کودکان عقلانی تصمیم میگیرند، نه احساسی
کودکان برای تصمیمگیری دربارۀ مسائل اخلاقی، از عقل استفاده میکنند، نه احساسات درونی
کارهای ما فقط براساس «احساسات درونی» نیست: آدمی از ابتدای جوانی، قضاوتهای اخلاقیای را در خود میپرواند که با اصول و باورهای اخلاقی همخوانی دارد.
در دو دهۀ گذشته، علوم اجتماعی تصویری نسبتاً خشن از قدرت استدلال اخلاقی ترسیم کرده است. نخبگان و دانشمندان برای اینکه توضیح دهند چرا مردم تا این حد دربارۀ مسائل اخلاقی و سیاسی اختلافنظر دارند، ادعا کردهاند که آدمی بهطور سیستماتیک، شواهدِ ارائهشده توسط متخصصان را نادیده میگیرد؛ و ما بهجای عقل، بر احساسات درونی تکیه میکنیم. اگر این ادعاها درست باشد، عواقبِ بسیار جدی و ناامیدکنندهای دارند. اگر آدمیان بهندرت دربارۀ مسائل اخلاقی و سیاسی استدلال میکنند، چرا سیاستمداران باید بر منطق یا شواهد علمی تکیه کنند؟ با توجه به این سابقه، تعجبآور نبود که یکی از روانشناسانِ برجسته، در سال ۲۰۱۱، به یک ستوننویس واشنگتنپست1 گفت «برای رئیسجمهور، مهم است که منطقی و کاملاً صادق نباشد».
بر اساس این دیدگاهِ بدبینانه، بیشترِ قضاوتهای اخلاقی ما از واکنشهای خودکار، ناخودآگاه و عاطفی سرچشمه میگیرد. وقتی نسبتبه کسی احساس تنفر میکنیم، همین تنفر، ما را به محکومکردن کارهای او وا میدارد. در مقابل، استدلال اخلاقی بهندرت به قضاوتهای اخلاقیِ ما سر و شکل میدهد، و بیشتر در خدمت «توجیه» قضاوتهایی از ماست که مبتنی بر احساساتِ متأثر از واقعیت است.
پژوهشگران با کودکانِ شش تا دهساله در ایالات متحده مصاحبه کردند. از آنها دربارۀ بیاخلاقیهای فرضی پرسیدند: برای مثال، کودکی که کودک دیگری را از بالای سرسره به پایین هل داده بود. وقتی از آنها دربارۀ علت نادرستی چنین کاری پرسیده میشد، کودکان عموماً توضیح میدادند که این کار میتواند به قربانی آسیب برساند. بعد، بیشترِ کودکان گفتند که هلدادن، در هر صورت اشتباه خواهد بود، حتی اگر بزرگسالان اجازۀ این کار را داده باشند. یعنی، بچهها این اصل را پذیرفتند که هلدادن اشتباه است، چون به دیگری آسیب میرساند و در راستای همین اصل، قضاوتشان این بود که هلدادن، اشتباه است، چه بزرگترها اجازه بدهند چه ندهند.
در پژوهشی معروف در سال ۲۰۰۵، پژوهشگران، شرکتکنندگان را هیپنوتیزم کردند تا از یک عملِ به ظاهر بیخطر متنفر شوند: دانشآموزی که سعی میکند موضوعات محبوب را برای بحثهای مدرسه انتخاب کند. سپس از شرکتکنندگان پرسیده شد که عملکرد دانشآموز چقدر از نظر اخلاقی اشتباه بوده است. کسانی که هیپنوتیزم شده بودند، این عمل را از نظر اخلاقی بدتر از دیگران ارزیابی کردند. بنا به گزارش این پژوهشگران، شرکتکنندگانِ متنفر، از ارائۀ دلایلِ مجابکننده ناتوان بودند و نتوانستند استدلال کنند که چرا کارِ این دانشآموز، اخلاقاً نادرست است. محققان با تأمل در یافتههای خود به این نتیجه رسیدند که این یافتهها نشان میدهد چگونه «عقل، بَردۀ هوسهاست و باید هم چنین باشد». دیوید هیومِ2 فیلسوف نیز در «رساله در باب طبیعت انسان3» همین نکته را یادآور شده است. در واقع، اگر فقط احساس تنفر بتواند منجر به محکومیت اخلاقی شود، در بهترین حالت، استدلال، نقش پشتیبان خواهد داشت.
