به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، حجتالاسلام مهدی علیزاده دارای دکتری رشته اخلاق اسلامی بوده که مؤسس و رییس مؤسسه آموزش عالی اخلاق و تربیت و مرکز اخلاق پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در عرصه علم اخلاق است که ضمن تألیف مقالات مختلف، دارای سابقه تدریس در حوزه و دانشگاه نیز هست.
وی همچنین کتابهای مختلفی از قبیل «تفسیر کلامی عرفانی آیه نور»، «در انتظار ققنوس»، «نشانههای یار»، «مکاتب اخلاق اسلامی؛ جستاری در منابع، تاریخچه و متون»، «اخلاق کاربردی» و «بایستههای عرفان پژوهی» را نیز به رشته تحریر در آورده است.
آنچه در پیشرو میخوانید حاصل گفتوگوی ما با استاد درباره فقه الاخلاق است.
رسا ـ نظر شما درباره معنای اصطلاح فقه الاخلاق چیست؟
فقه الاخلاق در تاریخ اندیشه معاصر به دو یا سه معنا به کار رفته است که از تاریخچه اطلاق آن زمان زیادی نمیگذرد. فقه الاخلاق به یک معنا عبارت است از نگاه فقهی به موضوعات اخلاقی. یعنی فقیه در چارچوب تفکر و روش فقهی همانطوری که به موضوعات عبادات و معاملات پرداخته، در ادامه به موضوعات اخلاقی هم پرداخته است.
نمونههای آن را میتوان در منابع فقهی خودمان از جمله شهید ثانی در بحث فقهی در باب غیبت سراغ بگیریم یا از مرحوم شیخ انصاری حدود بیست موضوع اخلاقی که در مکاسب محرمه به آن پرداخته است، سراغ بگیریم. بنابراین عالمان دین با منظر و رسالت فقهی به موضوعات اخلاقی هم در چارچوب تفکر فقهی میپردازند.
دومین معنای خیلی عام، این است که فقه را به معنای عمیق و ژرف دین بگیریم و نه به معنای استنباط احکام فقهی فرعی از ادله شرعیه؛ بلکه به معنای درک ژرف و عمیق از معارف بدانیم. با این معنا فقه الاخلاق عبارت میشود از فهم عمیق اخلاق در کلام منظومه آموزههای دینی.
سومین معنا که اطلاق درستی است، عبارت است از اینکه با روش استنباطی در پارادایم اخلاقی در چارچوب علم الاخلاق تلاش کنیم معارف اخلاقی را از دل منابع دینی استخراج کنیم. بنابراین این با اخلاق استنباطی مساوی میشود.
تعبیر دیگر آن، اخلاق استنباطی میشود. اخلاق استنباطی یعنی اینکه سعی کنیم از تمام روش شناسههای گرفته شده از فنون، توجهات و قواعد فهم فنی متن بهره بریم. برای اینکه آیات الاخلاق، روایات و سیره اخلاقی را با یک فهم عمیق و روشمند بشناسیم.
گاهی در پیشینه این کار با نمونههایی روبهرو میشویم همانند فقه الاخلاق شهید محمدباقر صدر. ایشان در کتاب «فقه الاخلاقشان» روی مستحبات و مکروهات از ابواب العبادات شروع کردهاند و به کتاب الجهاد رسیدهاند که دیگر عمر شریفشان به پایان میرسد و برای ادامه فرصتی پیدا نمیکنند؛ ولی به ترتیب ابواب الفقه تا کتاب الجهاد آمدهاند. اینها اطلاق شناسی و واژه شناسی است که از فقه الاخلاق فهم میشود و به کار میرود.
در اینجا باید نکتهای را در باب اطلاق لفظ مطرح کنم و آن اینکه فقه الاخلاق در یک سایه روشنی از ابهامات لفظی قرار دارد. همانند اینکه هر کسی از ظن خود شد یار من. کسی که عمیقاً در فقه غوطهور و متمرکز است، به محض اینکه بگوییم فقه، هر مضافی را به آن اضافه میکند. همانند فقه تکنولوژی، سیاست و غیره و آنها را در چارچوب خودش میبرد که همان اطلاق اول است.
فقه اخلاق عبارت است از اینکه با روش استنباطی در پارادایم اخلاقی در چارچوب علم الاخلاق تلاش کنیم معارف اخلاقی را از دل منابع دینی استخراج کنیم. فقه اخلاق یک روش در علم الاخلاق و مترادف با اخلاق استنباطی و اجتهادی است.
