خشمِ حقیقی در فضای مجازی | چرا کاربرانِ شبکههای اجتماعی اینقدر عصبانیاند؟
شبکههای اجتماعی تلهاند
کمتر روزی را میبینیم که توییتر، فیسبوک یا دیگر شبکههای اجتماعی، نسبتبه برخی بیعدالتیها یا توهین به کسی یا چیزی، در خشم فرو نرفته باشند.
دلیل این خشم ممکن است یک سیاستمدار، سلبریتی یا شخص بختبرگشتهای باشد که لطیفهای بیمزه گفته یا لباسی پوشیده که در شأن او نبوده است.
اینطور نیست که این خشمهای انفجاری، برای همۀ کسانی که درگیر آن میشوند، هزینهای نداشته باشد. بسیاری از افراد ــ مخصوصاً زنان و افرادی که جزو اقلیتهایند ــ تنها با ابراز عقیدۀ خود در اینترنت، تهدید به مرگ شدهاند. بسیاری از مردم، از ترس واکنش شدید کاربران آنلاین، خودسانسوری را انتخاب کردهاند. از طرفی، وقتی کاربران بهسمت فردی که خطاکار شناختهشده حملهور میشوند، غالباً مجازاتی که در نظر میگیرند، بسیار بیشتر از جُرم اوست و تناسبی با آن ندارد. افراد تهدیدشده، از جوامع طرد میشوند، از شغلشان اخراج میشوند و در برخی موارد هم خودکشی میکنند.
چه شد که به این جا رسیدیم؟
قرار بود شبکههای اجتماعی ما را متحد کنند. قرار بود ارتباطات اجتماعی را محکمتر کنند. قرار بود پُلی باشند بین موانعِ قراردادیای همچون ثروت، طبقۀ اجتماعی، قومیت و جغرافیا. قرار بود ابزاری باشند که بتوانیم آزادانه نظر خود را در آن ابراز کنیم. چطور همهچیز به بدترین شکل ممکن پیش رفت؟
شاید بخواهیم بگوییم حتماً یک جای کار میلنگد، چه دربارۀ شبکههای اجتماعی و چه دربارۀ خود ما انسانها. اما حقیقت این است که هم شبکههای اجتماعی و هم ما انسانها، طبق برنامهای که برایمان در نظر گرفته شده کار میکنیم.
پلتفرمها و صاحبانشان را همین ترافیکی رشد میدهد که خشم فراگیر به وجود میآورد. سازوکارهای بازخوردگیری ــ مثل دکمهها، کامنتها و قابلیتِ بهاشتراکگذاری ــ فقط برای گسترش این ترافیک کاربرد دارند. تحقیقات نشان میدهد پُستهایی که محتوایش عصبانیت یا مطالب خشمگینانه باشند، نسبتبه پُستهای دیگر، بسیار بیشتر به اشتراک گذاشته میشوند.
بهطور خلاصه، خشم میتواند تعامل به وجود آورد و برای صاحبان شبکههای اجتماعی، تعامل یعنی سود.
ذهنِ ما با خشم گره خورده است
خشم یکی از عواطف اخلاقی ــ مثل دلسوزی، احساس گناه و بیزاری ــ بود که دهها هزار سال قبل، تکامل در ما به وجود آورده تا با استفاده از آن، انسانها مجبور شوند رفتار خوبی داشته باشند.
شاید ما خشم را یک عاطفۀ اخلاقی ندانیم، اما خشم هم یک عاطفۀ اخلاقی است. خشم نوع خاصی از عصبانیت است که وقتی شخصی در حق ما یا دیگری کار اشتباهی انجام داده باشد، آن را احساس میکنیم و در ما این میل را به وجود میآورد که فرد خطاکار را مجازات کنیم. وقتی شخصی در صف از ما جلو میزند یا از یک زوج سالمند کلاهبرداری میکند و پساندازشان را میدزدد، این حس در ما برانگیخته میشود. هر بار که وارد توییتر میشویم و هشتگهای معروف را میبینیم نیز حس خشم را تجربه میکنیم.
