نقدی بر دو مصاحبه با استاد مصطفی ملکیان
احسان پروان: جناب استاد ملکیان! دو مصاحبۀ شما را در مورد روشنفکری دینی مطالعه کردم و پرسشهایی برایم مطرح شد که مایلم با شما در میان گذارم: «روشنفکری دینی پروژهای ناموفق» (۲۱ دی ماه ۸۷، روزنامه اعتماد) و «با پارادوکس خود چه میکنید؟» ( فرهنگ امروز، سال ۹۲ ).
پیش از بیان پرسشها لازم میبینم نکتهای را مطرح کنم: در بیان مطالب خود بیش از همه به آراء عبدالکریم سروش ارجاع دادهام، چرا که خوانندۀ بسیاری از نقدهایی که به روشنفکری دینی میشود ابتدا آن نقدها را متوجه این روشنفکر میداند. از سوی دیگر برای شفافتر شدن و دقیقتر شدن بحث ضروری دیدم در این نوشته بر روشنفکری دینی با روایت سروش متمرکز شوم و در نوشتههایی دیگر به روایت دیگر روشنفکران دینی بپردازم.
– در بند اول از مصاحبۀ اول فرمودهاید: «اگر از روشنفکری دینی چیزی به ذهن شما متبادر شود که حاصل آن مواجهه و آشنایی و انس شما با روشنفکران دینی کشور ما باشد، نمیتوان بنده را روشنفکر دینی دانست». پرسش من این است که آیا برای روشنفکران دینی سایر کشورها تعریف دیگری سراغ دارید که با آن میتوان شما را روشنفکر دینی دانست؟ و آیا این تفاوت به تعریف آنان از دین برمیگردد یا به تعریف روشنفکری؟ و اینکه آنان چگونه پارادوکس روشنفکری دینی را حل کردهاند؟
کسی که در رأس روشنفکران دینی در جامعۀ ما قرار گرفته و بحث ذاتی و عرضی در متون دینی را مطرح کرده، عبدالکریم سروش است. وی در کتاب بسط تجربه نبوی یکی از ذاتیات دین را عبارت میداند از این که «آدمی خدا نیست، بلکه بنده است»، و دیگر این که «سعادت اخروی مهمترین هدف زندگی آدمی است»
– در همان بند میفرمایید: «روشنفکران دینی ریشۀ همه چیز خوب را که در مدرنیته میبینند، در مجموعه متون مقدس پیدا میکنند و به جامعه نشان میدهند و آن را جزء اصل و ذات دین معرفی میکنند». از این سخن شما برمیآید که همه چیز خوب در مدرنیته در متون مقدس هست که روشنفکران دینی آنها را در آن متون پیدا میکنند. حال اگر این چیزهای خوب در این متون هست، چه اشکالی به کار آنان وارد است؟ شاید اشکال کار آنان را در این میدانید که این چیزهای خوب را «جزء اصل و ذات دین میدانند»((بنگرید به “پروژه روشنفکری پروژهای ناموفق است”)). این نکتهای است که شما بر آن تاکید کردهاید. و از آن جایی که جنابعالی همواره فرمودهاید که دقیق و واضح سخن میگویید و نه چند پهلو((به خاطر این که من سخن را به وضوح میگویم و هیچ وقت دو پهلو و سه پهلو و چند پهلو سخن نمیگویم” ( عقلانیت و معنویت بعد از ده سال)، ” سعی میکنم بدون اینکه از این شاخه به آن شاخه بپرم به وضوح مقصودم را بیان کنم.” ( با پارادوکس خود چه می کنید؟) ))، حق دارم پرسشهای خود را بر جملههای شما مبتنی کنم و از آنها نگذرم. برای آن که این سخنان دقیق باشد و نه مبهم و چند پهلو، چند نکته باید توضیح داده میشد: کدام یک از روشنفکران دینی چیزهای خوب مدرنیته را از متون دینی پیدا کرده و جزء ذات دین معرفی کردهاند؟ و کدام یک از چیزهای خوب مدرنیته را جزو ذات دین دانستهاند؟ کسی که در رأس روشنفکران دینی در جامعۀ ما قرار گرفته و بحث ذاتی و عرضی در متون دینی را مطرح کرده، عبدالکریم سروش است. وی در کتاب بسط تجربه نبوی یکی از ذاتیات دین را عبارت میداند از این که «آدمی خدا نیست، بلکه بنده است»، و دیگر این که «سعادت اخروی مهمترین هدف زندگی آدمی است»((بسط تجربه نبوی، مقاله “ذاتی و عرضی در ادیان” ، ص ۸۱ ، چاپ دوم، انتشارات صراط، ۱۳۷۸)). بنابراین پرسش این است که آیا این دو ذاتی دین، چیزهای خوب مدرنیتهاند؟ در کدام نوشته، این دو جزء ویژگیهای مدرنیته دانسته شدهاند.
و در ادامه سخنتان فرمودهاید: «هر چیزی را که در متون مقدس با «چیزهای خوب مدرنیته ناسازگار میبینند جزء عرضیات دین معرفی میکنند و میگویند آنها اصول جهانشمول و فراتر از زمان و مکان نیستند». در بسط تجربۀ نبوی، سروش برای مثال، زبان عربی را جزء عرضیات اسلام میداند «در نسبت با اسلام، عربی بودن عین عرضی بودن است»((همان، ص ۵۴ و ۵۵))، حال به نظر شما زبان عربی با چیزهای خوب مدرنیته ناسازگار است؟ برای نمونهای دیگر، آیا روشنفکرن دینی دمکراسی را که، چیز خوب مدرنیته است، ذاتی دین و متون دینی میدانند؟ کدام یک از آن روشنفکران؟ و اگر هم کسی از میان آنان چنین بگوید معنایش این است که همه آنها چنین میگویند؟ دست کم لازم است نمونههایی از موارد ذاتی و عرضی ذکر شده در مکتوبات آنها، با ذکر منبع، آورده شود و پروسۀ استخراج آنها نشان داده شود و سرانجام ثابت شود که به دلیل سازگاریشان با مدرنیته ذاتی و به دلیل ناسازگاریشان با آن عرضی دانسته شدهاند.
…