تقابل یا توافق فقه و اخلاق؟ | نگاهی به مناظرۀ آیتالله علیدوست با دکتر سروش
فقه و اخلاق چه نسبتی با یکدیگر دارند؟
چندی پیش مناظرهای با موضوع «شریعت و عقلانیت» بین آیتالله علیدوست و جناب دکتر عبدالکریم سروش به میزبانی مدرسۀ آزادفکری برگزار شد و دو اندیشمند ایرانی، یکی از کانادا و دیگری از تهران پیرامون عقلانیت شریعت به تبادل نظر پرداختند. نفس این مناظره فارغ از نتیجۀ آن بسیار میمون و مبارک بود و اخلاق گفتگوی این دو شخصیت علمی میتواند الگوی مناظرات علمی قرار بگیرد.
از آنجا که در میانۀ این مناظره بحث به اخلاق فقه رسید و هر دو نفر به این مطلب اذعان داشتند که اخلاق لازمۀ فقه است و باید فقه و شریعتی را تبیین کنیم که اخلاق در جایجای آن دیده شود، لازم دیدم به سابقۀ این نوع بحثها در بین اندیشمندان مسلمان بپردازم. شاید گمان کنیم که بحث از اخلاق و فقه موضوعی جدید و زاییدۀ چند دهۀ اخیر است، اما به موازات رشد دستگاه فقهی و اصولی در بین مسلمانان(چه سنی و چه شیعه) افراد و اقشاری نیز بودهاند که با نگاهی اخلاقی به احکامی که مجتهدین استنباط میکردند مینگریستند و آن را مورد انتقاد قرار میدادند.
البته در گذشته به اصل احکام الهی و حرام و حلال شرعی انتقادی وارد نمیشد، بلکه آنچه مورد انتقاد بود عملکرد فقیهان و متشرعان بود. افرادی که شرع و فقه را مایۀ مالاندوزی، کسب شهرت و مقام، رسیدن به امیال دنیوی خود قرار میدادند و با چهرهای دینی تنها به دنیا میاندیشیدند. چنین نگاه انتقادی در بین عرفا به وضوح قابل مشاهده است. همچنین برخی فلاسفه که غایت دین را رسیدن به توحید و باطن دین میدانستند نیز پرداختن به ظواهر شرعی را بیفایده میانگاشتند. امام خمینی(ره) در اشاره به نظر همین گروه میفرماید:
«[گروهی از عرفا و فلاسفه] میگفتند که اصلاً اسلام آمده است برای اینکه توحید و سایر مسائل عقلی الهی را تعلیم کند و سایر چیزها، همه مقدمۀ آن است و اینها را باید رها کرد و «خُذِ الغایات» باید شد. از این جهت اعتنا به فقه… و فقها و اعتنا به اخبار و ظواهر قرآن و کثیری از احکام که در قرآن هست، نکردند».[۱]
نگاه انتقادی به فقیهان و احکام شرعی تنها به عرفا و فلاسفه اختصاص نداشت بلکه در بین فقیهان نیز افرادی صاحبنام به نقد فقها و مجتهدین میپرداختند. امام محمد غزالی یکی از این چهرههای برجسته است. غزالی در مواضع مختلف از کتاب «احیاء علومالدین» و به ادلۀ مختلف به فقه و فقها میتازد: «علوم شرعی خود بر چهار نوعاند: اصول، فروع، مقدمات و متمّمات. اصول را عبارت از کتاب و سنت و اجماعیات امت و آثار صحابه میدانند و فروع را محصول توسعه در فهم اصول به کمک قیاسات عقلی و فقهی و سایر موازینِ استنباط و دلالت به حساب میآورند… این فروع یا به مصالح دنیا برمیگردند یا به مصالح آخرت. فروعِ دستۀ نخست همانها هستند که کتب فقهی را پر میکنند و فقیهان که عالمان دنیوی هستند بدانها اشتغال دارند و فروع دستۀ دوم که به مصالح آخرت نظر دارند یا احوال قلب را مورد بحث قرار میدهند و یا اعمال جوارح را».[۲] ایشان در مواضع مختلفی از کتاب «احیاء علومالدین» فقه را علمی دنیوی میخواند و فقیهان را در میان «علماء الدنیا» مینشاند.
غزالی که از فقهای زمان خود بود زمانی به چنین دیدگاهی دربارۀ فقه میرسد که به تصوف روی میآورد و چون فقه را کافی در رسیدن به معرفت حقیقی نمیبیند اتکا به آن را راهگشا نمیپندارد.
