نگاهی به اخلاق از دریچۀ علوم تجربی | عصبشناسی اخلاق چیست؟
وینسنت دی نورسیا1 این نظریه را صورتبندی میکند که چگونه نحوۀ عملکرد مغز، اخلاق را پدید میآورد. عصبشناسی اخلاق چیست؟
«زمان آن فرا رسیده است که مسئولیت اخلاق را موقتاً از دوش فیلسوفان برداریم و آن را به دست مطالعات زیستشناختی بسپاریم.» (ادوارد اُ. ویلسون2، زیستجامعهشناسی: تلفیق نوین).
چرا حیوانات مغز دارند؟ برای اینکه در محیطهای ناامن و اغلب تهدیدآمیز، زنده بمانند. کریستف کُخ3 در کتاب جستوجوی آگاهی (۲۰۰۴) مینویسد: «ادراکِ آگاهانه زمانی سودمند است که حیوانات با شرایطی جدید یا ناآشنا روبهرو میشوند و برای ارزیابی چند راه مختلف و انتخاب از میان آنها، به پاسخی جدید و غیرکلیشهای نیاز دارند.» تئودوسیوس دوبژانسکی4 هم در کتاب تأثیرگذار خود، تکامل، ژنتیک و انسان مینویسد: «تقریباً هیچ تردیدی وجود ندارد که رشد توانایی مغز و هوش، نیرویی تعیینکننده در فرایند تکامل بوده است، چون قدرت و توانایی مغز، فواید چشمگیری برای سازگاری و بقا به همراه دارد.» آنتونیو داماسیو5، متخصص عصبشناسی اخلاق، نیز با این دیدگاه موافق است. کتاب نوآورانۀ او در زمینۀ عصبشناسی اخلاق6، خطای دکارت (۲۰۰۶)، بر این ادعای معروف اسپینوزا استوار است که آغاز اخلاق، تلاش انسان برای تداوم هستی خویش است؛ یعنی همان انگیزۀ زیستی برای بقا، بهروزی و تولیدمثل (من برای هر سه واژه، از «بهروزی7» استفاده خواهم کرد). اما کار به اینجا ختم نمیشود. جنبهها و ملاحظات دیگری فراتر از این نقطۀ شروع وجود دارد که باید در نظر گرفته شوند.
داماسیو بهروشنی توضیح نمیدهد که مغز، چگونه امکانِ سازگاری با محیطهای درحالتغییر را برای نخستیسانان8 و انسانها فراهم میکند. سارا سولا9 در مقالهاش (در مجلۀ علمی PLOS Biology، آوریل ۲۰۰۶) این ایده را مطرح میکند که نقش اصلیِ مغز ما بهمثابۀ یک رابط، برقراری تعامل با دنیای بیرون است. این رابط دارای دو جزء اساسی است: پردازش اطلاعات حسی و کنترل حرکت. درحقیقت، مغز، شبکهای از ارتباطات حسی ـ حرکتیِ ما را پشتیبانی میکند و احساسات ما را با رفتارهای ما مرتبط میسازد. اما باید ببینیم که «پردازش اطلاعات حسی» مستلزم چهچیزی است. این مسئله، یک چالش مهم است، چون در هر لحظه، چشم، گوش، بینی و پوستِ ما، پیامهای بیشماری دربارۀ محیط اطراف و وضعیت بدن دریافت میکند. مغز نهتنها پیامهای حسیِ محیط خارجی را پردازش میکند، بلکه باید این پیامها را با دادههای تولیدشدۀ درونی دربارۀ فرایندها و تواناییهای اصلی بدن هماهنگ کند (این حس آگاهانۀ درونی، یا حس عمقی10، همان آگاهی از حالات جسمانی است که میتوان آن را حس ششم هم نامید). بنابراین، به نظر میرسد در ابتدا، توانایی شناختی حسی ـ حرکتیِ مغز، تا حد زیادی به تفسیر پیامهای پیرامون بدن و محیط اطراف آن بستگی دارد و پس از آن است که به محرکهای محیطی پاسخ میدهد تا بهروزی موجود زنده را تضمین کند.
آنچه معمولاً به آن، «پردازش اطلاعات» میگوییم، همان تبادل پیام میان نورونها در مغز است. تغییر در پیوستگی شبکههای عصبی (یعنی گروههایی از نورونهای مغز که با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند) و همچنین عملکرد سامانۀ فعالکنندۀ شبکهای مغز که بیداری و آگاهی ما را تحریک میکند، تجربۀ آگاهانه را فعال و از آن پشتیبانی میکند. اینکه چگونه مغز حجم عظیمی از پیامهای دریافتی و ارسالی به بدن را پردازش میکند، در فهمیدن نقش مغز در پرورش هوش اخلاقی توسط انسان، نکتهای کلیدی است. حجم بالای سیناپسهای الکتروشیمیایی که با سرعت بالا کار میکنند، به مغز اجازه میدهد تا جریان پیوستۀ پیامهای منتقلشده از طریق گیرندههای حسی بدن را پردازش و فیلتر کند، و بهسرعت، پاسخهای حرکتیِ لازم برای فعالکردن سلامت کلی بدن را ارائه دهد. در واقع، در هر لحظه، صد میلیارد نورون مغز انسان، تریلیونها سیناپس را بهصورتِ الکتروشیمیایی فعال میکنند که یک نورون را به نورون دیگر متصل میکند و پیامهای بیشماری را در میان شبکههای متعدد ردوبدل میکند. این ارتباطات عصبیِ گسترده، فقط بهدلیلِ سرعت بالای پیوند میان نورونها امکانپذیر است. سیگنالهای الکتریکیِ ساده که از رفتارهای بازتابی نسبتاً ساده11 پشتیبانی میکنند، تقریباً ۰٫۲ میلیثانیه طول میکشد تا از شکاف سیناپسی12 بین نورونها عبور کنند. ازسویدیگر، پیامهای شیمیاییِ پیچیدهتر که رفتارهای پیچیدهتر و منعطفتری را امکانپذیر میکنند، به ۲ میلیثانیه برای عبور از همان شکاف نیاز دارند.
