اخلاق در آثار جین آستن
آستن در تمام آثار خود به نحوی به اخلاق می پردازد، ولی در «منسفیلد پارک» و «عقل و احساس» از این بررسی ها فراتر رفته و به شکل مستقیم به اخلاق می پردازد. از این رو بررسی نگرش آستن به اخلاق میتواند جالب توجه باشد. رایل با تقسیم بندی نگرش های اخلاقی در سده هجدهم به دو دسته اصلی کالونی – برگرفته از نام ژان کالون – و ارسطویی، جین آستن را در دسته دوم قرار می دهد. در دسته کالونی، افراد نگرشی صفر یا صدی در مورد اخلاق دارند بنابراین آدم ها یا خیر هستند یا شر؛ روانشناسی اخلاق نزد این دسته دوقطبی است. در نقطه مقابل، در نگرش ارسطویی افراد با یکدیگر تفاوت هایی دارند که میتوان به شکل طیفی آن را فهمید و تفاوت آنها صرفا بر سر اینکه یکی خوب است و دیگری بدخلاصه نمی شود، بلکه تفاوت های آنها موارد زیادی را شامل می شود. بنابراین در این نگرش، یک شخص از جهتی بهتر از دیگران بوده، از جهتی دیگر همانند اغلب افراد است و از جهاتی دیگر از سایرین بدتر است. رایل، آستن را به جز چند مورد استثنا در رمان هایش، در دسته دوم قرار می دهد. برای بررسی شخصیت های رمان های آستن، پرسش های کالونی مانند اینکه آیا این شخص خوب است یا بد، یا این شخص گناهکار است یا یک قدیس بی معنا هستند. به عنوان مثال آقای کالینز در «غرور و تعصب» شخصیتی نامطلوب است، ولی نه میتوان گفت که او گناهکار است یا قدیس. او صرفا یک شخصیت مضحک است، شخصیتی که نگرش کالونی نمی تواند برای او جایی در دسته بندی های خود پیدا کند. به همین شکل شخصیت اما در رمان «اما»؛ ممکن است از او خوشمان نیاید، یا لجمان را در بیاورد ولی نمی توان گفت او شخصیتی است که باید به آتش جهنم محکوم شود. با این حال، گیلبرت رایل سه یا چهار مورد در رمان های آستن می یابد که شخصیت ها به شکل کلونی به تصویر کشیده شده اند. به عنوان مثال لیدیا و ویکهام در رمان غرور و تعصب.
نکته دوم، اخلاق سکولار در داستانهای جین آستن است. علاوه بر این شخصیت های اصلی داستان های او حتی در بدترین شرایط دست به دعا نمی برند. رفتن به کلیسا در روزهای یکشنبه به همراه خانواده، تنها سه یا چهار بار در رمان های او خاطرنشان می شود. این موضوع در داستان منسفیلد پارک نیز یک بار عنوان می شود که شخصیت فنی مذهبی است. مذهب جای بسیار کمرنگی در شخصیت های آستن دارد. رایل خاطرنشان می کند که نمی خواهد نتیجه گیری کند که شخصیت های رمان های آستن دادارباور، خداناباور یا لاادری هستند، بلکه شخصیت های داستان های او چالش های اخلاقی که برایشان بوجود می آید را بدون ارجاع به مذهب، کشیش، یا دکترین های الهیاتی حل و فصل می کنند.
نکته سوم، آمیزش اخلاق و زیبایی شناسی در رمان های آستن است. آستن از اصطلاح هایی مانند «ذائقه اخلاقی» و «زیبایی ذهن» استفاده می کند و بین حس وظیفه شناسی، نزاکت و ذائقه زیبایی شناختی رابطه ای مستقیم برقرار می کند.
نکته سوم، آمیزش اخلاق و زیبایی شناسی در رمان های آستن است. آستن از اصطلاح هایی مانند «ذائقه اخلاقی» و «زیبایی ذهن» استفاده می کند و بین حس وظیفه شناسی، نزاکت و ذائقه زیبایی شناختی رابطه ای مستقیم برقرار می کند. میتوان مشاهده کرد که اغلب شخصیت های رمان های او در صورتی که یکی از این سه خصیصه را ندارند، فاقد دو خصیصه دیگر نیز هستند؛ با این حال برخی از شخصیتهای رمان او یکی از این خصیصه ها را دارند، بدون اینکه دو ویژگی دیگر را داشته باشند. مانند خانم جنینگز که به رغم بی نزاکتی از اخلاق بی بهره نیست.
بنابراین رایل، آستن را در زمینه اخلاق ارسطویی، سکولار و ملطفت به زیبایی شناسی دسته بندی می کند. رایل سپس خاطر نشان می کند که این خصوصیات رویکرد اخلاقی آستن را شبیه به رویکرد اخلاقی لرد شفتسبری (ارل سوم شفتسبری؛ فیلسوف، نویسنده و سیاستمدار سده هفدهمی بریتانیایی) می کند که یک سده پیش از او می زیست. شفتسبری بیش از آنکه مسیحی باشد دادارباور بود و دینداری خود را بر مبنای زیبایی شناسی و اخلاق بنا نهاده بود. رایل فرضیه ای را مطرح می کند که آستن به صورت مستقیم یا غیرمستقیم دیدگاه خود را مدیون لرد شفتسبری است. او بر خلاف اخلاق رایج کلونی در دوران خود، به مدل اخلاقی شفتسبری روی می آورد. علاوه بر این او به شباهت هایی میان نظرات اخلاقی آستن و شفتسبری می پردازد. یکی از این شباهت ها، استفاده آستن و شفتسبری از واژه «ذهن» است. هر دوی آنها از «زیبایی ذهن» سخن می گویند و این حالت برای شفتسبری همانند آستن، حالتی است که اخلاق و زیبایی با یکدیگر در نوعی هارمونی به سر می برند. این کابرد برای واژه ذهن توسط دیگران در آن زمان استفاده نمی شد، حتی توسط دیوید هیوم و باتلر که از شفتسبری تاثیر پذیرفته اند؛ رایل بر این باور است که این شاهدی قوی برای تاثیر پذیری جین آستن از شفتسبری است. اگر حق با رایل باشد، یکی از منابع الهام جین آستن در رمان هایش، علاوه بر آثار ادبی و دنیای پیرامونش رویکرد فلسفی شفتسبری به اخلاق است که در سده هجدهم رویکردی مهجور بود.