غزالی بسنده کردن به فقه و غفلت از اخلاق را آفت دوران خود میشمارد. او در کتاب «المراقبة و المحاسبة» میگوید: «در این روزگار هیچکس به شناختن آفات اعمال اقبال نمیکند. همۀ مردم این علوم را مهجور نهادهاند و رفتهاند تا در خصومتهایی که زادۀ شهوات است، داوری کنند. میگویند فقه همین است و علم به آفات را که فقه حقیقی دینی است از زمرۀ علوم بیرون کردهاند و یکسره به فقه دنیا مشغول شدهاند. درحالیکه فقه دنیا اگر حُسنی دارد این است که دل را از عناصر بیگانه و غفلتآور بپیراید تا به فقه دین بپردازد. فقه دنیا بهواسطۀ این فقه دیگر است که در زمرۀ علوم دینی محسوب میشود».[۳]
ایشان در موضع دیگر به فقیهانی که تفقّه در دین را منحصر به دانستن فقه پنداشتهاند و به علم فتوا در باب معاملات دنیوی بسنده کردهاند و گمان بردهاند که مراد خداوند از تفقّه در آیة «فلولا نفر من کل فرقة…» آموختن فقه رایج است و با تعلیم آن، انذار مطلوب حاصل میگردد و به همین سبب عملاً از تهذیب نفس و سلوک اخلاقی غافل ماندهاند و نظراً نیز علم فقه را برتر از دیگر علوم دینی نشاندهاند به آموختنشان رغبت نمیورزند…، سخت مورد طعن و تقبیح قرار میدهند و در زمرۀ مغروران و محجوبان برمیشمرد.[۴] به گفتۀ ابوحامد: «همۀ این فقیهان به واجب کفایی مشغول شدهاند و از واجب عینی که اصلاح خویش است غافل و عاجز ماندهاند».[۵]
البته اشکال اصلی غزالی به فقه از این جهت است که فقه در کار پرداختن به ظاهر است بهجای باطن. ابوحامد محمد غزالی فقه را ضرورتی برخاسته از خصومات و شهوات در میدان زندگی انسان میداند که مقتضی وجود سلطان برای ضبط و مهار و سیاست مردم و فرو نشاندن آتش تجاوز است. چراکه این سلاطین خود محتاج قانون بودند و از آن جهت که فقه متکفّل بیان نحوة قانون و داوریهاست، فقها را قانوندان و آموزگار سلاطین میشمرد. نهایت آنکه اگر این آدمیان به مسالمت و قناعت و عدالت زندگی میکردند و آتش خصومت نمیافروختند نیازی به فقیهان پدید نمیآمد. «فلو تناولوها بالعدل لانقطعت الخصومات و تعطل الفقها.» این حکم شاید درمورد ابواب قضا و قصاص و دیات فقه، با تسامح نافذ باشد، اما چرا باید احکام عبادی در زمرۀ معارف دنیوی قرار گیرند؟ پاسخ غزالی این است که در همۀ این موارد که از دینیترین و معنویترین اعمال مورد بحث فقیه است، نگاه فقیه از زاویۀ ظاهر عمل است نه باطن آن.[۶]
غزالی که از فقهای زمان خود بود زمانی به چنین دیدگاهی دربارۀ فقه میرسد که به تصوف روی میآورد و چون فقه را کافی در رسیدن به معرفت حقیقی نمیبیند اتکا به آن را راهگشا نمیپندارد.
اما رویکرد مثبت به فقه نیز طرفداران زیادی دارد که فقه را از شریفترین و ضروریترین علوم شرعی الهی میداند و با اخلاق نیز پیوند دارد. فیض کاشانی در پاسخ ابوحامد غزالی میگوید: فقه، علمی شریف و الهی است که مستفاد از وحی و مقتبس از مشکات نبوت بوده، مایة ترقی و تقرب عابدان به مقامات رفیع معنوی است. چرا که نشاندن خوهای نیکو در مزرعۀ نفس، به سرپنجۀ مبارک اعمال مشروع و نیکوی بدن میسر است و دست یافتن به علوم مکاشفه (معرفت حقیقی به توحید، نبوت، معاد و…) جز با تهذیب خلق و تصفیۀ باطن و تنویر دل به نور شرع و ضیای خرد صورت تحقق نمیپذیرد.