پس وظیفۀ اصلی مغز، ارتباط است، نه انجام کار. این بدن است که کار میکند. بنابراین، نادرست و گمراهکننده است که مانند برخی افراد، مغز را یک ماشین بدانیم. مغز یک وسیلۀ ارتباطی الکتروشیمیایی است، نه یک سیستم یا دستگاه مکانیکی. علاوهبر این، استدلال منطقی یا ریاضی بهسبب دقت، سختی و ماهیت مکانیکیاش نمیتواند زمینهساز سازگاری محیطی مغز باشد. این سازوکاری نیست که مغز با آن کار میکند. این مغزِ ارتباطی، شبیه به کامپیوتر دیجیتالی نیست که بر منطق دوتایی13 متکی باشد. بهجای آن، براساس منطق فازی14 و بر پایۀ احتمال عمل میکند که نمایش دقیقتری از ویژگیهای متنوع اتصالات سیناپسی از نظر قدرت، زمان، مکان و حجم آنها منعکس میکند. علاوهبر این، مسیرها و فرایندهای عصبی دائماً در حال اصلاح، تغییر، سازماندهی و ترکیب دوبارۀ اجزای عصبی در مغز هستند. این ویژگیِ شناختهشده، انعطافپذیری عصبیِ مغز ارتباطی است. بدون انعطافپذیری عصبی، هوش یا احساسِ مشاهدهشده در حشرات، ماهیها، پرندگان یا گونههای جانوری از جمله انسان، ممکن نخواهد بود. بدون شک، تمام عملکردهای روانی تنها بهسبب تواناییهای مغز امکانپذیر است. در واقع، تمام این قابلیتهای روانی اعم از خودآگاه یا ناخودآگاه و ارادی یا خودکار، بهوسیلۀ مغز فعال میشوند. این عملکردها، شامل شناخت حسی و عقلانی، عواطف و احساسات، تأمل، افکار، استدلال، توانایی تعیین و پیگیری اهداف، فرایند برنامهریزی و تصمیمگیری و خودشکوفایی15 است. به عقیدۀ هاوارد گاردنر16، استاد تعلیم و تربیت در دانشگاه هاروارد، هوش، انواع مختلفی دارد: هوش جسمانی ـ حرکتی، روانشناختی (یا درونفردی17)، زبانی، ریاضی ـ منطقی، مکانمند، زمانمند و هوش اجتماعی (یا بینفردی18) که ارتباط نزدیکی با هوش اخلاقی دارد. همۀ این هوشها به تواناییهای ارتباطی مغز نسبت داده میشوند. بااینحال، بقای موجودات هوشمند در درجۀ اول نه بهسبب تواناییهای روانی آنها، بلکه بهدلیل برخورداری از قابلیتهای حسی متعدد است. این قابلیتهای حسی، این توانایی را به آنها میدهد که پیامهایی را دربارۀ فرصتها و تهدیدهای محیطی دریافت و تفسیر کنند. برخلاف پردازش عصبی گستردهای که با ورودیهای حسی ناخودآگاه رخ میدهد، آگاهی، بر اشیا یا محرکهای نسبتاً ساده متمرکز است. علاوهبر این، احساسات خودآگاه نسبتبه پاسخهای حسی خودکار و ناخودآگاه، به محرکهای محیطی و بدنی واکنش بسیار کندتری نشان میدهند. تحقیقات بنجامین لیبت19 نشان داده است که پاسخ دوم ۱۵۰ میلیثانیه طول میکشد، که بیش از سه برابر سریعتر از پاسخهای آگاهانه است که ۵۰۰ میلیثانیه طول میکشند. همچنین، هوشیاری آگاهانه20 (داشتن حس خودآگاهی و آگاهی از محیط اطراف، افکار، احساسات و ادراکات)، از فرایندهای خودکار اساسی که در تنظیم زیستی خودکار عصبی دخیل هستند (شامل عملکردهای مختلف بدن مانند ضربان قلب، تنفس و هضم) و هماهنگی دقیق حرکتی (شامل کنترل و هماهنگی دقیق حرکات ماهیچهای برای انجام کارهای پیچیده مانند نوشتن یا نواختن آلات موسیقی که بهوسیلۀ تمرین خودکار میشوند و پس از تسلط به حداقل تلاش آگاهانه نیاز دارند)، متمایز است. این وظایف، به سرعتِ بالاتر و حجم بیشتری از فرایندهای خودکار نیاز دارند. بنابراین، ادراک آگاهانه همیشه سازگارترین پاسخ روانشناختی به پدیدههای محیطی نیست. در واقع، اگر دروناندیشی21 منجر به حواسپرتی از محیط اطراف شود، میتواند بهروزی فرد را به خطر بیندازد22.
