کمک کنید ماکیاولی را ببریم حمام!! | خلاصهای از مقالۀ «دستهای آلوده یا فضیلت سیاسی؟»
خلاصۀ مقالۀ «دستهای آلوده یا فضیلت سیاسی؟»
مقدمه
ماکیاولی: «شهریار باید بیاموزد فضیلت را کنار بگذارد تا برحسب نیاز، از این و آن استفاده کند… و بداند که چگونه از بدنامی بگریزد». گویی که این آموزهٔ ماکیاولی حقیقتی است اجتنابناپذیر. طبق این آموزه، اخلاق در نسبت با سیاست به امری ابزاری و ثانویه تبدیل میشود. هرگونه اخلاق سیاسی که نخواهد ذیل این آموزهٔ ماکیاولی قرار بگیرد، باید پاسخی برای چندین پرسش ارائه کند: چگونه با حفظ سیاست، اخلاق را نیز باید حفظ کرد؟ چگونه برای اخلاق، باید یک مبنای استوار در سیاست ارائه کرد؟ در این مقاله راهحلهای مایکل والزر و مک اینتایر به چالشی که آموزهٔ ماکیاولی ایجاد کرده است، مورد بررسی قرار گرفتهاند. والرز کوشیده است این مسئله را با مبحث دستهای آلوده پاسخ دهد. راه حل والزر دارای ایرادات و نقاط مبهمی است. در مقابل، مک اینتایر با بحث اخلاق فضیلت بهدنبال راهحلی برای چالش ماکیاولی است. در این جا بررسی کردهایم که آیا رویکردهای اخلاق سیاسی معاصر، به چالش ماکیاولی پاسخ دادهاند یا نه. و آیا اصلاً راهحلی برای این مسئله وجود دارد یا خیر.
رویکرد والزر و مشکلات موجود در آن
«انتخاب میان یک اصل اخلاقی مهم و جلوگیری از یک فاجعهٔ بزرگ». فرض کنید، یک سیاستمدار باید برای نجات جان انسانهای زیادی اجازهٔ شکنجهٔ فردی که از محل بمبگذاری اطلاع دارد را صادر کند. پس از این شرایط، آن سیاستمدار دیگر یک فرد بیگناه نیست. زیرا یا کار خود را بهعنوان یک صاحب منصب، به درستی انجام نداده و جان انسانهای بیگناه را به خطر انداخته یا دستهای خود را آلوده کرده و دستور به شکنجه داده است. ادعای والزر این است: مردم یک جامعه انتظار دارند که یک سیاستمدار به اصول اخلاقی پایبند باشد، اما اگر برای انجام کارِ درست، اصول اخلاقی را زیرپا گذاشت و دستهایش را آلوده کرد، برای آن احساس گناه کند. اینکه یک سیاستمدار تا چه اندازه دستهایش را آلوده کرده است و تا چه میزان احساس گناه میکند، نشان دهندهٔ این است که او به چه میزان برای سیاست مناسب است. یعنی اگر او فقط یک فرد اخلاقی بود، دستهایش آلوده نمیشد. اگر فقط یک سیاستمدار بود، تظاهر میکرد که دستهایش پاک است. سیاستمدار اخلاقی کسی است که تجاوز میکند، دروغ میگوید، خیانت میکند و… ، باید به خاطر داشت که او احساس گناه میکند و رنج میکشد. والزر ادعا میکند این سیاستمدار همان است که مردم دوست دارند که یک سیاستمدران اینگونه باشد. اما او نباید روح خودش را هم از دست بدهد. او نباید به عنوان یک قهرمان تراژیک تنها رها شود. او باید امیدی برای نجات داشته باشد. عملی که انجام داده است باید به عنوان یک جرم مشخص تلقی شود و برای رهایی از آن مجازاتی در نظر گرفته شود. اما هیچ راهی برای تعیین و اجرای مجازات مناسب وجود ندارد، « به جز کشیش و اعترافگاه، هیچ مقامی نیست که بتوانیم این وظیفه را به او بسپاریم». این راهحل والزر دارای ایرداتی است: اول اینکه، مرز دستهای آلوده کجاست؟ در نظر او در هر دوراهی باید دست به انتخاب زد. مرزی وجود ندارد، اما تمرکز او تنها بر اعمال سیاستمداران است و نه هر دوراهی ممکنی. قوانین شکسته شده را در حوزهٔ قوانین اخلاقی میداند و خارج از حوزهٔ قوانین مدنی. دوم اینکه، در صورت مواجه با یک دوراهی چه باید کرد؟ ابتدا میگوید در مبحث دستهای آلوده هیچ راهحل مشخصی وجود ندارد. اما از آن جایی که میگوید: آن فردی که دست به انتخاب زده رنجی را تحمل میکند تا خطایی که برای انجام کار درست وجود دارد را بسنجد، یعنی دلایل خوبی برای انتخاب در دو راهیها وجود دارد. یعنی مفهوم دستهای آلود خودش به معنای انتخاب یک سمت از دوراهی است. این نقاط دارای ابهام هستند. بزرگترین تغییری که در رویکرد والزر نسبت به نگاه ماکیاولی وجود دارد، توجه به« زندگی درونیِ» فردی است که دستانش را آلوده کرده است. درواقع والزر سوال را تغییر داده است. از« چه باید بکند؟» رسیده است به« چه احساسی باید داشته باشد؟» یا« چگونه میتواند روحش را نجات دهد؟». والزر موفق شده است عمل سیاسی را در حوزهٔ اخلاق نگه دارد. اما راهحلی که برای مقابله با گناه گفته است، از حوزهٔ اخلاق خارج شده است. والزر نگاه اخلاقی را به نگاه دینی و روانشناسی تغییر داده است.
شهریار باید بیاموزد فضیلت را کنار بگذارد تا برحسب نیاز، از این و آن استفاده کند… و بداند که چگونه از بدنامی بگریزد.
پاسخ مکاینتایر به دستهای آلوده
یکی از گزینههای مناسب برای رویارویی با چالشی که ماکیاولی ایجاد کرد، اخلاق فضیلت است. آن گونه که مک اینتایر به آن پرداخته است. چنین رویکردی به کیفیات نفسانی فرد توجه دارد. مک اینتایر هیجگاه صراحتاً به بحث دستهای آلوده نپرداخت. اما دیدگاه مشخصی در مورد دوراهیهای اخلاقی دارد. به نظر او فردی که به خوبی پرورش یافته است (یعنی فرد دارای فضیلت)، حتما در مواجههٔ با دوراهیهایی که با آنها روبهرو میشود، مسیر درست را انتخاب خواهد کرد. سه فضیلت اصلی، عدالت، شجاعت و صداقت است. تمامی فضایل از طریق تجربه به دست میآیند. فضایل حد نهایی ندارند و میتوانند تلطیف شوند. همهٔ فضایل حد وسط میان افراط و تفریط هستند. اما آیا ممکن است که این فضایل با این همه اشتراکات، گاهی دچار تعارض شوند؟ مک اینتایر با این سخن موافق است. میگوید: در سیاست است که اولویت میان فضایل مشخص میشود. برتری سیاسی به معنای اتخاذ تصمیم صحیح و اقدام بر اساس آن است، در جایی که چندین خیر یا فضیلت در معرض خطر و تعارض قرار میگیرند. بهطور خلاصه، حاکم عالی به دوراهی بر نمیخورد. مهارت کافی و فضیلت لازم را دارد، اینها او را برای اتخاد تصمیم صحیح توانا میسازد. نظرات مک اینتایر به این معنی است که او وجود دوراهیهای چالش برانگیز را رد میکند. اما در عین حال تأیید میکند که گاهی میان فضایل نیز، نیاز است که دست به انتخاب زده شود.
