خودگرایی روانشناختی
وقتی که میخواهیم بدانیم که فاعلی چرا این کار را کرده، میخواهیم بدانیم که این وضعیت که فاعل با رسیدن به هدف به آن میرسد، چیست. مثلا دستش را به سمت غذا میبرد تا بتواند غذا را بخورد تا سیر شود.
و شاید اینکه فیلسوفان مسلمان گفتند علت غایی همان معرفت غایی است، همین تصور را داشتند. آنها میگفتند علت غایی معرفت است چراکه معتقد بودند وضعیتی که من در آینده خواهم داشت و بعد از غذا خوردن به آن میرسم، نمیتواند علت باشد ولی اینکه میدانم غذا خوردن باعث سیرشدنم میشود، علتی است برای تحریک شدنم.
بنابراین خودگرایی روانشناختی طوری تبیین میکند که براساس آن گویا غذا نمیتواند ایجاد انگیزه کند، و میتوانیم بگوییم این نظریه درباره انگیزه نقص دارد. حتی بر اساس روانشناسی انسان که آدمی همیشه سعی میکند امیالش را ارضا کند، باید پیببریم که اهداف خارجی که امیال ما به طرف آنها سوق پیدا میکنند چه هستند تا بتوانیم رفتار انسانها را بفهمیم. گاهی اوقات خودگرایی روانشناختی اخلاقی را بهعنوان یک نظریه مطرح میکنند که در آن ظاهراً فرد به دنبال حالتی در آینده میگردد، ولی میگویند که هدف واقعی فقط ایجاد این احساس است، مثل احساس سیر شدن بعد از خوردن غذا.
آنها میل را بهعنوان یک ناراحتی ذهنی میبینند و شخص سعی میکند آن را با ارضای میل برطرف کند. هدف آن کسی که گرسنه است در حقیقت خود غذا نیست، بلکه هدفش برطرف کردن گرسنگی است. این حکم فرعی روانشناختی را اپیکوریان نیز مطرح کردهاند بهعنوان یک نظریه Genealogical 1، یعنی نظریهای که سعی میکند ریشههای مخفی یک پدیده را کشف کند. از همین رو، آنها میگویند که انگیزه افعال ما مربوط به مسائلی در خارج است. ولی انگیزه را زمانی بهتر متوجه میشویم که بین امیال ما و انتظارهایی که داریم ارتباطی برقرار شود و درنتیجه آن احساسات پیدا میشود.
جوئل فینبرگ 2 که در فلسفه حقوق مشهور است، میگوید یک خطر برای کسی که خودگرایی است وجود دارد و آن این است که نظریهاش منجر به تسلسل میشود. اگر بگوییم حکم فرعی این است که هدف هرکسی که میلی دارد، این است که میل ارضا شود، و نه هیچ هدف بیرونی، فرض کنیم زید میخواهد که به یک فقیر کمک کند، پس انگیزه دارد که کمی پول به فقیر بدهد، خودگرایی میگوید انگیزه واقعی زید این بوده که میل خودش را ارضا بکند و میلش کمک به فرد فقیر بوده است. به خاطر اینکه خودگرایی معتقد است اگر کسی هدف X را بخواهد، درحقیقت چیزی که میخواهد این است که میلاش برای آن x ارضا بشود؛ یعنی درحقیقت تنها چیزی که هرکس میخواهد ارضای امیالش است.
فینبرگ میگوید در این نوع استدلال که اگر زید میخواهد که امیالش ارضا بشود در حقیقت میخواهد که میخواهد امیالش ارضا بشود و در این صورت تسلسل پیش میآید چون میتوانیم این سلسله را تا بینهایت ادامه دهیم؛ بنابراین خودگرایی در اخلاق باطل است.
اما ممکن است کسی خودگرایی را قبول کند اما بگوید نمیگوییم که همه امیال در حقیقت میلی است برای میل دیگر، بلکه میگوییم هرکس میلی دارد برای چیزی غیر از ارضای میل و هرکس میلی برای چیزی بیرونی دارد که این در حقیقت ریشه مخفی دارد و میل دوم یا همان میل ریشهای میلی است که برای رسیدن به میلی دیگر خواسته نمیشود.