فرایند تصمیمگیری، صرفنظر از ماهیت ارادی یا آگاهانهبودن آن، از نظر سرعت و ظرفیت با محدودیتهایی مشابه با محدودیتهای آگاهیِ مبتنی بر خودآگاهی روبهروست. در واقع، تصمیماتی که کاملاً آگاهانه و ارادی هستند، احتمالاً به زمان بیشتری برای یکپارچهسازی قابلیتهای اجرایی مختلفِ درگیر در تصمیمگیری نیاز دارند. مایکل دوبین23 در کتاب خود، مغز چگونه کار میکند (۲۰۰۲)، عملکردهای مختلف دخیل در فرhیند تصمیمگیری را فهرستوار بیان میکند: تجسم و هدفگذاری، یادآوری تجربیات و تصمیمات گذشته، انتخاب از میان گزینههای موجود، تصمیمگیری دربارۀ بهترین روش اقدام، اجرای اقدام انتخابی، نظارت بر تفاوت میان نتایج واقعی، اهداف منظور و یادگیری از اشتباهات برای بهبود عملکرد در آینده. دوبین خاطرنشان میکند که با توجه به پیچیدگیهای موجود در تصمیمگیری، هیچ ناحیۀ عصبی بهتنهایی تصمیمگیرنده نیست. همچنین، تقلیل یا ترکیب تمام این کارکردهای اجرایی در یک قدرت واحدِ ساده همچون اراده، امکانپذیر نیست.
با وجود این، اندیشۀ آگاهانه و تصمیمهای ارادی نهتنها در رفتار اخلاقی، بلکه در رفتار غیراخلاقی نیز نقش دارند. همچنین، کنترل عقلانی رفتار، لزوماً تضمین نمیکند که کارهای ما اخلاقی شود. در فلسفۀ افلاطون، عقل، فضیلتمند است، چون وظیفه دارد احساسات، عواطف و امیال اخلاقی مشکوک را مهار کند. در مقابل، سیصد سال پیش، باروخ اسپینوزا تبیین کرد که احساسات، واکنشهای جسمانیِ هوشمندانه و باارزشی است که به بهروزیِ عاملِ آن رفتار کمک میکند و بهاینترتیب، ذاتاً اخلاقی است. عصبشناسی اخلاقیِ نوین، دیدگاه اسپینوزا را تأیید میکند. برای مثال، آنتونیو داماسیو در خطای دکارت، این بحث را مطرح میکند که احساسات، به ظهور رفتار اخلاقی کمک میکنند. به نظر او، احساسات، ارزیابیهای عصبی هوشمندانهای از محرکهای محیطی هستند. این ارزیابی، براساس تأثیر پیامد محرکها بر بهروزی فرد انجام میشود. براساس این خوانش، احساسات، نقشِ محوری در هوش (جنبههای شناختی) و اخلاق (تصمیمگیریهای اخلاقی) دارند. شش احساس اصلی وجود دارد: خشم، ترس، نفرت، تعجب، غم و شادی. مثلاً، آمیگدال24 که در بخش پایینی مغز قرار دارد، با پیوند میان فرایند شناختی توجه و پاسخهای احساسی، به فرد کمک میکند تا به ابراز خشم، ترس و نفرت دیگران واکنش آگاهانه نشان دهد. به گفتۀ داماسیو، مغز در پاسخ به خطری قریبالوقوع، احساس ناخوشایندی در شکم25 ایجاد میکند که او آن را نشانگر جسمی26 مینامد. عواطف منفی همچون سازوکار دفاعی مغز عمل میکنند و در هنگام مواجهه با تهدیدات احتمالی، واکنش «جنگ یا گریز27» را برمیانگیزانند. به نظر من، احساس وظیفۀ اخلاقی را نیز میتوان همچون شکلی از انگیزۀ مبتنی بر ترس از مجازات، آسیب یا ضرر در آینده تفسیر کرد. بااینحال، اگرچه تواناییهای روانشناختی مانند احساس آگاهانه، تصمیمگیری و عواطف، زمینهای برای هوش اجتماعی فراهم میکنند، اما اساساً ماهیت فردی دارند. پس این تواناییها نمیتوانند هوش اجتماعیِ بینفردی یا قابلیتهای اخلاقی مرتبط با آن را فعال یا پشتیبانی کنند. در مجموع، «نظریۀ ذهن28» نمیتواند هوش اخلاقی را توضیح دهد.
شادی دیگران ما را شاد میکند، درد آنها ما را غمگین میکند و حس شوخطبعیِ آنها به ما سرایت میکند. تأمین بهروزی دیگران خوشایند و لذتبخش است. البته کارهای غیراخلاقی میتواند وجه منفی عواطف اخلاقی، مانند احساس شرم، گناه، خجالت، انزجار و خشم را در افراد برانگیزد.
ضوابط اخلاقیِ مغز اجتماعی
در این بخش، به بررسی ارتباط میان جنبههای اجتماعی و اخلاقی مغز میپردازم. اطلاعاتی که ارائه میکنم، براساس یک نظریۀ تجربی معتبر دربارۀ هوش اخلاقی است.
