زنبورانِ بیعسل؟! | چرا فیلسوفان اخلاق، اخلاقمدار نیستند؟
اخلاقمداری یا بیاخلاقی، مسئله این است…
اریک شویتزگبل، استاد فلسفه در دانشگاهی واقع در کالیفرنیا و وبلاگنویسی پُرکار، به موضوعی بحثبرانگیز پرداخته است، آیا متخصصان اخلاق از نظر اخلاقی بهتر از دیگران عمل میکنند یا نه؟ همانطور که میدانید، پرداختن به این موضوع، کار سادهای نیست. چگونه اخلاقمدار بودن یک شخص را میتوان سنجید؟ شویتزگبل شاخصههای معمول و آسانی را برای سنجش انتخاب کرد: چندوقت یکبار کسی با مادرش تماس میگیرد؟ آیا کتابهای کتابخانه را به موقع برمیگرداند یا نه، و معیارهایی از این دست. او تاکنون هیچ شاهد و نشانهای نیافته است که اثبات کند اساتید اخلاق، کسانی که برای امرار معاش درس اخلاق را میخوانند، آموزش میدهند و در این باره مینویسند، اخلاقیتر از دیگران عمل میکنند. همچنین، سایر محققان نیز این یافته را تأیید کردهاند.
از زمانی که برای اولین بار در سال ۲۰۱۰، با تحقیقات شویتزگبل آشنا شدم، این موضوع دغدغﮥ من شده بود. بهراستی، نتایج این تحقیق مرا شگفتزده نمیکند: همیشه حس کردهام که اگر ما فیلسوفان، کاملاً با دیگران متفاوت باشیم شاید انسانهای بدتر، حقیرتر، مغرورتر و بخیلتری باشیم. اما از این متأثرم که چرا باید اینگونه باشد. با وجود این، پزشکان، کسانی که در سلامتی انسان تخصص دارند، بهطور متوسط از بقیۀ آدمها سالمترند. تحصیلات و حرفﮥ آنها کمک میکند تا تصمیمات بهتری مرتبط با سلامت انسان بگیرند و از موارد آسیبزا اجتناب کنند. پس چرا برای متخصصان اخلاق، با توجه به تخصصشان چنین چیزی صادق نیست؟
دربارۀ پژوهش شویتزگبل با فیلسوفانی گفتوگو کردم. هرکدام نسبتبه ایدﮤ سنجش اخلاق مردد هستند و معمولاً دو پاسخ دارند: بعضی افراد انکار میکنند که اخلاق هم قابلسنجش باشد ( نظیر اخلاق برای اندازهگیری فشار خون یا شاخص تودۀ بدنی چیست؟)؛ سایر افراد هم این موضوع را پذیرفتهاند، اما همچنان در اینباره که چهچیز را بسنجیم، اتفاق نظری وجود ندارد. (عواقب؟ نیات؟ شخصیت؟) اکثر پزشکان درمورد سلامتی یک شخص اتفاق نظر دارند اماهیچ همنظری میان فلاسفه درباره چیستی انسان خوب، وجود ندارد.
با این حال، هنوز هیچ یک از پاسخها را نپذیرفتهام. اما یافتههای شویتزگبل درست بهنظر میآید با این وجود که معیار سنجش اخلاق را در بهترین حالت تماس با مادر در نظر گرفته بود به عنوان یک پیشنهاد که همچنان پژوهشی برآن انجام نشده بود؛ این یافته به حقیقتی اشاره دارد که میتواند مرا متقاعد کند: اخلاقپژوهان حرفهای به نظر با تحقیقاتشان وضعی را بهتر نکردند. اما درستی این تحقیق مرا آزرده خاطر کرد چراکه زمان طولانی سپری شد تا به پاسخ مناسبی برسم. ، چندی پیش، هنگامی که برای آموزش اخلاق در ترم بعد آماده میشدم مطلبی برایم روشن شد. وقتی میخواهیم مطلبی را اثبات کنیم، نوع تفکر ما به گونه دیگریست، هنگامی که میخواهیم کاری را انجام دهیم، رفتاری را در خود تغییر دهیم، کسی را ببخشیم، بیشتر درک کنیم یا اعتماد به نفس بالاتری داشته باشیم به گونه دیگری تفکر میکنیم. تبدیل شدن به انسانی بهتر متکی به فکر کردن به نوع دوم است، درصورتی که بیشتر کارهای مربوط به اخلاق حرفهای، حتی اخلاق عملی، وابسته به تفکر از نوع اول میباشد.
