رئیس اول مدینۀ فاضله چگونه باید باشد؟؛ گزارشی از دومین جلسۀ متنخوانی کتاب «الملة»
استاد حشمتپور: بحث ما بر سر توضیح ملت بود. گفتیم ملت به معنای مجموعه آراء و افعال معیّنی است که در یک شریعت یا قانون به مردم ارائه شده است. سپس به این مناسبت وارد بحث ریاستها شدیم و با سؤالهایی از این دست مواجه شدیم:
-یک جامعه با چه رئیسی اداره میشود؟
-چه قبائل، دین و ملتی در آن جامعه حاکم هستند؟
سپس گفتیم رئیسانی که جامعه را اداره میکنند، چهار قسم هستند و به تبع آنها چهار نوع جامعه خواهیم داشت:
۱ . مدینۀ فاضله که رئیس آن نیز فاضل است. این را در جلسۀ قبل خواندیم.
۲ . مدینۀ جاهله که رئیس آن نیز جاهل است. این قسم نیز در جلسۀ قبلی مطرح شد.
۳ . مدینۀ ضالّه که رئیس آن نیز ضالّ است.
۴ . مدینۀ مموهه که رئیس آن جامعه را با تدلیس اداره میکند.
در این جلسه میخواهیم دو قسم اخیر را توضیح بدهیم. رئیسی که ضالّ و گمراه است، خودش نمیداند گمراه است وگرنه روشش را عوض میکرد. پس این رئیس گمراهی است که خود نیز نسبت به گمراهیاش جاهل است.
«و ان کانت رئاسته تلک رئاسة ضلاله بان یظن هو بنفسه الفضیلة و الحکمة و یظن به و یعتقد فیه ذلک من تحت رئاسته من غیر ان یکون کذلک»
مصنف میفرماید: این جامعه، جامعهای است که گمان میکند بر حق است و با اعمالش به سعادت قصوی میرسد. کسانی که تحت ریاست چنین رئیسی هستند، نیز همین گمان را دارند. در حالی که چنین نیست. نه روش و مسیر رئیس به سعادت قصوی منتهی میشود و نه روش و مسیر کسانی که تحت ریاست او هستند. به عبارت دیگر، همۀ آنها در جهالت و ضلالت هستند.

نظر چنین رئیسی این است که باید خود و پیروانش به سعادت برسند ولی نتیجهای که میگیرد، این نیست، چون راه را اشتباه میرود. این که این رئیس گمراه است به این معنا نیست که او آدم بدی است، بلکه به این معناست که این شخص راه را اشتباه میرود اما خودش فکر میکند کارش درست است. اگر چنین شخصی میدانست گمراه است، برمیگشت و به مسیر درست میرفت اما از آن جایی که به اشتباه بودن مسیر جاهل است، همان مسیر را به امید رسیدن به سعادت نهایی ادامه میدهد و نمیرسد. این قسم سوم بود که آن را به دو قسم قبلی ضمیمه میکنیم.
«و ان کانت رئاسته تلک رئاسة ضلاله – بان یظن هو بنفسه الفضیلة و الحکمة و یظن به و یعتقد فیه ذلک من تحت رئاسته من غیر ان یکون کذلک – کان الذی یلتمس بذلک ان ینال هو و من تحت رئاسته شیئا یظن به سعاده القصوی من غیر ان تکون لها حقیقه»
اگر ریاست این رئیس، ریاست ضلالت باشد –به این معنا که شخص گمان کند صاحب فضیلت و حکمت است و رعیت او نیز همین فکر را دربارۀ او کنند، در حالی که چنین نیست– آنچه که به واسطۀ ریاستش برای خود و رعیتش طلب میکند، این خواهد بود که به چیزی دست پیدا کنند که گمان میبرند وسیلۀ سعادت نهایی آنها است، بدون این که برای چنین سعادتی حقیقتی وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، سعادت قصوی این جامعه خیالی –و نه حقیقی– است. این قسم نیز به پایان رسید.
سابقاً عرض کردیم که قسم چهارم در جایی است که ریاستِ رئیس، مموهه باشد؛ یعنی با تمویه و تدلیس همراه باشد. در چنین شرایطی جامعه نیز مموهه خواهد بود. چنین شخصی خودش میداند دارای فضیلت و حکمت نیست، ولی به رعیتش اظهار میکند که صاحب حکمت و فضیلت است و آنها هم باور میکنند. دربارۀ کسی که چنین حکومتی دارد، ابتدا باید ببینیم هدفش درمورد خود و دیگران چیست؟
هدف رئیس قبلی در مورد خودش و دیگران وصول به سعادت قصوی بود، منتها اشتباه میکرد، ولی وضع رئیسی که الان مورد بحث ما است، چنین نیست بلکه هدفش این است که خودش حداکثر استفاده را از جامعه ببرد.
به عبارت دیگر، چنین شخصی به دنبال سعادت قصوی نیست. این شخص فضیلت و حکمتی ندارد. خود او نیز متوجه این است و در نتیجه قهراً میداند که به سعادت قصوی نیز نمیرسد اما او به دنبال سعادتی است که خودش آن را سعادت به حساب میآورد؛ سعادتهایی مثل حکومت کردن در دنیا، استفادههای دنیوی بردن و از دیگران به نفع خویشتن کار کشیدن. این هدف او در مورد خودش بود اما هدفش در مورد دیگران این است که از آنها استفاده ببرد، نه این که به آنها استفادهای برساند.
«و ان کانت رئاسته رئاسه تمویه من حیث یتعمد ذلک و من تحت رئاسته لا یشعرون بذلک فان اهل ریاسته یعتقدون فیه و یظنون به الفضیله و الحکمه و یکون ملتمسه بما یرسمه اما فی الظاهر فان ینال هو و هم السعاده القصوی و اما فی الباطن فان ینال بهم احد الخیرات الجاهلیه»
اگر ریاست چنین رئیسی، عمداً ریاستِ تدلیس باشد و زیردستانش نیز توجهی به تمویه او نداشته و خیال کنند رئیسشان دارای فضیلت و حکمت است، هدفش در ظاهر نسبت به آن چیزی که ترسیم میکند، این است که هم خودش و هم افراد تحت ریاستش به سعادت قصوی برساند اما در باطن میخواهد به وسیلۀ رعیتش به یکی از خیرات جاهلیه برسد که عبارت بودند از صحت و سلامت و توانگری و لذت و … .
…
…
