رسانهها دروغ میگویند یا اشتباه میکنند؟ | تفاوتهای خبر جعلی و اشتباه خبری
«بحران ما در عرصۀ دانش عمومی بحران اخلاقی است. ترجیح “حقیقتگویی” بر “حقیقت” قدمی است بهسوی حل این بحران.»
چند روز پیش به دوستم گفتم مرکز ایالت تِنِسی1 شهر ناکسویل2 است. بعد از پنج ثانیه، لحظهای به فکر فرو رفت و گفت: «نه، مرکزش نشویل3 است.»
مشخص بود که حرف من درست نیست. ولی چون صادقانه، به درستیِ گفتهام باور داشتم، حقیقتگو محسوب میشدم. در اشتباه بودم، اما دروغ نمیگفتم. تمایز گذاشتن بین حقیقت و حقیقتگویی لازم است، اما لابهلای بحثها دربارۀ سیاستِ پساحقیقت4 و اخبار جعلی،5 این تمایز را نادیده گرفتهاند.
بسیاری از ما چهبسا مطالب خلاف واقعِ کماهمیت را بارها و بارها ناخواسته به دیگران گفته باشیم. امروزه غالباً کسی اطراف ما، گوشی به دست، آماده است تا اشتباهمان را تصحیح کند. اگر موضوع صحبتمان واقعاً مهم باشد، احتمال دارد که اگر حرفمان راستیآزمایی شود، به دردسر بیفتیم.
نهادهای رسانهای، دانشگاه یا دولت اگر در سخنانشان اشتباه کنند، ضرر بیشتری متوجهشان میشود. پس آنها سخت تلاش میکنند ــ یا دستکم باید سخت تلاش کنند ــ که خلاف واقع نگویند. اشتباه من دربارۀ ناکسویل در نیویورکتایمز6 چاپ نمیشود، مگر اینکه در فرایند ویرایشْ چندین و چند نمونهخوان و ویراستار محتوایی بیمبالاتی کنند.
اما حتی صادقترین روزنامهنگار و دقیقترین پژوهشگر هم گاهی اشتباه میکند. اشتباهات صادقانه وجود دارند. این اشتباهات وقتی انتشار عمومی مییابند، سریعاً به چشم میآیند و اصلاح میشوند؛ چهبسا پرسشهایی دشوار دربارۀ فرایند اشتباهات نیز مطرح شود. ولی تفاوت بسیاری است بین اشتباه و دروغ؛ و تفاوت بسیاری است بین اخبار جعلی و اخبار نادرست.7 خبر جعلی همیشه نادرست است و قرار هم بوده که جعلی باشد. اما خبر نادرست لزوماً جعلی نیست؛ شاید صرفاً اشتباه بوده است.
بسیاری از اوقات، مهم این است که شخصْ حقیقتگویانه صحبت کند، نه اینکه حقیقت را بگوید
متعصبان سیاسی میکوشند این تمایز حیاتی را کمرنگ کنند. سال ۲۰۱۸، رییس جمهور وقت ایالات متحده، دونالد ترامپ،8 و کمیتۀ ملی جمهوریخواهان9 یازده «جایزۀ اخبار نادرست»10 را به رسانههای مختلف اهدا کردند. اما تمام موضوعات خبری بیان شدند و فوراً اصلاح شدند و/یا با توضیحات کامل به اطلاع رسیدند. این خبرها اشتباه بودند، اما جعلی نه.
