آیا پاک کردن حافظه غیراخلاقی است؟
در درخشش ابدی، چارلی کافمن1 به مسئله بهایی میپردازد که برای به دست آوردن آرامش روانی و آسایش خاطر باید پرداخت وقتی که پای قیمتِ اعتبار به میان میآید.
داستانِ فیلم درباره پاکسازی داوطلبانه حافظه است. کلینیک جدید و کمابیش بدنامی به نام لاکونا2 به تازگی کار و کاسبی خود را شروع کرده است و به مشتریانش خدماتی در جهت پاکسازی خاطراتی ارائه میدهد که نسبتاً قابل گزینشاند. مثلاً هرکس میتواند خاطراتش از فرد خاصی را پاک کند.
جوئل بریش3 تصمیم میگیرد که خاطرات رابطهاش با دوستدختر قبلیاش، کلمنتاین کروچینسکی4 را از ذهنش پاک کند. او پس از اینکه متوجه میشود که اول کلمنتاین خاطرات رابطهاش با جوئل را پاک کرده است تصمیم به این کار میگیرد. انگیزه او برای این کار تا حدی دوجانبه است، اما در درجه اول میخواهد خود را از درد برهاند، نه تنها از درد حاصل از رابطهشان، بلکه از درد فهمیدن اینکه کلمنتاین او را از زندگیاش پاک کرده است.
این ویژگیِ سیر داستان در درخشش ابدی دستهای از مسائل اخلاقی بسیار جالبی را برمیانگیزد. به وضوح معلوم است که ما پاک کردنِ خاطرات کسی را که خودش چنین چیزی را نخواسته است عملی غیراخلاقی تلقی میکنیم، چراکه چنین کاری را سوءاستفاده از وضعیت آن فرد میدانیم (درست مانند کاری که دکتر هاوارد با دستیارش و استن با کلمنتاین کردند). اما من به این مسئله علاقهمندم که ما به کسانی که قبلاً دوستشان داشتیم با توجه به خاطراتی که از آنها داریم، مدیون چه چیزی هستیم؟
واکنش اولیه من بعد از دیدن فیلم شوکه شدن از این بود که چرا کلمنتاین چنین کاری کرد؛ این شوکه شدن تنها مربوط به این نبود که او مجموعهای از خاطرات بسیار مهم را که بازتابِ بخشی از زندگی اوست پاک کرد، بلکه به خاطر جوئل نیز بود. گذشته از خوب یا بد بودن اینکه کسی خاطرات دردناکش از یک رابطه را پاک کند، این مسئله مطرح میشود که آیا فردِ دیگر در رابطه آسیب دیده است یا نه.5 قطعاً نمیخواهم استدلال کنم که مردم نباید خاطراتشان را پاک کنند، چراکه چنین استدلالی زیادی رادیکال خواهد بود. اما اگر فردِ دیگر مثل جوئل آسیب دیده باشد، پس دستکم آن آسیب را باید در حالت تعادل سنجید.
جولیا درایو استاد فلسفه در دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس است. او نویسنده کتابهایی همچون فضیلت ناآرام، پیامدگرایی و اخلاق: اصولکار و همچنین مقالات بسیاری در اخلاق و روانشناسی اخلاقی است. او پیشرو در فلسفه اخلاق و پیامدگرایی است. پیش از آمدن به دانشگاه سنت لوئیس او به تدریس در کالج دارتموث و کالج بروکلین پرداخت. او دکترای خود را ازدانشگاه جانز هاپکینز در سال ۱۹۹۰ و لیسانس خود را از دانشگاه تگزاس در آستین در سال ۱۹۸۳ دریافت کرد. در ایران شیرزاد پیک حرفه کتاب پیامدگرایی او را در ترجمه و چاپ کرد.
