ترامپ یا بایدن؟ گرگهایی در پوستین میش | اخلاقِ تصمیمگیری بین بد و بدتر در انتخابات
چه زمانی میتوان در انتخابات، اخلاقاً به شرّ کمتر رأی داد؟
اغلب ناگزیر از انتخابیم؛ بین عملکردن به نحوی که نشاندهندۀ ارزشها و آرمانهای ریشهدارمان باشد و عملکردن به نحوی که منجر به نتیجهای بهتر در حال حاضر شود. تصور کنید دامپزشکی هستید که در یک پناهگاه حیوانات، داوطلبانه کار میکنید و مطلع شدهاید که پناهگاه قصد دارد حیواناتی را که نتوانسته برایشان سرپناه جدیدی بیابد، از روی ترحم خلاص کند. رئیس میخواهد شما این وظیفۀ ناخوشایند را انجام دهید. چه باید بکنید؟ موافقت با این درخواست، ناقض ارزشهایی است که اساساً شما را به فعالیت داوطلبانه کشانده است. اما اگر استعفا دهید، قتل از روی ترحم همچنان رخ میدهد و حتی ممکن است از آنچه شما انجام میدادید، بهمراتب فجیعتر باشد.
زمینۀ آشناتری که این مسئله، خود را در آن نمایان میکند، صندوق رأی و انتخابات است. فرض کنید شما معتقدید که دولت باید دغدغهاش رفاه فقرا باشد و با نیروهای ساختاریای مبارزه کند که ثروتمندان را [به ضرر فقرا] غنی میکنند. فرض کنید در یک سیستم انتخاباتیِ دوحزبی هستید و حزبی که بهلحاظ ذهنی با آرمانهای شما همسوست، پیمانی فاوستی با نخبگان تجاری بسته تا سیاستهایی را پی بگیرد که فقر را تداوم میبخشند؛ سیاستهایی از قبیل حداقل دستمزد پایین، مشوّقهای مالیاتی برای رانتجویان، خصوصیسازی خدمات عمومی و غیره. چه نوع رأیی باید به صندوق بیندازید؟ شما نمیتوانید به حزبی رأی دهید که همهچیز را بهسمت راست پیش میبرد [یعنی محافظهکار است]. و اگر رأی ندهید یا به کسی رأی دهید که تقریباً مطمئنید پیروز نمیشود، به پیروزی همان حزب واپسگرا کمک میکنید. در عین حال، حمایت از نامزد «شرّ کمتر»، که واقعاً از برنامۀ انتخاباتیاش حمایت نمیکنید، همچون یک سازش غیرقابلقبول با آرمانهای شما به نظر میرسد.
معضل اخلاقیِ پشت این سناریوها موضوع بحثی معروف در فلسفۀ اخلاق است. برنارد ویلیامز1 اینطور استدلال میکند که شما باید به حفظ یکپارچگی در آرمانهای شخصیِ خود اهمیت دهید، نه لزوماً به هر قیمتی، ولی حداقل کمی. به این دلیل که شما مسئولیت انحصاری خاصی درقبالِ کارهایی دارید که انجام میدهید. آن انتخابها و کارها، به معنای خاصی، متعلق به شما هستند و از نتایجی که از ترکیب انتخابها و کارهای شما با دیگران حاصل میشود، متمایزند.
ویلیامز به دامپزشک و رأیدهنده خواهد گفت: نباید برای ترویج شر کمتر، برخلاف آرمانهای خود عمل کنید تا کمتر به شما فشار بیاید. حیوانات را از روی ترحم از بین نبرید. به فرد پیشتاز [در انتخابات] رأی ندهید. شما مسئول کارهایتان هستید، نه مسئول نتیجۀ آنها. اگر استعفا دهید و آن حیوانات بیشتر رنج بکشند، مسئولیتی متوجه شما نیست؛ مسئولش رئیستان است. اگر رئیسجمهوری عوامفریب بر مَسند قدرت بماند، تقصیر شما نیست.
اما شاید شما این طرز تفکر را کمی بیبته یا حتی کمی وکیلمسلکانه بیابید. اینکه عذر بیاورید که «آنچه حاصل شد اساساً تقصیر من نبود» عذر درستی نیست، مخصوصاً وقتی میتوانستید محذورات خود را کنار بگذارید و از آن کار جلوگیری کنید. چنین کاری ظاهراً بیشتر شبیهِ دفاعیۀ ویژۀ یک خودشیفتۀ اخلاقی است؛ یعنی کسی که بیشتر به حفظ یک رکورد اخلاقی کامل اهمیت میدهد تا اینکه جهان را به مکانی بهتر تبدیل کند.
ویلیامز این نگرانی را تصدیق میکند و موافق است که یکپارچگی اهمیت چندانی ندارد وقتی شما فقط تلاش میکنید احساس گرم و مبهم «آدم خوبه بودن» را حفظ کنید. باری، اهمیت یکپارچگی عمیقتر از اینهاست. اگر به رؤسای پناهگاه این دنیا اجازه دهید که طراحی انتخابیای را دیکته کنند که شما و دیگرانِ درون آن تصمیمش را گرفتهاید، به آنها امتیاز تعیین دستور کاری را میدهید که همانقدر که متعلق به آنهاست، از آنِ شما هم هست.
