حوزویان و دشواریهای اخلاقی زیستن
به نظر میرسد تربیت اخلاقی در حوزه علمیه براساس رابطه شاگردی-استادی بنا شده است. در دورههای متأخر درسهای اخلاق هم به این مساله کمک میکرد، اما به علتهایی این رابطه تضعیف شد و مکانیزم دیگری جایگزین آن نشد. مساله دیگر اینکه تصور میکنم تربیت یا اخلاق دینی در مواجهه با اخلاق جدید با چالشهایی مواجه شده است و طلبهها عملا تمایل کمتری به اخلاق و تربیت اسلامی دارند. نظر شما چیست؟
بحث شما به نظر دو بخش شد، یکی اینکه اخلاقآموزی طلاب در سنت گذشته چطور بوده است، و دیگر اینکه بحثهای جدید چه نقشی در تضعیف این نگاه اخلاقی در حوزه داشتهاند؟
شاید درست میگویید، یکی از روشهای اخلاقآموزی در حوزه همان رابطهی استاد-شاگردی بوده است؛ اما به نظر یک جنبهی دیگری هم وجود داشته، مبنی براینکه در گذشته اصولاً اخلاق یکی از معارف دینی بوده و هرچه جلو بیاییم این مسئله کمرنگ و کمرنگتر خواهد شد.
نگاه سنتی –که حداقل من ردیابی کردم و توانستم تا غزالی پیدا کنم- میگوید معارف اسلامی سه بخش است، عقاید، اخلاق و فقه؛ غالباً علما در هر سه حوزه یا کار نظری جدی داشته یا حداقل التزام عملی به اهمیت اخلاق دارند.
به طور ناخودآگاه زمانی که فقیه درس میگفته، فقه میگفته، اما اخلاق هم میگفته است. اما به مرور این تأمّلات اخلاقی کم میشود، شاید مفصّلترین کتاب جدیدی که ما در مورد اخلاق داریم کتاب «جامعالسعادات» باشد؛ اما غیر از آن چه چیزی داریم؟ کتابهای کلاسیک نداریم. و جالب است بدانید این کتاب «جامع السعادات» خود به نحوی تلخیص «المحجة البیضاء» است، و آن هم تلخیص «احیاء علومالدین» غزالی است. یعنی از غزالی کتاب چند جلدی حجیم و عظیم آغاز میشود، به فیض میرسد، مختصر شده، بعد به «جامعالسعادات» میرسد، مختصر شده، بعد «معراج السعادة» میشود. معراجالسعادة در واقع تحریر آن است.
اگر شما کتاب «جامعالسعادات» را نگاه کنید، به لحاظ شاکله و ساختار، کافی است ابتدا مقدمهی مرحوم کلانتر را ببینید که ایشان کتاب را تحقیق کرده و توضیح دادهاند و در آنجا میگوید که یکی از اشکالات این کتاب این است که احادیث ضعیف دارد و دیگر اینکه، بحثهای آن خیلی دقیق نیست، حدیث جعلی دارد و مطالبی از این دست؛ اما به علت سلامت نفسی که خود شخص نراقی داشته، این جنبه کمتر خودش را نشان میدهد؛ یعنی پذیرفته شده که این کتاب، کتاب خوبی است.
بعد اشاره میکند که این کتاب عمدتاً شامل احادیث ضعیف، مرسل و منقولات روایی گسترده از احیاء علوم دین است. باز از منابع نامناسب مانند «جامع الأخبار» یا «مصباحالشریعه» استفاده شده است. به هرحال اشاره میکند که این کتاب مشکلاتی مانند صحیح نبودن عربی یا جدی نبودن سبک علمی دارد و یک متن میانهای است. در عین حال به این علت که این فرد، خودش بسیار محترم و مهم بوده، این کتاب به علت آن نَفَسی که خود نراقی داشته، گسترش پیدا کرده است.
