فیلسوفانِ جهنمی و کلاهبردارانِ بهشتی! | معرفی سریال جای خوب
سال ۲۰۱۶، شبکۀ اِن.بی.سی1، سریالی را پخش کرد به نامِ جای خوب2. این سریال، یکی از منحصربهفردترین سیتکامهای3 تاریخ است. این سریال، ویژگیهای مختلفی دارد: ۱ـ نقشهای اصلیاش همگی مُردهاند؛ ۱ـ داستانش، کلاً در جهان آخرت میگذرد (البته، یکی از شخصیتها زنده است، چون قدرت جاودانگی دارد)؛ ۳ـ در جریان داستان، شخصیتها راهشان از هم جُدا میشود و دوباره، به هم میرسند، آنهم طوری که انتظارش را نداریم. این ویژگیها، سریال را جذاب کرده، اما خاصبودنِ این سریال، به این دلایل نیست. این سریال، منحصربهفرد شده، به این دلیل که نخستین سیتکامِ تاریخ است که اسامیِ فیلسوفان، وِردِ زبان شخصیتهاست؛ مُدام از سقراط، ارسطو، دیوید هیوم، جان استوارت میل، ایمانوئل کانت و سورن کرکگارد نام میبرند. حتی یکی از شخصیتهای سریال، دربارۀ فیلسوفان رَپ میخواند: «اسم من کرکگارده، نوشتههام بیعیبونقص/ حاجی اخلاقو وِلِش، ایمانو بچسب»4. اتفاق عجیب دیگر در این سریال، اشارۀ مداوم به کتاب تیم اسکنلون5 است که موجب شد، میزان فروش این کتاب، بیشتر شود. کتابِ اسکنلون، چه وظیفهای در قبالِ همدیگر داریم6 نام دارد.
چند قسمت از این سریال، دربارۀ مسائل کلیشهای در فلسفه است، از جمله مسئلۀ تراموا7 و اصل اثر دوگانه8. در بخشهایی از سریال، موقعیتهایی را میبینیم که مشخص است از نمایشنامۀ اتاق بسته9، نوشتۀ ژان پل سارتر، الهام گرفته است. این نمایشنامه، دربارۀ مجازاتهای خلاقانهای است که در جهان آخرت، وجود دارد. جای تعجب ندارد که دو فیلسوفِ دانشگاهی، مشاور نویسندگان این سریال بودهاند (پامِلا هیِرومینی10 از دانشگاه کالیفورنیا و تاد مِی11 از دانشگاه کلِمنسون). وقتی جای خوب را دیدم، انگار که معدن طلا پیدا کردم، چون کسی مثل من، همیشه دنبالِ چیزهای عامهپسندی میگردد که فلسفه هم به مردم یاد میدهد. این سریال، مقدمهای است کوتاه و مختصر به فلسفه؛ اصلاً انگار، کلاس آشنایی با فلسفه است. میان این همه مفاهیم فلسفی، بازیِ جذاب کریستن بِل12 و شوخیهای او، روح تازهای در این سریال دمیده است.
همهچیز، بر وفق مُراد است؛ شاید هم نه!
ایدۀ اصلیِ جای خوب بر این اساس است که جهان، جهانِ کیفر و مجازات است. آدمهای خوب، بعد از مرگشان، پاداش میگیرند و آدمهای بد، مجازات میشوند و سزای کارهای بدشان را میبینند. اما در قسمت اول، به مخاطب گفته میشود که فقط ۵ درصد از ادعاهای ادیان، دربارۀ جهانِ پس از مرگ، درست است. به همین دلیل، جهانِ جای خوب با جهانِ ادیان، فرقهایی دارد. تفاوت اول، این است که خدایی در کار نیست یا اگر هست، خودش را کنار کشیده و سیستم اداری است که به کارها رسیدگی میکند. این سیستم، همانند ادارههای خودمان، بیخاصیت، بیعرضه و نالایقاند. علاوه بر این، سرنوشت نهاییِ هر کسی، از قبل مشخص شده، چون هر کاری که انسانها روی زمین انجام دادهاند، امتیازش مشخص است که مثبت بوده یا منفی. این امتیازدهیها هم قطعی است و قرار نیست تغییر کند. همانطور که انتظار میرود، مهربانی امتیاز مثبت دارد و قتل، امتیاز منفی. اما امتیازهای نامعمولی هم داده میشود؛ مثلاً به این کارها، امتیاز منفی میدهند: استفاده از کلمۀ «واتساپ» بهجای «واتساَپ»؛ گرمکردنِ ماهی در مایکروفرِ اداره؛ گوشدادن به آهنگهای گروهِ بیتیاِس و خوردنِ فلفل!