خودگرایی روانشناختی ممکن است بگوید هرگاه کسی نیتی دارد که برای رسیدن به یک هدف کاری انجام دهد، انگیزهاش انگیزهای خودگرا است، حتی اگر فاعل بهطور آگاهانه نسبت به میل خود آگاهی نداشته باشد.
توجه داشته باشیم که خودگرایی روانشناختی یک نظریه هنجاری در اخلاق نیست، بهخاطر اینکه نمیگوید مردم از چه اصولی برای تصمیمگیری اخلاقی یا توجیه افعالشان باید استفاده کنند بلکه نظریهای روانشناختی است و این ادعا را دارد که مردم اصولاً خودخواه هستند و نمیتوانند اینطور نباشند. انسانها به دنبال منافع خودشان هستند، در حالیکه خودگرایی یک نظریه هنجاری نیست ولی باعث میشود بعضی نظریههای هنجاری نادرست باشند. مثلا طبق یک دیدگاه اخلاقی، یک فعل، اخلاقی حساب میشود اگر تمام منافع و زیانها را برای همه مردم دنیا به طور برابر در نظر بگیرد. Kurt Baier در کتاب the moral point of view در مورد این بحث کرده است. بایر میگوید: «اگر حکم فرعی روانشناختی درست باشد، به نظر میرسد این محال است که کسی بیطرف باشد. پس ما باید درباره کل اخلاق شک داشته باشیم».
دیگرگرایی
برعکس خودگرایی، دیگرگرایی است.
altruism یک لغت بسیار مهم است. تعبیر altruism توسط آگوست کنت وضع شد که به طور تحتالفظی به دگرگرایی ترجمهاش میکنیم، alt در زبان انگلیسی به معنای دیگری است، دیگرخواهی معادل دیگر آن در زبان فارسی است.
رفتارهای دگرخواهانه شاهدی است برای این که خودگرایی روانشناختی باطل است. گاهی اوقات وقتی شخصی به دیگری کمک میکند درباره منافع خودش فکر نمیکند، مخصوصاً وقتی استرس حاکم باشد، مثلاً اگر زلزله یا آتشسوزی رخ بدهد خودبهخود برخی از مردم بدون فکر کردن به امیال و منافع خودشان به یکدیگر کمک میکنند. ولی آنهایی که خودگرا هستند و خودگرایی را در فلسفه اخلاق قبول میکنند، میگویند که ممکن است فاعل بر اساس انگیزههای ناآگاهانه خودگرایی دست به چنین کاری بزند. اما دگرگراها مواردی مانند ایثار را برای ابطال خودگرایی مطرح میکنند. مثلاً اگر یک سرباز خودش را برای نجات دیگران روی یک نارنجک بیندازد بهخاطر منافع شخصی نیست چون میداند که زنده نمیماند. دیگرگراها به این شکل سعی میکنند خودگرایی را ابطال کنند.
طرفداران خودگرایی چند جواب به این اشکال دادهاند؛ اول اینکه که حتما به فکر شما رسیده این است که این سرباز برای پاداش در آخرت و جهان دیگر این کار را کرده است. ولی آنها که ضد خودگرایی هستند می گویند که در بعضی موارد کسی که ایثار میکند و خودش را روی نارنجک میاندازد، هیچ اعتقادی به دین و آخرت ندارد.
دوم؛ میگویند انگیزه این سرباز پرهیز از زندگیای بوده که در آن احساس گناه داشته از اینکه دوستانش را نجات نداده است. اما دگرگراها جواب میدهند که بعید میدانیم که همیشه این احساس گناه وجود داشته باشد که شخص برای اجتناب از چنین احساس گناهی، چنین کاری را انجام دهد.
بعضی از طرفداران خودگرایی میگویند که انگیزه این سرباز این بوده که میخواسته احساس کند کار قهرمانانهای انجام داده. حتی ممکن است این میل به صورت آگاهانه نبوده باشد.
جواب دیگر این است که شاید این سرباز (مخصوصا وقتی انتظار پاداش اخروی هم ندارد) کار نامعقولی کرده است و خودگرایی روانشناختی نظریهای است که برای تبیین کارهای عاقلانه طراحی شده است. وقتی کسی کار عاقلانهای میکند، چه آگاهانه و چه غیرآگاهانه همیشه یک انگیزه خودگرایی دارد.