آنگاه میافزاید فقه عامه اصلاً فقه نیست بلکه از ریشه، علم به حساب نمیآید تا نوبت به تعیین جغرافیای آن برسد، بلکه اباطیل است. چراکه تراوشات ذهنی افراد، جای نام مقدس «فقه» به خود گرفته است. از این جهت رسالت فقه این است که «وظیفۀ بندگان» را در برابر «حضرت پروردگار» که خالق و مالک و صاحب ربوبیت تکوینی و تشریعی است، مشخص کند؛ تا چگونه رفتار و افعال خود را تنظیم کنند که به وظیفۀ عبودیت عمل نموده، نتوان بر آنها احتجاج کرد. و این مستلزم عمل برطبق وحی است نه تراوشات ذهنی و استحسانات و مصلحت سنجی این و آن.[۷]
اما در دوران ما نیز افرادی هستند که فقه را مغایر اخلاق میدانند اما نه از این جهت که افعال و رفتار اهل متشرعه منافقانه و ریاکارانه و مغایر با رسیدن به کمال الهی است، بلکه معتقدند برخی احکام شرعی با اخلاق و حقوق بشر امروز سازگار نیست. در مناظرۀ بین آقایان علیدوست و سروش نیز اشارۀ دکتر سروش به برخی از احکام شرعی نیز از این جهت بود که امروز به واسطۀ قوانین حقوق بشر نمیتوان برخی از احکام مانند سنگسار یا قطع دست سارق را اجرا کرد و اگر اجرایی شود نیز این اعمال توسط سازمانهای حقوق بشری مورد مؤاخذه قرار میگیرد.
فیض کاشانی در پاسخ ابوحامد غزالی میگوید: فقه، علمی شریف و الهی است که مستفاد از وحی و مقتبس از مشکات نبوت بوده، مایة ترقی و تقرب عابدان به مقامات رفیع معنوی است. چرا که نشاندن خوهای نیکو در مزرعۀ نفس، به سرپنجۀ مبارک اعمال مشروع و نیکوی بدن میسر است و دست یافتن به علوم مکاشفه (معرفت حقیقی به توحید، نبوت، معاد و…) جز با تهذیب خلق و تصفیۀ باطن و تنویر دل به نور شرع و ضیای خرد صورت تحقق نمیپذیرد.
ازجمله اشکالات پرتکراری که دکتر سروش به احکام شرعی وارد میکند این است که چرا فردی میتواند دروغ بگوید یا دیگران را فریب بدهد، اما اگر نماز بخواند، نماز او از نظر فقهی صحیح باشد؟ گویا توقع ایشان از فقه این است که باید یک سیر اخلاقی و عرفانی داشته باشیم که اگر فرد مکلف مرتکب خطایی شد او را متنبّه کنیم و تا اصلاح خوی بد و اخلاق زذیلهای که که پیدا کرده به چیز دیگری نپردازیم. این نوع نگاه، فقه و احکام شرعی را بهمثابه دستورالعملی اخلاقی برای اصلاح تکتک افراد جامعه میداند و اگر فقه و احکام فقهی نتواند به این سمت حرکت کند، کارآمد نیست.
تمام افرادی که به فقه از ابتدای تدوین و شکلگیری آن، اشکال وارد کردهاند به این نکته توجه نکردهاند که فقیه بر اساس وجود تکلیف به دنبال کشف احکام شرعی میرود. یعنی فرض بر این است که مؤمنین تکالیفی از جانب خداوند بر دوش خود دارند که باید آنها را کشف و به جای آورند. اگر فقیه حکمی را استنباط میکند به این میاندیشد که آیا عمل به این حکم تکلیف را از دوش مکلف برمی دارد یا خیر؟
آیتالله علیدوست نیز در ابتدای مناظره اشاره کرد: «ما گزارۀ غیراخلاقی نداریم به این معنا که فقه یک گزارهای را تصویب کند که غیراخلاقی باشد، بلکه یا آن موضوع اخلاق نیست یا آن گزاره، گزارۀ دینی نیست»، فقیه هرآنچه را که استنباط میکند با اخلاق یکی میداند چراکه خداوند را صادرکنندۀ حکم غیراخلاقی نمیداند. پس اساساً صحبت از اینکه احکامی که در فقه استنباط میشود اخلاقی هستند یا خیر، جایی در فقه و بین فقیهان ندارد، بلکه این موضوع بحثی فرافقهی است و میتوان گفت باید در علم کلام مورد بحث قرار گیرد.
بیشتر بخوانید: فقه اخلاق و بررسی چند نمونه
[۱]. صحیفۀ امام، ج۳، ص ۲۲۲٫
[۲]. مجموعة مأخذشناسی فقه و زمان-مکان، فقه در آینۀ مطبوعات، ج ۶۷، ص ۳۹۴٫
[۳]. همان.
[۴]. الغزالی، احیاء علومالدین، ج۱، ص ۳۲_۳۳ و ص ۴۴_۴۵٫
[۵]. همان، ج ۲، ص ۴۱۵٫
[۶]. فیض الکاشانی، المحجة البیضأ، ج ۱، ص ۵۴_۵۸ .
[۷]. همان، ج ۱، ص ۵۹_۶۰٫