در این سیستم، بخشش، راه ندارد. اگر کسی نتواند امتیاز لازم را کسب کند، به جای بد یا همان جهنم فرستاده میشود. کسی که به جای بد میرود، همسایۀ بزرگترین فیلسوفان و هنرمندان میشود! البته، این سریال برای خنده ساخته شده، اما حماقتِ آشکارِ این سیستم، باعث میشود تردیدهایی در ذهن ایجاد شود. آیا اصلاً میتوان با دقتِ کامل، خوبی و بدیِ کارهای انسانهای مختلف را مشخص کرد؟ این سیستمِ امتیازدهی که بهصورت خودکار عمل میکند، شبیه به «سیستم امتیازدهیِ اجتماعی13» به شهروندان، در چین است. در این سیستم، شاخصهای مختلفی لحاظ میشود، از جمله اینکه قبضهایتان را پرداخت میکنید یا نه، چقدر کارهای مشکوک انجام میدهید، چند ساعت به بازیهای ویدئویی مشغول هستید و در فضای مجازی، چند مطلب مفید یا مضر، با دیگران به اشتراک میگذارید. در چین، کسانی که امتیاز پایینی داشته باشند، از برخی رستورانها نمیتوانند غذا بخرند یا حقّ خرید بلیط هواپیما را نخواهند داشت. اگر معتقدید که این سیستمِ چین، کاملاً اشتباه است، یادتان نرود که سرنوشت ابدیتان هم، به دستِ چنین سیستمی، رقم خواهد خورد!
البته، هر حسابوکتابی، اشتباهاتی هم دارد. تعجبی ندارد که سیستم امتیازدهیِ جهان آخرت هم گاهی دچار اشتباه شود. در این سریال، سیستم، دربارۀ اِلِنور شلِستراپ14 (با بازیِ کریستن بِل)، اشتباه میکند. اِلِنور، یک آدم سطحی است که در شرکت بازرگانی، بازاریاب تلفنی بوده و به سالمندانِ زودباور، داروی تقلبی میفروخته. در کار خود هم، بهترین بوده. حالا چشمش را باز میکند و میبیند که در صف کسانی قرار دارد که قرار است به بهشت بروند. سر درِ آنجا، تابلویی نصب شده که نوشته: «همهچیز، بر وفق مُراد است.» این قسمت از داستان، شبیه به کابوسهای کافکایی15 است. نتیجۀ اشتباهِ سیستم، میشود اینکه اِلِنور، برای کارهای نادرستش، پاداش هم میگیرد و از مجازات شدن، قِسِر در میرود. او، خیلی زود، متوجه میشود که اشتباهی به آنجا فرستاده شده، اما همانطور که انتظار میرود، دوست ندارد به جایی برود که واقعاً به آن تعلق دارد. جای خوب (بهشت)، جامعهای بزرگ است که اجتماعات کوچکتری را در خود جای داده است. وقتی اِلِنور، میبیند که در محلهشان، اتفاقات عجیبغریبی رخ میدهد، تصمیم میگیرد که چوب لای چرخِ سیستم بهشت بگذارد. از اینجاست که طنزِ داستان، شکل میگیرد.
