در باب طبیعت آدمی
دیوید هیوم، فیلسوف برجسته اسکاتلندی، با نگارش کتاب «رسالهای دربارۀ طبیعت آدمی»، یکی از تأثیرگذارترین و در عین حال چالشبرانگیزترین آثار تاریخ فلسفه غرب را پدید آورد. این اثر که در جوانی هیوم به رشته تحریر درآمد، با رویکردی تجربی و شکاکانه، بنیانهای متافیزیک، معرفتشناسی و اخلاق سنتی را به لرزه درآورد.
متنی که در ادامه میآید، به بررسی جنبههای گوناگون این شاهکار فلسفی میپردازد؛ از ایدههای انقلابی آن دربارۀ جایگاه عقل و احساسات گرفته تا سرگذشت عجیب انتشار و تأثیر شگرفی که بر اندیشمندان پس از خود، از جمله امانوئل کانت، گذاشت.
این نوشته، سفری است به دنیای اندیشههای جوانی جسور که فلسفه را برای همیشه دگرگون کرد.
انقلابی در فلسفه: تولد یک شاهکار
هیلاریوس بوگبیندر به بررسی رسالهای دربارۀ طبیعت آدمی اثر دیوید هیوم میپردازد.
«پس از تمسخر، انکار یک حقیقت آشکار، بهترین تلاش برای دفاع از آن است؛ و هیچ حقیقتی به نظرم بدیهیتر از این نیست که جانوران، همانند انسان، از اندیشه و خرد برخوردارند» (Treatise, p.176). هنگامی که دیوید هیوم (۱۷۱۱-۱۷۷۶) این سخنان را به نگارش درآورد، تنها یک سده از زمانی گذشته بود که رنه دکارت جانوران را صرفاً ماشینهایی بیروح توصیف کرده بود. بااینحال، از این منظر و از جهات متعدد دیگر، این جوان بیستوسهساله که تحصیلات دانشگاهی را رها کرده و این شاهکار را منتشر کرده بود، بهطرزی استثنایی مدرن به شمار میآمد.
رسالهای در باب طبیعت آدمی: کوششی برای بهکارگیری روش تجربی استدلال در موضوعات اخلاقی، که عنوان کامل این کتاب است، در سالهای ۱۷۳۹-۱۷۴۰ بهصورت بخشبندیشده منتشر شد. شمار اندکی از فیلسوفان دیگر آثاری پدید آوردهاند که تمامی اندیشههایشان را دربرگرفته باشد: لویاتان هابز (۱۶۵۱) و جهان بهمثابۀ اراده و تصور شوپنهاور (۱۸۱۸) به ذهن خطور میکند. با این حال، اندکشمارند کسانی که در تأثیرگذاری خود تا این حد انقلابی بوده و به اندازهٔ رسالهٔ هیوم ایدهها و مسائل نوینی را به وجود آورده باشند.
این شاهکار، که در دورانی نگاشته شده بود که نویسنده در فرانسه به فعالیت مشغول بود، ایدههایی را پیش رو نهاد که از آن زمان تاکنون هم فلسفهٔ قارهای و هم فلسفهٔ آنگلوساکسون را شکل داده و تفکر عملی و نظری را در غرب بهتمامی از نو تعریف کردهاند.
بیگمان میتوان گفت که بدون وجود این رساله، امانوئل کانت هرگز نقد عقل محض را به رشتهٔ تحریر درنمیآورد و کارل پوپر و جورج ادوارد مور نیز بهترتیب در معرفتشناسی و اخلاق سهمی ایفا نمیکردند. همانگونه که خود کانت نگاشته است: «من به صراحت اذعان میدارم که یادآوری دیوید هیوم همان چیزی بود که سالها پیش برای نخستین بار مرا از خوابی جزمی بیدار کرد و پژوهشهایم را … به سوی مسیری جدید هدایت کرد» (Prolegoma to any Future Metaphysics, p.5). او در ادامه میافزاید: «از روزگار لاک و لایبنیتس هیچ حادثهای تقدیر متافیزیک را همچون تهاجم فکری دیوید هیوم دگرگون نساخته است» (Ibid).