کارکردِ هوش اخلاقی را نباید صرفاً دقت منطقی در زبان دانست29. طبق نظریۀ هوشهای چندگانۀ هاوارد گاردنر، هوش اخلاقی نوعی هوش اجتماعی است که ساختارها و فرایندهای زیستیِ سیستم عصبی، بهویژه مغز، آن را فعال کرده است و اهمیتدادن به بهروزی دیگران و توجه به نحوۀ رفتار ما با آنها را شامل میشود. بهعبارت دیگر، هوش اخلاقی با درک و حساسیت نسبتبه تأثیر کارهای ما بر دیگران و تعهد به ارتقای بهروزی آنها مشخص میشود. پس شاید هوش اجتماعی، مهمترین عامل ذهنی در ساختن هوش اخلاقی باشد. (قبل از ادامه، لازم به ذکر است که وجود موارد خاصی از آسیب مغزی، از این فرضیه که مغز مرکز هوش اجتماعی است، پشتیبانی میکنند. برای مثال، آسیب به قشر ونترومدیال پرفرونتال30 و قشر اوربیتوفرونتال31، زمینهساز رفتار ضداجتماعیِ کنترلناشدنی و غیراخلاقی فینیاس گیج32 است.)
فرانس دووال33 معتقد است هوش اخلاقی شامل دو حکم اجتماعی اصلی است: کمک به دیگران و آسیبنرساندن به آنها. داماسیو این ادعای معتبر را مطرح میکند که «رفتارهای اخلاقی زیرمجموعهای از رفتارهای اجتماعی هستند» (ص ۱۰). اما باید پرسید چهچیزی آن زیرمجموعه را تشکیل میدهد؟ لیبت34 خاطرنشان میکند وقتی کارهای اخلاقی، رفتار اجتماعی به حساب میآیند، مستلزم حرکات فیزیکی هستند، چون «تنها یک فعل حرکتی انجامشده توسط فرد میتواند مستقیماً بر سعادت فرد دیگر تأثیر بگذارد.» به تعبیری، دو صد گفته چون نیم کردار نیست35.
مغز دارای طیف وسیعی از تواناییهای ارتباط اجتماعی است؛ مانند: زبانِ گفتاری، زبان بدن، آیینهسازی نورونی36 و احساسات اجتماعی. پژوهشهای جدید گالیز37، گلدمن38 و دیگر محققان، در مجلۀ رویدادهایی در علوم شناختی (۱۹۹۸)، نشان داد که در آیینهسازی نورونی، وقتی یک میمون یا انسان یک عمل حرکتی انجام میدهد، همان نورونهایی تحریک میشوند که او عمل حرکتیِ مشابهی را که توسط دیگری انجام میشود، مشاهده میکند. در واقع، مشاهدۀ یک عمل، شبیهسازی عصبی آن عمل با استفاده از همان ساختارهای عصبی است. بنابراین، در روش تکاملی سنتی، آیینهسازی نورونی، هوش اجتماعی را بر روی سطح توسعهیافتۀ هوش حسی ـ حرکتی مغز ایجاد میکند.
افلاطون چهار فضیلت «اصلی» (حكمت، اعتدال (خویشتنداری)، عدالت و شجاعت) را پیونددهندۀ خیر فردی و اجتماعی میدانست. هوش اخلاقی مستلزم بهکارگیری تواناییهای اجتماعی فرد برای افزایش بهروزی دیگران است. این امر تمام تواناییهای شناختیِ مغز را نیاز دارد، چون علاوهبر هوش اجتماعی، هوشهای دیگری همچون هوش حرکتی ـ جسمانی، روانشناختی و زبانی را نیز درگیر میکند.
احساسات اجتماعی، غالباً رفتارهای اخلاقی را پشتیبانی میکند. در واقع، مغز از احساساتی همچون همدلی39، درک40، مراقبت41 و شفقت42 حمایت میکند. کارول گیلیگان43 در اثر جدیدش در خصوص دیدگاههای زنان دربارۀ اخلاق، با عنوان در صدایی متفاوت (۱۹۸۲)، اخلاق را برحسبِ یک احساس اجتماعی کلیدی تفسیر میکند: مراقبت از بهروزی دیگران. این احساس رفتارهایی را تقویت میکند که بهصورت عملی، این مراقبت را تحقق میبخشند. علاوهبراین، معمولاً چنین احساساتی، متقابل هستند. شادی دیگران ما را شاد میکند، درد آنها ما را غمگین میکند و حس شوخطبعیِ آنها به ما سرایت میکند. تأمین بهروزی دیگران خوشایند و لذتبخش است. البته کارهای غیراخلاقی میتواند وجه منفی عواطف اخلاقی، مانند احساس شرم، گناه، خجالت، انزجار و خشم را در افراد برانگیزد44.
همانطور که آر. ادولفز45 در مجلۀ مروری بر طبیعت علوم اعصاب، اشاره کرده است، عواطف اخلاقی مانند همدلی و مراقبت علناً ماهیت بینفردی دارند. این عواطف به ما این توانایی را میدهند که احساسات، اهداف و کارهای بالقوۀ دیگران را با قراردادن خود در جایگاه آنها درک کنیم. به گفتۀ مایکل گازانیگا46 در کتاب مغز اخلاقی (۲۰۰۵)، تواناییهای بینفردی، عاملان اخلاقی47 را قادر میسازد تا افرادی را که شبیه خودشان هستند شناسایی کرده و با آنها ارتباط برقرار کنند. همانگونه که داروین48 گفت، این امر سبب میشود شناخت موجودات اخلاقی از خویشاوندان و دوستان فراتر رفته و به بیگانگان، قبایل خارجی و حتی گونههای دیگر، بسط داده شود.