اِلِنور، که میترسد لو برود و به جهنم تبعید شود، تصمیم میگیرد اخلاق را یاد بگیرد. استاد او، چیدی آناگونی16، استاد فلسفۀ اخلاق است و «نیمۀ گمشدۀ» اِلِنور محسوب میشود. اِلِنور میخواهد از او، خوب بودن را یاد بگیرد و لیاقت حضور در بهشت را به دست آورد. اینجاست که روندِ خستهکنندۀ آموزش فلسفۀ اخلاق، شروع میشود. تکلیف اولِ اِلِنور، این است که آثار فیلسوفان مهمِ غرب را بخواند. او هم، مثلِ بسیاری از دانشجویانِ تازهکار، این نوشتهها را پیچیده و خستهکننده میداند، اما با قدرت ادامه میدهد. او پا پس نمیکشد، چون واقعاً باور دارد که خواندنِ این کتابها، او را به آدمِ بهتری تبدیل خواهد کرد. اما اِلِنور و چیدی، حواسشان نیست که خودِ فیلسوفان، در جهنماند و چرا باید خواندنِ کتابهای آنها، باعث شود آدم، به بهشت برود؟
چگونه به آدمِ بدتری تبدیل شویم؟
یکی از قهرمانهای زندگیِ چیدی، ایمانوئل کانتِ فیلسوف است. کانت معتقد بود که تفکر دربارۀ مثالهای انتزاعیِ ناب از وظیفۀ اخلاقی، ما را چنان قدرتمند میکند که رفتهرفته، به خوببودن، تمایل پیدا میکنیم. او مینویسد: «زیرا اگر وظیفه ــ حتی کلّ قواعد اخلاقی ــ بهطور خالص، در ذهن آدمی شکل بگیرد و هیچ محرّکی از جهانِ خارج با آن آمیخته نشود، بیشترین تأثیر را بر قلب و عقل انسان خواهد داشت. در این راستا، عقل، چون بلندمرتبهتر از قلب است، کمکم بر آن غلبه پیدا میکند. بر این اساس، اگر قواعد اخلاقیمان، ترکیبی از محرّکهای احساسی و طبیعی باشد و در عین حال، از عقل هم کمک بگیریم، نتیجهاش میشود تردید و دودِلی؛ یعنی انگیزههایی پیدا میکنیم که نمیتوانیم جزوِ هیچیک از قواعد اخلاقی قرارشان دهیم. چنین وضعیتی، احتمالاً ما را بهسمت خوبی سوق میدهد، اما گاهی هم ممکن است به بدی متمایل شویم.»17
بااینحال، بسیاری از دانشجویان، از خواندنِ آثار کانت، اصلاً لذتی نمیبرند، بلکه قلبشان تیر میکشد. اگر اِلِنور بتواند این عبارت کانت را بخواند و بیهوش نشود، احتمالاً یقین پیدا میکند که کانت، در جهنم است تا برای نوشتنِ این متنها، مجازات شود! حتی مطمئن نیست که اینهمه کانت خواندن، برای استادش چیدی هم مفید بوده یا نه. البته، اطمینان دارد که تمایلات ناسالمش را به تردید و انعطافناپذیری تبدیل کرده است.
در مقابل، ارسطو، معتقد است که سخن گفتن از اخلاق، بیفایده است. باید برای کسی از اخلاق گفت که حداقل، «خوب بودن» را در زندگی تجربه کرده باشد. او مینویسند: «هرکس، دربارۀ چیزی میتواند خوب قضاوت کند که آن را بشناسد و تجربه کرده باشد.»18 اگر دانشجوی فلسفه ــ مثل خودِ اِلِنور ــ همیشه پیروِ تمایلاتش بوده و کاری به اخلاق نداشته، فایدهای ندارد که نظریات اخلاقی را برایش بیان کنیم؛ آن دانشجو، فضیلتمند نمیشود، بلکه میشود آدمی بیاخلاق که علم اخلاق هم بلد است. در چنین شرایطی، بعید است که اِلِنور، بتواند با خواندنِ فلسفۀ اخلاق، پیشرفت کند و اخلاقمدار شود. اما در این سریال، میبینیم که او، اخلاقاً رشد میکند و آدمِ بهتری میشود.