البته نیاز به توضیحات بیشتری دراینباره است. اگر به فهرست مطالب کتابهای درسی اخلاق نگاهی بیندازید، سرفصلهایی میبینید دربارۀ موضوعاتی از قبیل سقط جنین، شکنجه، خیریه، خوردن گوشت، فحشا، فروش اعضای بدن، تغییرات اقلیمی، فقر، محدودیت استفاده از اسلحه، تولید مثل، حقوق باروری و غیره. این عناوین، کتابهای درسیِ اخلاق را تشکیل میدهد، چراکه اخلاقپژوهانِ حرفهای به این موضوعات پرداختهاند، در اینباره مینویسند و هنگامی که اخلاقپژوهان حرفهای بهطور مستقیم مطلبی در این باب نمینویسند، به این معنی است که در وهلۀ اول سعی در درک اهمیت آن موضوع دارند. (این حوزه «فرااخلاق» نامیده میشود که سعی میکند به سؤالاتی پاسخ دهد، ازقبیل: چه نوع شواهدی، از یک ادعای اخلاقی پشتیبانی میکند؟ یک ادعای اخلاقی چه میتواند باشد؟ آیا ارزشهایی که ادعاهای اخلاقی بیان میکنند عینی هستند یا ذهنی یا چیز دیگری؟)
بااینحال، پرداختن به عناوینی مثل سقط جنین، فحشا، تغیرات اقلیمی و غیره، تأثیری در خوببودن شما ندارد حتی زمانی که نگرش درستی داشته باشید و کاملاً به آنها عمل کنید. در ظاهر، ادعای عجیبی است: مطمئناً اگر سقط جنین، مصرف گوشت، تغییرات آبوهوا و تولید مثل مؤثر باشند، خوب است؛ این ادعا میتواند درست باشد البته اگر از اصل موضوع خارج نشود.
مسائل اخلاقی دشواری که در کتب درسی اخلاق مورد بحث قرار میگیرند، معمولاً به رویدادهای مقطعی، استثنایی یا غیرعادی مربوط میشوند. برخی از ما خیلی جدی به فکر فروش اعضا افتادیم، و طبیعتاً هیچیک از ما عامدانه کسی را نمیکشیم یا شکنجه نمیدهیم. حتی یکبار بهطور جدی، در زندگی برای بچهدارشدن یا سقط جنین تصمیمی گرفتهایم. این نکته یعنی اخلاقپژوهانِ حرفهای که روی این موضوعات کار میکنند، بیشتر وقت خود را صرف تفکر دربارۀ تصیماتی میکنند که بهندرت برای ما پیش میآید یا هرگز در آن موقعیت قرار نمیگیریم.
اما مسائلی مانند تغییرات اقلیمی، گیاهخواری و فقر به گونۀ دیگری است. تصمیماتی که روزانه میگیریم، بر این چنین موضوعات اثرگذار است. اما به یاد داشته باشید که این مسائل عمدتاً مشکلات عمومی هستند، نه شخصی. منظورم را به دو صورت میرسانم: ۱ـ آن موضوعات، عمومی هستند به این معنا که ارتباطی با تصمیمات فردی ندارند، اما بهطور کلی اهمیت زیادی دارند یا حداقل برای تغییرات اقلیمی، محدودیت استفاده از اسلحه و فقر صادق است. ۲ـ بحث خوردن گوشت است که بحثی جداگانه میطلبد، از این منظر که مربوط به اخلاق جمعی یا فردی است، اما مسئلۀ اخلاق تا حدی غیرشخصی است؛ یعنی دلایل پرهیز از خوردن گوشت مرتبط با اخلاق، عادتها و ماهیت زندگی فرد نیست، اما براساسی هم این ادعا میتواند درست باشد.
اکثر فیلسوفان در پاسخ، دقیقاً به ماهیت اخلاق ( آنچه اخلاق درمورد آن است) اشاره میکنند؛ اصولی جهانشمول که درمورد هر شخصی صادق است. اما به این موضوع پیبردم که: این فرض اشتباه است و نتیجۀ مستقیم آن میشود این که بسیاری از فلسفههای اخلاقِ کنونی، با زندگی شخصی ارتباطی پیدا نمیکند. تفکر اخلاقیای که بر پایۀ اصول کلی و انتزاعی بنا شده و بهدنبال وضع قوانین عام و غیرشخصی برای رفتار درست و غلط است، با اخلاقیاتی که از تجارب و ویژگیهای زندگی واقعی افراد سرچشمه میگیرد، تفاوتهای بسیاری دارد.
