آبادی زمین، عبادت و خلافت اهداف خلقت انسان هستند
الذریعه الی مکارم الشریعه، صفحه ۳۶، سطر اول
الباب الثامن: فی بیان ما لأجله أوجد الإنسان.
مصنف میخواهد در این باب هدف از خلقت انسان را بیان کند. او ابتدا در مقدمهای میگوید هر موجودی برای چیزی و به خاطر هدفی آفریده شده است. سپس در ادامه هدف از خلقت انسان را بیان میکند. مصنف توضیح میدهد که انسان برای سه چیز آفریده شده است. یکی از این سه امر نیازمند توضیحی است که در باب بعدی آن را ذکر میکند. سپس فرق بین این سه هدف را نیز در بابهای بعدی بیان میکند. ایشان در ابتدا میفرمایند هر موجودی – حتی موجودات صناعی که خود انسان آنها را باذن الله ساخته است – برای امر و هدفی خلق شدهاند. مصنف ابتدا به امور طبیعی که خالقشان خداست و بعد به امور صناعی که صانعشان ما هستیم، مثال میزند. برای هر دو نیز هدف تعیین میکند؛ مثلا ایشان میفرمایند خدا شتر را برای این خلق کرده است که تو و بارت را به آنجاهایی که میخواهی بروی و نمیتوانی پیاده بروی، برساند. البته این یکی از اهداف خلقت شتر است وگرنه اهداف خلقت شتر بیشتر از اینهاست و شاید خیلیهایش را هم ندانیم. سپس ایشان مثال صنعت را زده و میگویند: ما اره را به خاطر بریدن چوب ساختهایم. پس هر چیزی به خاطر امری و هدفی ساخته شده است. سپس میفرمایند: انسان برای سه هدف آفریده شده است: هدف اول این است که انسان زمین را آباد کرده و از آباد کردن آن خودش بهرهمند شود. هدف دوم این است که انسان عبادت کند و هدف سوم این است که خلیفة الله باشد. ایشان در ادامه خلیفة الله بودن را توضیح میدهند که چگونه انسان میتواند خلیفة الله شود. مصنف میگوید اگر انسان مکارم شریعت را به کار بگیرد، خلیفة الله میشود. تا اینجا مطلب روشن است. راغب در ادامه میگوید: هر موجودی – چه انسان و غیرانسان – که به هدفش نرسد، نمیتواند بیفایده باشد، به این معنا که بالاخره به جایی دیگر خواهد رسید؛ مثلا خداوند اسب را برای تند رفتن و استفاده در جنگها آفریده است. حال اگر از اسبی این کار برنیاید، برای بارکشی از آن استفاده میکنند. پس چنین نیست که این مخلوق لغو و بیفایده باشد. انسان هم همین طور است، به این معنا که اگر به هدفش نرسد، به جای دیگر یعنی حیوانیت منتهی شده و در حیوانیت از حیوان هم گمراهتر میشود. علتش هم روشن است، چون حیوان خیر و شرش را تشخیص میدهد اما انسان وقتی به هدفش نمیرسد، خیر و شرش را هم تشخیص نمیدهد. مطالب این باب تقریبا تمام شد.
الباب الثامن: فی بیان ما لأجله أوجد الإنسان.
این باب در صدد بیان هدفی است که انسان به خاطر آن ایجاد شده است. مصنف در ابتدا میفرماید: «انسان من حیث ما هو انسان فکل واحد کالآخر.» یعنی انسانها همگی در انسانیت مشترک هستند. هیچ کس در انسانیت بر دیگری فضیلت ندارد و با آن امری که به خاطرش آفریده شده است، فضیلت پیدا میکند. ممکن است کسی بیشتر عبادت کند یا مکارم شریعت را بیشتر رعایت کند یا زمین را بهتر آباد کند. در این صورت این شخص شریفتر از دیگران است وگرنه کسی در انسانیت شریفتر از دیگری نمیشود. انسانیت یا انسان ماهیت است و گفتهاند که در ماهیت تشکیک نیست. ممکن است که انسان در وجود، درجهی بالاتری از نظیرش داشته باشد ولی در ماهیت اختلاف و تشکیکی وجود ندارد. به این معنا که هیچ کس درجهی بالاتر ندارد. یکی انسان و دیگری انسانتر نیست. با این همه ممکن است در وجود انسانی شریفتر از انسان دیگر بشود. همانطور که گفتیم وجود با رفتن به سمت هدف، کاملتر میشود. البته از آنجایی که ماهیت را از وجود انتزاع میکنیم، اگر وجود قدرمتند شود، انسانیت نیز به عَرَض قویتر خواهد شد، چون ما در هر مرحلهای از مراحل سیر وجود، ماهیتی را که مناسب آن مرحله است از وجود انتزاع میکنیم. به عبارت دیگر اگر وجود وسیعتر باشد، ماهیت نیز قهرا وسیعتر میشود. همانطور که عرض کردم این وسیعتر شدن، بالعَرَض است یعنی در واقع و حقیقت این وجود است که در حال توسعه است. با این همه ممکن است ما گاهی توسعه را مجازا به ماهیت نسبت دهیم؛ مثلا ممکن است بگوییم این آدم انسانتر شده است.
الإنسان من حيث هو إنسان كل واحد كالآخر
انسانها از این جهت که انسان هستند، همگی مثل همند و به لحاظ انسانیت اختلافی بینشان نیست.
كما قال المتنبی: فالأرض من تربة والناس من رجل
در پاورقی به مصراع اول این شعر اشاره شده است: شرق و غرب تجد من صاحب بدلا. معنای شعر چنین است: به سمت شرق و غرب برو و نگران نباش که فلان رفیق شرقیات را به خاطر مسافرت به غرب از دست دادی، چون در غرب رفیق دیگری پیدا میکنی. نگران رفاقت نباش چون همهی انسانها مثل هم هستند. همهی زمین از خاک است و نمیتوان گفت این قسمت بالاتر از آن قسمت است. همهی مردم نیز از یک مرد به وجود آمدهاند. بنابراین همه در مرد بودن و انسان بودن شریک هستند.
…