قیلوقالهای فلسفی، شما را اخلاقی نمیکند
چندسال پیش، یکی از شاگردانم آمد پیش من. میخواست دربارۀ مشکل شخصیاش، با من صحبت کند. میگفت حرفش مربوط به بحثی است که چند روز قبل، در کلاسِ اخلاق، دربارۀ آن صحبت کرده بودیم. ظاهراً با یکی از دوستان جدیدش به مشکل خورده بود. او توضیح داد که در شرایط عادی، ارتباطش را با دوستش قطع میکرد، اما حالا شرایط فرق میکند؛ چون دوستش میخواهد اشتباهاتش را جبران کند.
شاگردم به من گفت: «شما توی کلاس، بحثی رو مطرح کردین و من قانع شدم که درست نیست از همه، انتظارِ یکسانی داشته باشم. نباید توقع داشته باشم این دوستم هم دقیقاً همونطوری رفتار کنه که بقیۀ دوستام رفتار میکنن.» البته من به او توضیح دادم که رفتار قبلیِ او بهخاطرِ خودبزرگبینیاش بوده. بعد هم به او گفتم که درس ما دربارۀ سیاستهای مملکتداری بود و این سیاستها را نمیتوان بهراحتی در روابط شخصی پیاده کرد.
اما شاگردم بر حرف خودش اصرار داشت و گفت: «چرا نمیشه؟ اگه یه استدلال اخلاقی، استدلالِ خوبیه، خُب باید همهجا اجراش کرد.»
شاگردانم حساسیتشان را در جای درست، خرج نمیکنند. البته، توضیح دادن به آنها هم کار سادهای نیست. در واقع، دانشجویان، اخلاق شخصی را با اخلاق اجتماعی اشتباه میگیرند و نظریات اخلاقی را با تصمیمهای اخلاقی در زندگی روزمره قاطی میکنند. باید دربارۀ این موضوعات، جُداجُدا فکر کرد. نوع نگاهِ ما به این روابط، در کیفیت اخلاقیِ زندگیمان تأثیر بسزایی دارد. روابط ما، جزوِ قلمروی اخلاق در زندگیِ روزمرۀ ماست.
به نظر میرسد که وقتش رسیده بیشتر دربارۀ اخلاق روزمره، فکر کنیم. مُدام، غُر میزنیم که اخلاق، رو به زوال و نابودی است؛ به همین دلیل، باید به اخلاق، توجهِ بیشتری داشته باشیم. رفتارهای غیراخلاقی، پای ثابت اخبار شدهاند: دزدیِ مدیر یک مؤسسه از خزانه، کشف کلاهبرداریهای گسترده، تقلبهای فراوان در مدرسه، دستکاریِ اطلاعات توسط دانشمندان، دروغهای رسانهای و سیاستمدارانی که همچنان، با سیاست حرف میزنند، نه صداقت. قانونگریزیها زیادتر شده است و انگار، تمامی هم ندارد. تعجبی ندارد که طبق نظرسنجیِ مؤسسۀ گالوپ1، ۸۰ درصدِ آمریکاییها باور داشتند که سطحِ اخلاق در ایالات متحده، متوسط یا ضعیف است. بدتر از این، برخیها معتقدند آدمها روزبهروز، خودخواهتر و فریبکارتر میشوند. در همان نظرسنجی آمده است که ۷۷ درصد از آمریکاییها معتقدند ارزشهای اخلاقی، رو به نابودیاند. چنین آماری از بیاخلاقی ــ حتی اگر دقیق نباشد ــ باز هم به جامعه، آسیب میرساند. چه آسیبی؟ اینکه از دیگران، توقعی نداریم که اخلاقی باشند و خودمان هم به رفتارهای غیراخلاقی کشانده میشویم. مثلاً طبق آمارهای رسمی، در سال ۲۰۰۳ و ۲۰۰۵، تعداد بیاخلاقیها در ادارات دولتیِ آمریکا یکسان بود. نکتۀ مهم اینجاست که سال ۲۰۰۵، تعداد کسانی که از این بیاخلاقیها ناراحت میشدند، ۱۰ درصد کمتر شده بود.