ما هیچ شاهد تجربی از سربازی که کار خطرناکی برای نجات دادن دوستانش میکند نداریم. ولی باز هم آنها که طرفدار خودگرایی هستند سه جواب برای این حرکت قهرمانانه دارند. اول میگویند که این نظریه منطقی درباره کارهایی که انسانها میکنند، دوم، میگویند که این خودگرایی روانشناختی بهعنوان یک فرضیه تجربی است و هنوز شواهد کافی برای تأیید یا ابطالش نداریم ولی شاید با تحقیق بیشتر میتوانیم تأییدش بکنیم.
جواب سوم این است که ما میتوانیم از خودگرایی روانشناختی بهعنوان یک تز درباره روانشناسی فلسفی دفاع بکنیم که با روشهای تجربی نمیتوانیم تأیید یا ابطالش کنیم. مثلاً بگوییم به خاطر انگیزههای ناآگاهانه است که خیلی سخت است درباره آن با روشهای تجربی تحقیق کنیم ولی صرفاً یک ادعای منطقی درباره ارتباط بین ترجیحات و فعلها نیست. جواب چهارم این است که گفتند ممکن است کسی کاری بدون انگیزه خودخواهانه بکند و کارش نامعقول باشد. این باعث میشود که نوعی خودگرایی دیگر، به نام خودمحوری عقلی 3 بهوجود بیاید. پس چندین نوع نظریه وجود دارد که تحت عنوان کلی خودگرایی هستند.
خودگرایی توصیفی
خودمحوری توصیفی نمیگوید شخص چه انگیزهای باید داشته باشد فقط میگوید انسانها اینطور هستند. انسانها وقتی کاری میکنند انگیزهشان توجه به منافع خودشان است. این ادعا میتواند یک ادعای کلی برای تمام فعلها باشد، چه فعلهای عاقلانه و غیرعاقلانه یا محدود باشند برای فعلهایی که عاقلانه هستند. خودمحوری توصیفی را بهعنوان یک ویژگی منطقی میتوانیم مطرح میکنیم.
خودمحوری توصیفی درباره فاعل بودن یا فعلیت عاقلانه یا یک امر روانشناختی میتواند باشد درباره فاعل بودن یا فعلیت، یا یک امر اتفاقی باشد که اتفاقا وقتی از روی انگیزههای درونی یا امیال کاری انجام میدهیم، برای ارضای امیال یا به خاطر منافع خودمان است.
بنابراین خودمحوری توصیفی کلی میتواند منطقی یا روانشناختی باشد. اگر روانشناختی بود میتواند: تجربی یا فلسفی باشد.
یا میتوانیم بگوییم هیچ ضرورتی در آن نیست ولی اتفاقا کارهایی که انسانها میکنند غالباً ریشه در خودمحوری دارد. اگر کسی بخواهد بیشتر در مورد خودمحوری در روانشناسی اخلاق تحقیق کند، باید به ارتباط بین دلایل، ترجیحات، اراده و افعال را نگاه بکند. همچنین باید بدانیم قوانینی روانشناختی هست که ارتباط بین آنها را تنظیم میکند. و اینکه آیا میخواهیم بگوییم این اتفاقی است که انسانها خودمحور هستند و به خاطر قوانین منطقی یا روانشناسی نیست مثلا شاید کسی ادعا کند که کارهای ما خودمحورانه است به این علت که جامعه طوریست که باعث میشود مردم خودمحورانه عمل کنند. اگر درباره خودمحوری که فقط برای کارهای عاقلانه هستند، بحث کنیم باز هم میتواند صرفاً توصیفی باشد و هم شیوه منطقی و روانشناختی داشته باشد. یعنی وقتی که می گوییم همه کارهای عاقلانه برای منافع فاعل است، این یک نکته منطقی یا روانشناختی است. وقتی کسی قبول میکند که نکته روانشناختی است یعنی ما میتوانیم با تحقیق تجربی کشف یا تأییدش بکنیم یا فقط به طور پیشین به این نتیجه رسیدهایم.
