اختیار از ما سلب شد! | نگاهی عصبشناختی به ارادۀ آزاد
آیا مغز قدرت اختیار دارد؟
این سؤال که آیا ما قدرت اختیار داریم، از دیرباز و در هر نقطهای از جهان مورد بحث بوده است. آیا میتوانیم آیندۀ خود را تحتتأثیر قرار دهیم یا ازپیش، تعیین شده است؟ اگر همه چیز ازپیش تعیین شده و اختیاری از خود نداریم، چرا باید مسئولانه عمل کنیم و با چه حقی یکدیگر را مسئول بدانیم؟
نظرات مختلفی دربارۀ آنچه آینده را ازپیش تعیین میکند و قدرت اختیار را از بین میبرد، مطرح شده است. مردم دربارۀ سرنوشت و خدایان صحبت کردهاند. اما امروزه، ما بیشتر تصور میکنیم که این مسئله دربارۀ روابط علّی مورد نیاز در جهان است. به نظر میرسد که جبرگرایی سختگیرانه در دنیای مادی میتواند مانع از قدرت اختیاری شود که ما انسانها احساس میکنیم از آن برخورداریم. این جبرگرایی ممکن است تأثیراتی بر توانایی ما در انتخاب آزادانه داشته باشد.
گمان میکنیم اگر واقعاً قدرت اختیار داشته باشیم، پس طبیعت باید فضایی به ما میداد تا در آن تصمیم بگیریم؛ یک شکاف علّی که در آن طبیعت همه چیز را مطابق قوانین خود تعیین نمیکند، بلکه به ما اجازه میدهد بر اساس ارادۀ خود عمل کنیم. اما به نظر میرسد این نکته با جهانبینی علمی ما در تناقض است.
اگر تصمیمهای ما نتیجۀ فرایندهای الکتروشیمیایی و برنامههای تکاملی توسعهیافته است، چگونه میتواند مغز میتواند جایی برای اختیار داشته باشد؟
مقالهای در مجلۀ اینتلکتیا، به بررسی معقولبودن انتخاب بین دو موضع افراطی میپردازد: یا جبرگرایی سختگیرانهای که قدرت اختیار را نفی میکند، یا قدرت اختیاری که جبرگرایی را نفی میکند.
کاتینکا اورز مسئله را از دیدگاه علمی عصبشناختی بررسی میکند. این دیدگاه خاص از لحاظ تاریخی درصدد پشتیبانی از یکی از این موارد است: جبرگرایی سختگیرانهای که قدرت اختیار را نفی میکند. اگر تصمیمهای ما نتیجۀ فرایندهای الکتروشیمیایی و برنامههای تکاملی توسعهیافته است، چگونه میتواند مغز میتواند جایی برای اختیار بگذارد؟ آیا دقیقاً در همان جا، در مغز، قدرت اختیار ما توسط فرایندهای مادی که برای عمل کردن فضایی به ما نمیدهند خنثی نمیشود؟
برخی از نویسندگانی که در مورد قدرت اختیار از منظر علم اعصاب نوشتهاند، گاهی اختیار را توهم کاربر مغز دانستهاند: یک توهم ضروری و یک ساختار خیالی. برخی استدلال کردهاند که از آنجایی که گروههای اجتماعی بهترین عملکرد را زمانی دارند که افراد، خود را بازیگرانی مسئولیتپذیر فرض بدانند، بالأخره باید این توهم قدیمی را زنده نگه داریم. قدرت اختیار، افسانهای است که در جامعه مفید است و به آن نیاز داریم.
به گفتۀ کاتینکا اورز، این دیدگاه بیاساس است. نمیتوانیم جوامع خود را بر پایۀ پیشفرضهایی بنا کنیم که با دانش موثق ما در تضاد است. بیهوده است که افراد را به سبب اعمالی که در واقع از سلطۀ آنان خارج است، پاسخگو بدانیم. در عین حال، او موافق است که مفهوم قدرت اختیار از نظر اجتماعی مهم است. اما اگر بخواهیم این مفهوم را حفظ کنیم، باید با دانش ما دربارۀ مغز سازگار باشد.
یکی از نکات اصلی مقاله این است که دانش ما از مغز ممکن است در واقع فضایی برای قدرت اختیار فراهم کند. برخی نظریههای عصبشناسی حاکی از آن است که عملکرد مغز فراتر از دوگانهگرایی عدمتعین و تعین است. این بدان معنا نیست که رویدادهای عصبی بیسبب وجود دارند.
جبرگرایی به این معناست که رابطه بین علت و معلول میتواند متغیر و تصادفی باشد، نه ثابت و ضروری، آنطور که معمولاً تصور میکنیم. این نظریه به این واقعیت اشاره دارد که مغز انسان بهطور مستقلتر، فعالتر و انعطافپذیرتر از آن چیزی عمل میکند که بهعنوان یک دستگاه برنامهریزی شده تصور میشود.
سیگنالهای عصبی مختلف میتوانند الگوهای متفاوتی از ارتباطات عصبی در مغز ایجاد کنند که همگی از یک توانایی رفتاری مشابه پشتیبانی میکنند. همچنین، یک سیگنال عصبی ورودی میتواند الگوهای مختلفی از اتصالات عصبی را در مغز تثبیت کند که نتیجۀ آن همان توانایی رفتاری خواهد بود. با وجود تغییرات بزرگ در نحوۀ تثبیت این الگوهای عصبی، قابلیتهای مشترک همچنان حفظ میشوند. پس این مدل از مغز قطعی است، اما با تغییرپذیری همراه است. این نوعی علیت تغییرپذیری رنگارنگ را در مغز بین سیگنالهای واردشده و رفتارهای حاصل از آن توصیف میکند.
بنابراین کاتینکا اورز، پیشنهاد میکند که این تغییرپذیری در مغز، اگر واقعی باشد، میتواند شواهد تجربی ارائه دهد که قدرت اختیار با جبر سازگار است.
اگرچه کاتینکا اورز امکان سازگاری حدودی اراده آزاد با یافتههای علوم اعصاب را مطرح میکند، اما بر این نکته تأکید دارد که این علم به ما درک عمیقتری از چگونگی شکلگیری رفتارهای ما تحتتأثیر عوامل ژنتیکی و محیطی، بهویژه در دوران نوجوانی و کودکی، ارائه میدهد. در پایان مقاله، نویسنده ضمن اشاره به فیلسوف رواقی، اپیکتتوس، که بر آزادی از قید امیال و خواستهها تأکید میکرد، نتیجه میگیرد که باید با احتیاط بیشتری در ستایش و سرزنش یکدیگر عمل کنیم.
اگر به این موضوع علاقهمندید، اینجا را بخوانید.