۷۷ درصد از آمریکاییها معتقدند ارزشهای اخلاقی، رو به نابودیاند. چنین آماری از بیاخلاقی ــ حتی اگر دقیق نباشد ــ باز هم به جامعه، آسیب میرساند. چه آسیبی؟ اینکه از دیگران، توقعی نداریم که اخلاقی باشند و خودمان هم به رفتارهای غیراخلاقی کشانده میشویم. مثلاً طبق آمارهای رسمی، در سال ۲۰۰۳ و ۲۰۰۵، تعداد بیاخلاقیها در ادارات دولتیِ آمریکا یکسان بود. نکتۀ مهم اینجاست که سال ۲۰۰۵، تعداد کسانی که از این بیاخلاقیها ناراحت میشدند، ۱۰ درصد کمتر شده بود.
آیا باید از این آمارها تعجب کنیم؟ مگر انسانها، جایزالخطا نیستند؟ آیا میتوانیم به بچههایمان یاد بدهیم که اخلاقیتر شوند؟ اصلاً میتوانیم در بزرگسالی، رفتارمان را اصلاح کنیم؟ در روابط شخصیمان، چهکسی تعیین میکند که کدام رفتار، اخلاقی است و کدام غیراخلاقی؟ چگونه میتوان خوب و بد را مشخص کرد؟
این سؤالها، الکی نیستند. باید به آنها جواب دهیم. باید درک بهتری از «اخلاق روزمره» داشته باشیم و بدانیم که در بحث اخلاق، چه جایگاهی دارد.
اخلاق روزمره چیست؟
فرض کنید:
- دستگاه عابربانک، صد هزار تومان بیشتر به شما میدهد. چه میکنید؟ آیا پول را برمیدارید و میزنید به چاک؟
- در رستوران نشستهاید و میبینید که نامزد دوستتان، با مردِ دیگری آنجا نشسته و حرفهای عاشقانه میزند. چه میکنید؟ آیا به دوستتان میگویید یا آن را نادیده میگیرید؟
- رمز وایفای همسایه را پیدا کردهاید. اینترنتِ رایگان! آیا نباید استفاده کنیم؟!
- دوستتان خوشتیپ کرده تا به جلسۀ مهمی برود. از شما میپرسد که آیا لباسش قشنگ است یا نه. اگر حقیقت را به او بگویید که لباسش به او نمیآید، ناراحت میشود. حقیقت را بگوییم یا الکی از او تعریف کنیم؟
- لطیفهای میشنویم که محتوایش تبعیض جنسیتی است. آیا درست است که به این لطیفه بخندیم یا نه؟
روزانه، صدها انتخابِ اینچنینی، پیشِ روی ماست؛ در مواجهه با این حیرتها و سرگردانیها، باید سریع تصمیم بگیریم. گاهی دورِ هم مینشینیم و بحث اخلاقی میکنیم؛ مثلاً سقط جنین، اخلاقی است یا نه، شروع کردنِ جنگ، اخلاقی است یا نه. این بحثها برای فخرفروشی است و خیلی فایدهای ندارد. مهم، آن موضوعاتِ ظاهراً سادهای است که هر روز، با آنها مواجه میشویم و باید خیلی سریع، راهحلی برایشان پیدا کنیم. اما سؤال اینجاست که چگونه و بر چه مبنایی باید تصمیم بگیریم؟ پیشتر، چند سؤال مطرح کردم. آیا برای اینها، در آستینتان جواب داشتید یا باید ابتدا اصول اخلاقیتان را بررسی میکردید و بعد، به جواب میرسیدید؟
تاریخ فلسفه، پُر است از نظریههایی که با هم مسابقه میدهند تا اصول اخلاقی ارائه کنند. مثلاً اخلاق دینی داریم که دستورهای اخلاقیاش را از متون دینی میگیرد؛ نظریههای پیامدگرایانه داریم که ارزش اخلاقیِ یک عمل را براساس نتایج آن عمل، تعیین میکنند؛ نظریههای وظیفهگرایانه داریم مثل اخلاقِ ایمانوئل کانت. کانت میگوید هنگامی میتوان یک عمل را اخلاقی دانست که نیّت انجامدهندهاش، درست باشد. نظریههای فضیلتگرا هم داریم که به خودِ آن عمل، کاری ندارند و به شخصیت انجامدهندهاش، توجه میکنند.
