اخلاق بدون زیستشناسی
در این مقاله میخواهم واقعیت اخلاق را بهعنوان موضوعی نظری توضیح دهم. ثمربخشی یک رویکرد زیستشناختی به اخلاق، به چیستیِ اخلاق بستگی دارد. اگر اخلاق صرفاً یک نوعِ مشخص از الگو یا عادت رفتاری همراه با برخی واکنشهای عاطفی باشد، میتوان انتظار داشت که نظریههای زیستشناختی، دربارۀ آن بسیار به ما بیاموزند. اما اگر اخلاق، پژوهشی نظری باشد که بتواند با اتخاذ روشهای عقلانی به انجام برسد و از معیارهای مستقل و درونیِ توجیه و نقد نیز برخوردار باشد، در این صورت تلاش برای فهمِ اخلاق بهواسطۀ ابزارهای زیستشناسی، از بیرون از مرزهای اخلاق، ارزشی بسیار کمتر خواهد داشت. همانطور که جستوجو برای یافتن توضیحی زیستشناسانه دربارۀ نظریههای ریاضی یا فیزیک یا حتی نظریههای زیستشناختی، تقریباً بینتیجه خواهد بود، جستوجو برای یافتن چنین توضیحی دربارۀ اخلاق نیز نتیجهای در بر نخواهد داشت. نخست اینکه ما هیچ فهم زیستشناختیِ جامعی دربارۀ اندیشه انسان در دست نداریم. دوم آنکه اخلاق مجموعهای ثابت از عادات فکری و رفتاری نیست؛ بلکه در واقع نوعی فرایند توسعه است که با بازبینی مداومِ تمام نتایجی که تا به این لحظه به دست آمده است، به پیش میرود. آدمی، بهعنوان موجودی که به چنین فرایند کشفِ باز و بیپایانی مشغول است، نمیتواند همزمان آن را بهطور کامل از بیرون بفهمد: درغیراینصورت، انسان بهجای روشی انتقادی، از یک رویۀ تصمیم((decision procedure: رویه تصمیم عبارت از یک روال یا الگوریتمی برای تصمیم گیری در ارتباط با یک مساله است که با نتیجه نهای بله یا خیر پایان می پذیرد. [مترجم] )) برخوردار میبود. ما انسانها در ارتباط با جالبترین موضوعات، مایل به داشتن یک رویۀ تصمیم نیستیم؛ زیرا میخواهیم فهم عمیقتری به دست آوریم. این فهم، عمیقتر از فهمی است که نتیجۀ سؤالات رایج و روشهای پاسخگویی به این سؤالات تا به این لحظه بوده است.
اخلاقیات عادیِ هر دوران شامل ایدههایی است که کشفیات چشمگیر عصر پیشین بودهاند.
تا جایی که میدانم، هیچکس یک نظریۀ زیستشناختی دربارۀ ریاضیات عرضه نکرده است. بااینحال، رویکرد زیست شناسانه به اخلاق، علاقۀ گستردهای برانگیخته است. برای این مسئله نیز علتی وجود دارد. اخلاق در سطح نظری و در سطح رفتاری، هر دو موجود و برقرار است. ظهور آن به شکلی از اشکال در هر فرهنگ یا خردهفرهنگی بهعنوان الگوی رفتار و همچنین شیوۀ داوری دربارۀ رفتار، بسیار چشمگیرتر از بررسیهایی است که فلاسفه، نظریهپردازان سیاسی و حقوقی، آنارشیستهای آرمانگرا، و اصلاحگران تبشیری کرده و میکنند. نظریۀ اخلاقی و کوشش برای کشفِ اخلاقی، نهتنها ازلحاظ اجتماعی، نمودی کمتر از اخلاقیات رفتاریِ رایج دارد؛ بلکه میزان اختلاف نظر دربارۀ اخلاق در هر دو سطح، چنین شکی را به وجود آورده است: آیا اساساً این حوزه، زمینهای برای کاوش عقلانی است یا نه؟ شاید با چنین وسایلی] وسایل عقلانی [چیزی برای کشفکردن در این باره وجود نداشته باشد و تنها اخلاق میتواند بهعنوان یک ویژگی روانشناختی و اجتماعی در زندگی انسان فهم شود. در چنین حالتی، زیستشناسی بنیان محکمی مهیا خواهد ساخت؛ گرچه روانشناسی و جامعهشناسی نیز مهم خواهند بود.