اخلاقیات حافظه
پیش از این کارهای خوبی دربارهی مسئله اخلاقیات حافظه انجام شده است، اغلب این آثار مربوط به هولوکاستاند و اینکه به یاد آوردن دیگران حتی وقتی به شدت دردناک باشد یک وظیفه است یا نه. برخی استدلال میکنند که «بله»، مثلاً آویشای مارگالیت6 براین باور است که دستکم تحت تأثیر برخی از شرایط رادیکال، به یاد آوردن یک وظیفه است، مثل زمانی که مانند اتفاقاتی که در نسلکشیها میافتد، شیطان بزرگ به انسانیت مشترک افراد حمله میکند.7 اما پرسشی که من میخواهم بررسی کنم مربوط به وظیفه به یاد آوردن نیست، هرچند پیشنهاد من قطعاً دلالت میکند بر اینکه چرا ما چنین وظیفهای داریم. در عوض تمرکز من براین مسئله است که آیا شکست در به یاد آوردن و البته عملی فعالانه برای فراموش کردن، برای فرد فراموش شده عواقب بدی دارد یا نه. با این حال چهارچوب مارگالیت دربارهی این موضوع به ما نقطه آغاز مفیدی میدهد.
تصور مارگالیت این است که خاطرات وجود دارند تا پیوندی میان ما و دیگران برقرار کنند و این مسئله برای آنچه او روابط «مستحکم» مینامد ضروریست. این روابط مستحکم، رابطههای حقیقتاً اساسی در زندگی ما هستند، مثلاً رابطهمان با دوستان و کسانی که دوستشان داریم، کسانی که با آنها احساس نزدیکی میکنیم، و شاید به میزان کمتری همسایهها و هموطنانمان. آنچه زمینه این روابط را فراهم میکند اهمیت دادن به دیگریست. به باور مارگالیت این اهمیت دادن است که «قلب روابط مستحکم ما»ست8 و آنچه زمینه را برای اهمیت دادن به دیگری فراهم میکند حافظه است.
افزون براین او بر تمایز میان علم اخلاق9 و اخلاق10 تکیه میکند که برنارد ویلیامز11 آن را از نو مطرح کرده بود؛ علم اخلاق با این استدلال که روابط مستحکم صرفاً مربوط به اخلاق و درست و غلط بودن نیستند از اخلاق گستردهتر و مربوط به خوب زندگی کردنی است که شامل این نوع روابط میشود. حوزه اخلاق صرفاً شامل درست و غلط بودن در نسبت با دیگران است وقتی به آنها فقط به چشم «انسان خشک و خالی» مینگریم.12 من به تمایز میان اخلاق و علم اخلاق شک دارم. با این حال قبول دارم که برخی از روابط ما نسبت به روابط دیگرمان «مستحکم»ترند.
از نظر کسانی که براین باورند که اخلاق باید بیطرف باشد، این روابط معمولاً روابطیاند که «بیطرفانه» بودن را به چالش میکشند و تعهدات ویژهای را به وجود میآورند. در بیشتر آثار ادبی این نوع روابط به عنوان ویژگی خاص و قابل شناسایی میان افراد درک شده است، همچون رابطه میان والدین و فرزندانشان.
یکی از تفسیرهای جالب و بالقوه مسئلهدارِ نظریهی مارگالیت این است که برخی از این روابط میان افرادی خواهد بود که حتی یکدیگر را نمیشناسند، بلکه صرفاً از وجود یکدیگر مطلعاند. در واقع وقتی فرد تک تک افراد را شخصاً نمیشناسد، وظیفه به یاد آوردن میتواند شامل وظیفهای برای به یاد آوردن اتفاقاتی باشد که برای گروهی از مردم افتاده است. بنابراین، مارگالیت در این استدلالش اشتباه میکند که «از آنجایی که اهمیت دادن باید در این مسئله دخیل باشد، حافظه در درجه اول به علم اخلاق تعلق دارد و نه به اخلاق». فرد میتواند بدون در نظر گرفتن رابطه ویژه دیگران با خودش، به آنها اهمیت دهد. این اهمیت دادن مهرتأییدیست براینکه فرد خواهان رفاه دیگران است و پیشفرض چنین تمایلی این است که رفاهِ دیگران را امری نیک تلقی کنیم. محروم کردن آنها از این امر خوب یک آسیب است. اگر مردم به هر دلیلی، تمایل دارند که به یاد آورده شوند، شکست در برآوردن این میل (با توجه به برخی از شرایط) یک آسیب محسوب میشود. این مسئله فرد را متعهد به دیدگاه ارضای امیال درباره ارزشها نمیکند. بلکه صرفاً شکست در به یاد آوردن دیگران را یکی از راههای آسیب رساندن به آنها میداند که با انواع آسیبهای دیگر سازگار است. در درخشش ابدی، واضح است که جوئل میل دارد تا کلمنتاین او را به عنوان دوستپسرش به خاطر داشته باشد، دقیقاً همانطور که هاوارد نمیخواهد ماری او را به عنوان معشوقهاش به خاطر بیاورد. مارگالیت اشاره میکند که حافظه باعث میشود تا روابط مستحکم ما پذیرفتنی به نظر برسند.
