بیا که نوبت اُنس و اُلفت است ای دوست | «دوستی» از منظر آیریس مرداک
آیریس مُرداک: این نویسنده و فیلسوف، چهچیزی دربارۀ دوستی میتواند به ما بیاموزد؟
ممکن است دوست پیداکردن، برای برخی راحتتر از بقیه باشد، ولی بهصورت کلی، همۀ ما از یک معیار یکسان برای شکلدادنِ روابط استفاده میکنیم. ما به کسانی جذب میشویم که یا علایق مشترکی با ما دارند یا کسانی که بهسادگی دوستشان داریم و تحسینشان میکنیم.
هنگامیکه دوست پیدا میکنیم، معمولاً برای او احترام زیادی قائل میشویم. از دوستانمان تعریف میکنیم، بهگونهای که حتی گاهی ویژگیهای منفیشان را نادیده میگیریم یا کماهمیت میشماریم. برای بسیاری از مردم، همین دیدگاه مثبت، هستۀ اصلی دوستی است. دوست «خوب»بودن بهمعنای مثبتاندیشی و احساس خوب نسبتبه آنها و همچنین باملاحظه رفتارکردن با آنهاست.
این نوع دوستی را، دوستیِ «بدون شناخت1» مینامم که اصلاً نیاز نیست دیگری را حقیقتاً بشناسی یا بفهمی، بلکه مطابق این نگاه، داشتن باورهای منفی دربارۀ دوستان (حتی اگر این باورها موجه باشند) شما را به دوست بدی تبدیل میکند.
بهعنوان یک اخلاقپژوه که دربارۀ دوستی و فضیلت، پژوهش کرده است، بهنظرم درست نیست که اینگونه به مفهوم دوستی بنگریم. این مفهوم، تمام آنچه را که از دوستی میخواهیم، دربرنمیگیرد. من آثار آیریس مُرداک2، رماننویس و فیلسوف بریتانیایی ـ ایرلندی را مطالعه کردهام و بهنظرم نوشتههای او نگاه کاملتری از دوستی به ما عرضه میکنند.
مُرداک بهعنوان یک زن که در محیطی کاملاً مردسالار کار میکرد، جایگاهی کمنظیر در فلسفۀ قرن بیستم دارد. همچنین، او یک افلاطونگرای علاقهمند به «خیر مطلق3» بود، آنهم در دورهای که چنین نظریهپردازیهای متافیزیکیای بهشدت مورد انتقاد قرار میگرفت. او رماننویسی بسیار موفق بود که در شمار زیادی از کتابهایش، سختیها و مشکلات روابط صمیمانه را بررسی کرده است.
عشق، شناخت است
بسیاری از آثار فلسفی مُرداک، اهمیت اخلاقی عشق را (که بهنظر من، بخشی از دوستی است)، بررسی کرده است. او عشق را بخشی مرکزی از زندگی اخلاقی ما در نظر گرفته است، درحالیکه در فلسفۀ اخلاقِ زمانۀ او این مسئله کاملاً نادیده گرفته شده بود، ولی در مقابل، توجهِ فراوانی به زبان اخلاق میشد.
برخلاف آن نگاه به دوستی که پیشتر توصیفش کردم، مفهوم عشق نزد مُرداک، «بدون شناخت» نیست؛ بلکه در مقابل، پیشنهاد او این است که فهمیدن شخص دیگر، جزء مهمی از عشق است (بنابراین، «فهمیدن» جزئی از دوستی است، چراکه احتمالاً دوستی مرتبط با عشق است).
این عبارات را نگاه کنید:
عشق، درککردن افراد است. … عشق … کشف واقعیت است. (والا و خوب4، ۱۹۵۹)
عشق شناختِ فرد است. (سیطرۀ خیر5، ۱۹۷۰)
در این نقلقولها میتوانید نگاه مُرداک به عشق را ببینید؛ یعنی همان شناخت دیگران یا دیدنشان همانطور که واقعاً هستند. این مطلب یعنی درکِ دوست بهمثابۀ یک شخص که هم ویژگیهای مثبت دارد هم ویژگیهای منفی.