اما آیا این دیدگاهِ بدبینانه، دیدگاه درستی است؟ برای تعیین جایگاه عقل در اخلاق انسانی، باید کمی شفافتر بگوییم که منظورمان از استدلال اخلاقی، دقیقاً چیست. جاناتان آدلرِ4 فیلسوف، در فصل مقدماتی کتابِ هزار صفحهایاش به نام استدلال، پردازش عنوانی5 را اینگونه تعریف میکند: «گذری در اندیشه، که در آن برخی باورها (یا افکار) زمینه یا دلیلی را برای رسیدن به دیگری فراهم میکنند». استدلالِ اخلاقی نوع خاصی از استدلال است که اصول اخلاقی، بهواسطۀ آن، زمینۀ قضاوتهای اخلاقی را فراهم میکنند.
مثال زیر را در نظر بگیرید: بهنظر من آزاررساندن عمدی به دیگران کاملاً اشتباه است (یک اصل اخلاقی) و معتقدم که دوستم عمداً به کسی صدمه زده (یک باور). اگر این ترکیبِ اصل و اعتقاد، مرا به این حکم برساند که دوستم کار اشتباهی انجام داده است، درگیر استدلال اخلاقی شدهام. توجه داشته باشید که این تعریف، مستلزم این نیست که استدلالآوری، آگاهانه یا کُند باشد. در واقع، اکثر محققانی که در باب استدلال مطالعه میکنند، معتقدند که استدلالآوری، میتواند هم کند و سریع باشد، هم آگاهانه و هم ناخودآگاه.
برای اینکه بپرسیم آیا مردم دربارۀ مسائل اخلاقی استدلال میکنند، باید به دو نوع سؤال پاسخ دهیم: ۱ـ انسانها در ابتدا، چه نوع اصول و باورهای اخلاقیای را رعایت میکنند؟ ۲ـ آیا انسانها براساس آن اصول و باورهای قبلی قضاوت اخلاقی میکنند؟ یعنی آیا انسانها قضاوتهای اخلاقیای میکنند که با اصول و باورهای اخلاقی آنها همسو باشد؟ به نظر میرسد که آنها از جوانی بهطرز شگفتآوری این کار را انجام میدهند.
در طول دههها، تحقیقات بر روی کودکان ــ بر خلاف تحقیقات بر روی بزرگسالان ــ عمدتاً به این نتیجه رسیدند که شرکتکنندگان، دربارۀ مسائل اخلاقی استدلال میکنند (شگفت آنکه پژوهشهای روانشناختی، اغلب، کودکان را بهتر از بزرگسالان نشان میدهد.) در یک مطالعۀ کلاسیک در دهۀ ۱۹۸۰، پژوهشگران با کودکانِ شش تا دهساله در ایالات متحده مصاحبه کردند. از آنها دربارۀ بیاخلاقیهای فرضی پرسیدند: برای مثال، کودکی که کودک دیگری را از بالای سرسره به پایین هل داده بود. وقتی از آنها دربارۀ علت نادرستی چنین کاری پرسیده میشد، کودکان عموماً توضیح میدادند که این کار میتواند به قربانی آسیب برساند. بعد، بیشترِ کودکان گفتند که هلدادن، در هر صورت اشتباه خواهد بود، حتی اگر بزرگسالان اجازۀ این کار را داده باشند. یعنی، بچهها این اصل را پذیرفتند که هلدادن اشتباه است، چون به دیگری آسیب میرساند و در راستای همین اصل، قضاوتشان این بود که هلدادن، اشتباه است، چه بزرگترها اجازه بدهند چه ندهند.