اما وقتی فرزند نوجوانتان از شما میپرسد ↔آیا تا بهحال، سیگار کشیدهاید یا نه≈، بعید است که برای جوابدادن، حسابوکتابِ فایدهگرایانه انجام دهید یا بگردید دنبالِ اینکه طبق کدام نظریۀ اخلاقی، باید تصمیم بگیرید. اصلاً در مسائل روزمرۀ زندگی، خیلی دشوار است که بخواهیم نظریههای اخلاقی را به کار ببریم. بسیاری از فیلسوفان اخلاق، میگویند ما دیگر حرف جدیدی برای گفتن نداریم. بااینحال، بسیاری از مسائل روزمره وجود دارد که باید دربارهشان، سریع تصمیم بگیریم و نمیتوانیم از آنها فرار کنیم، مثلِ همین جوابی که باید به فرزندتان بدهید.
فیلسوفان اخلاق، همیشه یک قاعدۀ کلی بیان میکنند و موارد جزئی را با آن مطابقت میدهند. اخلاقپژوهانِ امروزی میگویند که در مواجهه با دوراهیهای روزمرۀ زندگیمان، باید از جزء به کل برویم. یعنی تصمیم اخلاقیمان را مبتنی کنیم بر روابط معمول بین آدمیان؛ تصمیمهای کوچک را به فلسفۀ اخلاق بیاوریم، نه اصول کلی را.
براساس این دیدگاه، نظریات اخلاقیِ موجود را نمیتوان مستقیماً در زندگی پیاده کرد، بلکه باید کاربردشان را سنجید و بر مبنای آن، ارزشگذاریشان کرد. مثلاً ↔اصل بیطرفی≈ را در نظر بگیرید: بیطرفی یعنی با همگان باید یکسان رفتار کنیم. اما معلوم است که ما این کار را انجام نمیدهیم ــ اصلاً نباید با همه، یکسان رفتار کنیم. فرض کنید همسرتان بیمار است و شما چند ساعت کنار تخت او نشستهاید و از او مراقبت میکنید. بعد که حالش بهتر میشود، به او میگویید: ↔فکر نکنی این کارو برای تو کردم؛ نه، وطیفۀ اخلاقیام بود. هرکی جای تو بود، بازم ازش مراقبت میکردم.≈ قطعاً همسرتان از شنیدن این حرف، خوشحال نمیشود و نخواهد گفت که چه همسر اخلاقمداری دارم! برنارد ویلیامزِ فیلسوف هم میگوید که اگر به خاطر وظیفۀ اخلاقی، از کسی که دوستش داریم مراقبت میکنیم، ↔یک دلیل از میان هزاران دلیل را انتخاب کردهایم≈.
دیگر فیلسوفان، چندان خوشحال نمیشوند که آرمانهای اخلاقیشان را به اخلاق روزمره بیاوریم؛ نظریات اخلاقیِ آنها را نه نمیتوان در زندگی پیاده کرد و بهدردِ زندگی روزمره نمیخورند. آخَر، چه کسی دوست دارد با یک معلم اخلاق، وقت بگذراند و غذا بخورد؟ چه کسی دوست دارد که خودش، آن معلم اخلاقی باشد که همهاش به اینوآن، توصیۀ اخلاقی میکند؟ بااینحال، برخی از منتقدان معتقدند که دانشگاهیان، در استدلالهای اخلاقیشان، به این نکته توجه ندارند که زندگیِ روزمره، پیچیده و چندوجهی است. مارتا نوسبوم2 میگوید یک رُمانِ خوب، بیشتر به درد اخلاق در زندگی میخورَد تا یک مقالۀ دانشگاهی در باب اخلاق.