شکستی بزرگ برای اثری تاریخساز
هیوم کوشیده بود حقوق بیاموزد و برای مدتی کوتاه نزد بازرگانی در بریستول شاگردی کرده بود، اما به موفقیتی دست نیافت. همانگونه که بعدها نگاشت: «بیزاریای غلبهناپذیر نسبت به هر چیزی جز پیگیری فلسفه در خود یافتم» (My Own Life, p.522, 1777). از این رو به فرانسه سفر کرد، در تاکستانی در لافلش، واقع در منطقه لوار، به کار پرداخت، تختهنرد بازی کرد و شاهکاری فلسفی به رشته تحریر درآورد.
رساله فریادی برآمده از ژرفای جانِ فلسفه بود؛ نوشته شده در روزگاری که انگارههای روشنگری درباره خرد، واقعیت و آزادی اندیشه رفتهرفته در اسکاتلند ریشه میدواند. جوان تیزبین و جسوری که این کتاب را نگاشت، با اطمینان در صفحه نخست از تاسیتوس، مورخ رومی (۵۶-۱۲۰ میلادی)، نقلقولی آورد « Rara temporum felicitate, ubi sentire quæ velis, et quæ sentias dicere licet –. این سعادت نادر روزگار است که بتوانی آنچه را میخواهی بیندیشی و آنچه را میاندیشی بیان کنی». اما مردم اسکاتلند –و در واقع نقاط دیگر– تحت تأثیر قرار نگرفتند.
در سالی که این کتاب منتشر شد، هیوم در نامهای به مایکل رمزی –مهاجر اسکاتلندیِ دیگری– نوشت: «میترسم به موفقیت چشمگیری دست نیابم» (۲۲ فوریه ۱۷۳۹). و بهراستی، هرچند این کتاب قرار بود فلسفه را دگرگون سازد، راه به جایی نبرد. در زمان حیات هیوم، چاپ دومی از آن منتشر نشد.
بعدها، هنگامی که او بهعنوان مورخی به موفقیت دست یافته بود، دربارهٔ ناکامی نخستین خود چنین تأمل کرد: «هیچ کوشش ادبیای تأسفبارتر از رسالهای در باب طبیعت آدمی من نبود. این اثر از مطبوعات مرده به دنیا آمد، بیآنکه به چنان جایگاهی برسد که حتی نجوایی میان متعصبان برانگیزد» (My Own Life, p.524).
هیوم، هرچند بهطبع از ناکامی خود نومید بود، روحیهای رواقی داشت و همچنان از اعتمادبهنفس برخوردار بود. او نگاشت که قابل فهم است این کتاب با موفقیت روبهرو نشود، زیرا «اصول» مندرج در آن «چنان از همهٔ احساسات عامهپسند دور بودند… که به دگرگونی کامل فلسفه میانجامید» (Letter to Henry Home, 13th February, 1739). شاید این اعتمادبهنفس، بیش از حد بود و رایحهای از غرور جوانی به همراه داشت. بااینحال، این سخنان، در نگاهی به گذشته، نهتنها درست بلکه تقریباً فروکاستهشده به نظر میآیند. اندکشمارند کتابهای فلسفیای که تأثیری همسنگ رساله داشته باشند.
مفاهیم بنیادین و مسائل نو در رساله
هیوم بعدها به نگارش نسخهای دستیافتنیتر پرداخت که آن را تحقیقی در باب فهم انسانی (۱۷۴۸) نام نهاد. اما در آن زمان، او تمرکز خود را بر تاریخ بریتانیا آغاز کرده بود. معاصرانش او را به نام دیوید هیوم، مورخ، میشناختند، نه فیلسوف.
معرفتشناسی: مسئله استقرا و علیت
بااینحال، در رساله است که بهعنوان نمونه با مسئلۀ استقرا روبهرو میشویم: این اندیشه که نمیتوان از شمار محدودی از موارد به نتایج کلی دست یافت. ما هرگز نمیتوانیم ادعا کنیم که همهٔ قوها سفیدند تنها به این دلیل که تاکنون قویی سیاه ندیدهایم.
