چراغی که به مسجد حرام نیست! | ۳ نقد بر خودگرایی اخلاقی
بهترین نقد بر خودگرایی اخلاقی
استیفن لیچ، دلیل بیطرفانهای به شما می دهد که چرا نباید خودخواه باشید و خودگرایی اخلاقی را قبول نکنید.
دستکم گاهی باید کاری را انجام دهیم که بهنفع خودمان است. بااینحال، خودگرایی اخلاقی، ادعایی افراطی را مطرح میکند: وظیفۀ من فقط این است آنچه را انجام دهم که بهنفع خودم است. بهعبارت دیگر، ما باید خودخواه باشیم!
خودگرایی اخلاقی مدعی نیست که باید از تمام کارهایی که کمک به دیگران محسوب میشود، اجتناب کنیم. ادعایش این است که کارهای ما فقط هنگامی درستاند که سود و نفعی به حال ما داشته باشند. بنابراین، اگر باید به فرد دیگری کمک کنیم، فقط به این دلیل است که انجام این کار برای من خِیری در پی دارد، و اگر باید از آزاررساندن به دیگری اجتناب کنم، فقط به این دلیل است که انجام این کار، به سود من است. پس مثلاً اگر من کیف پولی که روی زمین را پیدا کنم، اگر یک خودگرای اخلاقی باشم، دلیل خوبی دارم که آن را پیش خودم نگه دارم، حتی اگر بدانم که متعلق به چه کسی است و آن فرد احتمالاً از اقدام من، آسیب خواهد دید. اینها، دلیل خوبی برای نگهدارینکردن از کیف پول نیستند، چون من از نگهداری آن کیف، سود خواهم برد. همین مسئله، دربارۀ موارد دیگری نیز صادق است: دربارۀ کمککردن به فقیران یا غذادادن به گرسنگان، خودگرا چنین پاسخ میدهد: «فقط اگر سودی در آنها برای من باشد، این کار را انجام میدهم» (توجه داشته باشید که این نظریه میگوید ما باید مسیر کلیِ زندگیمان را براساس منافع شخصی پیش ببریم، نه اینکه همیشه اینطور باشیم.)
انتقادی که به این نظریه وارد کردهاند این است که تضاد علایق آدمها را نمیتواند مدیریت کند. اگر «الف» مورد علاقۀ تام، «ب» مورد علاقۀ جین باشد و «الف» و «ب» در تضاد با یکدیگر باشند، خودگرای اخلاقی چگونه بین الف و ب انتخاب میکند؟ امکان ندارد.
مطمئنم که پاسخهای اینچنینی و دیدگاه خودگرایی اخلاقی، اشتباه است. اما چرا؟ خودگرای اخلاقی میگوید مردم فکر میکنند خودگرایی اخلاقی اشتباه است، چون آدمها دیگر نظریات اخلاقی را پذیرفتهاند، منظورم آن نظریههای معروف تر را قبول کردهاند. ولی این دلیل را نمیتوان برای مردوددانستن خودگرایی اخلاقی، کافی دانست، چون مطابق استدلال خودگرایی اخلاقی، همه نظریههای رقیب، از خودگرایی اخلاقی، ضعیفتر هستند؛ حداقل از منظر بقای شخصی و چشمانداز برای رشد، اینگونه هستند. همۀ نظریههای رقیب، از انسان میخواهند که گاهیاوقات، رفاه شخصی را فدای «خیر» غیرشخصی انتزاعی کند. در مقابل، خودگرای اخلاقی میگوید که به چنین فداکاریهایی نیاز نیست. راهنمای من، باید منفعت شخصی من باشد و راهنمای شما باید منفعت شخصیِ خودتان باشد. از این گذشته، از خودگرایان اخلاقی سؤال میشود که من چرا باید فداکاری کنم و منافع شخصی را فدای منافع دیگری کنم؟ انجام این کار، منطقی نیست. چون من همیشه در مورد آنچه خوشحالم میکند، بیشتر میدانم تا آنچه احتمال دارد که دیگران را خوشحال کند. اگر از کمککردن به دیگری آسیب خوردم، ایرادی ندارد؛ انتخاب خودم بوده و تبعاتش را میپذیرم! اما من باید قبل از هر چیز، براساس منافع شخصی خودم عمل کنم.
