اصطلاح «اصالت»، در آثار فلسفی و اخلاقی، لااقل، پنج کاررفت گوناگون دارد. میتوان گفت که این پنج کاررفت پنج معنای گوناگون این اصطلاحاند. اما، شاید بتوان گفت که این کاررفتهای گوناگون یک وجه جامع دارند، بدین معنا که همهشان انواع یا مصادیق مختلف یک چیزند؛ و آن چیز عبارت است از صداقت ورزیدن با خود یا وفادار بودن و ماندن به خود؛ گویی که در هر انسانی موجود یا شیء یا عین یا ذاتی هست، به نام «خود»، که انسان میتواند چنان که با دیگران بیصداقتی و فریبکاری در پیش میگیرد، با آن خود نیز، بیصداقتی و فریبکاری ورزد و، باز چنان که به دیگران خیانت میکند، به آن خود، نیز خیانت کند. معامله انسان با خودش چندان تفاوتی با معاملهاش با دیگر انسانها ندارد؛ درست چنان که من میتوانم با تو با صداقت/ بیصداقتی رفتار کنم و نسبت به تو وفادار/ خائن باشم، میتوانم با خودم، نیز، با صداقت/ بیصداقتی رفتار کنم و نسبت به خودم نیز، وفادار/ خائن باشم.
کسی که با خود بیصداقتی میورزد و به خود وفادار نیست و وفادار نمیماند از اصالت بیبهره است و او و زندگیاش را نمیتوان اصیل دانست. به گمان من، درستتر آن است که اصطلاح «اصالت» را نه دارای پنج معنا، بل، دارای یک معنا بدانیم.
بر این مبنا، کسی که با خود صداقت میورزد و به خود وفادار است و وفادار میماند، از اصالت برخوردار است و او و زندگیاش را میتوان اصیل دانست و بر عکس، کسی که با خود بیصداقتی میورزد و به خود وفادار نیست و وفادار نمیماند از اصالت بیبهره است و او و زندگیاش را نمیتوان اصیل دانست. به گمان من، درستتر آن است که اصطلاح «اصالت» را نه دارای پنج معنا، بل، دارای یک معنا بدانیم. اگر این گمان من بر صواب باشد، در آن صورت، میتوان گفت که هر یک از کاررفتهای گوناگون اصطلاح «اصالت»، در آثار فلسفی و اخلاقی، در واقع یک نوع یا یک مصداق از انواع مصادیق اصالت است که یک گروه از فلاسفه آن را یگانه نوع یا یگانه مصداق اصالت قلمداد کرده است. در این صورت، باید گفت که اصطلاح «اصالت» یک معنای واحد و البته، مبهم، بیشتر ندارد، و آن همان صداقتورزی با خود یا وفاداری به خود است و این معنای واحد، انواع یا مصادیق کثیر دارد که هر گروه از فیلسوفان فقط یکی از آن انواع یا مصادیق را یگانه نوع یا مصداق آن معنای واحد میداند. به هر تقدیر، یعنی چه «اصالت» را دارای لااقل پنج معنای مختلف بدانیم و چه آن را دارای یک معنای واحد واجد لااقل پنج نوع یا مصداق بدانیم، میتوان گفت که، در آثار فلسفی و اخلاقی، لااقل با این پنج کاربرد این اصطلاح روبه رو میشویم. در همین جا، تصریح کنم که این کاربردها مهمترین کاربردها، و نه همه کاربردهای این اصطلاحاند. اگر چه، باز، به گمان من هر یک از کاربردهای دیگر این اصطلاح در ذیل یکی از همین پنج کاربرد قرار میتواند گرفت. و اینک آن پنج کاربرد:
- اصالت به معنای (سعی بلیغ در) التزام تمام عیار به یک آرمان خود برگزیده:
انسان اصیل کسی است که، نه از سر تعبد به، یا اقتداء به، تشبه به، یا تقلید ازکسی یا کسانی دیگر، بل، به نحوی کاملاً خودجوشانه آرمانی را برگزیده است و درمقام عمل به هیچ روی، از آن آرمان دست نشسته است. یعنی هیچ تخویف و تهدید و هیچ تطمیع و تبشیر و هیچ جاذبه و دافعه اجتماعی و بیرونی در او کارگر نیافتاده و او را از پیشروی در راه نیل به آن آرمان باز نداشته است. از آن جا که آرمان خودگزیده است، یعنی به شیوهای کاملاً از درون جوشیده، پدید آمده است، مقتضای ذات شخص است و از ا ین رو، هر گونه بیاعتنایی به آن یا مخالفت با آن شخص را به انشقاق یا گسیختگی درونی دچار میکند و برای اجتناب از این انشقاق یا گسیختگی چارهای جز مقاومت در برابر تهدیدها، تطمیعها، جاذبهها و دافعهها نیست. جذابیت آرمان به حدی است که اگر هزینه کسب و/ یا حفظ و/ یا افزایش ثروت، قدرت، شهرت، احترام، آبرو و محبوبیت دست کشیدن از آرمان باشد انسان اصیل متحمل چنان هزینه سنگینی نمیشود و عطای هر یک از این شش جاذبه و مطلوب اجتماعی و بیرونی را به لقااش میبخشد. در چشم انسان اصیل قدر و قیمت هیچ چیز به اندازه قدر و قیمت نیل به آرمان نیست و بنابراین، در محاسبه هزینه و فایده، هیچ چیز همتراز و همسنگ نیل به آرمان نیست، چه رسد به آنکه از نیل به آرمان برتر نشیند تا بتوان نیل به آرمان را در پای آن قربانی کرد. در واقع، فدا کردن نیل به آرمان برای رسیدن به هر چیز دیگر، دور شدن از خود برای نزدیک شدن به غیر خود است. شاید مقصود از «فروش روح» در گفته معروف «نمیارزد که روح خود را بفروشی ولو در ازای آن جهان را بدست آوری» همین باشد. اصالت، به این معنا با دو چیز شباهت، نزدیکی یا حتی عینیت دارد:
فدا کردن نیل به آرمان برای رسیدن به هر چیز دیگر، دور شدن از خود برای نزدیک شدن به غیر خود است. شاید مقصود از «فروش روح» در گفته معروف «نمیارزد که روح خود را بفروشی ولو در ازای آن جهان را بدست آوری» همین باشد.
الف) یکپارچگی (وجودی یا روانی یا ذهنی)، یعنی کیفیت با حالت تام یا ناگسیخته بودن؛ تمامیت روحی یا درونی؛ یا وحدت اندامهواره؛ چرا که دلبستگی ذهنی و پایبندی عملی انسان اصیل به آرمان خودگزیدهاش کل وجود او را از اینکه کلی متشکل از اجزای متناقض؛ متضاد یا متعارض باشد، میرهاند و به این کل هماهنگی، سازگاری و سامانبندی میبخشد. ساحت درونی انسان اصیل عرصه ترک تازی حکومتهای ملوک الطوائفی نیست که هر یک از آنها، در گوشهای، علم استقلال برای خود و بیرق مخالفت و مبارزه با دیگران برافراشته باشد، بل، قلمرو فرمانروایی قدرتی واحد است که همگان را متحد ساخته است.
…