در این مقاله میخواهم واقعیت اخلاق را بهعنوان موضوعی نظری((theoretical subject)) توضیح دهم. پیشرفت آن آرام و نامعلوم است؛ اما هم بهخودیخود و هم در ارتباط با اَشکال غیر نظری که اخلاق به خود میگیرد، اهمیت مییابد. این از آن رو است که هر یک از این دو سطح بر دیگری اثر میگذارد. اخلاقیات عادیِ هر دوران شامل ایدههایی است که کشفیات چشمگیر عصر پیشین بودهاند. این مسئله دربارۀ برداشتهای مدرن از آزادی، برابری و دمکراسی نیز صادق است. ما در کانون بحثهای اخلاقی قرار گرفتهایم که احتمالاً پس از دویست سال نتیجهاش در حساسیتهای اخلاقیِ اشاعهیافته در آن زمان، ظاهر خواهد شد؛ به همین دلیل برای مردمِ زمان ما بسیار غیرمأنوس میباشد. اگرچه سرعت حصول این پیشرفتها بسیار آرامتر است؛ شکل آنها بهنوعی شبیه جذب و پذیرش یافتههای انقلابیِ علم در درون جهانبینی متعارف است.
اخلاق، فقط حاکم بر باور نیست؛ بلکه قرار است کنش را نیز تحت تأثیر قرار دهد.
همچنین همانند آنچه در علم اتفاق میافتد، هنگامی که یک پیشرفت علمی بهطور گستردهای پذیرفته شده باشد، با پیشرفتهای بعدی جایگزین خواهد شد. پیشرفتهای تازه نیز، فهم پذیرفتهشدۀ رایج را همچون مبنایی برای بسط و بازاندیشیِ فرایند علم، استفاده میکند. در اخلاق دو سطح] نظریه و رفتار [در هر دو جهت با هم در تعاملاند و تفکیک میان آن دو روشن نیست. سؤالات دقیق در سیاستگذاریهای اجتماعی سبب شکلگیری تلاشهای گسترده جهت نظریهپردازی درباب اصول اساسی اخلاق شده است.
در تمام این حوزهها ایدهای مشترک دربارۀ پیشرفت یافت میشود؛ گرچه در هیچیک از آنها این ایده بهطور کامل فهم نمیشود. غالباً اینگونه فرض میشود که ما بهعنوان گونهای از موجودات، با شهودها و واکنشهای اولیۀ مشخصی که احتمالاً ریشههای زیستشناختی دارند، حیات خود را آغاز کردهایم. اما علاوهبرآن، از نوعی توانمندی انتقادی نیز برخورداریم که در گذشتۀ بسیار دور، به ما این امکان را داده است که این واکنشهای پیشاتأملیِ خود را ارزیابی، نظاممند و گسترده سازیم. بهجای تخمینزدن دربارۀ اندازه و وزن از طریق لمسکردن و دیدن، ابزارهای اندازهگیری را توسعه دادهایم. بهجای حدسزدن دربارۀ کمیتهای عددی، استدلال ریاضی را ایجاد کردهایم. بهجای چسبیدن به ایدهای دربارۀ جهان مادی که مستقیماً از حواس ما ناشی میشود، بهطور فزایندهای پرسشهایی طرح و روشهایی را برای پاسخدهی به این پرسشها ایجاد کردهایم که تصویری از واقعیت مادی به دست میدهد. این تصویر با آنچه در ظاهر به نظر ما میرسد، بسیار متفاوت است. ما بهعنوان گونهای از موجودات، اگر از برخی باورهای اولیۀ پیشاتأملی دربارۀ اعداد و جهان برخوردار نبودیم، نمیتوانستیم هیچیک از این کارها را بکنیم. فراتررفتن از این، هم نیازمند کوششهای خلاقانۀ افراد است و هم محتاج فعالیتهای همگانی، شامل انتقاد، توجیه، پذیرش و رد. تلقی انگیزهبخش، این است که همواره چیز بیشتری برای کشف وجود دارد؛ یعنی فهم یا شهودهای فعلی ما، حتی اگر در زمان خود ستودنی باشند، صرفاً مرحلهای در یک فرایند بیپایان رشد هستند.
انگیزهها، همانند باورها، میتوانند بهطور انتقادی بررسی و توجیه شوند و بهبود یابند.