افلاطون چهار فضیلت «اصلی» (حكمت49، اعتدال (خویشتنداری)50، عدالت51 و شجاعت52) را پیونددهندۀ خیر فردی و اجتماعی میدانست. هوش اخلاقی مستلزم بهکارگیری تواناییهای اجتماعی فرد برای افزایش بهروزی دیگران است. این امر تمام تواناییهای شناختیِ مغز را نیاز دارد، چون علاوهبر هوش اجتماعی، هوشهای دیگری همچون هوش حرکتی ـ جسمانی53، روانشناختی و زبانی را نیز درگیر میکند.
تأکید بر این نکته ضروری است که فضایل اخلاقی، فضایل اجتماعی هستند. من همان دیدگاه سنتی را میپذیرم که اخلاق، براساس آداب و رسوم اجتماعی ساخته میشود (بیشتر در کشورهای لاتین اینگونه است) و ارزشهای اجتماعی نسبی هستند و با توجه به نیازهای جامعه در زمانی خاص، تغییر میکنند. مثلاً، شجاعت که فضیلتی اجتماعی است، جایگاه بسیار ارزشمندی در فرهنگهای جنگجو مانند یونان باستان، روم باستان و حتی در جامعۀ معاصر ایالات متحده دارد.
هوش اخلاقی
بهنظر من، با تکیه بر ارتباطات نزدیک هوش اجتماعی و اخلاقی، میتوانیم هوش اخلاقی را نوعی هوش بدانیم که عمیقاً با تعاملات اجتماعی در هم تنیده است. بهعبارتِ دیگر، هوش اخلاقی، سبب میشود که رفتارهای اجتماعیِ تعاملی به همان اندازه که به نفع خود فرد است، به نفع دیگران نیز باشد. پس این مفهوم از هوش اخلاقی، در فعالیتهای اجتماعیِ مختلف مانند ارتباطات، همکاری، تعامل، مبادله، تجارت، کمک متقابل، مذاکرات و حل تعارض آشکار میشود. وجود چنین هوشی را تواناییهای مغز پشتیبانی میکند، چون همانطور که مت ریدلی54 در کتاب ریشههای فضیلت (۱۹۹۶) ادعا میکند، مغز «مجهز به تواناییهای خاصی است که آن را قادر میسازد تا نیکیِ متقابل انجام دهد و از روابط متقابل و مزایای زندگی اجتماعی بهرهمند شود.» رفتارهایی که متقابلاً سودمند هستند، مستلزم بازخوردی مثبتاند که مزایای تجربهشده توسط طرفهای درگیر را تقویت میکند و افزایش میدهد. این امر بهنوبۀ خود، کنشگران اخلاقی را برای ادامۀ انجام رفتارهای اجتماعی مثبت، ترغیب میکند. در نتیجۀ منافع متقابلِ ایجادشده، ارزشها و فضایل اخلاقی و آداب و رسوم بهسرعت و بهطور گسترده در گروههای اجتماعی گسترش مییابد. هوش اخلاقی، علاوه بر آنکه انسانها را قادر میسازد تا به یک زندگی مسالمتآمیز و همکاری با دیگران متعهد شوند، آنها را در تفکیک میان اَشکال سودمند و مضرّ تعامل اجتماعی مانند قتل، دزدی، دروغگویی و تقلب توانمند میکند. خوشبختانه، کارهای مضرِ اجتماعی، رفتارهای اجتماعی متداولی نیستند.
پژوهشهای مختلفی تأیید کردهاند که هوش اخلاقی در «تعامل اجتماعی سودمند متقابل» تأثیر مثبت دارد. ازجمله، مطالعات پیتر کروپوتکین55 دربارۀ کمک متقابل در میان حیوانات و انسانها (کمک متقابل، ۱۹۶۸)، پژوهشهای ژان پیاژه56 که اهمیت همکاری و استقلال را در رشد اخلاقی کودک برجسته میکند (رشد اخلاقی کودک، ۱۹۹۷) و نظریۀ جذاب کنت بولدینگ57 که براساس آن، تبادل اقتصادی یا تجارت در مقایسه با تأثیر تهدید به تهاجم از سوی مهاجمان، تأثیر قویتری در شکلدادن و سازماندهی تعاملات اجتماعیِ جامعه دارد ( فراتر از علم اقتصاد، ۱۹۷۰). در همین راستا، رابرت ترایورز58 مطالعات جدیدی را دربارۀ نوعدوستی59 در میان حشرات، ماهیها، پرندگان، حیوانات و انسانها و نیز بین گونههای مختلف منتشر کرده است (نگاه کنید به انتخاب طبیعی و نظریۀ اجتماعی؛ گزیدۀ مقالات، ۲۰۰۲). ترایورز توضیح میدهد که نوعدوستی زمانی رشد میکند که با رفتار متقابل مواجه شود و هم برای دهنده و هم گیرنده سودمند باشد. در واقع، مسئله این است: «اگر تو به من کمک کنی، من هم به تو کمک خواهم کرد.60» همانطور که او میگوید «نوعدوستی متقابل61»، در انواع رفتارهای اجتماعی مانند ارتباطات، اشتراک منابع و همزیستی پاکسازی62 یافت میشود. نوعدوستیِ متقابل، چندین پیششرط دارد: تعاملات مکرّر با سایر حیوانات اجتماعی؛ توانایی تشخیص گونههای مشابه؛ توانایی تحریم کسانی که واکنش متقابل نشان نمیدهند؛ وابستگی متقابل63؛ نزدیکی یا تراکم فضایی و عمر طولانی. سه شرط اول، تواناییهای اجتماعی هستند و نمونههای بعدی، پیششرطهای تعامل اجتماعی.
