این کلیشه را باور نکنید: «جوونم، جوونای قدیم»
یک کتاب تازه منتشرشده نشان میدهد که مفروضات ما درباره نسلهای مختلف چقدر اشتباه است؛ این کتاب، فهم و قدرت ارتباط ما را بالا میبرد.
خیلی درباره کلیشهها شنیدیم. بزرگترین نسل1 «مسئولیتپذیر و سختکوش»، بیبی بومرها2 [نسل انفجار جمعیت] «خودخواه»، نسل ایکس3 «بدبین و ناراضی»، نسل هزاره4 «حقبهجانب و تنبل» و نسل زد5 «دارای ذهن شهروندی6 [دارای دغدغههای شهروندی و اجتماعی]» هستند. گرچه این کلیشهها دائماً به پرسش گرفته شدند، در ذهنها میمانند و رسانهها، سیاستمداران و متخصصان کسبوکار به آنها دامن میزنند.
اما، بابی دافی7، مدیر مؤسسه سیاست8 در کینگز کالج لندن و نویسنده کتاب جدیدِ اسطوره نسل: چرا زمانی که متولد میشوید از طرز فکرتان کماهمیتتر است9، میگوید متمایز کردن نسلها از یکدیگر کار رایجی است، ولی اغلب نتیجه عکس دارد. حرف دافی این است که نسبت دادن ویژگیهایی خاص به گروههایی از مردم، اهمیت عوامل بیرونیای که بر نگرشها و کنشهای آنها تأثیرگذار است را نادیده میگیرد. علاوه بر اینکه ما را به مسیرِ بیفایده قرار دادن نسلها مقابل یکدیگر و ایجاد تفرقه میبرد.
دافی مینویسد «نسلی که در آن به دنیا آمدیم در کنارِ دوره زندگی فردی و تأثیر وقایع تاریخی، صرفاً یک بخش مهم از داستان است». «گرچه با مطالعه پویاییهای نسلی میتوانیم چیزهای ارزشمندی درباره خودمان یاد بگیریم، اما از اختلاطِ تعارضات ساختگی و کلیشههای کسالتآور درسی نخواهیم گرفت.»
دافی به منظور اصلاح این روند، دادههای طولی10 را در موضوعات متعددی پیش میکشد؛ از چاقی گرفته تا دیدگاههای پیرامون رابطه جنسیِ پیش از ازدواج و مالکیت خودرو و دیگر مسائل. او توضیح میدهد که چگونه نسلها به گرایشهای اجتماعی، بهداشتی و اقتصادی مختلف واکنش نشان میدهند. بر این اساس، او تمایز قائل میشود بین تأثیرات نسلی حقیقی، و تغییراتی که در یک برهه تاریخی خاص بر همه سنین یا در یک سن خاص بر همه، تأثیر میگذارند. این اثر، خواندنی و جذاب، و بخش عمده آن، خلاف شهود و البته آموزنده است.
چگونه درباره کلیشههای نسلی دچار سوءفهم میشویم
دافی میگوید بخشی از آنچه باعث ایجاد کلیشههای نسلی میشود، عدم قطعیت نسبت به آینده و نگرانی از این است که بچههایمان به خوبی ما زندگی نکنند. ما بهجای کشفِ دلایل پیچیده تقلای یک نسل برای موفقیت، به دنبال تبیینهای ساده میگردیم. به همین خاطر، فرصت همکاری با یکدیگر برای حل مشکلات موجود یا آماده شدن برای فاجعههای پیشرو را از دست میدهیم.
مثال بارز آن، نگرانی ما درباره تغییر اقلیم11 است. خیلی از ما به دام این کلیشه میافتیم که نسلهای جوانتر بیش از همه نگران تغییر اقلیم هستند، و مبارزه علیه گرمایش جهانی را رهبری میکنند (گرتا تونبرگ12 و جنبش او را ببینید). اما، دافی وقتی افکار عمومی را بررسی میکند، به این نتیجه میرسد که نگرانی نسبت به تغییر اقلیم در همه نسلها افزایش یافته؛ و میان نسلها تفاوت بسیار اندکی وجود دارد. شکی نیست که کنشگری نسل جوانتر باعث جلب توجه میشود، اما با این حال، احتمال بیشتری دارد که بیبی بومرها با تغییر رفتارشان در واقعیت بیش از جوانان در برابر گرمایش جهانی بایستند.