تفاوت در رویکرد شخصی و غیرشخصی خود در تصمیمگیری دربارﮤ تولید مثل را با یکدیگر مقایسه کنید. در حال حاضر، تولید مثل یکی از مباحث داغ حوزۀ اخلاق میباشد. به نظر میرسد مجلاتِ بهنام، تقریباً در هر سری چاپشان، مطلبی در مورد آن منتشر میکنند. بهطور کلی، این تحقیق به این سؤالات میپردازد که آیا خَلق انسان دیگری از نظر اخلاقی مُجاز است، آیا تولد او آسیبرسان است، آیا فرزندان حق دوست داشتهشدن دارند، و آیا تولد فرزند معلول درست است؟ اینها سؤالات جالب و مهمی هستند، اما همگی عمومیاند. آدمها به هیچ دلیلی در شرایط خاص زندگی خود به پاسخ چنین سؤالاتی نیاز ندارند. بنابراین، در موقعیتی که اکنون در آن قرار دارند، احتیاجی به فکر در اینباره نیست.
و حالا طرز فکر فردی را در نظر بگیرید که به فکر بچهدارشدن است. من و همسرم اولین فرزندمان را تقریباً پنج سال پیش به دنیا آوردیم و حالا دارای سه فرزند هستیم. اما فقط همین نیست. باید عمیقاً به این موضوع بیندیشیم که چرا خواستار تشکیل خانواده هستیم. آیا به این خاطر است که اطرافیانمان همین موقع بچهدار شدند؟ آیا پدرها و مادرهایمان به امیدِ داشتنِ نوه تشکیل خانواده دادند؟ آیا فقط بهخاطر قدم گذاشتن به برهۀ جدیدی از زندگی بود؟ آیا اگر هر یک از این دلایل باشد، بچهدارشدن مشکلی دارد؟ یا به این دلیل که فکر میکردیم داشتن فرزند به نفع ماست؟ به نفع فرزند است؟ دنیا؟ شاید ذاتی باشد؟ یا به خاطر تشکیل خانواده؟
وقتی این سؤالات، به واسطۀ موقعیتهای شخصی زندگیتان در ذهن شما ایجاد میشود، از درون با آنها درگیر هستید و نتایج این افکار نمیتواند رفتار و نگرش شما را تغییر دهد. به این دلیل که تفکر در این موقعیتها مستلزم اندیشیدن با همراهیِ احساسات، خواستهها، انگیزهها، ارزشها و غیره است.
داشتن فرزند طبیعتاً زندگی فرد را دگرگون میسازد. بنابراین، فرزندآوری اساساً نیازمند تأمل شخصی و عمیق درمورد مسائل پراهمیت زندگی است. پاسخ به این سؤالات، به تجربههای پیشین، شرایط و ارزشهای خاص زندگی شما بستگی دارد. از آنجاییکه من و همسرم این تصمیم را گرفته بودیم، باید به تربیت فرزندانمان میاندیشیدیم، اینکه چه ارزشهایی را در او پرورش دهیم و چه چیزهایی را برای خودمان اولویتبندی کنیم. هر دوی ما در خانوادهای مذهبی بزرگ شدهایم. آیا باید فرزندانمان را به همین شکل بزرگ کنیم؟ باید به سؤالاتی فکر میکردیم، از قبیل: چندوقت یکبار پدربزرگ و مادربزرگهایمان را که در شهری دیگر ساکن هستند باید ببینیم؟ آیا باید بهخاطر کوتاهشدن مسیر مدرسه، خانهمان را جابهجا کنیم؟ آیا مسافرتهای خانوادگی ارزش پول خرجکردن دارد یا اینکه آن هزینه را برای تحصیل فرزندان پسانداز کنیم؟ باید فکری هم به حال خودمان میکردیم. خستگی و ناامیدی، از سختترین مواردی است که در مقام والدین باید با آن کنار بیاییم. خستگی و ناامیدی به ایجاد اثرات نامطلوب دامن میزند. یکی از اصلیترین چالشهای اخلاقی برای والدین این است که یاد بگیرند با خستگی و ناامیدی دستوپنجه نرم کنند و اجازه ندهند که روابطشان با همسر، فرزندان و حتی خود مخدوش شود. ما باید راههای جدیدی برای ارزشگذاری و مدیریت اوقات فراغت، خانهمان، دوستانمان و یکدیگر یاد میگرفتیم.