احساس مسئولیت در برابر بهروزی دیگران، صرفاً یک امر فردی یا روانی نیست، بلکه یک عمل اجتماعی است که به «تعهدات متقابل» معروف است و با منافع متقابل همراه است. تعهدات متقابل را میتوان در تمام روابط اجتماعی، ازجمله در تعامل میان کارفرمایان و کارگران، افسران و سربازان، دولتها و شهروندان، همسران، والدین و فرزندان و دوستان مشاهده کرد. در تمام این روابط، «وظیفه» به معنای پاسخگوبودن و قبول مسئولیت از سوی فرد، در قبال دیگران است. بنابراین، عصبشناسی اخلاق، هم با وظیفهشناسیِ اجتماعی64 (مفهومی از وظیفه) و هم با فایدهگرایی اجتماعی65 (منافع متقابل) مرتبط است66. بااینحال، وظایف اجتماعی، تعهدات یا پاسخگویی به دیگران همیشه مترادف با کارهای اخلاقی نیستند: برای مثال، ساختار سازمانی وظایف67، در ارتشها و سازمانهای جنایی امری رایج است68.
هوش اخلاقی نقش مهمی در ارتقای بهروزی فردی و افزایش طول عمر دارد، چون به پایداری زندگی اجتماعی در طول زمان کمک میکند. بدون هوش اخلاقی، بهروزی و حتی انسجام یک گروه اجتماعی به خطر میافتد. با وجود این، در عینیتیافتن منافع اخلاقی محدودیتهای زمانی وجود دارد. تأخیر جزئی در بهرهمندی از مزایای اعمال اخلاقی، از چند ساعت تا روزها یا هفتهها، معمولاً پذیرفته شده است، البته تا زمانی که منافع حاصل شود. بااینحال، به تأخیرانداختن رفتار اخلاقی، به هیچوجه، ارزش اخلاقی ندارد. وقتی مزایای رفتار اخلاقی بهطور قابلتوجهی به تأخیر میافتد و این نگرانی وجود دارد که این منافع هرگز محقق نشود، از آنها صرفنظر میشود. ازسویدیگر، وقتی رفتارهای اخلاقی منجر به فواید فوری و متعدد میشود، از آنها حمایت میشود.
هوش اخلاقی موضوعی ساده یا شهودی نیست. در واقع، رفتارهای اجتماعی و اخلاقیِ هوشمندانه به عوامل بسیاری بستگی دارد، ازجمله: اهداف، نیازها، حافظه، برنامهها، ادراکات، ترجیحات، احساسات و تواناییهای روانی و اجتماعی. برطبقِ ادعای کاسیبیر و چرچلند69 در زیستشناسی و فلسفه70، رفتار اخلاقی مستلزم هماهنگی ورودیهای حسی مختلف (سیگنالهای چندوجهی)، فعالسازی سیستمهای اجرایی که بهدرستی راهاندازی شدهاند71 و ارتباطی نزدیک با ساختارهای عاطفی و انگیزشی مغز است72. در واقع، این هماهنگی شامل چندین قابلیت عصبی است که با هم کار میکنند. این یافتهها این ایده را که یک ناحیۀ مغزی خاص مسئول یک شایستگی اخلاقی73 با تعریف محدود است، به چالش میکشند. ازاینرو، نمیتوان استدلال اخلاقی را به منطق دودوتا چهارتا یا محاسبات فنی دقیق تقلیل داد. در عوض، این استدلال، متضمن منطق احتمالگرایانه74 است که مطلوب هوش اجتماعی است. همچنین، تلاش برای تقلیل اخلاق به مفاهیم سادۀ جامعهشناختی مانند وظیفه، فایده، خیر یا اراده محکوم به شکست است. اخلاق هرگز یک تجارت فاقد ارتباط، ارزش یا مهارت نیست. تأکید بر این نکته ضروری است که فضایل اخلاقی، فضایل اجتماعی هستند. من همان دیدگاه سنتی را میپذیرم که اخلاق، براساس آداب و رسوم اجتماعی ساخته میشود (بیشتر در کشورهای لاتین اینگونه است) و ارزشهای اجتماعی نسبی هستند و با توجه به نیازهای جامعه در زمانی خاص، تغییر میکنند. مثلاً، شجاعت که فضیلتی اجتماعی است، جایگاه بسیار ارزشمندی در فرهنگهای جنگجو مانند یونان باستان، روم باستان و حتی در جامعۀ معاصر ایالات متحده دارد.
علاوهبر این، تواناییهای ارتباطی و اجتماعی قابلتوجه مغز، همراه با انعطافپذیری عصبی آن، باید ما را از این تفکر که هوش اخلاقی، ذاتی یا از پیشتعیینشده است، برحذر دارد (همانطور که لارنس تانکردی75 در کتابِ سال ۲۰۰۵ خود با عنوان رفتار غریزی: آنچه که علوم اعصاب دربارۀ اخلاق آشکار میکند، مطرح کرده است). در عوض، آنچنانکه که داماسیو مدعی است، به احتمال زیاد هوش اخلاقی در طول فرایند اجتماعیشدن اولیه76 به دست آمده است. هوش اجتماعی، تنها مبنای عصبی ذاتی برای هوش اخلاقی است و بدون شک این دو هوش ارتباط نزدیکی با هم دارند.