وقتی موضوعْ اطلاعرسانی دربارۀ حوزۀ سلامت عمومی باشد، خطر بیشتر هم میشود. وقتی کرونا همهگیر شد، همهمان توصیۀ فوری و دقیق میخواستیم دربارۀ اینکه چهکار بکنیم و چهکار نکنیم. ولی این ویروسْ جدید بود، همانطور که از اسمش برمیآید.11 دانشمندان دستوپا میزدند تا بفهمند این ویروس چه هست، چگونه سرایت پیدا میکند و چگونه میتوان شکستش داد. پاسخ صادقانه به بسیاری از حیاتیترین پرسشهایمان این بود: «هنوز نمیدانیم.» راهنماییها بر اساس اطلاعات ناقص ارائه میشد. اشتباهات زیادی رخ داد. برخی از توصیههای عجولانه اشتباه از کار درآمدند ــ مثلاً معلوم شد ماسک زدن مهمتر از دست شستن است، فضای باز با فضای بسته خیلی فرق میکند و اشتباهاتی از این قبیل. بسیاری از توصیههای رسمی هم اشتباه بودند، اما جعلی نه.
مهمترین مسئلۀ شهروندان این نیست که آیا توصیهها در حوزۀ بهداشت عمومی همیشه درستاند یا نه، بلکه مسئلهشان این است که آیا مسئولانِ این حوزه تلاش همیشگیشان در راستای اطلاعرسانیِ درست است یا نه؛ شهروندان میخواهند واضح و صادقانه از آنچه زینپ توفچکی12 «حقیقتِ بهغایت رنجآور»13 نامیده است آگاه شوند. اعتماد بر اساس حقیقتگویی ایجاد میشود، نه خودِ حقیقت.
ما فقط حقیقت را میخواهیم، چون نیازمان به اطلاعاتْ حیاتی است. وقتی کسی میپرسد «اورژانس کجاست؟»، تنها چیزی که واقعاً اهمیت دارد دقیق بودنِ پاسخ است. ولی بسیاری از اوقات، مهم این است که شخصْ حقیقتگویانه صحبت کند، نه اینکه حقیقت را بگوید؛ خصوصاً وقتی هنوز جوابِ مشخصی وجود ندارد. بسیاری از ما در مواجهه با این دو نفر احساس کاملاً متفاوتی داریم: ۱ـ کسی که، شاید بر اساس اطلاعات ناکافی، اشتباهی صادقانه انجام میدهد؛ ۲ـ کسی که دانسته و تعمدی دروغ میگوید. میدانیم که امکان ندارد کسی همیشه دربارۀ همۀ موضوعات درست بگوید؛ چارۀ کارْ چشمپوشی از اشتباهات سهوی افراد است. دربارۀ نهادها هم باید همین رویه را پیش گرفت.
باراک اوباما،14 رییس جمهور قبلیِ ایالات متحده، در پایان سال ۲۰۲۰ به خبرنگار مجلۀ آتلانتیک15 گفت:
«اگر این توانایی را نداشته باشیم که راست را از دروغ تشخیص دهیم، بازار ایدههایمان کاراییاش را از دست خواهد داد. دموکراسیمان هم آنطور که باید، کارایی ندارد. داریم وارد بحران معرفتی16 میشویم.»
چیزی که امروز اشتباه صادقانه است، فردا تصحیح میشود؛ اما اگر پسفردا تکرار شد، دیگر دروغ محسوب میشود.
بهنظرم دربارۀ بحران معرفتی حق با اوباماست. اما گمان میکنم این موضوع عمیقتر از چیزی است که او مطرح میکند. موضوع فقط این نیست که کسی بتواند یا نتواند راست را از دروغ تشخیص دهد؛ موضوع این است که بتوان تشخیص داد چهکسی میکوشد حقیقت را بیان کند، حتی اگر همیشه هم موفق به این کار نشود. سؤال اصلی این نیست که «حقیقت چیست؟»، بلکه سؤال اصلی این است: «چهکسی حقیقتگوست؟»
راستی یا ناراستی یک جمله را میتوان با مشاهده و تجربه آزمود؛ کارِ کسانی که حرفها را راستیآزمایی میکنند همین است. نهادهای مختلفِ رسانهای ادعاها را بر اساس میزان صحتشان رتبهبندی میکنند. در ایالات متحده، روزنامۀ واشنگتنپُست17 طرحی دارد به نام «راستیآزمایان»18 که به ادعاهای سیاستمداران از ۱ تا ۴ امتیاز دروغگویی میدهد. مؤسسۀ پوینتر19 شش درجۀ حقیقتسنجی دارد که حقایق سیاسی را از «حقیقت» تا «دروغگو دشمن خداست» رتبهبندی میکند.