به عبارت دیگر، کلیشههای نسلی ما، مانند بومرهای خودخواه و نسل زدهای دلسوز میتواند گمراهکننده باشد. علاوه بر اینکه کلیشهها میتواند کاری کند که مردم بیش از اندازه به نسلهای جوانتر ایمان پیدا کنند. شاید بهجای اینکه همهمان پا پیش بگذاریم، گمان کنیم نسلهای جوانتر مشکل تغییر اقلیم را حل خواهند کرد.
بر اساس یکی دیگر از اسطورههای تثبیتشده، نسل ایکس و هزاره تنبلتر و مادیگراتر هستند و در مقایسه با دیگر نسلها به کنش مسئولانه تمایل کمتری دارند. این اسطوره، تغییرات مهمتری که در جامعه در حال وقوع است را از چشمها پنهان میکند. اگر به دادهها نگاه کنید، روشن میشود که این کلیشهها روندهای بلندمدتِ افزایش نابرابری در ثروت، رکود درآمد، نیاز به آموزش بیشتر (و گرانتر) برای رقابت در اقتصاد امروزی و سقوط ویرانکننده بازار را نادیده میگیرند. آنچه «بزرگسالی بهتأخیرافتاده13» نامیده میشود، در قیاس با شخصیت، بیشتر به واقعیات بیرونی مانند اجاره خانههای سرسامآور یا محدودیت در اندوختن ثروت، ربط دارد. دافی معتقد است برای حل این مشکل باید از سرزنش قربانیان دست برداریم، و فراهم کردن مسکن مقرونبهصرفه [دولتی] و کنترل اجاره بها برای جوانان نیازمند را در اولویت قرار دهیم.
متأسفانه توجه به این راهحلها دشوارتر از چسبیدن به کلیشههای ناخوشایند است. نسلهای قدیمیتر اغلب نادیده میگیرند که دنیا از دوران جوانیشان تا به حال چقدر تغییر کرده است. آنها نمیتوانند درک کنند فرصتهایی که از آن بهره میبردند، دیگر وجود ندارد. دافی مینویسد آسانتر است که بر سوگیریهای شناختی خود تکیه کنیم و کلیشههای مبهمی از جوانان شکل دهیم که در آن «به تبیینهای شخصیتمحور برای رفتارهای دیگران بیش از اندازه توجه میکنیم و به تبیینهای موقعیتی14 کمتوجهی».
او میافزاید «این شخصیتپردازی صریح حاکی از تمایل به نسبت دادن ویژگیهایی به نسلهای جوانتر است که شرایط15 آنها را ساخته است».
جنون رسانهای کنونی و تأثیرات رسانههای اجتماعی بر نسل زد را در نظر بگیرید. از الگویی نخنما پیروی میکند: نسلها پیدرپی نوعی رسانه یا فناوری جدید، مانند کتاب، رادیو، داستان مصور، تلویزیون و امروزه رسانههای اجتماعی را عامل بدبختی جوانان میدانند. گرچه شکی نیست که میزان استفاده نسلهای جوانتر از رسانههای اجتماعی نسبت به نسلهای گذشته بیشتر است (و میتواند به مشکلات جوانان، از جمله ضعفِ سلامت روان مربوط باشد)، اما شواهد در این باب با یکدیگر سازگار نیست.
دافی مینویسد «مقاومت در برابر کششِ این پاسخهای ساده حیاتی و مهم است، چراکه میتواند حواس ما را از اقدامات لازم پرت کند».
