«اینا آدم نیستن، بکشیدشون» | انسانیتزدایی هر خشونتی را موجه میکند
دیوید لیوینگاستون اسمیت1 کتاب جدیدی راجع به رفتارهای غیرانسانی با عنوان انسانیتزدایی و راههای مقابله با آن2 منتشر کرده است. او در این کتاب انواع ساختارهای روانشناختی و اجتماعیای را که میتوانند مسبب انسانیتزدایی و بدرفتاری باشند، در بوتۀ نقد قرار داده است.
اسمیت انسانیتزدایی را “تقلیل دیگری به چیزی کمارزشتر از انسان” تعریف میکند. او تأکید میکند:
“همۀ ما از هر نظر، تحت شرایط خاصی، مستعد آن هستیم که ذهنی با چارچوبهای انسانیتزدایانه داشته باشیم و مرتکب افعال ظالمانهای شویم، که خارج از این شرایط بعید است که بتوانیم چنین رفتارهایی را بروز دهیم.” (ص. ۶)
همانطور که اشاره کردم، هر فردی میتواند از اسلوبی کمک بگیرد تا از خود در برابر ترس، خشم یا هراس که همراه با بروز استرس است، محافظت کند. این اسلوب، بدن را به حالت خودپایی منتقل میکند. (ناروایز، ۲۰۱۴) اگر کودکی من طاقتفرسا بوده یا به من لطمۀ روحی وارد شده، مغزم بهآسانی و بهصورت خودکار به حالت مصونیت تغییر حالت میدهد. حالآنکه کسانی که مغزهای انعطافپذیری دارند، در هنگام مواجهه با تهدید، همچنان ارتباط خود را با دیگران حفظ میکنند.
این تغییر مغز3 از طریق نوروسیپشن4 اتفاق میافتد. نوروسیپشن روشی است که سیستم عصبی از طریق آن، به طور مداوم محیط اطراف ما را برای یافتن امنیت، خطر یا عوامل تهدید کنندۀ زندگی، ارزیابی میکند. (پورگز) نوروسیپشن میتواند به طور خودکار از طریق محرکهای حسیای که با پیرامون ارتباط دارند، عمل کند تا از ما در مقابل خطر محافظت کند و ما را در حالت ایمنی قرار دهد. نوروسیپشن میتواند بر اساس مفاهیمی که قبلا از دیگران آموختهایم، عمل کند. به عنوان مثال، اگر مکرراً به ما گفته شود که “افراد سبز رنگ خطرناک هستند”، هنگام مواجهه با یکی از آنها، ذهن به حالت حفاظت از خود منتقل میشود. (ناروایز، ۲۰۱۴) به عبارت دیگر، درک ما از جهان صرفاً بر اساس تجربیات مستقیم خودمان نیست، بلکه به شدت تحت تأثیر اطلاعات و باورهایی است که در نظامهای فرهنگی و اجتماعی در معرض آنها قرار گرفتهایم.
اما انسانیتزدایی تنها بهخاطر ویژگیهای روانشناختی یا حالتهای ذهنی فرد پدید نمیآید، بلکه ساختارهای سیاسی – اجتماعی هم نقش دارند. “انسانیتزدایی یک پاسخ روانی به جبرهای سیاسی است”. (اسمیت، ص. ۱۰۱) رفتار غیرانسانی ویژگی بسیاری از جوامع متمدنی بوده است که در طول تاریخ تحت نظامهای سلسلهمراتبی5 عمل کردهاند (آخرین دورهای که ۱ درصد نهایی وجود انسانهای خردمند را در بر میگیرد).
