در تفکر ارسطویی فضیلت تمام سعادت نیست ولی بخشی از آن است
$۴ The cultivated people, those active [in politics], conceive the good as honor, since this is more or less the end [normally pursued] in the political life.
واژه honor شاید کمی ابهام ایجاد کند. چون مفهوم کرامت یا honor در اصطلاح دینی ما مفهوم خوبی است، مثلاً «لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ» (اسراء: ۷۰)، یا حتی راغب اصفهانی در کتاب الذّریعة الی مکارم الشّریعة تعبیر «اهل الکرامة» را میآورد و دقیقاً ارسطویی معنا میکند. اهل الکرامة در کتاب راغب یعنی مردم اهل سیاست. این غیر از آن کرامتی است که مثلاً خداوند میفرماید: «لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ». کرامت ارسطو یعنی افتخار و شهرت؛ این کرامت چیزی است که بیشتر در کار اجتماعی معنا پیدا میکند. در ادامه ارسطو توضیح میدهد که چیست. افراد فرهیختهای که در حوزهٔ اجتماعی و سیاسی فعالیت میکنند تلقیشان از خیر یا سعادت عبارت است از: افتخار. زیرا کمابیش افتخار غایت زندگی سیاسی است [که معمولاً پی گرفته میشود]. به این دلیل قید «کمابیش» را به کار میبرد که ممکن است برخی در کارهای سیاسی هم به دنبال پول باشند، ولی عموماً به دنبال افتخارند، یعنی در واقع بیشتر کسانی که وارد کارهای سیاسی میشوند چون میتوانند پول را از راههای دیگر هم پیدا کنند، در صددند شهرت و افتخار و … پیدا کنند و این غایت فعالیت سیاسی است. البته ارسطو مطلقاً در اینجا درباره غایت فعالیت سیاسی ارزشداوری نمیکند و از خوبی و بدی یا درستی و نادرستی آن سخنی نمیگوید و فقط توصیف میکند. بعداً خواهد گفت که این غایت خوب نیست و شاید حتی غایت سیاست هم نباید افتخار باشد، اما به هر حال افرادی دنبال این غایت هستند.
This, however, appears to be too superficial to be what we are seeking; for it seems to depend more on those who honor than on the one honored, whereas we intuitively believe that the good is something of our own and hard to take from us.
دلایل غایتنبودن افتخار یا شهرت در سیاست
اما این به نظر میرسد این غایت خیلی کوچکتر و مبتذلتر از این است که بگوییم این همان چیزی است که ما به عنوان خیر نهایی و سعادت دنبالش هستیم. یعنی در واقع افتخار ارزش این را ندارد که به عنوان غایت نهایی یا سعادت انسان باشد؛ درجهاش خیلی پایینتر و خیلی سطحیتر و ابتداییتر از آن است که خودش غایت نهایی باشد. سعادت غایت نهایی ما است و همه چیز برای آن جستوجو میشود. افتخار چنین جایگاهی را ندارد. بنابراین، نمیتواند خیر نهایی و سعادت ما باشد. بعد دلایلش را میگوید که چرا افتخار چنین جایگاهی را ندارد و نمیتواند غایت نهایی ما باشد؟
دلیل اول
در اینجا میخواهد بگوید ممکن است برای بعضی افتخار غایت نهایی باشد، اما اگر آنها هم آن را به عنوان غایت نهاییشان انتخاب کردند کار درستی نکردند. پس چنین نیست که افتخار برای هیچ کسی غایت نهایی نباشد. قبلاً هم گفت که حتی شاید لذت هم برای خیلیها غایت نهایی باشد، اینجا بحث میکند که در واقع نباید چنین غایاتی در جایگاه غایت نهایی قرار گیرد. زیرا به نظر میرسد عنان افتخار در دست کسانی است که آن را به انسان میدهند نه در دست خود انسان، در حالی که ما شهوداً معتقدیم خیر چیزی است از آنِ خود ما که دیگران نمیتوانند آن را از ما بگیرند. افتخار چنان است که چندان به خود فرد بستگی ندارد، بلکه به کسانی که آن را به فرد میدهند بستگی دارد. مثلاً ریاست چیزی است که دیگران به انسان میدهند و ممکن است روزی از انسان بگیرند. یعنی اختیارش در دست دیگران است نه در دست خود فرد. چنین چیزی نمیتواند سعادت باشد. سعادت بیشتر به خود فرد و تلاش وی بستگی دارد. چهبسا کسانی که تلاش میکنند و هیچ افتخاری هم پیدا نمیکنند. چنین نیست که هر کس وارد فعالیتهای سیاسی شود افتخار و شهرت پیدا کند. این مسئله بیشتر بستگی به این دارد که تا چه اندازه با خواستههای دیگران همسویی کند و در برآوردن خواستههای آنها نقش داشته باشد. افتخار، بیشتر چنین چیزی است. در واقع چنین نیست که کرامت همیشه نشانهٔ خوبی و درستی فرد هم باشد. همیشه چنین تناظری وجود ندارد. البته گاهی افتخار میتواند نشانه فضیلت باشد. اگر کسانی که فرد برای آنها کار سیاسی میکند خودشان اهل فرهیختگی باشند افتخار میتواند نشانه فضیلت هم باشد. در ادامه این نکته را خواهد گفت. اگر مثلاً شهرت یا افتخاری که پیدا کردید در نزد انسانهای حکیم (prudent men) باشد میتواند حاکی از فضیلت باشد. اما همیشه چنین نیست. بنابراین، افتخار نمیتواند غایت نهایی آدمی باشد. چون هیچ تضمینی ندارد و دست کسان دیگری است و بیشتر به دیگران وابسته است تا به شما؛ برخلاف سعادت که بیشتر به کار شما بستگی دارد.
پس نخستین دلیل ارسطو در رد افتخار به عنوان غایت این است که افتخار بیشتر در دست کسانی است که افتخار را میدهند نه کسانی که افتخار پیدا میکنند، در حالی که شهوداً (intuitively) خیر یا سعادت چیزی است که بیشتر به خود ما بستگی دارد و دشوار است که دیگران آن را از ما بگیرند. سعادت چنین نیست که کسی بتواند آن را از ما بگیرد.
…