نتیجهگیری
من توضیح دادم که هوش اخلاقی را نمیتوان صرفاً به تنظیمِ زیستیِ عصبی، هوش حسی ـ حرکتی، خودآگاهی فردی، احساسات عاطفی یا تصمیمگیری نسبت داد. همچنین، این هوش، از مفاهیمی همچون وظیفه، فضایل، نیات یا استدلال منطقی ـ ریاضی فراتر میرود. هوش اخلاقی به تواناییهای بینفردی بسیاری نیاز دارد که با ظرفیتهای اجتماعی گستردۀ مغز پشتیبانی میشود. اما هوش اخلاقی و اجتماعی یکسان نیستند. علاوهبر این، آنچنانکه در ارتباطات، تجارت و شراکت مشاهده میشود، هوش اخلاقی، مستلزم تعهد به بهروزی دیگران و مبادلۀ متقابل منافع است. درنهایت، ادوارد اُ. ویلسون77 و داروین هر دو در این ادعا که مغز اجتماعی و هوش اخلاقی محصول تکامل بیولوژیکی و انتخاب طبیعی هستند، برحق بودند. بهراستی، اخلاق یک استراتژی تکاملی موفق است.
پی نوشت
- Vincent Di Norcia
- Edward O. Wilson
- Christof Koch
- Theodosius Dobzhansky
- Antonio Damasio
- Neuroethics
- wellbeing
- primates
- Sara Solla
- proprioception
- «رفتارهای بازتابی نسبتاً ساده» به پاسخهای اولیه و خودکار بدن به محرکهای خارجی اشاره دارد. این رفتارها واکنشهای غریزی هستند که بدون فکر یا تصمیمگیریِ آگاهانه رخ میدهند. اصطلاح «نسبتاً ساده» نشان میدهد که این رفتارهای بازتابی، نسبتاً سادهاند و شامل فرایندهای شناختی پیچیده نیستند؛ مثلاً کنارکشیدن دست خود از یک سطح داغ یا پلکزدن زمانی که چیزی به چشم شما نزدیک میشود.
- the synaptic gap
- منطق دوتایی (Binary logic) که به آن منطق دوارزشی یا بولی نیز گفته میشود، مجموعهای از قوانین برای برخورد با گزارههایی است که باید درست یا نادرست باشند. منطق باینری اساس سیستمهای الکترونیکی مانند کامپیوتر و تلفنهای همراه است و روی ۰ و ۱ کار میکند.
- منطق فازی یا Fuzzy logic شکلی از منطقهای چندارزشی بوده که در آن ارزش منطقی متغیرها میتواند هر عدد حقیقی بین ۰ و ۱ و خود آنها باشد. منطق فازی گزارههایی را که نه درست و نه نادرست هستند، مجاز میداند.
- self-actualization
- Howard Gardner
- intrapersonal
- interpersonal
- Benjamin Libet
- conscious awareness
- inner-mindedness
- این نکته نشان میدهد که تمرکز بیش از حد بر افکار درونی یا بیتوجهی به محیط اطراف میتواند منجر به ناآگاهی از خطرات یا فرصتهای بالقوه در محیط شود. با غفلت از دنیای بیرونی، افراد ممکن است در برابر پیامدهای نامطلوب آسیبپذیر شوند.
- Michael Dubin
- amygdala
- unpleasant gut feeling
- somatic marker
- fight or flight
- نظریۀ ذهن یا Theory of Mind، در روانشناسی، به توانایی درک افراد دیگر از طریق نسبتدادن حالات ذهنی به آنها (یعنی حدسزدن آنچه در ذهن آنها میگذرد) گفته میشود. این موضوع شامل آگاهی از این است که حالات ذهنی دیگران میتواند متفاوت از خود فرد باشد. این حالات ذهنی شامل باورها، تمایلات، نیات، عواطف و افکار است.
- در واقع، هوش اخلاقی تنها به تواناییهای زبانی یا مهارتهای استدلال منطقی وابسته نیست، بلکه هوش هیجانی و آگاهی از پیچیدگیهای ارزشها و روابط انسانی را نیز در بر میگیرد.
- قشر ونترومدیال پرفرونتال، ventromedial prefrontal cortex، در مهار پاسخهای عاطفی و در فرایند تصمیمگیری و خودکنترلی نقش دارد. این قشر در ارزیابی شناختی اخلاق نیز نقش دارد.
- قشر اوربیتوفرونتال، orbital frontal cortex، قشر اوربیتوفرونتال یکی از ناشناختهترین مناطق مغز انسان است، اما به نظر میرسد در یکپارچگی حسی، نمایش اهمیت احساسی پاداشها و همچنین تصمیمگیری و پیشبینی نقش داشته باشد.
- Phineas Gage
- Frans De Waal
- Libet
- Actions, speak louder than words.