حقیقتگویی را سخت میتوان ارزیابی کرد، زیرا لازمهاش این است که بدانیم گوینده چه میداند، یعنی باید ذهنش را بخوانیم. نمیدانیم که آیا این حرفش دروغ بود یا اشتباهی صادقانه؟ یکی از راههای تشخیصش این است که ببینیم گوینده به شواهد علیه سخن خود چگونه واکنش نشان میدهد. اگر همچنان حرفش را تکرار کند و به شواهد علیه حرف خود توجهی نکند، حقیقتگو نیست. چیزی که امروز اشتباه صادقانه است، فردا تصحیح میشود؛ اما اگر پسفردا تکرار شد، دیگر دروغ محسوب میشود.
همانطور که برنارد ویلیامز20 در آخرین کتاب خود، جستاری در تبارشناسیِ حقیقت و حقیقتگویی،21 که پیشگویانه بود چنین نوشته است:
«اگر کسی به گزارهای باور دارد و معلوم شود که اشتباه است، نتیجهاش این نیست که آن شخص نباید به آن گزاره باور میداشته است. نتیجه این است که اگر نادرستی یک باور را فهمیدیم، باورمندیمان به آن گزاره را نباید ادامه دهیم.»
حقیقتْ تجربی و مشاهدهای است، اما حقیقتگویی امری اخلاقی است. حقیقتْ فرآوردۀ نهایی است؛ حقیقتگویی مؤلفهای اساسی است در فراوری حقیقت. مقصّران این بحران معرفتی سیاستمداران عوامزده، پایگاههای رسانهای، و سلبریتیهای منفعتطلبیاند که از آب گِلآلود ماهی میگیرند. اینها همه مهماند، اما مشکل اصلی ناشی از فقدان فضیلت است، خصوصاً فضیلت حقیقتگویی. بحران معرفتی بحرانی اخلاقی است؛ راهحلی اخلاقی هم میطلبد.
مقصّران این بحران معرفتی سیاستمداران عوامزده، پایگاههای رسانهای، و سلبریتیهای منفعتطلبیاند که از آب گِلآلود ماهی میگیرند. اینها همه مهماند، اما مشکل اصلی ناشی از فقدان فضیلت است، خصوصاً فضیلت حقیقتگویی. بحران معرفتی بحرانی اخلاقی است؛ راهحلی اخلاقی هم میطلبد.
پیشوای ما در تلاش برای حقیقتگویی میتواند ناتانائیلِ22 انجیل یوحنا باشد؛ او لیاقتش را دارد که پیشوای حقیقتگویی باشد. وقتی از او دربارۀ عیسی مسیح پرسیدند، ریشخندی زد و گفت: «مگر میشود از ناصره چیز خوبی بیرون آید؟»23 اما عیسی مسیح که میدانست ناتانائیل چنین گفته، به همگان اعلام کرد: «هان، او اسرائیلیِ حقیقی است که در او هیچ مکری نیست!»24 مشخص است که مسیح ناتانائیل را بهخاطر درستیِ جملهاش تحسین نمیکند، بلکه او را میستاید چون میخواسته آنچه در ذهنش بوده را بیان کند، یعنی بهخاطر حقیقتگوییاش.