پلتفرمها و صاحبانشان را همین ترافیکی رشد میدهد که خشم فراگیر به وجود میآورد. سازوکارهای بازخوردگیری ــ مثل دکمهها، کامنتها و قابلیتِ بهاشتراکگذاری ــ فقط برای گسترش این ترافیک کاربرد دارند. خشم میتواند تعامل به وجود آورد و برای صاحبان شبکههای اجتماعی، تعامل یعنی سود.
قبل از ظهور شبکههای اجتماعی، خشم در خدمت نیاکان ما بود. آنها در جوامع کوچکی که بر پایۀ شکار، زندگی خود را میچرخاندند، خشم را به کار میگرفتند تا صلح برقرار کنند. اگر شخصی دزدی میکرد، فریب میداد یا دیگر اعضای قبیله را اذیت میکرد، احساس خشم باعث میشد فرد قربانی یا مشاهدهکنندگان واکنش نشان دهند.
وقتی دیگر افرادِ درون گروه نیز از اشتباه فرد باخبر میشدند، نوعی اتحاد در افراد خشمگین به وجود میآمد و باعث میشد با فرد گناهکار، مقابله کنند و در صورت نیاز، او را مجازات کنند.
خشم چیزی نبود که بهصورت فردی تجربه شود. خشم بهصورتی طراحی شده بود که که دیگران هم آن را تجربه کنند. خشم، الهامبخش یک عمل راهبردی بود؛ عمل راهبردی این بود که تعدادی از افراد ــ احتمالاً کل قبیله ــ فرد خطاکار را تهدید یا مجازات کنند. یک مجازات رایج، انزوای اجتماعی یا طردشدن بود که اغلب برابر با حکم اعدام بود، چون در جهانِ آنها، انسانها برای بقا، به یکدیگر وابسته بودند. معادل امروزیِ این مجازات، «طردکردن1» است.
اگر این میل به خشونت نسبتبه خطاکار را در رسانههای اجتماعی نیز ادامه دهیم، به قهقرا خواهیم رفت.
تمام آنچه ذهن ما نیاز داشت، فضایی بود که بیعدالتی و توهین را بهطور مداوم به آن عرضه کند و به همین دلیل، سریعاً معتادِ شبکههای اجتماعی شد.
مشکل دیگر شبکههای اجتماعی این است که بسیاری از بیعدالتیهایی که شاهدشان هستیم، از ما دور هستند و قدرت خیلی کم یا هیچ قدرتی نداریم که جلویشان را بگیریم یا خطاکاران را اصلاح کنیم. اما این باعث نمیشود که از تلاش، دست برداریم. چون بهندرت میتوانیم که خطاکار را از نزدیک ببینیم، به روشهای غیرمستقیمِ مجازات متوسل میشویم و مثلاً باعث اخراج آنها میشویم یا آنها را «طرد» میکنیم.
وابستگی شدید اعضا به یکدیگر در جوامع کوچک، باعث میشد مجازاتها محدودتر شوند و فقط بهصورتی باشند که فرد خطاکار در مسیر درستی قرار گیرد، چون اگر فردی طرد میشد، ممکن بود یک فرد ارزشمند از آن گروه حذف شود. اغلبِ اوقات، برای جلوگیری از رفتارهای آزاردهنده، تنها کافی بود فرد را تهدید به طردشدگی کنند.
اما داستانِ شبکههای اجتماعی چیز دیگری است. فردی که مورد تهدید یا توهینِ کاربران آنلاین قرار میگیرد، معمولاً آنقدر از حملهکنندگانِ خشمگین دور است که اگر از زندگی حملهکنندگان خارج شود، برای آنها هیچ هزینهای دربرنخواهد داشت.
خشم در شبکههای اجتماعی نهتنها برای تهدیدشدگان، بلکه برای خود تهدیدکنندگان هم نتایج بدی را در پی دارد. برخلاف زمانهای قدیم، اکنون در جهانی زندگی میکنیم که بیعدالتی در آن موج میزند و میتوانیم دربارۀ آن خشمگین باشیم. امروزه، در زبان انگلیسی، حتی یک اصطلاح برای میل به جستجوی بیشازحدِ اخبارِ بد داریم: «doomscrolling». دنبالکردن مستمرِ اخبار بد ممکن است این تصور را در ما به وجود آورد که دنیا مملو از بازیگران شیطانی، فاسد و بد است، درحالیکه بیشترِ انسانها واقعاً خوباند.
