تفنگت را زمین بگذار! | در باب پرخاشگریهایی که ناشی از فرهنگسازیهای نادرست است
اگر گلوله در قلب تریوان مارتین1 نبود، میتوانستیم تقابل او و جورج زیمرمان2، را یک مضحکۀ تمامعیار از خطاها بدانیم. زیمرمان تنها غریبهای بود با سلاحی پنهان در لباسش که هیچ وظیفهای برای تقابل با تریوان نداشت؛ اصلاً مرکز فرماندهی پلیس هم او را به آرامش دعوت کرده بود. شاید زیمرمان دنبال دردسر بود، اما بازهم باید گفت او در تشخیص خطر اشتباه کرده بود؛ شاید تنها به این دلیل که مسئولان فلوریدا اسلحه و قانون وحشتناک دفاع از خود را در دستان او گذاشته بودند. ولی مارتین فقط اسلحهای کلاسیک به دست داشت، یعنی مشتهایش.
مشکل آن جا بود که هر دوی آنها، به فانتزیهای فرهنگی خطرناکی دچار بودند. زیمرمان با تقلید از قهرمانان در فیلمها و داستانهای آمریکایی، سعی کرد داستانی غیرواقعی و مهلک را زندگی کند. او بهجای محافظت از همسایهاش ــ وظیفهای که برای انجام آن به کار گمارده شده بود ــ به جوانی غیرمسلح شلیک کرد. فارغ از اینکه مارتین تهاجم را آغاز کرد یا نه (ادعایی که جورج در دادگاه علیه تریوان طرح کرد)، او براساس یک فانتزی فرهنگی عمل کرد؛ قهرمانی سیاهپوست که با خیابانهای نژادپرست آمریکا در ستیز است. او هیچ تصوری نداشت از اینکه فرد مقابلش، با اسلحهای وحشتناک از او پذیرایی خواهد کرد و در نهایت، فلوریدا را به مکانی ناامن تبدیل خواهد کرد.
مارتین هم ــ درست مثل زیمرمان ــ دلایلی داشت برای اینکه احساس کند در معرض تهدید است و این موضوع را در تماس با دوست خود راشل ژانتل3 هم گفته بود. بهتعبیر حقوقیِ آلافر برک4، اگر دادگاه، مارتین را در حال دفاع از خود تشخیص میداد، آنگاه متهم نیز فرد دیگری میبود. همین مسئله نشانگر پوچی اتفاقی است که در آن محله رخ داد.
جدالها دربارۀ این حادثه بالا گرفت. هر کدام از آن دو نفر براساس روایتی فرهنگی عمل کرده بودند که فضا را برای کنجکاوی، تحقیق و بحث بیشتر میگشود. فانتزیهای آن دو، تصور همدلیِ مبتنی بر «سلام، خوبی؟» را که مبنای یک زندگی شهروندی است، کنار زده بود. در حقیقت، آنها بر مبنای خشونتی عمل کرده بودند که ترسولرزها و سودهای اقتصادی را در صنعت سرگرمی ایجاد کرده بود. طبق یافتههای جورج گربنر5، پژوهشگر رسانه، تماشای زیاد تلویزیون باعث میشود شما در محلهتان بیشازحد احساس خطر کنید.
دانشآموزی که میخواست همانند پدرش از پیش خود و بر مبنای قانون اخلاق، قضاوت اخلاقی کند، اینگونه میاندیشید که اِعمال قانون باید از طریق اجبار و زور باشد، نه از طریق گفتگو بر مسائل مورد اختلاف. فرهنگ جوانان سیاهپوست نیز آنها را به رفتار مبهمِ کسی چون زیمرمان، بدگمان کرد؛ فارغ از اینکه او یک پلیس است یا یک یاغی!
پس، این داستان، داستانِ ناتوانی یک تمدن برای کنترل پارانویا6 و فانتزیهای ابرقهرمانی است. آنچه این داستان را به داستانی غمانگیز تبدیل میکند، ترکیب پرخاشگری اخلاقی7 و اشتیاق به طردِ «دیگری» است.