وقتی پژوهشگران دربارۀ نقض قراردادهای اجتماعی با کودکان مصاحبه کردند (مثلاً دربارۀ کودکی که با انگشتانش غذا میخورد)، الگوی استدلالیِ متفاوتی نمایان شد. در این مصاحبهها، بچهها معمولاً توضیح میدادند که این کار، اشتباه است، چون برخلاف دستورات یا سنتهای بزرگسالان است. همچنین، بیشترِ کودکان گفتند اگر بزرگسالان اجازه دهند، عذاخوردن با دست اشکالی ندارد. در اینجا، کودکان این اصل را بیان کردند که با دست غذاخوردن به این دلیل که هنجارهای اجتماعی را نقض میکند اشتباه است و در راستای همین اصل، قضاوتشان این بود که با دست غذاخوردن در صورتی که هیچ هنجار اجتماعی مخالفی با آن وجود نداشته باشد، خوب است. کودکان هم دربارۀ تخلفات اخلاقی و هم دربارۀ تخلفات قراردادی، با قضاوت بر اساس اصول کلیِ خود استدلال میکردند.
از آن زمان، صدها مطالعه نشان داده است که کودکان بر اساس استدلالآوریِ اخلاقی قضاوت میکنند. کودکانِ سه تا چهارساله معتقدند که کتکزدنِ دیگران یا دزدی اشتباه است، چون اصول اخلاقیِ اساسی را نقض میکند. کودکان، نهتنها دربارۀ داستانهای تخیلی بلکه دربارۀ ضبط ویدئوییِ درگیریهای زندگیِ واقعی در پیشدبستانیها هم درگیر استدلال اخلاقی میشوند. قضاوتهای کودکان، وقتی متوجه تخلف اخلاقی میشود، کودکان را تحریک میکند که واکنش عاطفی از خود نشان دهند یا کاری انجام دهند. در یک پژوهش، کودکانِ سهساله شدیداً به کار عروسکی که سعی کرد نقاشی عروسک دیگر را از بین ببرد، اعتراض کردند. بیشتر کودکان به نقض اخلاقی اعتراض کردند؛ مثلاً با تذکردادن به عروسک مخرب که باید کارش را متوقف کند. بهطور خلاصه، ما میدانیم که از سنین پیشدبستانی به بعد، کودکان بر اساس اصول اخلاقی که میتوانند به هم وصل کنند، قضاوت اخلاقی میکنند. آنها درگیر استدلال اخلاقی میشوند.
ظرفیت استدلال اخلاقی، بدون اینکه کمرنگ شود، با رشد کودکان پرورش مییابد. آنها در نوجوانی میتوانند دربارۀ مسائل اخلاقیِ بسیار پیچیده ــ مانند نابرابریهای اجتماعی یا معضلات مرگ و زندگی ــ استدلال کنند. چند سال پیش، من و همکارانم با نوجوانان و بزرگسالان دربارۀ بعضی از دوراهیهای اخلاقی مصاحبه کردیم. در یکی از این دوراهیها، شما روی یک پل عابر روی ریل قطار، کنار یک غریبۀ قدبلند ایستادهاید. یک قطارِ منحرفشده از مسیر بهسمت پنج کارگر راهآهن میرود که اگر مداخله نکنید، کشته خواهند شد. تنها راه نجات این پنج کارگر این است که غریبه را از پل عابر روی ریل هل دهید تا قطار را متوقف کند و کارگران را نجات دهد، اما خودش کشته خواهد شد. آیا هلدادن غریبه روی ریل مشکلی ندارد؟
بهنظر اکثر شرکتکنندگان، هلدادنِ این غریبه درست نیست. این قضاوت که فداکردن یک جان برای نجات پنج نفر دیگر اشتباه است، برای بسیاری از دانشمندان غیرمنطقی به نظر میرسید. تحقیقات روانشناختی و عصبشناختی دربارۀ این دوراهیها نشان میداد که قضاوتهای اخلاقی، براساس واکنشهای خودکار و احساسی بنا میشوند. این یافتۀ پژوهشی، با دیدگاه بدبینانه دربارۀ اخلاق، سازگار است. بااینحال، پژوهشهای اندکی مستقیماً بررسی کردند که آیا بهطور کلی، انسانها دربارۀ این دوراهیها استدلال میکنند یا نه.