در اخلاقیات حافظه، اغلب آثار خوبی که صورت گرفته است مربوط به هولوکاستب ب و و این مسئلهاند که آیا به یاد آوردن دیگران و به صورت کلی به یاد آوردن گذشته حتی وقتی به شدت دردناک است، وظیفهی انسانیست یا خیر. برخی همچون آویشای مارگالیت براین باورند که دستکم تحت شرایط خاصی این به یادآوردن یک وظیفه است؛ مثلاً وقتی پای اتفاقاتی نظیر نسلکشی در میان است و شیطان به انسانیت مشترک افراد حمله کرده است.
برخی از منتقدان استدلال کردهاند که مارگالیت دربارهی این موضوع اشتباه میکند که میگوید حافظه برای روابط مستحکم اهمیت زیادی دارد. مثلاً گالن استراسون13 درباره ادعای مارگالیت مینویسد:
«آیا خاطرات واقعی و روشن ضامنِ روابط مستحکمند؟ چنین نظری به نظر جالب میرسد اما باز هم من فکر نمیکنم که اساساً درست باشد. بستگی به این دارد که شما چه نوع انسانی هستید. خوانندگان عزیز اگر حافظه شما درست حسابی کار نمیکند، نگران نباشید؛ چون این دلیل نمیشود که شما در داشتن روابط مستحکم خوب نیستید. میشل دو مونتنی14 که برای دوستی با اتین دو لا بوئسی15 معروف است، بر این باور بود که در دوستی از تمام زمینههای دیگر بیشتر تبحر دارد، اما خود را توانا در نوشتن درباره حافظه نمییافت چراکه «به زحمت میتوانم ردی از آن در خودم پیدا کنم؛ شک دارم که در جهان حافظهای وحشتناکتر از حافظه من وجود داشته باشد!» وقتی از آنها پرسیدند چرا دوستی آنها به این شکل است، او پاسخ درستی داد: چون او بود، چون من بودم. درست مثل عشق. هیچ ربطی هم به حافظه نداشت»16.
چنین نظری بسیار قاطع به نظر میرسد. نظریهی ماگالیت با این دیدگاه سازگار است که فرد نیاز ندارد تا تمام جزئیات یک تجربه را در گذشته به خاطر بیاورد تا وظیفهی به خاطر آوردن را انجام داده باشد. البته این مسئله که حافظه چقدر باید درگیر جزئیات باشد جای تفکر بیشتر را دارد. اما اگر روابط به دلیل ماهیت اهمیت دادنشان ویژهاند، بنابراین نقطهی آغاز نیازمند خاطرات مربوطیست که زمینه را برای اهمیت دادن فراهم میکنند. لازم نیست که آدم به یاد آورد که معشوقش در مهمانی لباس قرمزی پوشیده بود، بلکه همین که بداند آنجا در کنارش بوده است و با هم خوش گذراندند کافیست. بنابراین وقتی میخواهیم روابط مستحکمی را که مارگالیت دربارهی آنها بحث کرده است اساس کارمان قرار دهیم، برخی از خاطرات مهمتر از بقیه خواهند بود.