پرخاشگریِ اخلاقی شامل طیفی از رفتارها میشود؛ از ظاهرسازی و قلدری گرفته تا بهرهبرداری نظامیافته از عقیدۀ برحقبودن برای ترساندن و کشتن. تاریخ پُر است از خشونتهای آشکاری همچون خشونت مذهبی، تعقیبوگریز، شکنجه و جنگ. اما بدخواهی ریاکارانه در جایگاهی فردی بر حق نیز میتواند همانقدر خشونتبار باشد، درست همانند وقتی که سیاستمداران، سهم غذایی فقیران را کاهش میدهند.
خشونت اخلاقی اساساً با حس اعتمادبهنفس همراه خواهد بود. بهعبارت دیگر، خشونت اخلاقی با هستۀ شخصیتی انسانها آمیخته است. کارن هورنای8 نیز فرهنگهایی را مشاهده کرده است که در آنها «بایدها» از همان آغاز کودکی، شخصیت کودکان را قالبریزی میکند. این والدین هستند که در ابتدا شما را با ارزشهای اخلاقی آشنا ساخته کردهاند، بسیار قبلتر از آنکه شما تشخیص دهید چهکسی شایستگی این کار را دارد. انسانها این «بایدها» را علیه یکدیگر استفاده میکنند؛ به همین دلیل است که ما از دیکتاتورها میترسیم. وقتی شما کسی را خطاکار میدانید و به همین دلیل او را سرکوب میکنید، حس بهتری دارید و اعتمادبهنفس بیشتری در خود میبینید. اگر شما از خشونت اخلاقی برای نابودکردن دیگران استفاده میکنید ــ همانند آنچه که در آشوویتز9 اتفاق افتاد ــ آنگاه حس خدایی به شما دست میدهد.
این فانتزی بسیار بیرحمتر خواهد بود آنگاه که دیوانهوار هرگونه آگاهی و عقلانیت را کنار میگذارد؛ مانند تعقیب ساحران و پاکسازیهای قومی. وقتی در حال جوشوخروش هستید، کنارزدن موانعِ پیشِ رو، منجر به کشتاری بیرحمانه خواهد شد. اما در فرهنگ امروز آمریکا، طردکردن، کنشی رایج در فیلمها، اخبار، ورزش و بلندپروازیهای نظامی است. منع و طرد دیگران اکنون تبدیل به یک سَبک10 شده است. از این رو، میبینیم که در بسیاری از کشتارهای بیرحمانه، از یک سبک و سیاق پیروی میشود. انتخابهای ما همواره از فرهنگ تأثیر میگیرد. وقتی شما عصبانی میشوید، در نحوۀ آشکارکردن عصبانیتتان هم باید دست به انتخاب بزنید. چه آگاهانه چه ناآگاهانه، در این کار از الگوها پیروی خواهید کرد. اگر همه مجذوب خشونت با اسلحه شوند و شما نیز به این خشونت بپیوندید، بدنامی شما برای این کشتار، باز هم برای جهانیان الگو خواهد شد.
اما اینجا گیر میافتید. طردکردن، بیرحمانه مبهم است. از سویی، رهاکردن خشم برای کنارگذاشتن موانع، سرزنش دیگران را به دنبال دارد. از سویی، طردکردن دیگران بهعنوان یک مانع، میتواند جذّاب باشد. انواع صداهای فرهنگی، از ورزش و جنگ گرفته تا تبلیغات، این نوید را میدهند که اگر بتوانید موانع خود را کنار بگذارید، میتوانید از منابع شگفتانگیزی در خود استفاده کنید؛ تبدیل بشوید به یک میلیونرِ جسور، یک ورزشکار المپیک یا یک گانگستر شکستناپذیر. در زبان عامیانه میگوییم «برو و انجامش بده!»11. سوپرمن12، زمانیکه لباس کلارک کنت13 را به بیرون میاندازد و شنلِ ابرقهرمانی و بندِ ران خود را نشان میدهد، این فانتزی را تبدیل به یک الگو میکند. این کار، عشقبازی با طردکردن است. کُشتی حرفهای این عشقبازی را بهصورت کاذب نمایش میدهد، اما قاتلان آن را زندگی میکنند.