قضاوتهای کودکان، وقتی متوجه تخلف اخلاقی میشود، کودکان را تحریک میکند که واکنش عاطفی از خود نشان دهند یا کاری انجام دهند. ما میدانیم که از سنین پیشدبستانی به بعد، کودکان بر اساس اصول اخلاقی که میتوانند به هم وصل کنند، قضاوت اخلاقی میکنند. آنها درگیر استدلال اخلاقی میشوند. آنها در نوجوانی میتوانند دربارۀ مسائل اخلاقیِ بسیار پیچیده ــ مانند نابرابریهای اجتماعی یا معضلات مرگ و زندگی ــ استدلال کنند.
تحلیلهای ما از پاسخهای نوجوانان و بزرگسالان، شواهد گستردهای را از استدلال اخلاقی دربارۀ این دوراهیها ارائه کرد. یک ویژگی بارز استدلال شرکتکنندگان، توانایی آنها در ایجاد توازن میان اصول اخلاقیِ بدیل بود. شرکتکنندگانی که گفتند فداکردن جانِ یک غریبه برای نجات پنج کارگر اشتباه است، میتوانستند تعداد جانها را بشمارند، ولی تصمیم گرفتند سایر اصول اخلاقی را در اولویت قرار دهند. بهنظرِ بسیاری از شرکتکنندگان، درست نیست که غریبۀ بیگناهی را روی پل بیاوریم و او را در موقعیتی مرگبار قرار دهیم. یکی از شرکتکنندگان توضیح داد که «کشتن فردی که کارگر راهآهن نیست و کاری به راهآهن یا قطار ندارد» اشتباه است. پژوهش بعدی اثبات کرد که قضاوت شرکتکنندگان، تحتتأثیر استدلال اخلاقی دربارۀ بیگناهی بود. زمانی که غریبۀ روی پل، نه یک قربانیِ بیگناه، بلکه فردی بود که در باعث شده بود قطار از مسیرش منحرف شود، به نظر اکثر مردم این درست بود که برای نجات پنج کارگر، این غریبۀ (مقصّر) را هل داد. شرکت کنندگانِ ما، براساس اصول اخلاقیِ بیانشدۀ خود قضاوت کردند.
ظرفیت استدلالیِ ما دربارۀ اصول اخلاقیِ رقیب از کودکی تا بزرگسالی رشد میکند، اما تواناییِ پرورش قضاوتهای اخلاقی براساس اصولی که مدعی تصدیقشان هستیم، از پیش دبستانی تا بزرگسالی مشهود است. گاهیاوقات، اصلی از اصولِ خودمان را نقض میکنیم که تصریح کردهایم به آنها پایبندیم. اخیراً در پژوهشهایمان دربارۀ تقلب تحصیلی به این نتیجه رسیدیم که اکثر دانشآموزان، با اینکه قبول دارند تقلب بهطور کلی اشتباه است، ولی باز هم تقلب میکنند. گاهی هم یک اصل اخلاقی را بهخاطر رعایت اصلی دیگر از اصول اخلاقی زیرِ پا میگذاریم. بااینحال، اصول ناظر بر اینکه چگونه باید با دیگران رفتار کرد، راهنمای قدرتمندی است برای قضاوتهای اخلاقی، احساسات و رفتارهای ما که همۀ عمر با ما میمانَد.
برخی از شواهد تجربی نشان میدهد که انسانها بر احساسات درونی تکیه میکنند، نه استدلال. دربارۀ این شواهد چه میتوان گفت؟ اخیراً مخالفتها با استدلال اخلاقی در حال افول است. ظاهراً تأثیر احساسات درونی بر قضاوتهای اخلاقی در هیچ سنی تأیید نمیشود. حتی اگر تنفر باعث شود دربارۀ تخلفات اخلاقی کمی سختتر قضاوت کنید، هیچ حدّی از تنفر نمیتواند شما را مجاب کند که نجات کودکِ در حال غرق اشتباه است. بهنظر سایر منتقدان، مطالعاتی که درصددند اثبات کنند که بزرگسالان قادر به توضیح قضاوتهای اخلاقی خود نیستند ــ اصطلاحاً به آن «گُنگیِ اخلاقی6» میگویند ــ محدودیت روششناختی دارند. پژوهشگران دریافتند که بهمحض رفعِ این محدودیتها، شواهد چندانی برای سردرگمیِ اخلاقی وجود ندارد. در نهایت، اگرچه عواطف، بخشِ جداناشدنیِ ادراک اخلاقیِ ما به شمار میروند، احساسات و افکار، بیشتر از آنچه محققان زمانی تصور میکردند، درهمتنیدهاند.
