دانشنامه فلسفه اخلاق
در جهان امروز، در منطقه خود ما (خاورميانه) و بخصوص كشور ما، فرياد و فغان همگان از دست بياخلاقي بلند است. نميخواهم بگويم كه اخلاق((morality به معناي نهاد اخلاق در جنب نهادهاي ديگر مانند خانواده، حقوق، عرف و… )) از ميان رخت بربسته است؛ حقيقت اين است كه در كنار بسياري از بياخلاقيها، شاهد نمونههاي درخشاني از شرافت و فضيلت اخلاقي در ميان اصناف مختلف جامعه هستيم. اساساً قوام و دوام نوع بشر، در گرو همين شرافتها و فضيلتها است. ولي به هر حال، قدر مسلم اين است كه بياخلاقي يعني اعمالي مانند دروغگويي، خيانت، خلف وعده، بياعتنايي به كرامت انساني و… نيز بسيار به چشم ميخورد. در عين حال، اجماعي در ميان همه افراد، اعم از عالم و عامي، وجود دارد مبني بر اينكه بايد اين اوضاع در جهت اخلاقيتر شدن جامعه، تغيير پيدا كند.
مي توان گفت چنين اجماعي تلويحاً مبتني بر بركاتي است كه از تخلق به اخلاق، در سطوح بينالمللي، ملي و گروهي حاصل ميشود. از جمله بركات اخلاق، يكي اين است كه فضاي زندگي بشر را تلطيف ميكند. اجتماع شايسته بشري، پيش از آنكه بر مبناي حقوق افراد اداره شود، بر مبناي همدليها و همدرديهاي آنها سامان مييابد. برخلاف ساحت قانون كه در آن مشكلات افراد، مادام كه هركس مطابق با مقررات رفتار كرده باشد، فقط مشكل خودشان است، در اخلاق عبارتي چون «مشكل، مشكل شماست!» معنا ندارد. اساساً عزيمتگاه اخلاق همان جايي است كه مشكل ديگران، به مشكل ما نيز تبديل ميشود، همان جايي است كه به عنوان فاعل اخلاقي، خويش را ملزم به حل مشكل ديگران، بدون هيچگونه چشمداشتي، احساس ميكنيم. طبعاً در فضاي همدلي و همدردي، بسياري از تعارض ها و تنازعها، اساساً مجال طرح پيدا نميكند.
از ديگر بركات اخلاق، اين است كه اخلاق عامترين مبنا براي مفاهمه نوع بشر و به عبارت ديگر زبان مشترك نوع بشر براي گفتگو درباره بسياري از مسائل سرنوشتساز است. در هميشه تاريخ و به ويژه در روزگار ما، مسائل و معضلات بسياري مطرح بوده و هست كه نه فقط رفاه و سعادت بشر، بلكه اساساً بقاء نوع او بر كره ارض را تهديد ميكرده و ميكنند. مسائلي مانند جنگهاي ويرانگر و بحرانهاي زيست محيطي بيسابقه، از آن جمله است، قويمترين مبناي مشترك براي گفتگو درباره چنين مسائلي، اخلاق است. ممكن است افراد و گروههاي مختلف ديدگاههاي ديني، فلسفي و علمي متفاوت و حتي متعارض داشته باشند به گونهاي كه نتوان براساس آن ديدگاهها به توافق راهگشايي دست يافت، يا اگر هم توافقي حاصل شود، نهايتاً توافقهاي مصلحتي، موقتي و شكننده است.
اگر بشر بخواهد در اين موارد به توافقي مبتني بر حقيقت و فراتر از صِرف سازشهاي مصلحتي (همانند مذاكرات سياسي)، دست پيدا كند، بايد گفتگوهاي او بر مدار اخلاق جريان بيابد (گو اينكه تصور ميكنم كه حتي در سازشهاي مصلحتي و مذاكرات سياسي نيز، همواره مؤلفه هدايتگري چون التزام تلويحي به اصول اخلاقي، وجود دارد). بر خلاف نظر نسبيت گرايان اخلاقي، با همه تحولاتي كه در طي قرون در عرصههاي مختلف زندگي بشر روي داده و اين تحولات در سدههاي اخير بسيار شدت يافته است، اصول مبنايي اخلاق در ذهن و ضمير اكثريت نوع بشر، همچنان ثابت و پابرجا است. عموم نوع بشر با همه اختلافهاي فرهنگي و فكريشان، نداي اخلاق را به گوش جان خويش ميشنوند و نه فقط نيروي مدح و ملامت جامعه، بلكه افزون بر آن و مهمتر از آن، بيم از محاكمه و محكوم شدن در محكمه وجدان، بازدارندهترين تأثير را بر روي آنها دارد.
اما اين بركات در گرو آن است كه تربيت اخلاقي نوع بشر در مسير درستي جريان بيابد. در مواجهه با بياخلاقيها و سوء رفتارهاي افراد، معمولاً اين رفتارها را به «ناپاكي» و احياناً به «بدسرشتي» آنها نسبت ميدهيم و يا تصور ميكنيم كه افراد بياخلاق، فقط تحت تأثير هوا و هوس و عالماً عامداً مرتكب آن اعمال ميشوند. از همين روي، فكر ميكنيم كه بايد ذات افراد را، اگر بتوان، اصلاح كرد و غالباً با همين انگيزه آنان را توصيه به خوب بودن، اراده قوي داشتن و مقاومت در برابر هوي و هوس ميكنيم. ولي تصور ميكنم كه همه مشكل اين نيست. بخش عمدهاي از بياخلاقيهاي افراد به يك معنا معلول جهل اخلاقي يا غفلت اخلاقي آنان است. البته واقعبينانه نيست كه گمان كنيم با صرف برطرف كردن جهل و غفلت اخلاقي ميتوان اوضاع اخلاقي نابسامان جامعه را اصلاح كرد. بياخلاقي و بداخلاقي در يك جامعه، علل مختلفي ميتواند داشته باشد و طبعاً اصلاح آن هم نيازمند تشريك مساعي متخصصان دلسوز از حوزههاي مختلف، در عين برقراري ارتباط سازنده با اقشار مختلف جامعه است. به ويژه تشريك مساعي جامعهشناسان، روانشناسان، عالمان ديني و فيلسوفان در اين راه بسيار كارساز ميتواند بود.
تقويت اخلاق در جامعه و مقابله با انحطاط آن، بايد به نوعي مورد توجه و عنايت جامعهشناسان قرار بگيرد. براي مثال اين گروه ميتوانند معلوم كنند چه ضعف و نقصانهايي در نهادهاي مختلف اجتماعي، نهاد خانواده، مدرسه و… غيره وجود دارد كه به لاقيدي اخلاقي و بياعتبار شدن هنجارهاي اخلاقي منجر ميشود. چه راهكارهايي ميتوان براي مقابله با آن ضعف و نقصانها، در پيش گرفت و از چه راههايي ميشود روحيه اخلاقمداري را در ميان آحاد مردم تقويت كرد. ولي اخلاق، يك نهاد ظاهري محض نيست و بنابر اين بررسي همة ابعاد آن از عهده جامعهشناسان به تنهايي ساخته نيست. اخلاق، اگر نگوئيم عمدتاً امري دروني (باطني) است، لااقل همانقدر كه بيروني است، دروني نيز هست، به اين معنا كه به ساحت رواني انسان تعلق دارد. از اين جهت موضوع اخلاق و ضعف و نقصانهاي ايجاد شده در رفتارهاي اخلاقي افراد، ميتواند مورد توجه روانشناسان قرار بگيرد.
…