مفهوم خوبی نه اشتراک معنوی است نه اشتراک لفظی بلکه آنالوژی است
بحث بر سر این بود که خیر یا خوبی به صورت مشترک بر موردهای متعدد اطلاق می شود یا نه. ارسطو می گویید ممکن است کسی بگوید همان طور که گچ سفید است و برف هم سفید است، سفیدی به موارد مختلف و حتی شاید بی ارتباط اطلاق می شود، می گوید خیر هم که به موارد مختلفی اطلاق می شود آیا از جنس اشتراک لفظی است یا خیر. در فلسفه ما دو نوع اشتراک وجود دارد؛ اشتراک معنوی و اشتراک لفظی ولی در غرب نوع سومی به نام analogy هم وجود دارد. مشترک لفظی یعنی تصادفاً به چشمه و چشم عین گفته می شود و معنای مشترکی بین این دو وجود ندارد. ولی اشتراک معنوی آن است که معنای واحدی در موارد مختلف هست. نوع سومی هم در غربی ها مطرح است که بیشتر توماس آکوئیناس آن را مطرح کرد ولی ارسطو هم این تعبیر را دارد ولی کسی که به طور شاخص در مورد آن کار کرده توماس آکوئیناس است چون بحث صفات الهی را از طریق آنالوژی حل می کند . آنالوژی اقسامی دارد؛ آنالوژی نسبت، آنالوژی تناسب. دیدن را فرض کنید، دیدن برای چشم مثل فهمیدن برای عقل است، نسبتشان یکی است یعنی دقیقا همان نقشی که دیدن برای چشم دارد فهمیدن برای عقل دارد این باعث می شود که ما بتوانیم به هر دو مثلاً بگوییم نور، در خود دیدن و در خود فهمیدن اشتراک نیست، نه مشترک لفظی اند نه مشترک معنوی اما نسبتشان یا functionشان یا تناسبی که با چیز دیگری دارند یکی است. ارسطو معتقد بود خیر آنالوژی است البته این جا به این نمی پردازد ولی در جاهای دیگر می گوید لغت خیر به صورت آنالوژی است یعنی مثلاً می گوییم این چاقوی خوبی است بعد می گوییم این چکش خوبی است ولی تیزی چاقو را خوب می کند و برعکس آن زمختی یک چکش را خوب می کند این جا آنالوژی است یعنی همان چیزی که چاقو را کامل می کند همان چیزی است که چکش را کامل می کند خوب است، یعنی در واقع خوبی آن نسبت کمالیه است که وجود دارد، این نسبت کمالیه یکی است، درست است خود نسبت های کمالیه را با هم مقایسه کنید یکی نیستند اما نسبتشان یکی است، تیزی چاقو را کامل می کند زمختی چکش را، به این آنالوژی می گویند، البته آنالوژی پیچیدگی های زیادی دارد .
But how, then, is good spoken of?
در مورد خوب چه طور صحبت می شود؟ یا خوب به چه صورت هایی اطلاق می شود؟
For it is not like homonyms resulting from chance.
این از جنس اشتراک لفظی که صرفاً براساس تصادف اسم خیر به موارد مختلف اطلاق می شود نیست. این اطلاق از جنس اشتراک لفظی که نتیجه ی تصادف است نیست.
Is it spoken of from the fact that goods derive from one thing or all contribute to one thing?
مورد دوم این است که بر اساس اشتراک معنوی باشد یعنی در واقع همه ی این ها از این حقیقت گرفته شده باشند که خیر ها مشتق می شوند از یک چیز یعنی وجه مشترکی در خود این ها هست که آن وجه مشترک باعث می شود موارد مختلف خیر باشند یا همه سهم دارند در یک چیز؟ منظورش ایده ی افلاطونی است که همه در یک چیز مساهم هستند. در نسبت مثل با افرادش اختلاف است بعضی می گویند شباهت است برخی معتقدند از باب این است که این ها سهیمند و مشارکت دارند در آن.
Or is it spoken of more by analogy?
یا این که از جنس آنالوژی است؟ همان سه احتمالی است که مطرح کردم
For as sight is to body, so understanding is to soul, and so on for other cases.
مثل دیدن برای بدن که مانند فهمیدن است برای روح و همین طور در موارد دیگر. در آنالوژی بحث بر سر نسبت ها است، آنالوژی در نسبت ها پیدا می شود نه خود مفهوم های نفس و تفاوتش با اشتراک های معنوی در همین است، مثلاً انسان اشتراک معنوی بین بنده و شما است یعنی چیز مشترکی در ذات همه ی ما هست بحث نسبت در میان نیست اما انالوژی در جایی است که نسبت یک چیزی با چیز دیگری مشابه نسبت آن چیز با چیز دیگری است، یعنی در واقع مشابهت بین نسبت هایشان و نقش هایشان است، آنالوژی تقریباً در مفاهیم نسبی می آید، مفاهیمی که مقایسه ای هستند یعنی وقتی کارکرد چیزی با چیز دیگری را مقایسه می کنید می بینید این کارکرد دیدن نسبت به بدن شبیه کارکرد فهمیدن است نسبت به روح، همان طور که دیدن بدن را در مسیر راهنمایی می کند فهمیدن روح را راهنمایی می کند بنابراین این دو آنالوژی دارند، مشابهت در نسبت ها را آنالوژی می گویند.
Presumably, though, we should leave these questions for now, since their exact treatment is more appropriate for another [branch of] philosophy.
بهتر است که ما این بحث ها را زیاد مطرح نکنیم چون مربوط به بخش های دیگر فلسفه است، پرداخت بهتر و بررسی بیشتر این ها با شاخه های دیگر فلسفه تناسب دارد نه شاخه ی اخلاق، ولی آن چیزی که مدنظر ما است این است که مطلبی که مطرح می کند چیزی شبیه آنالوژی است که ایده ی مهمی است و امروزه هم طرفداران زیادی دارد . خیر یعنی چیزی که کامل می کند، موارد متفاوتی دارد ولی مفهوم کامل کردن در همه یکسان است، آن چیزی که چاقو را کامل می کند ضد آن چیزی است که چکش را کامل می کند ولی مفهوم و نسبت کامل کردن در همه یکی است. بهترین تفسیر رئالیستی که از مفهوم خیر شاید در سنت فلسفه نو ارسطوئیان است همین کار پیتر گیچ است و از همین مفهوم آنالوژی ارسطو گرفته است.
…