نقش نژادپرستی در انسانیتزدایی
اسمیت نژادپرستی را «باور به اینکه نژادهای متفاوتی وجود دارند و برخی از آنها ذاتاً برتر از سایرین هستند»، تعریف میکند. برای نژادپرست بودن لازم نیست تندخو باشید. کافی است برخی گروهها را به بعضی دیگر برتری دهید. اگر فکر میکنید اعضای گروهی فروتر از بقیه هستند، یا ارزش ذاتی کمتری نسبت به گروه دیگری دارند، نژادپرست هستید. این دستهبندیها و رتبهبندیها، سلسلهمراتبی را ایجاد میکند که در آن برخی از گروهها بر اساس هویت نژادی یا قومی خود برتر یا ارزشمندتر از دیگران در نظر گرفته میشوند.
طبقهبندی مردم بر اساس “نژاد” سابقهای طولانی دارد. ارسطو، فیلسوف یونان باستان، مردم جهان را به دو گروه تقسیم کرد: یونانیها و غیر یونانیها. ارسطو تمام غیریونانیها را بربر نامید، و نه مثلاً سوریها، اتیوپیها و یا پارسها. بربرها در مقایسه با یونانیها، بهعنوان افرادی که از عقلانیت کمتری برخوردار بودند، شمرده میشدند. بربرها ذاتاً برده بودند، به این معنی که یونانیها ذاتاً باید آنها را از بردگی نجات میدادند. اروپاییها هم از چنین اندیشههایی برای توجیه استعمار و رهانیدن مردم از بردگی استفاده میکردند.
اروپاییها و آمریکاییها، در طی تجارت برده در اقیانوس اطلس، مردم آفریقا را یکجا سیاهپوست به شمار آورده بودند، فارغ از اینکه آنها در جامعههای متفاوتی زندگی میکردند.
باید توجه داشت که رتبهبندیهای نژادها با چنین روشهایی علمی نیست. طبقهبندی نژادها بر اساس ویژگیهای بیولوژیکی بر خلاف آنچه که مردم فکر میکنند، وجود ندارد. (رابرتس، ۲۰۱۲؛ روزنبرگ و همکاران، ۲۰۰۲؛ ساینی، ۲۰۱۹).
اسمیت با تشریح چند رخداد تاریخی، تغییر چارچوبهای ذهن انسان به انسانیتزدایی را اثبات میکند که مشهورترین آنها آلمان نازی است. نازیها گمان میکردند که فساد در میراث یهود ریشهدارد بوده است و حتی یک نفر از آنها هم قابل اصلاح نبودهاند.
هولوکاست به ما یاد میدهد که وقتی در چنگال یک ذهنیت انسانیتزدا هستیم، غالباً دیگریِ کم ارزششده را خطرآفرین و ترسناک میبینیم. این همان چیزی است که میتواند رفتارهای ظالمانۀ عاملان [هولوکاست] را توجیه کند و به آنها بقبولاند که مبارزهشان در برابر یک دشمن خطرناک، برای بقا است. (اسمیت، ۲۰۲۰، ص. ۲۸)
نکتۀ مهمی که باید به خاطر داشته باشید این است که، کسانی که دچار انسانیتزدایی هستند، در واقع معتقدند افرادی که مورد آزار و اذیت قرار میگیرند کمارزشتر از انسان هستند. این همان چیزی است که روند انسانیتزدایی را بسیار خطرناک میکند.
اعتقادات مشابهی در مورد بومیان آمریکا وجود داشت. تصور میشد که آنها همیشه به روشهای سنتی خود عمل میکنند و نمیتوانند “متمدن” باشند. همین طرز فکر در مورد بردگان سیاهپوست نیز وجود داشت. اعتقاد بر این بود که سیاهپوستان غرایز وحشی غیر قابل کنترلی دارند. (اسمیت، ۲۰۲۰، ص ۴۹) اعدام غیرقانونی بدترین نوع انسانیتزدایی را نشان میدهد، سادیسم، شکنجه، و قتل. بردهداران بر این باور بودند که بردگان سیاهپوستی که از بردهداری فراری بودند، دارای یک اختلال روانپزشکی به نام “دراپتومانیا” بودند، پس آنها را برای درمان شلاق میزدند.