خوب، علتِ رشد و پیشرفت او چیست؟ یک جواب این است که بگوییم چون میترسیده به جهنم انداخته شود، آدمِ بهتری شده. عدالت این جهان بر پایۀ مجازات شکل میگیرد تا آدمها کار خوب انجام دهند و کارهای غلط را کنار بگذارند. چهبسا، نظام عدالتِ این کُرۀ خاکی، در جهان آخرت هم ادامه پیدا کند. وقتی اِلِنور متوجه میشود که جهنم، واقعی است و اگر خود را ارتقا ندهد، اقامتگاهِ ابدیاش خواهد شد، انگیزه پیدا میکند که یاد بگیرد چطور، آدمِ خوبی باشد. فیلسوفان بزرگ، در مسائل مختلفی با هم اختلافنظر دارند، اما همهشان قبول دارند که مجازات، بهتنهایی نمیتواند بر شخصیت اخلاقیِ آدمها تأثیر بگذارد. البته، فایدۀ مجازات صرفاً این است که خطاکاران، از ترسشان، برخی کارها را انجام نمیدهند. اما شخصیت اخلاقیِ آنها، هیچ فرقی نمیکند.
فردریش نیچه مینویسد: «مجازات را درست کردند تا گناهکاران، عذاب وجدان بگیرند.»19 اما سخن نیچه، خیلی بیربط و بیمنطق است. نیچه مینویسد: «در یک نگاه کلّی، مجازات، آدمی را سرسختتر میکند و عاری از احساس. مجازات، حواسِ آدمی را جمع میکند و حسّ ازخودبیگانگی را افزایش میدهد. مجازات، تواناییِ مخالفت را قویتر میکند.» بهجای اینکه سر بخارانیم و جملات نیچه را رمزگشایی کنیم، باید بگویم که نتیجۀ مجازات، دقیقاً برعکس آن چیزی است که نیچه گفته. مشکل اصلی این است که تصور میشود مجازات، ابزاری برای اصلاحِ اخلاقی است، اما این حرف، درست نیست. اگر صرفاً بخواهیم از لحاظ قانونی به موضوع نگاه کنیم، مجازات باعث میشود که مُجرم، کار اشتباه انجام ندهد یا شیوهاش را تغییر دهد، چون مُجرم، میبیند که این مجازاتها، در راستای اجرای عدالت است و آگاهانه، خود را در معرض این مجازاتها قرار نمیدهد. عذابهای جهنم ــ مثل سوختن در آتش، کندهشدنِ پوست، تازیانه خوردن، غلوزنجیر شدن و… ــ هیچکدامشان کمک نمیکنند که شخصیت آدمی بهتر شود، بلکه صرفاً نشانهایاند بر اینکه کارهای ما اشتباه بوده است. بعید است که شکنجه شدن، باعث شود آدمیان تمایل پیدا کنند که شخصیت اخلاقیشان را ارتقا دهند.
ایمانوئل کانت ــ که همین الآن دارد در قعر جهنم میسوزد! ــ به معضل دیگری اشاره میکند. کانت میگوید انجام وظیفۀ اخلاقی، بهتنهایی، کفایت نمیکند، بلکه باید انگیزهتان هم درست باشد تا کارِتان، اخلاقی محسوب شود. انگیزهای مثل دوری از مجازات ابدی، کافی نیست، بلکه باید وظیفۀ اخلاقیتان را انجام دهید، فقط به این دلیل که وظیفۀ اخلاقیِ شماست، نه چیز دیگری. بهعبارت دیگر، وقتی آدمِ خوبی محسوب میشوید که کارِ درست را انجام دهید به این نیّت که کار درستی بوده است؛ نیّتتان باید پاکِ پاک باشد. در این سریال، میبینیم که اِلِنور، تلاش میکند به آدمهای اطرافش کمک کند، چون امتیازشمارِ بهشت، نظرش شبیهِ نظر کانت است. اِلِنور برای اینکه آشفتگیِ ذهنیاش را سروسامان دهد، به دیگران کمک میکند و از آنها عذرخواهی میکند که زندگی آنها را در بهشت، سخت کرده، اما امتیازاتش زیاد نمیشود. اِلِنور از این وضعیت کلافه میشود. اینجا، یادِ نکتهای میافتیم که کانت گفته است: «بههیچ وجه، امتیاز [اخلاقیام] زیاد نمیشود، چون هر کاری انجام میدهم، برای محافظت از خودم است… حتی اگر کار خوبی هم انجام بدهم، انجامش دادهام تا فایدهای برای خودم داشته باشد. پس هیچکدام از کارهایم، ارزش اخلاقی ندارند.» همینکه اِلِنور میداند هر کار او امتیاز مثبت یا منفی دارد و مجازات یا پاداشی در کار است، باعث میشود که تمام فکر و ذکرش، حسابوکتابِ امتیازها باشد؛ دیگر نمیتواند با انگیزۀ درست، کاری را انجام دهد. ترس از مجازات، آدمها را اخلاقیتر نمیکند، بلکه تأثیرش برعکس است؛ آدمها حسابگر میشوند.