اخلاق فضیلت و ارائهٔ دلیل
در اخلاق فضیلت توجه اصلی بر ویژگیها و اعمال فردی است. توجه چندانی به توضیح و ارائهٔ دلیلِ اقدامات انجام شده برای دیگران نمیشود. اما این مسئله مهم است و در سه سطح میتوان آن را بررسی کرد: ۱ـ این امر به تحقق فضیلتها درون جامعه کمک میکند، ۲ـ به توسعهٔ فردی و یادگیری کمک میکند، ۳ـ به بیان هستیشناسی اخلاق فضیلت کمک میکند. سطح سوم را باید توضیح دهیم. اخلاق فضیلتمحور ارسطو یک هستیشناسی از درک خاصی از طبیعت انسان است. انسان بهطور طبیعی به سوی خیر نیل دارد. در نظر مک اینتایر، این غایتشناسی هنوز هم کاربرد دارد. او به جای غایتشناسیِ طبیعیِ معیوب ارسطو، غایتشناسی روایتی را جایگزین میکند. میگوید: «انسان حیوان قصهگو» است. اگر انسان بخواهد نیت خود از اقداماتاش را بگوید، باید داستانی روایت کند. آن هنگامی که با تضاد در فضیلتها روبهرو میشویم، باید روایت مناسبی برای زندگی خود پیدا و شرح کنیم. به نظر او ارائهٔ دلیل همان چیزی است که به آن روایت میگوییم. پس ارائهٔ دلیل به طور هستیشناختی به اخلاق فضیلت مرتبط است.
ادعای والزر این است: مردم یک جامعه انتظار دارند که یک سیاستمدار به اصول اخلاقی پایبند باشد، اما اگر برای انجام کارِ درست، اصول اخلاقی را زیرپا گذاشت و دستهایش را آلوده کرد، برای آن احساس گناه کند.
نتیجهگیری
والزر با مبحث دستهای آلوده به چالش ماکیاولی پاسخ داد. او تا حدودی اخلاق را نجات داد اما رویکرد او چندین ابهام برجای گذاشت. در مقابل، مک اینتایر نگاهی به اخلاق دارد که در آن تفکر فردی و کیفیات نفسانی از اهمیت بنیادین برخوردار هستند. اخلاق فضیلتمحور مک اینتایر میتواند کاستیهای رویکرد والزر را جبران نماید. اما برای اینکه پاسخ او کامل باشد، لازم است که جنبهٔ ارائهٔ دلیل و پاسخگویی در اخلاق فضیلت بهطور کامل بررسی شود. حاکمان باید در مورد اقدامات خود صریح باشند و دلایل تصمیمات خود را ارائه کنند. این پاسخگویی حداقل به دو دلیل الزامی است: ۱ـ از سوءاستفادهها جلوگیری میکند. ۲ـ در جامعهای که خیر عمومی نیازمند توسعهٔ فردی شهروندان است، ارائهٔ دلیل برای اقدامات فردی ضروری خواهد بود. با اینکه ماکیاولی هم گاهی اوقات از فضایل سخن گفته است، اما از اخلاق فضیلتمحوری که مک اینتایر میگوید دور است. پس در اخلاق نیازمند به یک اخلاق فضیلتمحور هستیم که شامل گفتوگو، تفکر و پاسخ گویی باشد. اخلاق فضیلتمحور: ۱ـ تأکید میکند در مواجههٔ با معضلات دوراهیهای دشواری وجود دارد و منکر این دوراهیها نیست؛ ۲ـ باید به خاطر داشت که دستهای آلوده موارد خاصی در سیاست را شامل میشود، مربوط به موقعیتهایی است که در آنها بقای عمل سیاسی و ارزشهای مبنایی و فضایل در خطر هستند و تنها در این موارد است که انجام کار نادرست ممکن است به انجام کار درست منتهی شود. ۳ـ سیاستمداران در مواجهه با دوراهیها باید دلایل تصمیمات خود را ارائه کنند. آنها باید از خود بپرسند آیا میتوانم برای این کار پاسخگو باشم؟ آیا میتوانم توضیح دهم که چرا این کار بهترین کار ممکن بود؟ نتیجه میگیریم: اخلاق فضیلتمحور در حل مسائل دشوار بسیار ارزشمند است. این امر به حل مشکلات رویکرد والزر کمک میکند و در نتیجه پاسخ امیدوار کنندهای به چالش ماکیاولی میدهد. اخلاق فضیلتمحور باید بهعنوان رویکردی که میتواند با چالشهای اساسی در سیاست و مدیریت مقابله کند، مطرح شود.