به این مسئله نیز توجه داشته باشید که نوعی احترام در این نوع اهمیت دادن به یکدیگر وجود دارد. فرد نسبت به کسانی که رفتهاند یا حضور ندارند مدیون است. و این دقیقاً همان جهتیست که من میخواهم در این مقاله آن را دنبال کنم. تمرکز من روی مسئلهی اهمیت حافظه بر اینهمانی شخصی و ارزش آن در حفظ اینهمانی شخصی نیست. بخش عمدهی توجهات فلسفی در فیلمهایی با موضوعاتی مربوط به «اختلال حافظه» نشان میدهند که چگونه اختلال حافظهی فرد میتواند بر تغییر شخصیت فرد و تبدیل او به فردی کاملاً جدید اثرگذار باشد یا نباشد. این موضوعی بسیار جالب است، اما تمرکز من بر این است که چگونه حافظه به دیگران سود میرساند. به همین دلیل واقعاً لازم است بر اهمیت دادنی که مارگالیت از آن صحبت میکند، به چشم یک اهمیت دادن مثبت نگریست. اگر در عوض، این اهمیت دادن به هر شکلی در نظر گرفته میشد، حتی به شکلی منفی، این ادعا تمام معقولیت خود را از دست میداد. ممکن است مردمی شرور، فاسد و کاملاً مخرب در زندگی فرد باشند. با اینحال ممکن است او از این لحاظ که میخواهد ببیند چه اتفاقی برای آنها خواهد افتاد، به آنها اهمیت بدهد. اما اهمیتی به رفاه آنها نمیدهد و احتمالاً نباید هم بدهد. اهمیتی که زمینهساز روابط مستحکم است مثبت است، اما در جایی که فرد خواهان رفاه کسی است که برایش اهمیت دارد.
این مسئله کاملاً عقلانی به نظر میرسد. فردی مبتلا به فراموشی گم میشود و تنها باقی میماند. خاطراتاند که پیوند ما و گذشته را حفظ میکنند و زمینهساز احساس وظیفه و اعمال متقابل ما در قبال دیگرانند. بدون داشتن خاطرهای از مهربانی کسی، فرد نمیتواند قدردان او باشد. اگر از آسیبی که به او رسیده خاطرهای نداشته باشد، خشمی کافی نسبت به او از خود نشان نمیدهد. برخی از این احساسات منفی و دردناکند، اما هنوز هم وسیلهی مفیدی برای تمرکز بر افکاریاند که میدانیم باید از آنها اجتناب کنیم. بدین ترتیب اینکه کلمنتاین خاطراتش از جوئل را پاک میکند، حتی با توجه به باورهای خودش که در این فرآیند از بین میروند، کار خوبی نیست. در نهایت او و جوئل دوباره به سمت یکدیگر کشیده میشوند. شاید ارزشش را داشت، و قطعاً تجربهی جوئل با شرکت لاکونا نشان میدهد که در نهایت او پیش از آنکه خاطراتش به صورت کامل پاک شود، فکر میکرد که ارزشش را دارد. با خاطرات است که فرد میتواند دربارهی اینکه چیزی ارزش دارد یا ندارد تصمیم بگیرد. بدون خاطراتش او هیچ اطلاعاتی ندارد.
…
پی نوشت
- Charlie Kaufman: فیلمنامهنویس آمریکایی
- Lacuna
- Joel Barish
- Clementine Kruczynski
- بسیاری از نویسندگان در حوزهی اخلاقیات حافظه، مایلاند بر مسئلهی نخست تمرکز کنند، یعنی اینکه چگونه از دست دادن حافظه میتواند کیفیت زندگی فرد را کاهش دهد. بنگرید به بحث مایکل میر دربارهی این موضوع و ارتباطش با فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک در میر، ۲۰۰۸، صفحهی ۷۷-۸۷
- Avishai Margalit
- Margalit 2003.
- Margalit 2003, p. 37.
- ethics
- morality
- Bernard Williams
- Margalit 2003.
- Galen Strawson: فیلسوف تحلیلی انگلیسی
- Michel de Montaigne: (28 فوریه ۱۵۳۳- ۱۳ سپتامبر ۱۵۹۲) یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان و فیلسوفان فرانسوی دورهی رنسانس است. او فیلسوف و حکیم اخلاقی بود.
- Étienne de La Boétie: شاعر، نویسنده و فیلسوف فرانسوی دوره رنسانس است.
- Strawson 2003, a review of The Ethics of Memory.