دیدگاههای بدبینانۀ استدلال اخلاقی، میخواستند توضیح دهند که چرا انسانها دربارۀ مسائل اخلاقی و سیاسی ــ مثلاً مهاجرت یا سقط جنین ــ اختلافنظر دارند. طبق این دیدگاهها، انسانها اختلافنظر دارند چون واکنشهای احساسیِ خودکارشان متأثر از استدلال نیست. بااینحال، اختلافنظرها و تفاوتِ احساسات اخلاقی، میتوانند با استدلال عجین باشند. حتی دانشمندانی که زندگی خود را وقف استدلال دربارۀ شواهد میکنند، میتوانند بسیاربسیار با هم اختلافنظر داشته باشند.
پژوهش دربارۀ استدلال اخلاقی، توضیحات بدیلی را برای چنین اختلافاتی ارائه میدهد. یکی از عوامل اصلی، باورهای واقعیِ متمایز است که مبنای استدلال اخلاقی را شکل میدهد. بینندگانِ فاکسنیوز7 در معرض حقایق بسیار متفاوتی قرار دارند نسبتبه بینندگانِ سی.ان.ان.8 (متأسفانه، ترویج اطلاعات نادرست، هم از نظر مالی و هم از نظر سیاسی میتواند سودآور باشد). این باورها پیامدهایی دارند که از استدلال اخلاقی و سیاسی ما تأثیر میگیرند. اگر واقعاً بر این باورید که دیوارکشی در مرز مکزیک، برای اشتغالزایی و پیشگیری از جرم و جنایت در ایالات متحده بسیار مفید است، احتمالاً در مورد آن قضاوت بهتری خواهید داشت تا اینکه فکر کنید این دیوارکشی، نهتنها غیرانسانی، بلکه بیاثر است. عامل دوم اختلاف، روشی است که انسانها با استفاده از آن، اصول بدیل را میسنجند. در بحثهای مربوط به سقطجنین، هر دو گروه ــ یعنی «حامیانِ انتخاب» و «حامیانِ زندگی» ــ بهترتیب ارزشهای رفاهیِ مادر و زندگی جنین را در اولویت مینهند. اختلافنظر در مورد این نیست که آیا این دو ملاحظۀ رقیب، از نظر اخلاقی مرتبطاند یا نه، بلکه اختلافنظر اینجاست که بین این دو، چگونه توازن برقرار کنیم. تحقیق دربارۀ توسعۀ استدلال اخلاقی، میتواند روشن کند که چگونه افراد از دوران کودکی تا بزرگسالی میان اصول اخلاقی اولویتبندی میکنند.
تشخیص جایگاه دلایل اخلاقی، نهفقط احساسات، نقطهشروعی برای درک متقابل است. با اینکه اختلافات اجتنابناپذیری با هم داریم، آدمی از سنین پایین ظرفیت مشترکی برای استدلال اخلاقی نشان میدهد. بدون این ظرفیت، مفاهیمی همچون حقوق بشر و عدالت اجتماعی را حتی تصور هم نمیتوان کرد. ولی با برخورداری از این ظرفیت، آنچه مارتین لوترکینگ9، «قوس جهان اخلاقی10» نامید، میتواند آرام بهسوی عدالت حرکت کند.
مطالب مفیدی ارائه کردید به نظر من همه واکنشهای روحی و روانی که منشا منطقی،اخلاقی و احساسی داره به نوعی در جنین انسان پایه ریزی میشه و یکی از فاکتورهای متبلور شدن این ابزارها ،همان رشد جسمی و فیزیکی جنین و طی کردن مراحل تکامل هست