ابهام دوم این است که طردکردن حد و مرز مشخصی ندارد. چه مقدار طردکردن کافی است؟ طردکردن، زمانیکه فشار انگشت روی ماشه میتواند منجر به حداکثر خشونت شود و یک کودک یا شهر هیروشیما را از بین ببرد، بهطرز وحشتناکی کُشنده است. اسلحۀ جورج زیمرمان از فانتزی طردکردن پشتیبانی میکرد. او فقط با داشتن یک اسلحه، دلیلی نداشت تا به تریوان سوءظن پیدا کند. او متوجه نشد که تریوان مارتین نیز طرد شدهاست تا اینکه مشتش بینی زیمرمان را شکست.
همانطور که بسیاری از رَپِرهای ولخرج نشان میدهند، درآمیختن دیوانهوار با طردکردن یکی از نشانههای فانتزی «پسر بد»14 در فرهنگ پاپ است. تریوان مارتین با نقش پسر بد عجین بود، چندین بار از مدرسه محروم شد و یک بار پلیس، به او مشکوک شده بود، چون جواهرات زنانهای را در کولهپشتیاش پیدا کرده بود. در یک تصویر تلفن همراه، او با یک گیاه ماریجوانا در گلدان ژست گرفت و در تصویر دیگری با هر دو دست، به دوربین، انگشتان خود را نشان داد. او هیچ سوءسابقهای نزد پلیس نداشت، اما همین مسأله، ابهام حد و مرز قانونشکنی در خیابانها را بیشتر آشکار میکند.
از قضا، زیمرمان بیشتر از مارتین یک «پسر بد» بود. در سال ۲۰۰۵، او به دلیل حمله به یک پلیس دچار مشکل شد و با پیگیری نامزد سابقش دستور بازداشت او صادر شد. او در هویت شغلی جدیدش بهعنوان ناظر اخلاقی محله، در یک تماس ضبط شده با پلیس، دربارۀ «یاغیهای لعنتی» و «این احمقها، همیشه فرار میکنند» گلایه میکند. این صدای عاقلانۀ قانون نیست. پس ممکن است که زیمرمان از پرخاشگری اخلاقی استفاده کند تا اعتمادبهنفس بیشتری در خود ببیند.
تصویر فرهنگی بزرگتر را فراموش نکنیم. زیمرمان، جاهطلبیِ ملّت خود برای تبدیلشدن به «پلیس جهانی»15 را تکرار میکند. در اساطیر آمریکایی، نگهبان محله شبیه «مرد دقیقه16» است. امروزه، ساعت مچی وسیلهای است برای جاسوسی از شهروندان و علیه اسنودنهای بالقوّه17، که گزارش میدهند و حاضر به همکاری با دولت نیستند.
واکنش فیزیکی بیش از حد به تهدید بالقوّه، از حمایت رسمی در «دکترین بوش»18 برخوردار است؛ در هر نشانهای از تهدید، ایالات متّحده اجازه دارد «اول شلیک کند و بعد سوال بپرسد»19. ذهنیت بوش/ چینی20، جنگ سرد و نابودی متقابل مهاجم را به یاد میآورد؛ سیاست شروع یک حملهی متقابل در لحظهای که موشکی نقطهای را در داخل مرزها مورد اصابت قرار میدهد. حمله به عراق به طرز بدبینانهای از این ذهنیت استفاده کرد و با «شوک و هیبت» برای مقابله با یک حملهی قریبالوقوع برخورد کرد: دروغی بیمارگونه که اعتراض مردم را برانگیخت و قبل از اینکه آمریکا – همان پلیس جهانی – مجبور به عقبنشینی شود، بیش از ۱۰۰ هزار غیرنظامی را کشت.