بهشت یعنی آدمهای اطرافمان
فقط ترس از مجازات نیست که انگیزۀ نادرست محسوب میشود. یکی دیگر از شخصیتهای سریال، کسی است که خود را گلِ سرسبدِ نیکوکاران میداند. او که در جوانی مُرده، ۶ میلیارد دلار، برای خیریهها جمع کرده است. اما مشخص میشود که این کارش، ارزشِ اخلاقی نداشته، چون انگیزهاش، چشموهمچشمی با خواهرِ ازخودراضیاش بوده، نه کمک به فقرا. رنه ژیرار20 هم در آثارش، از مفهوم «چشموهمچشمی/تقلید از دیگران» استفاده میکند. او میگوید که تمایلاتمان، دستِدوماند؛ ناب نیستند. او معتقد است که بیشتر اوقات، از دیگران تقلید میکنیم؛ تقلیدمان، گاهی آگاهانه است و اغلب، ناخودآگاه. ما نمیتوانیم به هرچه میخواهیم، برسیم، چون شرایط، منزلت اجتماعی و میزان نفوذمان با هم فرق میکند. نتیجۀ تفاوتها میشود حسادت، تنفر، کشمکش و حتی خشونت. همینها، منشأ اصلیِ بدبختی و ضعف انساناند. همینکه میگذاریم روابطمان با دیگران، تحتتأثیرِ این چشموهمچشمیها قرار بگیرد، جهنمِ خود را میسازیم.
ژان پل سارترِ فیلسوف، در نمایشنامۀ اتاق بستهاش، این موضوع را روشن کرده است. این نمایشنامه، دربارۀ سه روحِ جهنمی است که همدیگر را شکنجه میدهند. هر کدامشان، دیگری را تحقیر میکند و نسبت به او، کینه میورزد. یکی از شخصیتها میگوید: «اصلاً نیازی به آتش و فرشتۀ عذاب نیست؛ آدمها خودشان مایۀ عذاباند!» سریال جای خوب هم میخواهد به همین نتیجه برسد. بهشت و جهنم را خودِ ما آدمها میسازیم. همانطور که در بدیها از هم تقلید میکنیم، در خوبیها هم چشموهمچشمی میکنیم. دشمنی، دشمنی به وجود میآورد و دوستی، دوستی. با این نکته است که میتوانیم توضیح دهیم که اِلِنور، بعد از مرگش، چگونه از آدمی خودخواه، به آدمی باوجدان تبدیل شد و دیگر، خوبی کردن برایش سخت نبود.
اِلِنور متحول شد، اما نه از ترسِ مجازات، نه با مطالعۀ فلسفۀ اخلاق. البته، ترس از جهنمی شدن، او را برانگیخت که از چیدی بخواهد به او، فلسفۀ اخلاق یاد بدهد. اما مطالعات اِلِنور نبود که متحولش کرد. از کلاسهای فلسفۀ اخلاقش، فقط یک چیز را یاد گرفت: اینکه هر کار اشتباهش را با کدام قاعدۀ اخلاقی، توجیه کند! آنچه واقعاً اِلِنور را تغییر داد، رفتارهای استادش بود. استادش (چیدی) برای او وقتِ زیادی میگذاشت و گاهی به کارهای مورد علاقۀ خودش نمیرسید. چیدی دوست داشت کارهایی انجام بدهد که در دنیا فرصت انجامش را نداشته؛ مثلاً روی قایق، شعر فرانسوی بخواند و شراب بنوشد. چیدی الگویی از مهربانی و نجابت را پیشِروی اِلِنور گذاشت که او، قبلاً درکی از آن نداشت. ابتدا که اِلِنور از او کمک خواست، چیدی دچار بحران اخلاقی شد و معدهدرد گرفت، اما همۀ اینها را تحمل کرد. حتی وقتی به اِلِنور کمک کرد که از تبعید شدن به جهنم رها شود، خود را به قهرمان اخلاقیِ اِلِنور تبدیل کرد (چون همین کمک چیدی، میتوانست او را از بهشت بیرون کند). هیچیک از این تلاشهای چیدی، از چشم اِلِنور دور نماند.