این مسئله چگونه در موضوع رأیگیری پیاده میشود؟ نحوۀ پاسخ مردم به معمای ویلیامز میتواند عامل تعیینکنندهای در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ ایالات متحده باشد. همانقدر که انتخاب مجدد دونالد ترامپ برای ایالات متحده و جهان فاجعه خواهد بود، برخی از رأیدهندگانِ پیشرو تمایلی به رأیدادن به نامزد دموکراتی که برنامه انتخاباتیاش را رد میکنند ندارند؛ فردی که نامزدی او احتمالاً نوعی زدوبند سیاسی است و تنها نقطۀ قوتش این است که مقابل ترامپ قرار گرفته.
ایدههای ویلیامز دربارۀ یکپارچگی نشان میدهد کسی که تمایلی به پیروی از استراتژی شرّ کمتر ندارد، باید حداقل دربارۀ آن شمّ غریزی تحقیق کند. ویلیامز میگوید اگر واقعاً تلاش میکنید دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کنید، کافی نیست که خیر را فقط در طیف محدود انتخابهایی که به شما پیشنهاد شده ترویج دهید. باید سعی کنید به فردی تبدیل شوید که فعالانه گزینهها را میسازد و ببینید کدام نتایج از کدام عمل ایجاد میشود. این به معنای مسئولیتپذیری درقبال پروژهها و اصولی است که میخواهید با آنها زندگی کنید، حتی اگر در کوتاهمدت، نتایج نامطلوبی به همراه داشته باشند.
یک مبارز پُرشورِ پشت کامپیوتر را ــ که تمام اصول عدالت اقتصادی را از بر است ــ مقایسه کنید با برنامهریز اجتماعیای که کفِ خیابانها برای مبارزه با فقر تلاش میکند و این اصول، برای او نه باورهایی منفعل، بلکه منابع فعال انگیزهاند. برای فعال توییتری، سازشناپذیربودن، هیچچیز را، جز خودِ یکپارچگی، در معرض خطر قرار نمیدهد. در چنین موقعیتی، تلقی یکپارچگی فرد بهعنوان اولویت برتر نسبتبه جلوگیری از فاجعه، مصداقی جدی از خودشیفتگی اخلاقی به نظر میرسد. در مقابل، برای برنامهریز اجتماعی، رأی «متفاوت» میتواند همچون مانعی واقعی در برابر دیگر تلاشهایش برای شکلدهی جهان عمل کند.
بنابراین، هنگام تصمیمگیری بین سازش در باب آرمانهایتان یا ایستادگی [روی اصول]، میتوانید از خود بپرسید: «آیا چنین سازشی، پروژههایی را که به آنها متعهد شدهام، تضعیف خواهد کرد؛ پروژههایی که ازطریقشان فعالانه تلاش میکنم تا جهان را به مکانی بهتر تبدیل کنم؟ (اگر چنین بود: روی اصول خود بایستید) «یا آرمانها و اصول من طوری عاطلوباطلاند که سازش اخلاقی [دربارۀ آنها] بر هیچ پروژۀ در حال اجرایی تأثیر نمیگذارد؟» (اگر چنین بود: طوری عمل کنید که کمترین شر ترویج شود). نتیجۀ فوری این رویکرد این است که چارچوبی برای [اقدام] افرادی ایجاد میشود که آرمانهایشان سبب میشود نسبتبه رأیدادن به شرّ کوچکتر بیمیل باشند، اما هیچ تعهد یا پروژه واقعیای هم ندارند که از آن آرمانها تغذیه شوند.
اما آیا واقعاً همه چیز برای برنامهریز اجتماعی تا این حد متفاوت است؟ بهراحتی میتوان دربارۀ خودپندارۀ روانشناختی شخصی پرسید که فکر میکند تلاشهایش، در صورتی که هر یک از اصول هستیبخشِ بنیادیِ آن متزلزل شود، به خطر میافتند. ما میخواهیم بگوییم «پروژههای شما سر جای خود خواهد بود!» شما میتوانید به لابیکردن، آموزش، سازماندهی، اعتراض، همبستگی با افراد همفکر و غیره ادامه دهید. تنها کاری که باید، در خفا، انجام دهید این است که یک کادر متفاوت را علامت بزنید (و شاید به راحتی عمو جو را برای چند هفته به سطل زباله بیندازید.) یا اگر این شخص از حفظ همسویی بین انتخابها، پروژهها و اصول خود ناامید است، شاید بتواند ــ همانطور که برخی از منتقدانِ ویلیامز پیشنهاد میدهند ــ پروژههای خود را کمی دستکاری کند. چرا او پروژهاش را از هدف «بهترین فعال ضد فقر» به پروژهای کمی متفاوت یعنی «فعال ضد فقر محدودکنندۀ آسیب» تغییر نمیدهد؟ آیا اولی آنقدر خاص و مقدس است که وجدانش چنین اصلاحی را نپذیرد؟
مطمئناً نه. اما شما میتوانید، بدون اینکه فکر کنید اصولتان کاملاند، دلایلی برای تردید در آنها داشته باشید. جوانانی که به میانهروهای هوسباز بدل میشوند، اغلب طی یک سری سازشهای تدریجی به اینجا میرسند. این نتیجۀ طبیعی علمالنفسیِ شکننده در باب تعهد است. همانطور که چند سیگار یا دونات میتواند ماهها خودانضباطی را بیاثر کند، عقبنشینی و گرایش به عملگرایی «شر کمتر» میتواند این احساس را در فرد تضعیف کند که ارزش دارد در وهلۀ اول، بهترین گزینه را هدف بگیرد. و فهرست طویلی از بازیگران سیاسی باهوش وجود دارد که بهلحاظ تاکتیکی بر سازش و مصالحه اصرار میکنند؛ [البته] بهعنوان راهی برای سرکوب و در نهایت خلع سلاح اعتراض انقلابی در برابر سیستمهای ناعادلانه.