درخور توجه است که مُرداک فکر میکرد شناخت یا فهم واقعی شخص دیگر، تکلیفی سخت است: «این یک تکلیف است تا به جهان بیایی و آن را همانطور که هست ببینی». مطابق روانشناسیِ فرویدی که مُرداک در کتاب «حاکمیت خیر» به آن پایبند است، انسانها دارای این استعداد منفیاند که «خیالپردازی کنند6»، چراکه از رویارویی با حقیقت امتناع میورزند؛ زیرا ممکن است به «خودهای شکنندهمان7» آسیب بزند.
بنابراین، درحالیکه ممکن است ما یک گرایش فطری خودخواهانه داشته باشیم که به خیالپردازیهایی اطمینانبخش دربارۀ خوب بودن بقیۀ مردم (مخصوصاً دوستانمان) باور داشته باشیم، اما دوستی حقیقی از ما میخواهد که صبور، مهربان و پذیرای ویژگیهای بد آنها هم باشیم.
توجه عاشقانه
دوست خوبی برای دیگران بودن، مرتبط با آنچیزی میشود که مُرداک «توجّه عاشقانه8» مینامدش؛ یعنی آنها را صبورانه و همراه مراقبت، مورد ملاحظه قرار دهی و همیشه تلاش کنی نسبتبه آنچه واقعاً هستند بهعدالت رفتار کنی.
در نگاه مُرداک به دوستی، یک دوست خوب بودن با شناخت یا فهم دقیقتر دوستانمان مرتبط است. به راهی فکر کنید که یک رابطۀ دوستانه تکامل پیدا میکند؛ یک نفر ممکن است در ابتدا چند نکته را دربارۀ علایق دوستش بداند، مانند اینکه از موسیقی کلاسیک لذت میبرد. با گذشت زمان، یک دوست خوب، اینچنین نیست که تنها همین را بداند که دوستش از موسیقی کلاسیک لذت میبرد، بلکه این را هم میداند که دقیقاً چه نوع موسیقی خاصی را دوست دارد و اینکه چهچیزی را در مورد آن، دوست دارد و اینکه چه اهمیتی در زندگیاش دارد. این فهم عمیق از دیگری، بهطورِطبیعی به دوستی رضایتبخشتری منجر میشود.
درحالیکه ممکن است ما یک گرایش فطری خودخواهانه داشته باشیم که به خیالپردازیهایی اطمینانبخش دربارۀ خوب بودن بقیۀ مردم (مخصوصاً دوستانمان) باور داشته باشیم، اما دوستی حقیقی از ما میخواهد که صبور، مهربان و پذیرای ویژگیهای بد آنها هم باشیم.
با توضیحی که بیان شد، دوستیِ مُرداکی این ایده را که دوست خوببودن، نیازمند داشتن باورهای مثبت ــ هرچند غلط ــ دربارۀ دوستان است، رد میکند. اگر دوستی، وابسته به شناخت صادق از شخص دیگر است، غیرممکن است که از ما بخواهد باورهای نادرستی در موردشان داشته باشیم.
چگونه ممکن است این مطلب با امور دیگری که معمولاً از دوستان انتظار داریم، مانند اینکه با ما خوب برخورد کنند و هنگامیکه به آنان نیاز داریم کمکمان کنند، سازگار باشد؟ وقتیکه صادقانه و عاشقانه شخص دیگر را ببینیم و بفهمیم، شیوۀ صحیح رفتار با آنها نیز بهطورِ طبیعی بهدنبالش خواهد آمد. نیازی نیست از خودمان پرسشهایی اینچنین بپرسیم که «آیا باید خودم را برای کمک به دوستم که نیازمند است بهزحمت بیندازم؟»، چراکه صِرف دیدن نیازشان، ایجاب میکند که بهدرستی عمل کنیم.
دفعۀ بعد که یکی از دوستانتان کاری کرد یا حرفی زد که با آن مخالف بودید، به آیریس مُرداک فکر کنید؛ بهجای اینکه نقص و خطایشان را نادیده بگیرید، تلاش کنید آن را بهعنوان جزئی از کلی که هستند، بپذیرید. چهبسا این کار دوستیتان را قویتر کند.