خوب، اگر در تصمیمگیریهای اخلاقیمان نمیتوانیم به نظریههای اخلاقی تکیه کنیم، پس باید بر چه مبنایی، تصمیم بگیریم؟
ابتدا باید حواسمان باشد که تصمیمهای روزمرۀ زندگی، ذاتاً کاری سخت و پیچیده است. دوراهیهای اخلاقیِ جالب، آنهایی نیستند که یکطرفشان خوب است و یکطرفشان بَد؛ اینها که جوابشان واضح است. آن دوراهیهایی جالباند که یکطرفش خوب است و طرف دیگرش هم خوب است، اما نتیجۀ جالبی در پِی ندارد؛ یا یکطرفش بد است و طرف دیگش بدتر. فرض کنید دوستتان میخواهد برود خواستگاری و از شما دربارۀ لباسش سؤال میکند. صداقت اقتضا میکند به او بگویید لباسش، مناسب نیست، اما لازمۀ دلسوزی این است که از لباسش تعریف کنید. در این موارد، ارزشهای متعارضی پیشِ روی ما هستند. در مثالِ خودمان، دوستان باید با هم صادق باشند، اما در عینِ حال، باید به یکدیگر، روحیه هم بدهند. حتی قواعد اخلاقی هم اینجا کارساز نیست. در اخلاق، قاعدهای داریم: ↔آنطوری با دیگران رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند.≈3 باز هم تکلیفمان معلوم نیست. آیا خودمان دوست داریم حقیقت را به ما بگویند یا به ما روحیه بدهند؟
احتمالاً، یک جوابِ مشترک وجود نداشته باشد؛ یعنی هر کسی در هر شرایطی، پاسخ متفاوتی به این سؤال میدهد. دوراهیهای اخلاقی در زندگیِ روزمره را مختصراً بررسی کردیم. از همین بررسیِ کوتاه و مختصر، میتوانیم چند نکته را یاد بگیریم:
۱ـ باید مشخص کنیم که چه ارزشهایی در زندگیمان نقش دارند. درست است که ما بلد نیستیم اصول اخلاقیمان را با استدلال، بیان کنیم، اما همینکه قصد داریم اخلاقی زندگی کنیم، کارهایمان اخلاقی محسوب میشوند. بهعبارت دیگر، کافی است که آدم خودخواهی نباشیم.
۲ـ در افکارمان، باید روراست باشیم. همهمان بلدیم که دروغگویی را توجیه کنیم و این کار را هم انجام میدهیم، اما نباید روحیه دادن یا دلسوزی را بهانه کنیم. با خودمان روراست باشیم: دروغ میگوییم، چون خوش نداریم دوستمان از ما ناراحت شود. خیلی هم خوب بلدیم همهچیز را توجیه کنیم: ↔همه این کار رو میکنن≈؛ ↔همین یه بار بود؛ دیگه تکرار نمیکنم≈؛ ↔بهنفع خودش بود≈؛ ↔اصلاً به من چه≈ و توجیهاتی از این قبیل.
۳ـ با کسانی که مخالفِ نظرات و رفتارهای ما هستند، بیشتر مدارا کنیم. مشکلات روزمرۀ اخلاقیِ ما، همان دوراهیهای اخلاقیاند. نباید بگذاریم که دو آدمِ اخلاقی، با استدلالکردنهایشان، به نتایج متضادی برسند؛ یعنی مثلاً فایدهگرا بگوید کارِ ↔الف≈ اخلاقی است و وظیفهگرا بگوید کارِ ↔ب≈ اخلاقی است.
چگونه میتوانیم دربارۀ موقعیتهای اخلاقی در زندگی روزمرهمان، سریع تصمیم بگیریم؟ چه اتفاقی در مغز ما رخ میدهد؟
اخلاق روزمره از منظر علوم تجربی
در چند سال گذشته، زیستشناسان تکاملی4، عصبشناسان5 و متخصصان روانشناسیِ شناختی6 دربارۀ این سؤالها تحقیق کردهاند و به نتایج جالبی رسیدهاند.