ویلیامز میگوید حقیقتگویی مبتنی بر دو فضیلت پایهای است: دقت و صداقت.25 فضیلت دقت یعنی «تمام تلاشت را میکنی تا باورهای درست را به دست آوری». معنایش این نیست که همهمان باید در تمام موضوعات همهچیزدان شویم. به تعبیر ویلیامز، چیزی وجود دارد به اسم «توزیع معرفتیِ نیروی انسانی»26 که ضروری است. معمولاً به دیگرانی که میدانند چگونه باید از سلامت آب آشامیدنیمان اطمینان حاصل کنند یا جراحی آپاندیس انجام دهند، اعتماد میکنیم. نکته اینجاست که تمام تلاشمان را خصوصاً در موضوعات مهمتر انجام دهیم و بدانیم که دانش و صلاحیت ما حدومرزی دارد.
ویلیامز ادامه میدهد که «دقت فضیلتی است که مردم را سوق میدهد بیش از پیش برای دستیابی به حقیقت تلاش کنند و هر چیزی را که شنیدند حقیقت نپندارند». دوستم وقتی ادعای مرا دربارۀ ناکسویل بررسی میکرد، داشت همین فضیلت را از خود بروز میداد. کسی هم که، بهجای گوش دادن به حرفهای همسایهشان، نوشتههایی را دربارۀ سلامت عمومی میخواند که باید ماسک بزند و واکسن تزریق کند نیز دارد همین کارِ دوستم را انجام میدهد. تلاش بیشتر غالباً یعنی دسترسی به منابع خبریای باکیفیتتر از آنچه فیسبوک به شما میخوراند، مثلاً اخباری دربارۀ انتخابات یا مناطق شیوع کرونا.
علاوه بر اینکه میکوشیم اطلاعاتی دقیق را به دست آوریم، باید این اطلاعات را هم کامل و صادقانه به دیگران انتقال دهیم. این ویژگی همان فضیلتِ صداقت است. آنطور که ویلیامز میگوید، لازمۀ صداقت داشتن این است که «آنچه میگوییم همانی باشد که باور داریم». شاید این کار آسان به نظر برسد. ولی ممکن است شرایطی پیش بیاید که وسوسه شویم همه یا بخشی از باورهایمان را مخفی کنیم؛ اینجاست که حفظ صداقت کار هر کسی نیست. چهبسا به این باور رسیده باشید که در کلیسایتان هنگام خدمترسانی، همه باید ماسک بزنند، اما بیشترِ دوستانتان در آنجا معتقد باشند که ماسک زدن یاوهای سیاسی بیش نیست. وقتی این بحث مطرح میشود، چهبسا حداقل از منظر اجتماعی راحتتر این باشد که ساکت بمانیم. اما صداقت داشتن یعنی اینکه وارد بحث شویم. اگر گوینده باید جرأت به خرج دهد، شنونده هم باید اعتماد از خود نشان دهد. ویلیامز میگوید: «حقیقتگویی نوعی از قابل اعتماد بودن است؛ قابل اعتماد بودن هم بهنوعی با گفتار مرتبط میشود.»
البته، آنطور که سال ۱۷۹۶ ادموند بِرک27 در دو نامه در باب پیشنهاداتی برای آشتی با دستورالعمل شاهکُشی،28 شرایطی وجود دارد که صرفهجوییِ هرچه بیشترْ اخلاقاً موجّه است، ولی «دروغگویی و فریب تحت هیچ شرایطی روا نیست. اما همچون پایبندی به دیگر فضیلتها، در پایبندی به حقیقت هم صرفهجویی وجود دارد».
جهان جای پیچیدهای است و گشتن بهدنبالِ سادگی چیزی است که اغلب به دردسر میاندازدمان.
بِرک تأکید میکند که «صرفهجویی در ابراز حقیقت» فقط در برخی شرایطِ خاص موجّه است. این شرایط شامل این موارد است: حقیقتی بیاهمیت را پیش خود نگاه داریم تا از بروز آسیبی غیرضروری جلوگیری کنیم؛ در زمان برگزاری مذاکرات سیاسی یا بینالمللی؛ عدم ابراز حقیقت موجب میشود جان آدمهایی را نجات دهیم. اصل کلی این است که صداقت داشتن یعنی شنونده را از حقیقت محروم نکنیم. به همین دلیل است که از شاهدان در دادگاه میخواهند که قسم بخورد «چیزی جز حقیقت نگوید و همۀ حقیقت را بیان کند» (دستکم تمام حقایقی که مربوط به موضوع پرونده است).