دامنۀ ادراک ما نامحدود است و تواناییِ ما برای ایجاد تغییراتِ تاثیرگذار، محدود است. چهبسا همین موضوع، باعث دلسردیمان شود. اما این موضوع بهنوبۀ خود میتواند در ما این انگیزه را به وجود آورد که بهدنبال راهی باشیم تا حس پویاییِ خود را بازپسگیریم، حتی اگر این حس پویایی، محدود به مخاطبقراردادنِ کسی در توییتر باشد، یا بهاشتراکگذاریِ یک نقلقول احمقانه از سیاستمداری منفور در فیسبوک. اما بهغیر از گسترش خشم، بهراستی چه دستاوردی داشتهایم؟
خبر خوب اینکه هرچند ذهن ما با خشم گره خورده است و شبکههای اجتماعی بهصورتی ساخته شدهاند که این حس را برانگیخته کنند، ولی ما بَردۀ طبیعتمان نیستیم. این توانایی را هم داریم که خود را از بارِ روانیِ نیاکانمان رها کنیم. با این کار، میتوانیم از دامِ خشم بگریزیم.
اگر برایمان مهم است که جهان را به جای بهتری تبدیل کنیم و خود و دیگران را از خستگی، عصبانیت و بدبختی مداوم نجات دهیم، میتوانیم نحوۀ استفاده از شبکههای اجتماعی را تغییر دهیم، و این یعنی باید بعضی از عادتهایمان را کنار بگذاریم.
مقاومت در برابر خشم سخت است، دقیقاً همانطور که مقاومت در برابر شیرینیِ داخل یخچال سخت است. این بهمعنای کنارهگیری کامل از رسانه اجتماعی نیست، بلکه به این معناست که مراقب باشید چهکسی را فالو میکنید. اگر افرادی که فالو میکنید، فقط محتوای حاوی خشم پُست میکنند، میتوانید به انتخاب خودتان آنها را آنفالو کنید. در عوض، افرادی را فالو کنید که اطلاعات جدید و مفیدی را به اشتراک میگذارند. شیرینی را با یک بُرشِ میوه جایگزین کنید.
دامنۀ ادراک ما نامحدود است و تواناییِ ما برای ایجاد تغییراتِ تاثیرگذار، محدود است. چهبسا همین موضوع، باعث دلسردیمان شود. اما این موضوع بهنوبۀ خود میتواند در ما این انگیزه را به وجود آورد که بهدنبال راهی باشیم تا حس پویاییِ خود را بازپسگیریم، حتی اگر این حس پویایی، محدود به مخاطبقراردادنِ کسی در توییتر باشد، یا بهاشتراکگذاریِ یک نقلقول احمقانه از سیاستمداری منفور در فیسبوک. اما بهغیر از گسترش خشم، بهراستی چه دستاوردی داشتهایم؟
اگر محتوای خشمبرانگیزی به چشمتان خورد، میتوانید تصمیم بگیرید چه واکنشی نسبتبه آن داشته باشید. به این فکر کنید که آیا بهاشتراکگذاریِ آن واقعاً قرار است مشکلی را حل کند یا اینکه فقط میخواهید دیگران، حس خشمتان را تأیید کنند.
گاهیاوقات، محتواهایی هستند که بهاشتراکگذاریشان نتایج خوبی را در پی دارد. در جنبشهای metoo و Black Lives Matter دیدیم که میتوان در افزایشِ آگاهی دربارۀ برخی بیعدالتیهای سیستمی، تأثیرگذار بود2. اما اگر محتوای شما یک شوخی بیمزه، طنز سیاسی برای تمسخر جناح مخالف یا تمسخر کسی باشد که در یک مراسم، لباسِ جِلفی پوشیده، باید به این فکر کنید که آیا نشر آن قرار است تغییر مثبتی ایجاد کند یا نه. اگر که نه، این نوع محتوا را به اشتراک نگذارید.
مقاومت در برابر خشم انفجاری، آسان نیست. ذهنهای اخلاقیِ تکاملیافتهمان بهطور محکم، قلبهایمان را در چنگ گرفتهاند. اما اگر میخواهیم واقعاً با بیعدالتی، و آزار و اذیت مبارزه کنیم، باید بر رفتارمان کنترل داشته باشیم و از خشم جلوگیری کنیم.