به اخلاق پژوهان و عالمان اخلاق بدهیم و بگوییم فقه الاخلاق را تعریف کنید، آن را به عنوان یک فنی از فنون شاخههای اخلاقی در چارچوب اخلاق میآوردند. ممکن است نفر سومی فقه را به معنای عام آن بگیرد. هم چنان که اشتباهات دیگری هم در تاریخ رخ داده که عرض خواهم کرد. البته عجله نکنیم و نگوییم که همین امروز این واژه را کنار بگذاریم؛ ولی هوشمندانه باید مترصد باشیم و در کنار خط سیر تاریخچه به کارگیری این واژه، یک دهه را تجربه و نظارت کنیم. ببینیم اگر طی یک دهه آینده این معضلات حل شد که کار به سرانجام رسیده است، اما اگر در دام اشتراک لفظی باقی ماندیم و مغالطه اشتراک لفظی سبب دیرتر به تفاهم رسیدن جامعه علمی ما شد، ضرر میکنیم.
پیشنهاد بنده این است که از این واژه دست برداریم و خیلی روشن آن بحث اخلاق استنباطی یا اخلاق اجتهادی را مطرح کنیم. شاید بد نباشد به عنوان عطف تفسیر هر جایی که میگوییم فقه الاخلاق، بگوییم اخلاق استنباطی یا اجتهادی که معلوم شود که این اخلاق است نه از مقوله فقه.
بهتر است ما در هر جایی که از این واژه استفاده میکنیم یک شارح و تفسیری برایش بیاوریم که بفهمانیم منظورمان اخلاق است. در مقابل اخلاق فرا دینی، برون دینی، غیر نقلی و غیر وحیانی میگوییم که ما اخلاق نقلی با منهج استنباطی مدنظرمان است. اطلاق مناسب همان اطلاق سوم است که یک روش در علم الاخلاق و مترادف با اخلاق استنباطی و اجتهادی است.
رسا ـ حالا سؤال این است که چرا این کار ضرورت دارد؟
گفتیم فقه اخلاق چیست؟ اطلاق سوم را انتخاب کردیم و توضیح دادیم که چیست. اما چرا فقه الاخلاق مهم است؟ آیا ضرورت دارد؟ با یک رفت و برگشتی بین ادله نفی و اثبات به چهار مرحله اشاره میکنم که آیا فقه الاخلاق ضرورت دارد یا خیر؟
در گام نخست، اخلاق با روش استنباطی، فقاهتی و اجتهادی کنار گذاشته شد. برای اینکه از ابتدا قصه با یک پیش فرض نادرستی آغاز شد و آن اینکه اخلاق با آداب و سنن مساوی گرفته شد. گفته شد که سنن عبارت است از مستحبات و مکروهات. در زبان فقهی وقتی میگویند: سنن، یعنی مستحبات و مکروهات. واجبات و محرمات را شامل نمیشود.
در این مرحله تصور این شد که اخلاق مساوی با مستحبات و مکروهات است. این طور تلقی شد که شارع مقدس اگر برایش مسائل اخلاقی در درجه اهمیت فوقالعاده قرار داشت، اینها را به عنوان واجب و حرام قطعی تلقی و معرفی میکرد. حرامهای الهی، خط قرمزهای خدا هستند. خدا راضی نیست که عبد از این خط قرمز پایش را آن طرف بگذارد. مستحبات میگوید که اگر انجام بدهی بهتر است. اگر مکروهات را ترک کردی بهتر است.
حساسیت مستحبات و مکروهات در حد واجبات و محرمات نیست. با این فرض در مورد واجبات و محرمات که خط قرمز غیر قابل عبور الهی است، در آنجا باید تمام سعیمان را بکنیم که یک فهم درست از متون مقدس یعنی قرآن و سنت را به دست آوریم.
بنابراین تلاش شد و تمام ظرفیت ذهنی به کار گرفته شد که اسلام شناسان به روش قوی برسند. در واقع روش فقاهتی و استنباط آرام آرام در طول یک تاریخچهای شکل گرفت و به پختگی رسید. به عنوان ابزار و منطق استنباط بر احکام حلال و حرام و واجبات و محرمات فقهی تطبیق شد.
اگر سعادت و کمال جز اهداف اصلی دین است و بلکه مهمترین هدف دین، بنابراین امکان ندارد در مورد آن نظام حساسیت شارع کمتر از نظام حساسیت آن در فقه باشد؛ بلکه این حساسیت میتواند بیشتر باشد.
ولی کار که به اخلاق رسید، گفتند: شارع محترم در اینجا آن قدر حساسیت نداشته است. پس آن قدر مهم نیست که ما برای این عمر بگذاریم که ببینیم در نهایت از آن چه در میآید. اینها در آن حد مهم نیست. پس لازم نیست که آن قدر سختگیری کنیم. بنابراین گفتند: میشود تسامح ورزید. اهلسنت قاعدههایی را تحت عنوان تسامح در ادله سنن درست کردند. در دلیلهای سنن میشود، تسامح ورزید. به این معنا که گفتند: لازم نیست آن دقت نظرهایی که در فقه درباره فهم قرآن و سنت مطرح است، درباره مسائل اخلاقی هم وجود داشته باشد.