این دو فضیلت مربوط به حقیقتگویی ــ یعنی دقت و صداقت ــ ارزشمندترین فضیلتها برای کسانیاند که در نهادهای پژوهشی، آموزشی و رسانهای مشغولاند. همانطور که ویلیامز یادآور میشود، اقتدار مؤسسات علمی در حقیقتگوییشان در هر دوی این جنبهها ریشه دارد: «مسائل برایشان مهم است و دروغ نمیگویند». همین مطلب را میتوان (یا دستکم باید بتوان) دربارۀ روزنامهنگاران و قاضیان گفت.
این مشاغل و حرفهها در مرکزِ آن چیزی قرار میگیرد که جاناتان راوچِ29 نویسنده، «نهاد دانش» مینامد. این نهاد بر اساس قواعد خاصی پیش میرود؛ یعنی آزاد است در فرضیهسازی و وظیفه دارد که به بررسی و تحقیق تن دهد. راوچ مینویسد:
«انجمنی که پیروِ این قواعد است از طریق ارزشها و اقداماتش شناخته میشود، نه خط قرمزهایش. این قواعد منحصر در پژوهشگران و دانشمندان علوم تجربی نیست، بلکه روزنامهنگاری، دادگاهها، قوۀ مقنّنه و نخبگان را نیز دربرمیگیرد. بهطور خلاصه، شاملِ هر حرفهای میشود که مبتنی بر شواهد و قرائن و مستلزم آزمودن و موجّه ساختنِ فرضیههاست. شاغلان در این حرفهها خود و همکارانشان را جوابگوی اشتباهات تلقی میکنند.»
خراب کردنِ این نهاد کار «معرفتشناسیِ غول»30 است؛ این نام را راوچ انتخاب کرده است. غولها بهدنبال حقیقت نیستند، بلکه صرفاً میخواهند دشمنان فکری یا شخصیشان را نابود کنند. غولها نهتنها دقت و صداقت از خود بروز نمیدهند، بلکه شدیداً خلاف این مسیر حرکت میکنند و دوست دارند با دسترسی سریعتر به اطلاعات پیش از دیگران، عامدانه واقعیت را تحریفشده نشان دهند. انتخابات ۲۰۲۰ در ایالات متحده، آیینۀ تمامنمای معرفتشناسیِ غول بود. ترامپ، وکلای او و لشکر طرفدارانش تکاشتباهاتِ ناچیز یا حتی چند مورد تقلب واقعی را دستمایه قرار دادند تا کلّ انتخابات را زیر سؤال ببرند. خودِ ترامپ دربارۀ تمام دستگاههای رأیگیریِ الکترونیکی تردیدافکنی کرد، چون در شهر انتریمِ ایالت میشیگان31 در رأیشماری اشتباه شده بود. بعداً مشخص شد که فقط یک اشتباه رخ داده است، اما آن اشتباه ربطی به دستگاه نداشته است، بلکه مسئولان برگزاری در تنظیم دستگاه دچار اشتباه شده و سریعاً هم اشتباه را رفع کرده بودند.