مانند «دکترین بوش»، قانون فلوریدا یعنی «از خودت محافظت کن»21 فرض میکند که هر گونه تهدیدی برای امنیت شما مستلزم خشونت کامل است. امروز میتوانید این ایدۀ عجیب را در استفاده از پهپادهای غیرقانونی برای ترور مظنونان مشاهده کنید؛ بدون محاکمه، بدون مدرک، بدون تجدیدنظر. با توجه به تراکم جمعیت، پهپادها بهاندازۀ تفنگ زیمرمان خطرناک هستند، که بدون آن، داستان تا این اندازه غمانگیز نبود.
این میزان از خشونت خودسرانه موجب مرگ بیگناهان نیز میشود. تنها در سالهای اخیر، شواهد غیرقابل انکار مرتبط با DNA به ما نشان دادهاند که بیگناهان را زندانی کردهایم یا به قتل رساندهایم. اما در مواجهه با شواهد DNA، برخی از دادستانها احتمالاً بهدلیل اجتناب از احساس گناه بارها از بازگشایی چنین پروندههایی امتناع کردهاند. بااینهمه، چهچیزی میتواند نفرت انگیزتر از رنج مردم بیگناهی باشد که محکوم به ترور و مرگاند؟ تجاوز اخلاقی، تاد کامرون ویلینگهام22، را در تگزاس به قتل رساند و حتی شهادت متقن در دادگاه تجدیدنظر نادیده گرفته شد. فرماندار پری23، که خود در تخلّفات قضایی دست داشت، آشکارا در تحقیقات، خرابکاری کرد.
عقل عرفی در آمریکا اغلب به گونهای رفتار میکند که گویی اخلاق و طردساختن بهصورت «طبیعی» همراه یکدیگر هستند. در واقع، آنها میتوانند مانند هر ابزار یا سلاح فرهنگی دیگری مورد استفاده قرار بگیرند. ساعاتی پس از آن که دادگاه عالی، نقض قانون حق رأی24 را تأیید کرد، فرماندار پری در تگزاس قانون تبعیضآمیز شناسایی رأیدهندگان براساس یک شمارۀ شناسایی را ــ بهعنوان ابزاری برای خنثی کردن تقلّب که هیچ مدرکی برای آن وجود ندارد ــ تصویب کرد.
پلیس تگزاس اخیراً جاستین کارترِ25 ۱۸ ساله را با وثیقۀ پانصدهزار دلاری زندانی کرد. یک زن کانادایی به آنها گفته بود که دو ماه پس از کشتار نیوتاون26، در بحثی در فیسبوک، کارتر شوخی کنایهآمیزی در مورد قتل بچههای مدرسه انجام داده و در پرانتز علامتهای (lol) و (j/k)27 را آورده است. این زن فهمیده بود که جاستین در کودکی نزدیک یک مدرسۀ ابتدایی زندگی میکرده است. متمّم اول قانون مشروطۀ آمریکا28 قرار است به ما اجازۀ آزادی بیان دهد، اما آیا نژادپرستی، جهل و خشونتِ پلیس و قضات را تشدید نکرده است؟
در مورد جاستین کارتر، به نظر میرسد که دادستان، جنیفر ثارپ29، از پرخاشگری اخلاقی استفاده میکند تا برای رأیدهندگانِ متعصّب آمریکایی، شخصیتی سختگیر به نظر برسد. در فرهنگی که احمقانه خود را میترساند و به دنبال قربانیهای آسان میگردد، وسوسۀ قهرمانیِ ارزانقیمت، اعتیادآور است. بله، جنایتکاران شَرور در اطراف ما، در والاستریت30، با لباسهای اتوکشیده و همچنین در کوچههای تاریک وجود دارند. اما فرهنگ اِعمال خودسرانۀ قانون که فاجعۀ زیمرمان را خلق کرد، ثروتمندان خائن و قدرتمندان منحرف را مجازات نمیکند. در عوض، این فرهنگ از اخلاقیاتِ ساختگی برای انتخاب افراد بیدفاع استفاده میکند. مانند همۀ فرهنگها در همۀ دورانها، ایالات متحده برای قهرمانان حریص است و ما آنها را همان گونهای تولید میکنیم که استان گوانگدونگ31، در چین کفشهای خود را تولید میکند. بهطرزی سرگیجهآور و کنایهآمیز، تریوان مارتین جان خود را از دست داد و دریچهای را به روی فانتزیهای قهرمانی در قرن جدید باز کرد.