گفتند: به جایی برنمیخورد که بخواهیم سخت بگیریم. بنابراین ما میتوانیم در ادله این بحث، تسامح روا داریم. یک مقداری سهلگیری کنیم. نتیجه این رویکرد تسامح در ادله سنن شد. سنن یعنی مستحبات. اخلاق هم جز مستحبات است. پس تسامح در ادله اخلاقیات روا است.
نهایتاً به این جمع بندی رسیدند که اخلاق اجتهادی جا دارد شکل بگیرد؛ ولی با این پیش فرض خیر. چون هزینه بیخود کردن است. کسی که بخواهد از جوب یک متری بپرد ۱۰ متر دورخیز نمیکند. پس این مقرون به صرفه نیست که چنین کاری کنیم.
در گام دوم، مفروضه و پیش فرض این استدلال کنار زده شد. یک مناقشه جدی شد که چه کسی گفته است که اخلاق جز سنن و مستحبات است؟ مستحبات و مکروهات از سنخ و جنس احکام فقهی هستند. اخلاق اصلاً سنخ و ماهیت آن متفاوت از فقه است.
گفته شد نخست، فقه گفتمان عقاب و نجات است. ولی در گفتمان اخلاق، نگرش و غایت اخلاق سعادت و کمال انسان است. کمال و سعادت ربطی به عقاب و نجات از عقاب ندارد. بنابراین ما در اخلاق هم مشابه فقه که احکام پنجگانه داریم، احکام پنجگانه را داریم.
همان حکم الزامی را داریم که آنجا حکم الزامی به عمل واجب بود. در فقه حکم الزامی به ترک حرام بود. حکم راجح نسبت به عمل مستحب بود. حکم راجح نسبت به ترک مکروه بود و حکم خنثی که نه الزام و نه ترجیحی را به بار نمیآورد که مساوی با اباحه خاصه انجام میشود. اساساً ربطی به مستحب فقهی ندارد. به آداب و سنن ربطی ندارد. آداب و سنن امر دیگری است.
دوم، اگر سعادت و کمال جز اهداف اصلی دین است و بلکه مهمترین هدف دین، بنابراین امکان ندارد در مورد آن نظام حساسیت شارع کمتر از نظام حساسیت آن در فقه باشد؛ بلکه این حساسیت میتواند بیشتر باشد.
برای اینکه آن چیزی که گفتمان اصلی وحی مبین بوده، رساندن انسان به سعادت و کمال است. این قطب نمایی است که اخلاق بر مدار آن میچرخد. بنابراین معنا ندارد که در اینجا حساسیت شارع کمتر باشد. از اینرو تسامح در ادله سنن در اخلاق جاری نیست. در این صورت آیا لازم است که ما جد و جهد تمام عیاری داشته باشیم برای فهم حوزههای اخلاقی از دین؟ بله. پس آیا اخلاق استنباطی روا است؟ آری.
در گام سوم به گونه دیگری ضرورت نفی میشود. ممکن است بعضی این گونه عنوان کنند که حرفی نیست. تسامح در ادله سنن در اخلاق جاری نیست و اخلاق سنخ احکام مجزایی دارد که حساسیت و اهمیت آن نه تنها کمتر از فقه نیست که بلکه میتواند عنوان شود فراتر از آن نیز هست.
بنابراین از آن جهت نمیتوانیم از انضباط علمی و تلاش عمیق علمی برای رسیدن به مراد شارع مقدس کم بگذاریم و کوتاه بیاییم. ولی از ناحیه دیگر مطلب از این قرار است که در وزن کشی بین منابع اخلاق عقل سهم و وزن بیشتری از نقل دارد. در کتابی که مرکز اخلاق و تربیت در پژوهشگاه فرهنگ اسلامی منتشر کرده است، مصاحبههایی که با فقها، علما و اخلاقیون شده به کرات این گفته شده است.