ترامپ و دستیارانش داستانهای مشابهی را به هم بافتند: گفتند بهاسمِ مُردهها رأی دادهاند، بعضیها دوبار در انتخابات شرکت کردهاند، آرای ناظران را مسدود کردهاند و داستانهایی از این دست. در هر کدام از این داستانها، شاید فقط نیمدرصد حقیقت وجود داشت، اما آنقدر بزرگنمایی کردند تا همۀ قرائن صحت انتخابات کلاً نادیده گرفته شد. شاید عجیب باشد که بهجای اینکه اثبات کنیم یک نوع تقلب واقعاً رخ داده است، راههای مختلف تقلب را پشتِ هم بیاوریم؛ اما اگر چنین نکنیم، به جایی نمیرسیم. هدف این نیست که یک ادعا را رد کنیم و ادعای دیگر را اثبات؛ هدف این است که در صحت همۀ ادعاها تردید افکنیم تا حقیقت را هم خدشهدار کنیم. تعبیرِ استیو بانون32 چنین است: «فضا را مهآلود کنیم.»
فضیلت حقیقتگویی دچار فرسودگیِ فاجعهباری شده است و البته عمدتاً باید رهبران عوامزده و جنبشهای سالیانِ اخیر را مقصّر دانست. ولی نیروهای دیگری هم نقش دارند، یعنی کسانی که ابتدا آتش عوامزدگی را شعلهور کردند.
فضیلت حقیقتگویی دچار فرسودگیِ فاجعهباری شده است و البته عمدتاً باید رهبران عوامزده و جنبشهای سالیانِ اخیر را مقصّر دانست. ولی نیروهای دیگری هم نقش دارند، یعنی کسانی که ابتدا آتش عوامزدگی را شعلهور کردند.
شبکههای اجتماعی شتابدهنده و بلندگوی مطالب خلاف واقع شدهاند و محیطی آرام را فراهم آوردهاند تا اخبار نادرست و گمراهکننده بهسرعت منتشر شود. نهادهایی از قبیل فیسبوک، توییتر، یوتیوب و دیگر رسانهها بهجای اینکه مردم را تشویق کنند که از منابع معتبر استفاده کنند، ایجاد حبابهای معرفتی را تسهیل کردهاند و پُر شدهاند از کسانی که غرضورزیهایشان را به اشتراک میگذارند و تأیید میگیرند.
شرکتهای صاحب شبکههای اجتماعی با این دوراهی دستوپنجه نرم میکنند، چون کاربرانشان فقط دیده شدن را میخواهند (بالأخره ما هم آدمایم). دیده شدنِ کاربران هم سودش به جیب صاحبان این شرکتها میرود (پس سرویسدهندگان بیشتر از کاربران به این موضوع اقبال دارند). الآن اینطور شده است که دقت و صداقت جذاب نیست و موجب دیده نشدنِ کاربر میشود. آنطور که توفچکی و دیگران گفتهاند، طرح تجاری این شرکتها بر مبنای ارتباط دوطرفه است و محتوایی که این ارتباط را به بیشترین حد میرساند حقایق آبکی است، نه حقایقِ بهدردبخور. امروزه، این شرکتها محتوای نادرست یا گمراهکننده را بیشتر مشخص میکنند و ارزشش را کاهش میدهند؛ سیاستشان دربارۀ سخنان تنفرآمیز دربارۀ دیگران هم سختگیرانهتر شده است. اما مشکل از ساختار است. آیا آنها باید تلاش کنند پول دربیاورند یا تلاش کنند حقیقت دیده شود؟ آنها نمیتوانند هر دو کار را با هم انجام دهند.
فضیلتهای مربوط به حقیقتگویی در گروههای آموزشیِ دانشگاه، گروه مشاوران و اتاقهای خبری هم تحت فشار است؛ شاید خیلی چشمگیر نباشد، اما در طولانیمدتْ به همان اندازه خطرناک است. دوقطبیسازیهای سیاسی حتی آدمهای سالم را هم تشویق میکنند که از یک جناح طرفداری کنند و مطالب بیاساس هم در طرفداری از آنها منتشر کنند.