بخشهایی از سریال، زندگیِ شخصیتها را قبل از مرگشان نشان میدهد. اِلِنور، همیشه جهان را جایی میدید که هرکسی تنهاست، باید روی پای خودش بایستد، وظیفهای نداریم که به دیگران کمک کنیم و ازخودگذشتگی، نهایتِ حماقت است. الگوی اِلِنور، والدینِ خودخواه و الکلیاش بودهاند که در نوجوانی، برای اینکه او را آزاد بگذارند، مجبورش کرده بودند کاغذی را امضا کند که روی آن نوشته بود: «من وظیفهای در قبال تو ندارم و تو هم، وظیفهای در قبال من نداری». در مقابل، چیدی، الگویی بود کاملاً متفاوت؛ او معتقد بود که ما در قبالِ همدیگر، وظیفه داریم و این وظیفه را معیار انسانیت و عمیقترین معنای زندگی میدانست. اینجاست که متوجه میشویم سریال جای خوب، چه برتریهایی بر کتاب تیم اسکنلون دارد. منظورم این کتاب اوست: چه وظیفهای در قبالِ همدیگر داریم. برای اِلِنور، فقط نظریۀ اخلاقیِ کتاب اسکنلون (یعنی نظریۀ قراردادگرایی21) اهمیت ندارد، بلکه آنچه او میآموزد، این است که «ما»یی وجود دارد و «در قبالِ همدیگر، وظایفی برعهده داریم». وقتی اِلِنور در چنان خانوادهای رشد کرده و نگاهش به جهان، منفی است، دیگر مهم نیست که فلان نظریۀ اخلاقی، چه جزئیاتی دارد. پس، چهچیزی باعث شد که اِلِنور، آدمِ بهتری شود؟ خودش اینطور توضیح میدهد: «الآن، خیلی فرق کردهام؛ همهاش هم بهخاطر کسی است که کمکم کرد. میخواهم شبیهِ او بشوم. میخواهم شبیهِ همۀ آدمهای اینجا بشوم.»
جای خوب، دربارۀ مجازات در جهان آخرت است، اما آخرش، میبینیم که این سریال، بهخوبی نشان میدهد که مجازاتها و پاداشهای بیرونی، تأثیر چندانی ندارند و باعث نمیشوند که شخصیتمان، اخلاقی شود. در پایان فصل دوم، میبینیم که اِلِنور و دوستانش، امتحان سختی را پشتِ سر گذاشتهاند. در ابتدای داستان، هیچیک از آنها پیشبینی نمیکردند که چنین امتحانی در پیش داشته باشند. همهشان تغییر کردند، نه به این خاطر که از مجازات شدنِ خودشان میترسیدند، بلکه چون یاد گرفتند مراقب همدیگر باشند و به آرامش دیگران اهمیت بدهند. اگر بیشتر از این، دربارۀ سریال توضیح بدهم، داستانش لو میرود، اما خالی از لطف نیست که بگویم در قسمت آخرِ فصل دوم، چه اتفاقی میافتد. در آخرین قسمت، اِلِنور را میبینیم که ویدیویی را در یوتیوب میبیند با این عنوان: «ویدیویی طولانی و خستهکننده». در این ویدیو، چیدی آناگونی، استاد جوانِ فلسفۀ اخلاق، را نشان میدهد که سخنرانیِ میخکوبکنندهای را ارائه میدهد که سهساعت هم طول میکشد. عنوان سخنرانیاش جالب است: «چه وظیفهای در قبالِ همدیگر داریم؟» با اینکه سخنرانیاش خستهکننده است، اِلِنور نمیتواند از تماشای آن دست بکشد.