صرفنظر از اینکه کدام نوع خودمحوری توصیفی را مدنظر داریم، تحقیقهایی بیشتر قابلقبول هستند که ادعا نمیکنند فاعلها انگیزهای آگاهانه دارند. به عبارت دیگر؛ برای دفاع از نوعی خودمحوری روانشناختی در فلسفه اخلاق، باید تکیه بکنیم به اینکه خیلی از این انگیزهها را بهطور آگاهانه نمیشناسیم. عوامل انگیزشی میتواند نیمه آگاهانه یا غیرآگاهانه باشد. بعضی از نظریهپردازان که از خودمحوری فلسفی دفاع میکنند میگویند که در بعضی مواردی که ظاهراً انگیزه ربطی به خودمحوری ندارد، نوعی خودفریبی در آن است. خود فاعل فکر میکند که به خاطر دیگران عمل میکند ولی درحقیقت انگیزهاش برای ارضا کردن امیال خودش است.
هر کدام از این تحقیقات درباره خودمحوری میتواند قویتر یا ضعیفتر بشود. یعنی کسی میتواند بگوید که منافع خود یا امیالی که فاعل دارد تنها انگیزهای است که فاعل دارد، یا میتواند بگوید این ارضای امیال باید حداقل یکی از عوامل باشد. علاوه بر این، کسی میتواند ادعا کند که انگیزههایی که خودمحور هستند کاملاً تعیینکننده تصمیمات فرد است. این تصمیم باید ضمیمیه بشود و بهنوعی نفوذ داشته باشد ولی شاید آنقدر ضعیف باشد که آنگاه کسی نمیگوید که این خودمحوری فلسفی است.
پرسشی که اینجا مطرح میشود این است که کدام انگیزه درنظریههای خودمحوری توسط انگیزههای خودمحور مدنظر است؟ معمولاً آن چیزی که به ذهن میآید لذتگرایی است، کسی کاری را انجام داد و انگیزهاش این بود که به لذت برسد یا از چیزی دردناک فرار کند. ولی همه خودمحورگراها لذتگرا نیستند و میتوانیم نوعی خودمحوری داشته باشیم بر اساس منافع، ترجیحات، امیال، ارزشها، نیازها یا عوامل دیگر. بنده در این درس منظورم از خودمحوری، منافع است. وقتی منافع میگوییم منظورمان برطرف کردن نیازها، رسیدن به ارزشها یا یا ارضای میل یا ترجیحات باشد.
بحث دیگری در خودمحوری هست که در آثار فیلسوف انگلیسی به نام دِرِک پارفیت یافت میشود. پارفیت با کتاب reasons and persons (دلایل و اشخاص)، خیلی مشهور شد. بحث ایشان درباره «من» است و اینکه منظورم از «خودم» چیست؟ وقتی که میگوییم که میخواهم برای خودم کاری بکنم، میتواند خود آینده هم بشود؟ یا برای الان است یا در آینده نزدیک؟ برای خودم در گذشته چهطور؟ میتوانم کاری برای خودم در گذشته بکنم؟ این فاعل محدود است به زمان خاصی یا شامل احوالی است که شخص در آینده دارد؟ فقط شخص خودش هست یا خانوادهاش هم حساب میشود؟ اگر شخص کاری برای بچههایش کند این حساب نمیشود؟ اگر حساب کنیم که میتواند برای خانوادهاش هم بشود، تا چه اندازه این قلمرو میتواند بزرگ شود؟ میتواند برای کل ملت یا کل انسانیت بشود؟
وقتی به بحثهای غایتشناختی خاص و نتیجهگرایی هفته پیش برمیگردیم، این دو را میتوانیم در بحث خودمحوری استفاد بکنیم. یعنی اهدافی که انگیزه برای فعل میدهند که می تواند درونی یا بیرونی باشد. این خودمحوری اگر شکل نتیجهگرایانه داشته باشد قابل جمع با براهینی که آنها آوردند نیست. آنها میگویند که دیگرخواهی بههیچوجه درست نیست چون اهداف ما باید درونی باشد. فرض کنید کسی میخواهد ثروتمند بشود به این علت که تصور میکند که در آینده ثروتمند بودن لذت زیادی دارد. اگر کسی اینطور فکر میکند میتوانیم بگوییم که خودمحور است؟ ولی انگیزهاش چیزی از درون نیست و یک عامل بیرونی است. انگیزهاش از تصوری است که از آینده دارد. تصور او از آینده یا علمی که در مورد آینده دارد، باعث تحریک او شده است.کسی که میخواهد از خودمحوری دفاع کند باید بگوید فردی که میخواهد ثروتمند بشود و برای جمع کردن پول کار میکند، دلیلش این است که میخواهد میل درونیاش را ارضا بکند نه به خاطر حالی که هنوز وجود ندارد.
