مفهومپردازی درباره اخلاق در اندیشههای زنانهنگر
تغییر نگاه از مسائل مربوط به زنان در حوزههای مرتبط با اخلاق، به سمت فلسفههای اخلاق و پیشفرضهای موجود در آنها، باعث به وجود آمدن رهیافتهای زنانهنگر در فلسفه اخلاق شد. بسیاری از زنان فیلسوفی که به حوزه اخلاق وارد شدند به این نتیجه رسیدند که نظریات اخلاقی باید با بذل توجه کافی به تجربیات زنان تغییر کند.
من یادداشتم را با بررسی مختصر این واقعیت که در بن تاریخ فلسفه اخلاق جنبههای گوناگونی وجود دارد که نسبت به جنسیت بیطرف نیست، آغاز میکنم و از سه مسئله مهم، که بازاندیشی زنانهنگر در آن مفاهیم و نظریههای اخلاق را تغییر خواهد داد، بحث میکنم.
پیشداوری در تاریخ فلسفه اخلاق
تاریخ عقل مذکر، یعنی تاریخ مردی که مالک عقل است، با نفی زنانگی شکل گرفته است. به یقین، این واقعیت بر تاریخ فلسفه و اخلاق تأثیر عمیقی گذاشته است. شکاف میان عقل و احساس یکی از آشناترین تصورات فلسفی است. دفاع از عقلی که احساسات سرکش را «کنترل» میکند و عقلانیتی که اعمال مسئولانه انسان را در مواجهه با احساسات کور هدایت میکند تاریخ قدرتمند و بانفوذی دارد که برای غیرفلاسفه هم به اندازه فلاسفه آشناست.
پیوند عقل با معرفت و مردانگی، در چهرههای گوناگون، در سنت فکری بشر برقرار مانده است و همان طور که به آنچه معرفت علمی و فعل اخلاقی دانسته میشود شکل داده، معرفت اخلاقی را هم صورتبندی کرده است. به همین دلیل ما نمیتوانیم، همان طور که زرده تخممرغ را از سفیده آن جدا میکنیم، جنسبتزدگی اخلاق را هم از خود اخلاق جدا کنیم. روابط میان مفاهیم فلسفی و جنسیت نمیتوانند به سادگی تفکیک و تصفیه شوند و نفس مفهوم، صرف نظر از بار جنسیتی آن، حفظ شود. زیرا جنسیت در ساخته شدن مفاهیم به شیوه کنونی نقش داشته است و آنها، بدون جنسیت، مفاهیم متفاوتی میبودند. چنان که فلاسفه زنانهنگر بارها نشان دادهاند، تفاوت از زمین تا آسمان بود اگر مفهوم «انسان» به جای اینکه بر فهم ما از مراد استوار باشد، بر مبنای آنچه در مورد «زن» میاندیشیم بنا شده بود.
به این اعتبار، اخلاق، در شکل کنونی آن، جست و جو برای دستیابی به یک راهنمای جهانشمول یا رسیدن به انسان حقیقی نیست، بلکه کسب و کاری جنسیتزده است.
…