مثلاً جاشوا گرین7، عصبشناسِ آمریکایی، با استفاده از ام.آر.آی، کارکرد ذهن را هنگام تصمیمگیری بررسی کرد. او به این نتیجه رسید که هرکدام از تصمیمهای اخلاقی، بخشِ خاصی از ذهن را تحریک میکنند که لزوماً با هم یکی نیستند. ما قبلاً تصوری ساده از تصمیمهای اخلاقی داشتیم، اما یافتههای جاشوا گرین، تصور ما از این تصمیمها را با چالشی جدی مواجه میکند.
فرض کنید تراموایی (واگن برقی) روی ریل راهآهن، در حال حرکت است و پنج نفر انسانِ بیگناه در مسیر آن قرار دارند. تراموا هم مستقیماً در حال حرکت بهسمت آنهاست. شما که ناظر این ماجرا هستید، نزدیکِ یک اهرم قرار دارید و با کشیدن آن، میتوانید تراموا را به ریل دیگری هدایت کنید که تنها یک نفر روی آن است. آیا جان یک نفر را فدای آن پنج نفر دیگر میکنید؟
حالا این موقعیت را فرض کنید: تراموایی، در حال حرکت است. پنج نفر در مسیر حرکت این تراموا قرار دارند و از نزدیک شدنِ تراموا، اطلاعی ندارند. تنها راهِ متوقف کردنش این است که آدمی با هیکل بزرگ را بیندازید جلوی این قطار، تا متوقف شود و جانِ آن پنج نفر را نجات دهید. چهکار میکنید؟
اصلاً در مسائل روزمرۀ زندگی، خیلی دشوار است که بخواهیم نظریههای اخلاقی را به کار ببریم. بسیاری از فیلسوفان اخلاق، میگویند ما دیگر حرف جدیدی برای گفتن نداریم.
بسیاری از مردم، در مثال اول، جان آن پنج نفر را نجات میدهند، اما در مثال دوم، حاضر نیستند کسی را جلوی قطار بیندازند. جاشوا گرین به این نتیجه رسیده که وقتی موقعیت اول پیش بیاید (یعنی منحرف کردنِ مسیر قطار)، بخشهای احساسیِ مغز فعال نمیشوند، بلکه بخشهای حسابگرِ مغز است که به کار میافتد: جان پنج نفر ارزشش بیشتر از جان یک نفر است. در موقعیت دوم (یعنی انداختنِ کسی جلوی قطار)، بخش احساسیِ مغزمان به کار میافتد و با اینکه میدانیم قرار است جان پنج نفر را نجات دهیم، باز هم نمیگذارد کسی را با دست خودمان به کشتن دهیم. گرین، از تحقیقاتش اینچنین نتیجه میگیرد: عصبهای مختلفی در مغز ما به کار رفته که در داوریهای اخلاقیمان، از آن عصبها کمک میگیریم. احساسات، بیش از آنچه تصور میکنیم، در تصمیمگیریهایمان نقش دارند؛ خصوصاً در دوراهیهای اخلاقی در زندگی روزمره.
تحقیقاتِ اینچنینی دربارۀ مغز، ادعای روانشناسان تکاملی را تقویت میکند. روانشناسان تکاملی میگویند بسیاری از رفتارهای اخلاقیمان، ریشه در ژنِ ما دارد. آنها معتقدند که انسانها، قبیلهای زندگی میکردند و اطلاعی از همدیگر نداشتهاند؛ بااینحال، واکنشهای غریزیشان شبیه به هم بوده و بر ما هم تأثیر گذاشته است. جاشوا گرین هم این دیدگاه را قبول دارد. طبق این دیدگاه، در مسیر تکامل، به ما القا شده که خویشاوندانمان را بر غریبهها ترجیح دهیم. به همین دلیل است که نوعدوستیمان را برای کسانی خرج میکنیم که از نزدیکانمان هستند.