این نشاندهنده این است که میتوانیم برداشتهای مختلفی از دیدگاههای خودمحوری توصیفی داشته باشیم.
ما هنوز به خودمحوری هنجاری نرسیدهایم. این تفاوتهایی که عرض کردم مربوط است به تعدادی نظریههای اخلاقی که ان شاالله بعداً ملاحظه میکنیم.
در اخلاق هنجاری نوع قید دیگری درباره قلمرو افعال و تصمیمها و احکام هست و آن این است که باید اخلاقی بشوند. یعنی یک نظریه توصیفی اخلاقی نظریهای است درباره اینکه مردم که چهطور درباره حکمهای اخلاقیشان فکر میکنند. ما میتوانیم حکمهای اخلاقی را بهعنوان حکمهایی که فاعلها خودشان تعریف میکنند با زبان وجوب اخلاقی و ارزشیابی اخلاقی، تشخیص بدهیم.
آنها که طرفدار خودمحوری توصیفی هستند معمولاً ادعا میکنند که انگیزه تمام کارهای ما و تمام حکمهایی که ما میدهیم، منافع خودمان است. تمام کارهای عاقلانه و حکمهای عاقلانه که میدهیم بر اساس منافع خودمان بوده است.
ولی کسی ممکن است بگوید صرفنظر از تصمیمهای معمولی که مردم میگیرند، آن تصمیمهایی اخلاقی هستند که پشت آن یک انگیزه خودمحوری باشد. من فکر میکنم اینچنین نظریهای خیلی قابل قبول نیست. اما باید موضوع نظریه های توصیفی و نظریه های هنجاری را جدا بکنیم. کسی ممکن است توصیه نظریه اخلاقی داشته باشد مثلا: مردم باید تصمیمهای اخلاقی بگیرند. زیرا مردم براساس منافع خودشان بدون اینکه کسی تأیید بکند یا بدون گفتن اینکه این کار از لحاظ اخلاقی خوب است یا نه اقدام به انجام آن موضوع یا عمل میکنند.
سؤال: مسئلهای که برای خوردن آب میفرمایید: وقتی تشنه میشویم کمی بین ارادی یا غیرارادی است. مثالش ممکن است مناقشه برانگیز باشد ولی در مورد دزدی کردن اگر میفرمایید بله، قبل از دزدی دلایلی وجود دارد که نمیشود ابتدا به ساکن میل به دزدی داشته باشیم مگر اینکه بفرمایید من طبیعتم طوری سرشته شده که این میل در من بوده و من را به این سمت می کشاند؟
جواب: این یک اشکال روانشناختی است که برخی از مغازهای دزدی میکنند با اینکه میدانند کار نادرستی است ولی نمیتوانند خودشان را کنترل بکنند. ولی آن استثنا هست و وقتی آنها آنطور هستند باز هم عاقلانه بودن این فعل را زیر سؤال میبرند که اصلاً کار عاقلانهای نیست.
سؤال: در نظر کسانی که ریشه عمل اخلاقی و غیراخلاقی را خودمحوری میدانند به نظر شما اعمال خلاف چه ریشهای دارد؟ و اینکه اگر ریشه هر دو خودمحوری است آیا این دو یعنی عمل اخلاقی و غیراخلاقی یکی نمیشوند؟
جواب: اگر تمام انگیزههای ما خودمحورانه هستند چه اخلاقی و چه غیراخلاقی پس تفاوت این دو چه است؟ برای این ما باید به بیرون از فاعل نگاه کنیم، یعنی باید نگاه کنیم به ملاکهایمان برای درستی و نادرستی فعل، باید نگاه کنیم به اصول اخلاقیمان. این خودمحوری اخلاقی که ما امروز درباره آن صحبت کردیم، فقط درباره خودمحوری اخلاقی توصیفی بود.
گزارش سایر جلسات درسگفتار دیباچهای به فلسفه اخلاق را از اینجا بخوانید