کسانی که میخواهند در راه روشنایی گام بردارند توصیه میکند حتی کوچکترین بذرهای خشم را از بین ببرند، چرا که هیجانِ بهبارآمده از چنین بذری حاصلی جز زیان نخواهد داشت.
در عصر حاضر نیز مارتا نوسبام، فیلسوف آمریکایی، با الهام از سنکا و سنت رواقیون استدلال میکند که خشم حالتی ذاتاً نادرست است، چون آلوده به نوعی «میل به تلافی» با نگاه به گذشته است، میلی کینهتوزانه و ویرانگر. از دیدگاه او، واکنش درست به هرگونه شکست یا بیعدالتی پاسخی است که با نگاه به آینده صورت خواهد بست و از وقوع رویدادهای مشابه در آینده جلوگیری میکند. همینطور اووِن فلَنِگن، استاد فلسفه و نوروبیولوژی در دانشگاه دوک، که هم از بودائیسمِ سانتیدوا بهره میبرد و هم از متافیزیکِ کنفوسیوسی، خشم را حالتی ذاتاً خصمانه میشمارد، حالتی که در آن نوعی متافیزیکِ خودمحور و کاذب برای افرادی پیشفرض گرفته میشود که «قصد بیرحمی و آسیب یا شر رساندن» به دیگران را دارند.
در طرف دیگر بحث، کسانی قرار دارند که خشم را -تا حدی- بهمنزلۀ بخشی اساسی و ارزشمند از گنجینۀ اخلاقی انسانها به رسمیت میشناسند: خشم چیزی است که ما را تحریک میکند تا نسبت به بیعدالتی حساس و به حمایت از عدالت ترغیب شویم. وقتی شما روز سهشنبه، فردای روزی که دزدی کردم، از دستم عصبانی میشوید، نظامی میآفرینید و شروطی میطلبید که بر اساس آن من در روز چهارشنبه مجبور به تسلیم و «درست کردن اوضاع» میشوم.
این موضعِ موافقِ خشم ریشه در این اندیشۀ ارسطو دارد که احساسات (تربیتشده) به «چشم روح» بصیرتی میبخشند که بتواند ارزش اخلاقی را بهتر درک کند. کاملترین نمود این موضع را در آثار احساساتگرایانِ اخلاقیِ قرن هفدهم و هجدهم میبینیم. ارلِ شافتسبری، فرانسیس هاچسون، دیوید هیوم و آدام اسمیت بر این باور بودند که احساسات ما دقیقاً همان چیزی است که ما را نسبت به ملاحظات اخلاقی حساس میکند.
…