این مسئله برای فلسفهٔ علم اهمیتی بسزا دارد و برای نخستین بار از سوی هیوم مطرح شد. او نگاشت: «هیچ استدلال قاطعی نمیتواند وجود داشته باشد که اثبات کند نمونههایی که تجربهای از آنها نداریم، مشابه مواردی هستند که تجربه کردهایم» (ص ۸۹). یکی از مسائل آمار مدرن، چگونگی سنجش اهمیت عوامل گوناگون است. این نیز مشکلی بود که هیوم آن را پیشبینی کرده بود: «هیچ پرسشی در فلسفه دشوارتر از آن نیست که چندین علت برای یک پدیدۀ واحد مطرح شوند و بخواهیم دریابیم کدامیک اصلی و غالب است» (ص ۵۰۴).
اما هیوم همچنین به موضوعات بنیادینتری چون علیّت پرداخت: او نخستین فیلسوف مدرن بود که پیشفرضهای ما را دربارهٔ علت و معلول به چالش کشید و تأکید کرد که «اندیشهٔ علت و معلول از تجربه سرچشمه میگیرد، تجربهای که به ما نشان میدهد اشیای خاصی در همهٔ موارد گذشته پیوسته با یکدیگر پیوند داشتهاند» (ص ۹۰). این واقعیت که توپ روی میز اسنوکر همواره با برخورد توپی دیگر به حرکت درمیآید، دلیلی بر این نیست که همیشه چنین شود: چهبسا بار دیگر، گلهایی برویند!
فلسفه اخلاق: شکاف «هست» و «باید»
همانگونه که عنوان فرعی «کوششی برای بهکارگیری روش تجربی استدلال در موضوعات اخلاقی» نشان میدهد، هدف نهایی رساله یاریرساندن به فلسفه اخلاق بود. این واقعیت که این اثر کانت را از خواب جزمیاش بیدار کرد، سبب شده است که این جنبه اغلب نادیده انگاشته شود و این کتاب بیشتر بهعنوان کمکی به معرفتشناسی (یا نظریۀ شناخت) یا متافیزیک انگاشته شود.
در فلسفۀ اخلاق، اندکشمارند مسائلی که بنیادینتر از شکاف میان «هست» و «باید» باشند. گرایش به گذر ناگهانی از بیان حقایق به حکمی که عملی خاص را تجویز میکند، نزد فیلسوفان اغلب به «مغالطۀ طبیعتگرایانه» معروف است؛ این «باید» را از کجا میآورید؟
این مسئله نیز برای نخستین بار از سوی هیوم در رساله مطرح شد، در بخشی که شایستهٔ نقلقول است:
«در هر نظام اخلاقیای که تاکنون با آن روبهرو شدهام، همواره دیدهام که نویسنده ابتدا به بیان مشاهداتی دربارۀ امور انسانی میپردازد؛ اما ناگهان، و بیهیچ اعلام قبلی، با کمال شگفتی درمییابم که بهجای ترکیبهای رایج گزارهها همچون «هست» و «نیست»، با گزارههایی مواجه میشوم که همگی با «باید» یا «نباید» گره خوردهاند.
این گذار چنان آرام و تدریجی رخ میدهد که در وهلۀ اول به چشم نمیآید، اما در واقع تغییری بنیادین و بسیار مهم است. چراکه «باید» و «نباید» بیانگر نوعی رابطه یا تصدیق تازهاند و از اینرو، ضرورت دارد که منشأ این دگرگونی روشن شده و بهدقت مورد تحلیل قرار گیرد».
هیوم را میتوان شمایلشکنی برجسته دانست؛ او بهنوعی بنیانهای معرفتشناسی و اخلاق را به چالش کشید و تضعیف کرد. اما همین رویکرد پرسشگرانه و رادیکال او بود که دیگر اندیشمندان را نیز برانگیخت تا پرسشهایی بنیادین مطرح کنند.
با اینهمه، باید اذعان کرد که هیوم تنها یک نقاد نبود، بلکه سهمی مثبت و ماندگاری نیز در فلسفه از خود بهجا گذاشت. نظریههای اسمیت و رالز در باب «ناظر بیطرف همدل با رنجدیدگان» (ص ۳۶۹) در اصل برآمده از آرای هیوم بود.