- neural mirroring
- Gallese
- Goldman
- empathy
- understanding
- care
- compassion
- Carol Gilligan
- وقتی فردی رفتاری انجام میدهد که مغایر با ارزشهای اخلاقی یا هنجارهای اجتماعی او باشد، ممکن است این احساسات را در نتیجۀ آگاهی از عمل اشتباه تجربه کند. این احساسات منفی همچون سیگنالهای درونی عمل میکنند که به هدایت افراد به سمت رفتار اخلاقیتر کمک میکند و آنها را تشویق میکنند از کارهایی اجتناب کنند که با اصول اخلاقی آنها در تضاد است.
- R. Adolphs
- Michael Gazzaniga
- «عاملان اخلاقی» به افرادی اطلاق میشود که توانایی استدلال و عمل اخلاقی دارند. آنها افرادی هستند که قادر به تشخیص ملاحظات اخلاقی، قضاوت اخلاقی و عمل مطابق با اصول اخلاقی هستند. عاملان اخلاقی توانایی درک تفاوت بین درست و غلط را دارند و مسئولیت انتخابها و کارهای اخلاقی خود را برعهده میگیرند.
- Darwin
- prudence
- justice
- temperance
- courage
- bodily-kinaesthetic
- Matt Ridley
- Peter Kropotkin
- Jean Piaget
- Kenneth Boulding
- Robert Trivers
- Altruism
- if you scratch my back, I’ll scratch yours.
- Reciprocal altruism
- همزیستی پاکسازی یا Cleaning symbiosis، یک ارتباط دوجانبۀ سودمند بین افراد دو گونه است که در آن یک فرد (تمیزکننده) با خوردن انگلها و دیگر مواد را از سطح فرد دیگری (مشتری) میزداید.
- interdependence
- social deontology
- social utilitarianism
- عصبشناسی اخلاق، پایههای عصبی تصمیمگیری و رفتار اخلاقی را بررسی میکند و فرایندهای دخیل در شناخت اخلاقی و تعاملات اجتماعی را روشن میکند. از این طریق، مشخص میشود که هم مفهوم وظیفه (دئونتولوژی) و هم سود متقابل (فایدهگرایی) زیربنای عصبی دارند و میتوانند انتخابهای اخلاقی را شکل دهند. از این نظر، عصبشناسی اخلاقی به درک ما از چگونگی تأثیر مغز بر قضاوتهای اخلاقی کمک میکند و این ایده را تأیید میکند که چارچوبهای اخلاقی مبتنیبر وظیفه و مبتنیبر نتیجه، هر دو مبانی عصبی زیستشناختی دارند.
- the organizational structuring of duties
- عبارت «ساختار سازمانی وظایف» بهترتیب و تخصیص منظم مسئولیتها در یک سازمان یا گروه اشاره دارد. این عبارت شامل ایجاد نقشهای سلسله مراتبی، تقسیم کار و واگذاری وظایف خاص به افراد یا گروهها است. این ساختار به اطمینان از کارایی، هماهنگی و عملکرد مؤثر سازمان کمک میکند. بااینحال، توجه به این نکته مهم است که ماهیت و هدف سازمان میتواند بسیار متفاوت باشد. یعنی، در حالیکه برخی از ساختارهای سازمانی ممکن است با اصول اخلاقی هماهنگ باشند، برخی دیگر، مانند ارتشها یا سازمانهای جنایی، ممکن است اینگونه نباشند.
- Casebeer and Churchland
- Biology and Philosophy
- این عبارت به این معناست که ورودیهای حسی متنوع با فعالسازی سیستمهای اجرایی خاص در مغز که مسئول تصمیمگیری، برنامهریزی و کنترل رفتار هستند، ارتباط نزدیکی دارد و هماهنگ است. ورودیهای حسی، اطلاعاتی را فراهم میکنند و نشانهها عملکرد این سیستمهای اجرایی را هدایت میکنند و اطمینان حاصل میکنند که آنها به شیوهای مناسب و مؤثر پاسخ میدهند.
- در واقع، هماهنگی ورودیهای حسی متنوع در رفتار اخلاقی، مستلزم ارتباطات قوی و گسترده با مناطق مغزی مرتبط با احساسات و انگیزهها است. این ساختارهای عاطفی و سازندۀ مغز، مسئول پردازش و ادغام پاسخهای احساسی، انگیزهها و تجربیات ذهنی هستند که نقش مهمی در شکلدهی رفتار اخلاقی دارند. ارتباطات غنی بین این ساختارهای مغز، ادغام جنبههای شناختی و عاطفی تصمیمگیری و رفتار اخلاقی را تسهیل میکند و امکان پاسخ اخلاقی جامعتر و ظریفتری را فراهم میکند.
- شایستگی اخلاقی شامل داشتن دانش، مهارت و قضاوت لازم برای اتخاذ تصمیمات اخلاقی صحیح و انجام رفتار اخلاقی است.
- probabilistic logic
- Lawrence Tancredi
- در فرایند اجتماعیشدن اولیه، که معمولاً در اوایل کودکی اتفاق میافتد، افراد هنجارها، ارزشها و رفتارهای اساسی اجتماعی فرهنگ یا جامعه خود را میآموزند. در این مرحله از جامعهپذیری است که هوش اخلاقی احتمالاً از طریق تعامل با مراقبان، اعضای خانواده و محیط اجتماعی گستردهتر شده و شکل میگیرد.
- Edward O. Wilson
سلام. سپاس برای ترجمه مطالب سودمند. آیا ممکنه منبع اصلی و دقیق این مطالب یاد شود؟
سلام. انتهای پاورقیها، لینک منبع اصلی قرار داده شده.