اکنون ایرانِ ما دچار یک برزخ اخلاقورزی است که در آن اخلاق نه جایگاه خوب و نه جایگاه بدی دارد، یک چیز معلّقی است. یکی از اشکالاتی که من آنجا برشمردم این است که کوشش میشود تا استقلال اخلاق گرفته شود یا به دامن عرفان سُرانده شده و یا به دامن فقه رانده شود.
ما هرچه جلو میآییم، به مرور این اخلاق، خودِ اخلاقورزی- درست است که نَفَس استاد و رابطهی شاگرد-استادی تأثیرگذار بوده، اما تأملات اخلاقی هم بیتأثیر نبوده است، به هرحال استاد باید یک سند یا منبعی داشته باشد که بتواند به آن استناد و اتّکا کند- را از دست میدهیم. و به جایی میرسیم که –من یک مقاله هم چند وقت پیش به نام برزخ اخلاقورزی در ایران معاصر داشتم- اکنون ایرانِ ما دچار یک برزخ اخلاقورزی است که در آن اخلاق نه جایگاه خوب و نه جایگاه بدی دارد، یک چیز معلّقی است. یکی از اشکالاتی که من آنجا برشمردم این است که کوشش میشود تا استقلال اخلاق گرفته شود یا به دامن عرفان سُرانده شده و یا به دامن فقه رانده شود.
عملاً هرجا بحث اخلاقی میکنند، کسانی که خیلی صبغه نیرومند فقهی دارند به سرعت میگویند اینکه جزء مستحبات و مکروهات در فقه است. در واقع رسماً میگویند این حلال و حرام چه میشود؟ همین که دهان باز میکنید، بلافاصله تمامی بحث را در هستهی فقه میبرند یا مستقیماً و صریحاً میگویند این زیرمجموعهی فقه است و هرجا اخلاق و فقه تماس پیدا کردند، حق با فقه است. یا اینکه به شکل محترمانهتری سخن از فقه الاخلاق و … میزنند که فقه الاخلاق همان بحث میباشد. یعنی اینکه ما ادبیات فقهی یا روششناسی فقهی را بر اخلاق حاکم کنیم، که بنده کمی فهم این مسئله را دشوار میدانم.
کسانی نیز با صبغه نیرومند عرفانی سعی میکنند اخلاق را به این سمت بکشانند که اخلاق همان عرفان است و ما با داشتن عرفان نیاز به اخلاق نداریم و این باعث میشود که ادبیات این عرصه روزبهروز فقیرتر شود و این فقر خودش را در رفتارها نشان میدهد؛ یعنی فرض کنید در گذشته استادان به نحوی خود تجسم رفتار اخلاقی بودند. اما با تضعیف نگرش اخلاقی، تدریس عرصههای دیگر به مسائل فنی و تکنیکی فروکاسته میشود. در نتیجه، کافی است که استاد قادر به انتقال مفاهیم آن عرصه باشد. دیگر منش و شخصیت اخلاقی او چندان تأثیری نخواهد داشت.
شما پیش از کتاب «جامعالسعادات» را میفرمایید، اما استقراء کنید، تعداد کتابهایی که در زمینهی علوم حدیث نوشته میشود یا در زمینهی تفسیر یا عقاید، نسبتشان با نسبت کتابهایی که در زمینهی اخلاق نوشته میشود، چه مقدار است؟ یعنی آن فرمایشی که شما بعد از کتاب «جامعالسعادات» میفرمایید، پیش از این دوره هم همین وضعیت نیست؟ یعنی اخلاق کمرنگتر نیست؟
بله، شاید اخلاق کمرنگتر بوده، اما یک سنت با همان کمرنگی ادامه داشته که همان هم منقطع شده است. به طور مثال شهید ثانی درست است که شرح لمعه مینویسد، اما الغیبه هم مینویسد. یعنی علمای ما تکنگارها، رسالهها و اشاراتی در اخلاق داشتند. نمیگویم خوب بوده است، اما کم و بیش آن خلأ را پر میکرده یا اجازه نمیداده دیده شود.
…