اسمیت ادعا میکند که “مادامیکه نژادپرستی هست، انسانیتزدایی هم هست” (صص. ۴۳-۴۴). نژادپرستی افرادی را بهعنوان انسانهای پستتر در نظر میگیرد، درحالیکه انسانیتزدایی ماهیتی کمارزشتر از انسان برای فرد در نظر میگیرد. “انسانیتزدایی جنبههای زیانآفرین نژادپرستی را تا حد بسیار بیشتری تشدید میکند.” (ص ۵۲).
یک مسئلۀ حادتر: شخصیتزدایی
اگر دیدگاه ملتهای اولیه و مردمان هزار سال گذشته را در نظر بگیریم، دیدگاه اسمیت ممکن است به اندازه کافی جامع نباشد. (ناروائز، فور اروز، هالتون، کالیر و اندرل، ۲۰۱۹). در بسیاری از جوامع در طول تاریخ، جهان مملو از موجودات مختلف از جمله انسان و حیوان دیده میشد که همگی، فرد و بخشی از خانواده محسوب میشدند و دارای شخصیت بودند. (مارتین، ۱۹۹۲، ۱۹۹۹).
به گفتۀ اکولوژیستهای ژرفاندیش (مثلاً، آرن نائس؛ درنگسون و دیوال، ۲۰۰۸)، دیدگاه اسمیت احتمالا به ریشۀ اصلی مشکل نپرداخته است. موضوعاتی مانند: بیجانسازی زمین، تقلیل موجودات دیگر به عنوان موجوداتی بدون احساس و آگاهی، و در نظر گرفتن انسان به عنوان تنها موجود زندۀ مهم. سلسله مراتبی که بر اثر این تمدن پدید میآید، به اشکال مختلف به ایسمها دامن میزند (مثل نژادپرستی و تبعیض جنسی و …). نتیجه همان میشود که برام (۲۰۱۸) در سطوح مختلف به انسانیتزدایی در میان انسانها اشاره میکند.
خط پایانی: ما میتوانیم از طریق روایتهای فرهنگی یا از طریق یک نوروبیولوژی حساس به تهدید، (یا ترکیبی از این دو)، خود را متقاعد کنیم که برخی ارزشی کمتر از انسان دارند یا اصلا انسان نیستند. باور اینکه دیگری یک شخص کمارزش است، به ما قدرت آن را میدهد تا مرتکب رفتارهای ظالمانه و مخرب شویم.
منابع
- Bram, M. (2018). A history of humanity. Delhi: Primus Books.
- Harvey, G. (2017). Animism: Respecting the living world, 2nd ed. London: C. Hurst & Co.
- Martin, C. L. (1992). In the spirit. Baltimore, MD: Johns Hopkins University Press.
- Martin, C.L. (1999). The way of the human being. New Haven, CT: Yale University Press.
- Drengson, A., & Devall, B. (2008). The ecology of wisdom: Writings by Arne Naess. Berkeley: Counterpoint.
- Narvaez, D. (2014). Neurobiology and the development of human morality: Evolution, culture and wisdom. New York: Norton.
- Narvaez, D., Four Arrows, Halton, E., Collier, B., Enderle, G. (Eds.) (2019). Indigenous Sustainable Wisdom: First Nation Know-how for Global Flourishing. New York: Peter Lang.
- Roberts, D. (2012). Fatal invention: How science, politics, and big business re-create race in the twenty-first century. New York: New Press.
- Rosenberg, N.A. et al., (2002). Genetic structure of human populations. Science, 298, 2381-2385.
- Saini, A. (2019). The return of race science. Boston: Beacon Press.
- Smith, D.L. (2020). On inhumanity: Dehumanization and how to resist it. New York: Oxford University Press.
پی نوشت
- David Livingston Smith
- On Inhumanity: Dehumanization and How to Resist It
- brain shifting
- neuroception
- hierarchical