بعضیها انکار میکنند که اخلاق هم قابلسنجش باشد. سایر افراد هم این موضوع را پذیرفتهاند، اما همچنان در اینباره که چهچیز را بسنجیم، اتفاق نظری وجود ندارد. (عواقب؟ نیات؟ شخصیت؟) اکثر پزشکان درمورد سلامتی یک شخص اتفاق نظر دارند اماهیچ همنظری میان فلاسفه درباره چیستی انسان خوب، وجود ندارد.
همۀ این سوالات عمیقاً مربوط به حوزﮤ اخلاق هستند. این سؤالها بهدنبال این نیستند که شما چه در سر دارید؛ آنچه از زندگی خوب و ارزشمند میبینید را در نظر دارند. چون همچنان هیچ پاسخ جهانشمولی برای آنها وجود ندارد. به همین دلیل، برخی از فیلسوفان به این نتیجه رسیدند که پاسخ به این سؤالات، نیازمند علمی فراتر از فلسفه است. اما باز هم اشتباه میکنند. برخی از اندیشهها و ایدههای فلسفی، ما را به پاسخ رهنمون میکنند؛ آن هم نه بهخاطر ادلهای که برای ما ارائه میکنند، بلکه بهخاطر ایجاد روشهایی برای تفکر دربارﮤ دشوارترین مشکلات زندگی. جهان باستانی اینگونه فلسفه را با آغوشِ باز میپذیرد و من شخصاً در فیلسوفانی مانند مارتا نوسبوم، برنارد ویلیامز، آیریس مرداک، آنتونی آپیا و مارتین هایدگر دانش بسیاری یافتهام که با وجود پژوهشهای دانشگاهی بسیار در دهههای مختلف، شیوﮤ منحصربهفرد خود را دارند.
شویتزگبل در مقالۀ اخیر خود اعتراف میکند که از تلاشهای همکارانش در زمینۀ اخلاق، مأیوس است. خود و آنها را به دلیل معمولیبودن در بُعد اخلاقی سرزنش میکند. اما منظور او از معمولیبودن در بُعد اخلاقی به این صورت است: ایجاد اشتیاق و لذت در شخص به منظور کاهش انطباق فرد با اصول اخلاقی غیرشخصی. از نظر او، اگر به خیریه کمک نکنید یا سبزیجات نخورید، انسان اخلاقمداری نیستید. اما این نوع سرزنش تنها زمانی جواب میدهد که منظور از خوببودن را برساند. با همﮥ این حرفها، کاملاً ممکن است که یک گیاهخوار سرسخت باشید، آزادانه به خیریه کمک کنید، به کاهش آلودگی هوا کمک کنید و نظرات درستی دربارۀ سقط جنین، محدودیت استفاده از اسلحه، اهدای عضو و غیره هم داشته باشید، اما از نظر اخلاقی، انسانی غیراخلاقی باشید. من از این نتیجه میگیرم که اصولی عملکردن در مسائل اخلاقیِ غیرشخصی، ربطی به خوببودن فرد ندارد.
فکر نمیکنم که امروزه، اخلاقپژوهان از نظر اخلاقی سطح پایینی داشته باشند. با وجود این، آنها نمایندۀ فرهنگ اخلاقیای هستند که گویی فراموش کرده اخلاقمدار بودن به چه معناست. گیاهخوار بودن یا اهدای عضو ارتباطی با خوببودن یک فرد ندارد. خوببودن عمدتاً مربوط به چیزهایی است مانند ابراز همدردی با یک همکار پردغدغه، محبتکردن به همسر حتی زمانی که شما را ناراحت کرده، دانستن اینکه چگونه به موارد کماهمیت، اهمیت کمتری دهیم، حفظ خود دربرابرخشم مخرب، یادگیری بخشش و غیره. این امر مرتبط با عقل فرد است، به گفتﮥ شویتزگبل، ما فراتر رفتهایم، اما من فکر میکنم بیشتر به فراموشی سپرده باشیم.
در مورد متناقض حرف زدن و رفتار کردن فلاسفه و سایر اندیشمندان شاید مطالعه پارادوکس سلیمان کمی راهگشا باشد. دکتر آذرخش مکری در صفحه یوتیوب خودشان این مطالعه رو در ۴۵ دقیقه شرح و تفسیر کردند.