پژوهشگرانی که شرح وظایفی دارند در راستای یک تفکر خاص ــ حتی اگر شیوۀ ارائهشان قاطعانه نباشد یا دستکم یکی از چند شیوۀ ارائه را انتخاب کنند ــ بهراحتی میتوانند دادههایی را فراهم آورند که بالادستیهایشان را تأیید کند. میخواهم مثالی عینی بزنم. وضعیت اقتصادی طبقۀ متوسط جامعه در ایالات متحده موضوع مهمی است. درآمد قشر متوسط ایالات متحده چه تغییری کرده است، مثلاً از ۱۹۷۹ تا ۲۰۱۴؟ خوب، ۵۱ درصد افزایش داشته است یا احتمالاً ۳۷ درصد، ۳۳ درصد، ۳۰ درصد یا ۷ درصد؛ اصلاً شاید هم ۸ درصد کمتر شده باشد. همۀ این جوابها درستاند؛ فقط بستگی دارد کدام پژوهش را بخوانید و آن پژوهشگر کدام روش علمی را پیش گرفته باشد.
فرض کنید همانطور که برنارد ویلیامز اصرار داشت، بخشی از ارزشمندترین زمانتان را به این موضوع اختصاص دهید تا جواب درست را از میان جوابهای موجود پیدا کنید. چهبسا دلسرد شوید. شاید بپرسید: «خوب، کدامیک درست است؟» نکته اینجاست که هیچکدام از جوابها غلط نیستند، یعنی مخالف واقع نیستند. این جوابها صرفاً به این دلیل با هم فرق دارند که از بهکارگیریِ روشهای مختلفی به دست آمدهاند.
بهطور قطع، حقیقتگو بودن کار سختی است. ولی اگر حقیقتگو نباشیم، جامعه کارایی لازم را نخواهد داشت. هیچکس هم نگفته بود بهدست آوردن آزادی راحت است.
خطر این است که پژوهشگران طرفدارِ جناح چپ رویکردهایی را پیش بگیرند که به نتیجهای خاص برسند و پژوهشگران طرفدارِ جناح راست برعکس این کار را انجام دهند؛ هر کدامشان هم یافتههایشان را «واقعیت»33 جلوه میدهند. یک رسانۀ متعصب میتواند یکی از این «واقعیتها» را تقویت کند تا با خواستههای بالادستیاش مطابق شود. به خودت میآیی و میبینی که مردم دیدگاههای مختلفی دربارۀ این موضوع دارند و دیدگاه هر کدامشان هم بر اساس پژوهشی است کاملاً قابلاطمینان. موضوع این نیست که نمیتوانیم به اطلاعات دست یابیم؛ نکته اینجاست که جهان جای پیچیدهای است و گشتن بهدنبالِ سادگی چیزی است که اغلب به دردسر میاندازدمان. مهمترین وظیفۀ پژوهشگران این است که بکوشند کارشان را به شیوهای کاملاً عینی انجام دهند (دقت) و تا جای ممکن، نتایح معقولی را ارائه کنند که کاملترین تصویر از واقعیت باشد (صداقت).
حقیقتگوییِ مربوط به پژوهشگران خصوصاً زمانی اهمیت پیدا میکند که سیاست عمومی را ارزیابی میکنند. خیلی راحت است که تحقیقی را برای ارزیابی شکل دهند و همه چیز را مثبت ارزیابی کنند. این موضوع، موضوعی قابلفهم است. اندکسرمایهگذارانی هستند که وقتی متوجه میشوند سرمایۀ چند میلیارد دلاریشان به هیچکدام از نتایج تعیینشده نرسیده است خوشحال میشوند، چه در حوزۀ عمومی سرمایهگذاری کرده باشند چه در کارهای بشردوستانه. حتی وقتی پژوهشی بهصورت درست و اصولی انجام شده باشد، باز هم فشار میآورند که یافتههای مثبت را برجسته کنند و یافتههای ناامیدکننده را کماهمیت جلوه دهند. بهجای اینکه بر مبنای شواهدْ سیاستگذاری کنیم، میرسیم به اینکه بر مبنای سیاستگذاریمانْ شواهد درست کنیم.