تعارض منافع و تضاد علایق و گرایشها
شاید حسّ خوبی به این نظریه نداشته باشید و بخواهید از این نظریه، عقبنشینی کنید، اما عجیب است که ردکردن این نظریه بسیار دشوار است. انتقادی که به این نظریه وارد کردهاند این است که تضاد علایق آدمها را نمیتواند مدیریت کند. اگر «الف» مورد علاقۀ تام، «ب» مورد علاقۀ جین باشد و «الف» و «ب» در تضاد با یکدیگر باشند، خودگرای اخلاقی چگونه بین الف و ب انتخاب میکند؟ امکان ندارد.
اما خودگرای اخلاقی بهراحتی میتواند این اشکال را کنار بزند و حتی آن را در حدّ اشکال هم نداند! پاسخ این است که تام باید از منفعت و علاقۀ شخصی خویش پیروی کند و جین نیز باید از منفعت و علاقۀ شخصی خودش پیروی کند. خُب! گاهیاوقات، منافع و علاقۀ آنها ممکن است در تضاد باشند ــ که منجر به برخورد یا سازش شود ــ اما در اینجا، دیدگاهی غیرشخصی/بیطرفانه وجود ندارد که باید یا (میتوان) بین آنها قضاوت کرد.
دومین انتقادی که شاید بتوان وارد کرد این است که از نظر منطقی، خودگرایی اخلاقی، دارای تناقض است. همین عمل، نمیتواند بهلحاظ اخلاقی هم نادرست باشد و هم درست (به ترتیب برای تام و جین). اما باز هم خودگرای اخلاقی میتواند بهراحتی و به همان شیوۀ قبلی، با این ایراد برخورد کند. در اینجا تناقضی بین قصدِ تام و قصد جین وجود دارد. اگر فرض کنیم که در اینجا دیدگاهی غیرشخصی و بیطرفانه وجود دارد که میتوان آنها را با یکدیگر قضاوت کرد؛ و این همان چیزی است که خودگرایان آن را انکار می کنند.
چرا من؟
بههرحال، در اینجا انتقادی بر خودگرایی اخلاقی وجود دارد که دیدگاهی غیرشخصی و بیطرفانه را پیشفرض نمیگیرد. تا جایی که می دانم، اولین بار، جیمز ریچلز (۱۹۴۱-۲۰۰۳)، فیلسوف اخلاق، این انتقاد را مطرح کرد. این انتقاد چنین است که خودگرایی اخلاقی، بهطور غیرقابلقبولی، مستبدانه است. آیا در اینجا واقعاً تفاوت اخلاقیِ قابلتوجهی بین خودم و سایر افراد وجود دارد که تلقی ویژهای از خویش داشته باشم؟ بله؛ من خودم را بهتر از دیگران میشناسم، اما چرا باید از نظر اخلاقی حائز اهمیت باشم؟ چرا آنچه برای خودم اتفاق میافتد، برای من اهمیت بیشتری دارد تا آنچه برای دیگران اتفاق میافتد؟ تمایز خودگرای اخلاقی بین خودم و دیگران، به نظر خودپرستانه میرسد. این کار، همانند تمایزی نژادپرستانه بین گروهی از مردم با گروهی دیگر است، با نژاد پرستی که طرز برخوردی تبعیضآمیز دارد، با گروهی که به آنها تعلق دارد، فقط به این دلیل که تعلق خاطر به آن گروه دارد. اینکه آین راند (۱۹۰۵-۱۹۸۲) ــ که بیتردید، تأثیرگذارترین خودگرای اخلاقی است ــ منتقد نژادپرستی بوده، این انتقاد را تضعیف نمیکند. توپ به زمین خودگرایان برگشته است.
نتیجهگیری
این انتقاد سوم، شاید قویترین انتقادی باشد که میتوان علیه خودگرایی اخلاقی کرد. این انتقاد را یک فرد بیطرف مطرح نکرده، ولی براساس معیارهای جهانیِ اخلاق است و از همۀ نقدها قویتر. این انتقادی است که برای هر کسی هرچند به صورت مبهم، در قبال هر موجود دیگری لمس میشود. به تعبیر جیمز ریچلز، «ما در یک سطح با یکدیگر قرار داریم». برای مثال، برای هرکسی که احساسات اخلاقی دارد، آشکار است که با وجود همۀ ابهامات، ممکن است در یک شب تاریک، باعث لرزش آنها در هنگام برخورد تصادفی حلزون شود.
اگر به موضوع خودگرایی علاقه دارید، این مطلب را بخوانید: گزارشی از جلسه ۵ حلقه مطالعاتی فلسفه اخلاق (خودگرایی اخلاقی)