هنگام تصمیمگیری بین سازش در باب آرمانهایتان یا ایستادگی [روی اصول]، میتوانید از خود بپرسید: «آیا چنین سازشی، پروژههایی را که به آنها متعهد شدهام، تضعیف خواهد کرد؛ پروژههایی که ازطریقشان فعالانه تلاش میکنم تا جهان را به مکانی بهتر تبدیل کنم؟ (اگر چنین بود: روی اصول خود بایستید) «یا آرمانها و اصول من طوری عاطلوباطلاند که سازش اخلاقی [دربارۀ آنها] بر هیچ پروژۀ در حال اجرایی تأثیر نمیگذارد؟» (اگر چنین بود: طوری عمل کنید که کمترین شر ترویج شود).
میدانیم چه اتفاقی میافتد اگر استراتژی انتخاباتی شرّ کمتر را بارهاوبارها اِعمال کنیم. چنین کاری همۀ سیاستهای معنادار ضدفقر را از دستور کار سیاسی خارج میکند. اگر احزابِ اسماً پیشرو بتوانند هر کسی را که به عدالت اقتصادی اهمیت میدهد، نادیده بگیرند، هر نوع انگیزهای برای تغییر سیاستهای خود را از دست خواهند داد. رأیدادن به بدترین نامزد، تحت این شرایط، اعتباربخشیدن به چیزی است که بهتدریج به یک دموکراسیِ مایۀ ننگ نزدیک میشود؛ یعنی جنگ قدرت بین دو جناح از نخبگان حاکم.
بنابراین، با تأسی به ویلیامز، در باب آشتیناپذیر ماندن از نظر ایدئولوژیک، میتوان حرفهایی برای ارائه داشت. در برخی موارد، یک منطق انگیزشی معتبر برای بهادادن به یکپارچگی و امتناع از انتخاب عملگرایانه وجود دارد. بلندنظربودن در مورد آرمانها و اصول، راهی برای تضعیف طراحیهای انتخابی غیربهینهای است که جهان در اختیار شما قرار داده و در عوض، تحول ساختاری را ترویج میکند.
در عین حال، قبل از اینکه خود را در این بستر قرار دهیم، باید به دقت فکر کنیم. مالکوم ایکس، فعال حقوق مدنی ایالات متحده، بهاندازۀ هرکس دیگری به مشکلات مربوط به سیاست سازشِ سرسری، توجه داشته است. به نظر او، شکست مستمر در رسیدگی به بیعدالتی نژادی از طریق اصلاحات قانونی، در نهایت به خشونت انقلابی منجر خواهد شد. اما توصیۀ او تحریم انتخابات نبود. توصیهاش دستیابی به هر آن چیزی بود که میتوان از طریق صندوق به دست آورد، در همان حال که در صورت لزوم برای مبارزه با بیعدالتی از راههای دیگر آمادهایم.
معترضانی که رأی نمیدهند، بهتر است این نکته را به خاطر بسپارند. در حالی که عملِ مطابق با اصول چیز خوبی است، در برخی سناریوهای خاص، به این دلیل خوب است که نوعی استراتژی غیرمستقیم برای ایجاد تأثیر مثبت در جهان را در بر دارد. برای بسیاری از ما، آن هدف برای استفاده از رأی ما در مورد کمضررترین گزینه است. برای عدۀ معدودی متعهد، آن هدف به معنای استفاده از رأی (یا غیررأی) ما برای ارسال پیام در مورد فوریت اصولی است که رهبران طرف «ما» از ایمان خود به آن دست شستهاند. اما این به معنای دسترویدست گذاشتن نیست؛ ما باید مراقب کسی باشیم که میل خود به شرکتنکردن در کارها را نشانهای از یکپارچگی نشان میدهد. چنان کاری، به معنای فهم نادرست از این امر است که چرا و چگونه یکپارچگی در اخلاق سیاسی شهروندی اهمیت دارد.