باز هم به خاطر داشته باشید که پرخاشگری اخلاقی و طردکردن دو روی یک سکّهاند. بنابراین، قانون دیوانهوارِ فلوریدا ــ یعنی «از خودت محافظت کن» ــ با قانون حداقل مجازات32، دستبهدستِ هم میدهند. جورج زیمرمان، قاتلی بیگناه است، درحالیکه ماریسا الکساندر33، زن سیاهپوستی که برای جلوگیری از تهاجم شوهرِ همسرآزارِ خود یک تیر اخطار بیخطر به سقف شلیک کرد، بیستسال به زندان میرود. جداکردن آموزۀ دفاع از خود از بافت فرهنگی آن، هم ناعادلانه است هم دردسرساز. اگر شهروندان مسلّحِ اهل فلوریدا احساس خطر کنند، بخواهند از خود محافظت کنند و به یکدیگر تیراندازی کنند، آیا راهحل این است که هر زمان که برای اولین بار غریبهای را دیدند شروع به شلیک کنند؟ آیا قانونگذاران از این پارانویا حمایت خواهند کرد؟
پی نوشت
- Trayvon Martin
- George Zimmerman
- Rachel Jeantel
- Alafair Burke
- George Gerbner
- Paranoia؛ افراد دچار پارانویا معمولاً فکر میکنند که دیگران برای آزار و اذیت آنها میکوشند یا فکر میکنند که دیگران به دنبال توطئه علیه آنها هستند.
- Moral Aggression
- Karen Horney
- Auschwitz
- Style
- Go for it!
- Superman
- Clark Kent
- Bad Boy
- Global Policeman
- Minute Man: مجسمهای از یک شخصیت نظامی در آمریکا.
- اشاره به ادوارد اسنودن (Edward Sniwden) افشاگر و کارمند سابق سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا.
- Bush Doctrine
- Shooting first and asking questions afterward
- Bush/Cheney
- Stand your ground
- Todd Cameron Willingham: یک متهم آمریکایی بود که به اتهام قتل ۳ کودک خود محکوم و اعدام شد. اما حکم اعدام او بعدها مورد مناقشه قرار گرفت.
- Perry
- voting rights act: قانونی که به ممنوعیت هرگونه تبعیض نژادی به هنگام رای دادن، اذعان میکند.
- Justin Carter
- Newtown Massacre: اشاره به تیراندازی در مدرسه سندی هوک (Sandy Hook) در سال ۲۰۱۲
- نشانههایی در نوشتار عامیانه برای طنزآلود بودن.
- The First Amendment: متمم اول قانون اساسی ایالات متحده آمریکا حکومت را از وضع قوانین برای تثبیت یک دین به عنوان دین رسمی، ممنوع کردن اعتقاد آزاد به دین، یا محدود کردن آزادی بیان باز داشته و حق تجمع صلحآمیز، یا حق شکایت به منظور جبران خسارتها از سوی دولت را به رسمیت میشناسد.
- Jennifer Tharp
- Wall Street
- Guangdong
- minimum sentencing law: قانونی که به قضات اجازه میدهد حداقل زمان زندان را برای مجرمان تعیین کنند.
- Marissa Alexander