سهم رساله در نظریه سیاسی
رسالۀ هیوم همچنین از جنبههای دیگری به نظریۀ سیاسی یاری رساند. در روزگار ما، نظریهپردازان علوم سیاسی از «نظریۀ انتخاب عقلانی» سخن میگویند؛ دیدگاهی که بهروشنی در اندیشۀ هیوم پیشبینی شده بود.
او مینویسد: «هیچچیز یقینیتر از این نیست که انسانها تا حد زیادی تحت فرمان منافع خود هستند؛ و حتی آنگاه که دایرۀ توجهشان را فراتر از خویشتن گسترش میدهند، این فاصله چندان زیاد نیست» (ص. ۵۳۴). در واکنش به خودمحوری انسان، هیوم کوشید تا بر دشواری هماهنگسازی کنش جمعی غلبه کند؛ راهحل او، تأسیس حکومتی بود که مردم را وادار سازد با همگرایی در هدفی مشترک، در پی تأمین منافع شخصی خود باشند (ص. ۵۳۸). هیوم در سالهای پایانی عمر خود با عنوان «توریِ شکاک» شناخته میشد.
او با بیانی که پیشاپیش زبان و نگاه ادموند بورک (۱۷۲۹–۱۷۹۷)، نویسنده و سیاستمدار محافظهکار بریتانیایی را یادآور میشد، نوشت: «اشکال حکومت همچون دیگر تدبیرهای مصنوعی نیستند که بتوان یک سازوکار قدیمی را کنار نهاد، اگر سازوکاری دقیقتر و کارآمدتر کشف شود… نفسِ استقرار یک حکومت، مزیتی بیپایان به آن میبخشد» (Essays, Moral, Political, and Literary, p.298). با آنکه این ایده در چنین بیانی در آثار متأخر هیوم دیده میشود، اما ریشههای آن را میتوان، هرچند به شکلی ابتدایی، در رساله نیز بازجست.
میراث هیوم: صدایی فراتر از اعصار
هیوم صدایی است که از ورای اعصار با ما سخن میگوید. در روزگاری که حقیقت در معرض هجوم قرار دارد و مردم بیش از پیش به دام تعصبات میافتند، او به ما هشدار میدهد که «هیچ چیز برای عقل خطرناکتر از جولان خیال نیست، و هیچچیز بهاندازۀ آن، سبب خطای فلاسفه نشده است» (ص. ۲۶۷)
هرچند رساله در آغاز نتوانست انتظارات هیوم را برآورده کند، اما نسلهای پس از او ارزش و اهمیت آن را دریافتند؛ نه فقط به خاطر ایدههای نو و بنیادینی که در خود داشت، بلکه به دلیل بیان شیوا و سبک متمایز هیوم در نگارش، بیانی که گاه تا مرزهای اندیشۀ پسامدرن نیز پیش میرود. شاید نمونۀ برجستۀ آن، همان گزارۀ مشهور او باشد که میگوید: «عقل، بندۀ احساسات است و باید هم چنین باشد» (ص. ۴۱۵).
نتیجهگیری
در نهایت، «رسالهای دربارۀ طبیعت آدمی» اثری است که سرنوشتی متناقض را تجربه کرد. کتابی که به تعبیر خود هیوم «مرده از مطبوعات به دنیا آمد»، به تدریج به یکی از زندهترین و جریانسازترین متون فلسفی بدل شد.
هیوم با به چالش کشیدن مفاهیمی چون علیت، استقرا و جایگاه عقل در اخلاق، نهتنها مسیر فلسفه را تغییر داد، بلکه پرسشهایی را مطرح کرد که همچنان در کانون مباحثات فلسفی، علمی و سیاسی قرار دارند. شکست اولیۀ رساله و موفقیت نهایی آن، خود گواهی بر این مدعاست که ایدههای بزرگ، حتی اگر در زمان خود درک نشوند، راه خود را برای تأثیرگذاری بر آینده باز خواهند کرد.
میراث هیوم در این رساله، دعوتی جاودان به فروتنی فکری، بازنگری در پیشفرضها و درک این حقیقت است که طبیعت پیچیدۀ انسانی را نمیتوان در قالبهای جزمی و سادهانگارانه محصور کرد.