چیدی از حاضران میپرسد: «خوب، چرا چنین کنیم؟ چرا خوب باشیم، در حالی که نمیدانیم واقعاً پاداشی به ما خواهند داد یا نه؟ من میگویم باید خوب باشیم، چون در ذاتِ ماست که با دیگران، خوب رفتار کنیم. ساده بگویم: در این جهان، تنها نیستیم.» شکسپیر میگوید: «نه بهشتی وجود دارد نه جهنم، بلکه روابط ما با دیگران است که دنیا را یا جهنم میکند یا بهشت.»
پی نوشت
- NBC
- The Good Place
- کمدیِ موقعیت یا سیتکام (Sitcom) گونهای از کمدی است که در آن، شخصیتهای فیلم یا سریال در مکانهای عادی، مانند محل کار یا خانه، حضور دارند و فعالیتهای روزانۀ آنها، با حرکات یا دیالوگهای طنز انجام میشود. هنگام گفتن هر نکتهٔ طنزآمیز، معمولاً صدای خنده استودیویی زنده یا ازپیشضبطشده پخش میشود.
- My name is Kierkegaard and my writing is impeccable/ Check out my teleological suspension of the ethical.
- Tim Scanlon
- What We Owe to Each Other
- trolley problem؛ این مسئله، یکی از دوراهیهای اخلاقی است. صورت کلیِ مسئله به این صورت است که فرض کنید تراموایی (واگن برقی) روی ریل راهآهن، در حال حرکت است و پنج نفر انسانِ بیگناه در مسیر آن قرار دارند. تراموا هم مستقیماً در حال حرکت بهسمت آنهاست. شما که ناظر این ماجرا هستید، نزدیکِ یک اهرم قرار دارید که با کشیدن آن، میتوانید تراموا را به ریل دیگری هدایت کنید که تنها یک نفر روی آن است. در این وضعیت، چه تصمیمی میگیرید؟
- double effect؛ اصل اثر دوگانه، پیشینهاش به زمان آکوئیناس برمیگردد. این اصل، یکی از اصول اساسی در فلسفۀ اخلاق است و در اخلاق کاربردی مورد توجه جدی قرار گرفته. این اصل، راه و روشی برای حل مشاجرات اخلاقیای است که در آنها، یک عمل، دو اثر ـ یا بیشتر ـ دارد که یکی از آنها خوب و دیگری بد است. بر اساس این اصل، فاعل اخلاقی هیچگاه مُجاز نیست عامدانه، عمل بدی را برای رسیدن به نتایج خوب انجام دهد (همان که میگوییم: هدف، وسیله را توجیه نمیکند/میکند)، اما گاهی ـ مشروط به شرایطی ـ مُجاز است که عمل خوب را انجام دهد، علی رغم این که می داند این عمل، نتایج بدِ ناخواستهای خواهد داشت.
- No Exit
- Pamela Hieronymi
- Todd May
- Kristen Bell
- social credit score
- Eleanor Shellstrop
- Kafkaesque nightmare؛ در داستانهای فرانتس کافکا، نویسندۀ مشهور، سناریوی ویژهای وجود داشت که معطوف بر فضای رنجِ بیدلیل و کابوسوار است. پژوهشگران، اصطلاحی برای این فضا ساختند که بعدها وارد زبان عامه شد: «کابوس کافکایی». این اصطلاح، بیشتر برای تجربۀ روندِ بغرنج و پوچِ کارهای اداری به کار میرود. عبور از هزارتوی پُرپیچوخمِ کارهای اداری در روزگار ما و زحمتی که تشریفات اداریِ بیمنطق و طاقتفرسای آن بر آدمی وارد میکند، همان کابوس کافکایی است.
- Chidi Anagonye
- Kant, Immanuel. Groundwork for the Metaphysics of Morals. Translated by Allen W. Wood. New Haven: Yale University Press, 2002, pp 27-28.
- Aristotle. Nicomachean Ethics. Translated by W. D. Ross. Kitchener: Batoche Books, 1999, P. 5.
- Nietzsche, Friedrich. On the Genealogy of Morality. Translated by Carol Diethe. Cambridge: Cambridge University Press, 2006, P. 54.
- René Girard
- contractualism