پیچیدگی روابط انسانی در حدی است که در جزئیات در دو ناحیه است؛ نخست در حوزه لایه فضایل و منش است که برای فهم ظرایف روان شناختی اخلاق نیازمند به وحی هستیم
آیتالله سبحانی، آیتالله گرامی، آیتالله مددی این جمله را به کار بردهاند که خداوند سبحان فهم گزارههای اخلاقی را بیشتر به عقل واگذار کرده است تا طریقه وحی. اگر چنین است و سهم بیشتر از آن عقل است، بنابراین به جهت اینکه نقل سهم زیادی در فهم دستگاه اخلاق دینی ندارد چه لزومی دارد که ما خودمان را خسته کنیم و کار طاقت فرسای متدولوژی اجتهادی و روش شناسی استنباطی را بخواهیم در مورد اخلاق به کار بگیریم؟
ولی ما خودمان با چنین فهمی همراه نیستیم و آن را تأیید نمیکنیم. برای اینکه اگر قرار باشد وحی سهم قابل توجهی در دستگاه اخلاق دینی نداشته باشد و عقل کفایت کند، صریح و روشن به سکولاریزم اخلاقی میرسیم.
سکولاریزم اخلاقی حرفش جز این نیست که عقل برای ما کافی است. یعنی ما در حوزه تفکر اخلاقی با خردورزی اخلاقی به هر چه که لازم است میرسیم و نیازمند منبعی فراعقلی به نام وحی نیستیم. پس این با سکولاریزم اخلاقی مساوی است. در این جهت آیا این واقعاً درست است؟ خیر قطعاً این غلط است.
رسا ـ بحث مراجعه به کلیات دین، ممکن است ما را از سکولاریزم نجات دهد. اگر کلیات و جهتگیری کلی دین مشخص باشد، باز هم نیاز به اجتهاد استنباطی اخلاقی پیش نمیآید. همین که ما با جهتگیری کلی دین حرکت کنیم. برای نمونه بحث توحیدی که در دین مطرح شده است، خیلی به مسائل جهت میدهد. باز هم اجتهاد لازم نمیآید. همین که بتوانیم توحید را در یک گفتمان انسانی بیان کنیم، از این سکولاریزم هم نجات پیدا میکنیم.
ما معتقدیم زبان اخلاق زبان فطری، فرامذهبی و فرادینی است؛ بر خلاف نظام شریعت به معنای فقه. یهودیت برای خودش فقه دارد. هندوییزم برای خودش فقه دارد. اسلام هم فقه دارد. فقه شیعه هم غیر فقه سنی است. اینها فرامذهبی و فرادینی نیستند. ولی زبان اخلاق را زبان فطرت میدانیم. صفر و یک اخلاق جز مشترکات است.
ولی مسأله اساسی بر سر این است که پیچیدگی روابط انسانی در حدی است که در جزئیات در دو ناحیه است؛ نخست در حوزه لایه فضایل و منش است که برای فهم ظرایف روان شناختی اخلاق نیازمند به وحی هستیم. یعنی خالق انسان که شارع تعالی است به جهت اینکه خود حق تعالی همه مطالب را میداند و اوست که میداند در حوزه مباحث روان شناختی اخلاق انسان چگونه و از چه ناحیهای آسیب میبیند و به رذائل مبتلا میشود.
ولی انسان چرا علیرغم اینکه میداند فلان کار درست است، ولی به یک فرد فضیلتمند تبدیل نمیشود؟ از آن شانه خالی میکند و دچار شکاف عمل از نظر میشود. به تعبیر رایج فنی دچار ضعف اخلاقی میشود. خدا است که این را میداند. اوست که میداند چگونه انسان در این مسیر میتواند تربیت شود. آن اخلاقِ منش بود.
در لایه اخلاق عمل هم بسیاری از تعارضات نیازمند به یک نظام اولویتگذاری است. این خط کش را یقیناً عقل به تنهایی نمیتواند از عهدهاش برآید. به خاطر همین هم خود مکاتب و دستگاههای اخلاق سکولار با هم فاصله بسیار زیادی دارند و بعضاّ با یکدیگر تناقض دارند.
به باور بنده اخلاق فضیلت در حد فهم فضائل و رذائل با عقل ثابت میشود و نیازمند به وحی نیست. یا امهات کلان احکام عملی اخلاق که دقیقاً منتج از یک فضیلت یا رذیلت هستند. اینجا نیازمند نیستیم، ولی به محض این که بخواهیم ریزتر شویم. ظرایف روانشناسی اخلاق و تربیت اخلاقی را درک کنیم یا بخواهیم به استنباط حکم در جزئیات اخلاق به ویژه در چالشها و تعارضات اخلاقی برسیم، نیازمند یک سلسله مراتب از اولویتها هستیم.
در این اولویتبندی به شدت نیازمند نگاه شرعی و وحیانی هستیم. بنابراین باز هم نیازمند به این هستیم که در همین مقدار استفاده و نیازمان به وحی به یک ابزار و منهج و روش شناسی متقنی دسترسی پیدا کنیم که بتوانیم فهمی نسبت به اراده و مقصود شارع ایجاد کنیم. بنابراین رسیدگی به اخلاق استنباطی ضروری و بسیار مهم است.