در همۀ این موارد، باید هم مسئولیت سازمانی وجود داشته باشد هم مسئولیت فردی. شرکتهای رسانهای، دانشگاهها، گروههای مشاوره و گروههای سیاسی، همگی، باید تلاششان را بیشتر کنند تا از هنجارهای گشودگی، خطاپذیری و تبادل پیروی کنند. این هنجارها ایجاد و انتشار اطلاعات را تسهیل میکند. ولی نمیتوان مسئولیت را فقط متوجه این نهادها دانست. موضوعْ اخلاق فردیِ ما هم هست؛ موضوعْ این است که چقدر در زندگی و کارهایمان به شیوۀ حقیقتگویی پایبندیم.
ویلیامز ــ که تا مغزِ استخوانش به لیبرالیسم معتقد است ــ مشکلی با این قضیه ندارد که برخی بکوشند «حقیقتی» علمی را دربارۀ عدالت یا ماهیت بشر بهشکلی دستوری به جامعه القا کنند، اما حساسیت اصلیاش روی خطراتی است که با انقلاب عقلگرایان در عصر روشنگری همراه بود. ولی ارمغان لیبرالیسمِ عصر روشنگری این است که بهشکلی فردی و جمعی بکوشیم یاد بگیریم و دربارۀ خودمان، دیگران و جهان بیشتر بدانیم. او مینویسد: «از شیوههای عصر روشنگری برای پیشبرد و استفاده از حقیقت باید ترسید، اما بیش از این باید دغدغۀ حقیقتگوییاش را ستود.»
مقصّر بحران معرفتیای که گرفتارش شدهایم سیاستمداران، پژوهشگران، روزنامهنگاران و نهادهاییاند که این افراد برای آنها کار میکنند. باز هم مقصّر وجود دارد. اما اگر حق با ویلیامز باشد ــ و من هم فکر میکنم حق با اوست ــ ریشۀ مشکل ما اخلاقی خواهد بود. راهحلش هم این است که کارهایمان را بهتر انجام دهیم؛ اصلاً آدمِ بهتری باشیم. بهطور قطع، حقیقتگو بودن کار سختی است. ولی اگر حقیقتگو نباشیم، جامعه کارایی لازم را نخواهد داشت. هیچکس هم نگفته بود بهدست آوردن آزادی راحت است.
پی نوشت
- Tennessee
- Knoxville
- Nashvil
- Post-truth politics؛ فرهنگی سیاسی است که مطابق با آن به حقیقت توجهی نمیشود. در این فرهنگ، صرفاً با توسل به احساس، نظراتی را برجسته میکنند و به ادعاهای مخالفشان هم که مستند به واقعیت است توجهی نمیکنند.
- Fake news
- The New York Times
- False news
- Donald Trump
- Republican National Committee
- Fake News Awards
- کرونا یا کووید ۱۹، ابتدا نامش این بود: «کروناویروسِ جدید سال ۲۰۱۹»
- Zeynep Tufekci؛ جامعهشناس و ستوننویسِ نیویورکتایمز
- The full painful truth
- Barack Obama
- The Atlantic
- Epistemological crisis
- Washington Post
- The Fact Checker
- Poynter
- Bernard Williams
- Truth and Truthfulness: An Essay in Genealogy
- Nathanael؛ یکی از دوازده حواری حضرت عیسی (ع) که بهخاطرِ هواداری از ایشان، زندهزنده پوستش کنده و واژگون به صلیب کشیده شد.
- Can anything good come out of Nazareth?
- Behold, an Israelite indeed, in whom is no deceit!
- Accuracy and sincerity
- Epistemic division of labour
- Edmund Burke
- Two Letters on the Proposals for Peace with the Regicide Directory
- Jonathan Rach
- Troll epistemology
- Antrim County, Michigan
- Steve Bannon
- fact