اذعان به تأثیرات نسلی واقعی، نه کلیشهها
با اینکه کلیشهسازی غلط است، اما دافی در نگرشها و رفتارها تفاوتهای نسلی واقعیای میبیند که میتواند آموزنده باشد. مثلاً نسلهای قدیمیتر در مقایسه با نسلهای جوانتر، در مراسمهای مذهبی منظمتر شرکت میکنند. هر نسلی در مقایسه با نسل قبل از خود اغلب کمتر شرکت میکند. افزون بر آن، نوشیدن الکل در نسلها رو به کاهش است (یکی از سازگارترین تأثیرات گروهی که در این کتاب درباره آن بحث شده است). و اینکه نسل زد در مقایسه با نسلهای پیش از خود، مشکلات سلامت روان بیشتری گزارش میدهند (روندی که احتمال دارد صرفاً در طول همهگیری کووید ۱۹ بدتر شده باشد).
علم به وجود این روندهای نسلی میتواند به ما در حل مسائلی که بر نسلها به صورتهای مختلف مؤثر است، کمک کند. شاید بتوانیم از هر نسل متناسب با خودش در مواجهه با چالشهایش حمایت کنیم. مثلاً اگر نسلهای جوانتر با شرکت در مراسمهای مذهبی از حمایت اجتماعی برخوردار نمیشوند، شاید لازم باشد اجتماع برای آنها فضاهای دیگری فراهم کند تا حول یک فهم مشترک از هدف و معنا با هم ارتباط برقرار کنند.
با وجود این، امکان دارد اگر شرایط را همدلانه ببینید (از جمله جایگزینهای موجودِ الکل برای نسلهای جوانتر مانند ماریجوانای قانونی یا تمایل آسانگیرانهتر آنها به گزارش مشکلات سلامت روان)، حتی این تفاوتهای نسلی واضحتر هم کمتر به نظر برسند. باید مثل دافی در کتابش، با دقت به دادهها نگاه کنیم تا بهجای تفاوتهای خیالی به تفاوتهای واقعی پی ببریم. مسلماً احتمال دارد در مقایسه با هیاهوی رسانهای کمتر چشمگیر و کلیکخوردنی باشد، اما میتواند به ما در تشخیص مشکلات واقعی کمک کند.
متأسفانه انجام این کار دشوار است. زمانی که ارتباط مستقیمی میان گروههای مختلف مردم وجود ندارد، کلیشهها زیاد میشود. دافی معتقد است که ایالات متحده به یکی از سنجدا16ترین جوامع جهان تبدیل شده که در آن پیر و جوان با هم تقریباً ارتباطی ندارند (بیرون از خانوادههایشان). این مسئله مشکلساز است، چراکه روابط بینانسلی به بهروزی17 گره خورده، و نبود آن موجب عدم تفاهم میشود.
دافی میگوید «نگرانی اصلی ما بهجای جنگ بینانسلی، باید سرد شدن روابط میان گروههای سنی باشد». «این مسئله کلیشههایی را تقویت میکند که به شکاف میان نسلها دامن میزنند و موجب میشوند تا مزایای بسیارِ ارتباطات بینانسلی را از دست دهیم».
رویهمرفته، اگر بخواهیم جهان را جای بهتری کنیم و شکوفاییِ نسلهای آینده را ببینیم، باید از کلیشهها دوری کنیم و نسلها را مقابل هم قرار ندهیم (که به سود هیچ کسی نیست). در عوض، باید راههای بیشتری برای با هم بودن و در ارتباط با هم بودن بیابیم تا کارِ ضروری تبدیل جهان به جایی بهتر برای نسلهای فعلی و آینده را با هم انجام دهیم.
پی نوشت
- Greatest Generation
- Baby Boomers
- Gen Xers
- Millennials
- Gen Zers
- civic-minded
- Bobby Duffy
- Policy Institute
- The Generation Myth: Why When You’re Born Matters Less Than You Think
- Longitudinal
- climate change
- Greta Thunberg
- delayed adulthood
- situational
- context
- age-segregated
- well-being