متخصصان روانشناسیِ شناختی هم بهنوبۀ خودشان مشغول تحقیق در اینبارهاند. آنها بررسی میکنند که تصمیمهای اخلاقی، چگونه شکل میگیرند. مثلاً به این نتیجه رسیدهاند که عکس کودکانِ گرسنه، بخش همدردی مغز را فعال میکند و موقعیتهای اجتماعی، بخش دلسوزی متقابل را به کار میاندازد.
البته بسیاری از متفکران، هشدار میدهند که پژوهشهای اخلاقی، نباید به «تحقیقات علوم تجربی» محدود شود. نکتۀ اصلیِ حرفشان این است که «آنطوری که مغزمان کار میکند» تعیین نمیکند که «چگونه باید رفتار کنیم».
ولی یادمان نرود که این تحقیقات، برای فهم ما از اخلاق، ضروریاند؛ خصوصاً برای فهم ما از اخلاقِ روزمره. چرا ضروریاند؟ چون به ما کمک میکنند که بفهمیم چرا برخی رفتارها از ما سر میزند. مثلاً روانشناسان تکاملی میگویند در ژنِ ما این ویژگی وجود دارد که آشنایان و نزدیکانمان، برای ما مهمتر از غریبهها هستند. با این توضیح، برایمان روشن میشود که چرا پول خرج میکنیم تا بچهمان را به شهربازی ببریم، اما حاضر نیستیم همان پول را بفرستیم به آفریقا برای سیرشدنِ کودکان گرسنۀ آنجا. علاوه بر این، این تحقیقات به ما کمک میکنند که بهترین راهِ آموزش اخلاق به فرزندانمان را مشخص کنیم. قطعاً، تحقیق دربارۀ مغز و ژنومِ انسانها برای ما روشن میکند که چرا بعضی آدمها نجیباند و دلسوز، و بعضی دیگر بیاحساساند و نفرتانگیز.
چالشهای اخلاق روزمره
همۀ این اطلاعات را به شما دادم، اما هیچکدامشان جوابی به چالش اصلیمان نداد: چگونه باید رفتار کنیم و باید بکوشیم چگونه آدمی باشیم؟ همانطور که توضیح دادم، از نظریههای اخلاقی، آبی برایمان گرم نمیشود؛ نظریههای اخلاقی، مشکلات روزمرۀ ما را حل نمیکنند. یافتههای زیستشناختی را هم نمیتوانیم مبنای داوری اخلاقیمان قرار دهیم. راهحل چیست؟ باید بر اینها تکیه کنیم و براساسشان تصمیم بگیریم: یکپارچگیِ شخصیتمان، بینشهای دقیق و فکرشدهمان، و انصاف و صداقتی که در خودمان رشد دادهایم. برای اینکه بفهمیم این ویژگیها چگونه نمود پیدا میکنند، باید ببینیم هنگام عمل، چه کاراییهایی دارند.
مقالاتی که در این زمینه منتشر میکنم، دقیقاً به همین موضوع میپردازند: یعنی کاربرد اخلاق در زندگی روزمره. نشان میدهم که اخلاق، در محل کار، کلاس درس، سوپرمارکت و… باید چگونه باشد. بحثهای اخلاقی رفتهاند بهسمت موضوعات کلّی، مثلِ جُرم، برابری اقتصادی و سیاست خارجی؛ این مسائل، مهماند، اما باید اخلاق را در روابط روزمرهمان هم بررسی کنیم. همین تصمیمهای کوچک و لحظهای است که زندگیِ ما را میسازد؛ زندگیمان تشکیل شده از میلیاردها موقعیت اخلاقی که هر لحظه با یکی از آنها مواجهیم.
پی نوشت
- Gallup ؛ مؤسسهای که کارش مشاوره در امور مدیریتی است و شهرتش بهخاطر نظرسنجیهایی است که انجام میدهد.
- Martha Nussbaum؛ فیلسوف آمریکایی که قبلاً در دانشگاه هاروارد تدریس میکرد و اکنون، استاد دانشگاه شیکاگو است.
- “Do unto others as you have them do unto you”
- evolutionary biologists
- neuroscientists
- cognitive psychologists
- Joshua Greene