دربارۀ بهکاربستن این تلقی در اخلاق، باید این تفاوت بزرگ را در نظر گرفت که اخلاق، فقط حاکم بر باور نیست؛ بلکه قرار است کنش را نیز تحت تأثیر قرار دهد. در تلاش برای حل معضلات اخلاقی، سعی میکنیم دریابیم که چگونه زندگی کنیم و چگونه نهادهای اجتماعی خود را سامان بخشیم. سعی ما تنها این نیست که تصویری صحیح از جهان و مردم آن ترسیم کنیم. بنابراین اخلاق به انگیزش((motivation)) متصل است. اخلاق با این ایدۀ پیشاتأملی آغاز نمیشود که جهان به چِسان است؛ بلکه با ایدههای پیشاتأملی دربارۀ اینها شروع میشود: چه کنیم، چگونه زندگی کنیم و چگونه با دیگران رفتار کنیم؟ پیشرفت اخلاق از این طریق صورت میگیرد که این سائقها بررسی، طبقهبندی، پرسشگری و نقد شوند. همانند دیگر حوزهها، این موضوع تا حدی یک فرایند انفرادی و تا حدی نیز اجتماعی است. پیشرفت دورانهای پیشین در بخشی از فرایند اجتماعیشدنِ اعضای دوران پسین موجود است که برخی از آنان نیز به سهم خود پیشرفتهایی را سبب میشوند.
رشد((development)) در این حالت، صرفاً فکری نیست؛ بلکه انگیزشی است و نمیتواند تنها با فعالیت گروه کوچکی از متخصصین به پیش رود؛ آنچنانکه برخی موضوعات فنی و علمی می توانند. ازآنجاکه سؤالات] مطرح در اخلاق [در این بارهاند که انسانها چگونه باید زندگی کنند و جوامع چگونه باید سامان یابند، برای اثرگذاری جوابها، تعداد زیادی از مردم باید آنها را بپذیرند و درونی کنند؛ حتی اگر این پذیرش و درونیسازی، گام هایی از فرایندی مستمر و تدریجی باشند. اگرچه نیازی نیست که این پاسخها در همۀ افراد به یک میزان درونی شوند؛ بااینحال این نیازمندی، اخلاق را از هر علمی دمکراتیکتر میکند و بهشدت میزان پیشرفتش را محدود میکند. اجتماعی از افراد که در باب این مسایل بحث میکنند، مجموعهای از متخصصین نیستند؛ بهجز موارد خاصِ نهادی، مثل نظام قضایی.
بااینوجود، این طرز تلقی دربارۀ اخلاق بهعنوان موضوعی برای پیشرفت عقلانی، مقدمهای مفروض دارد: انگیزهها، همانند باورها، میتوانند بهطور انتقادی بررسی و توجیه شوند و بهبود یابند. بهعبارتدیگر، چیزی به نام «عقل عملی» وجود دارد. این بدان معنی است که ما نهتنها دربارۀ موثرترین روشهای دستیابی به خواستهمان، آنچنانکه هیوم فکر میکرد، میتوانیم استدلال کنیم؛ بلکه دربارۀ آنچه باید برای خود و برای دیگران بخواهیم نیز قادریم استدلال بورزیم.
جستوجو به دنبال توضیحی برآمده از زیستشناسیِ تکاملی در باب اخلاق، همانقدر نابخردانه خواهد بود که بهدنبال چنین توضیحی دربارۀ تکامل فیزیک باشیم.
بسیار مهم است که چنین جستوجویی و چنین استدلالی، از خود آن موضوع به دست آمده باشد. اگر روشهایی که در ارتباط با این موضوع به کار میرود، روشهایی باشند که در ارتباط با موضوعات دیگر ایجاد شدهاند یا روشهای کلی حل مسئله و پرسشوپاسخ باشند، کار پیش نخواهد رفت. عقلانیت، واجد برخی شرایط بسیار کلی است؛ اما کاربست آن در حوزههای مشخصِ پژوهش، چندان مفید نخواهد بود. چه زیستشناسی مولکولی باشد و چه جبر یا عدالت توزیعی، فرد باید سؤالات، مفاهیم، ادله و اصولی را در ارتباط با آن حوزه ایجاد کند. این کار از طریق تفکر دربارۀ آن حوزۀ مشخص صورت میپذیرد و نیز از طریق مهیاکردن شرایطی که خِرد و شهود آدمی به ماهیت آن حوزه پاسخی مناسب دهند. بارها اتفاق میافتد که روشهای یک موضوع مشخص، بهعنوان مدلی از اعتبار فکری((intellectual respectability)) یا عقلانیت عینی((objective rationality)) اتخاذ میشود و سپس به یک موضوع کاملاً متفاوت اعمال میشود که برای آن ایجاد نشده و بنابراین مناسب نیست. بهاینترتیب، چنین نتایجی به بار میآید: سؤالات سطحی، نظریههایی که توانایی توضیح ندارند و تخطئهکردن سؤالات مهم بهبهانۀ بیمعنابودن. حوزههایی که از داشتن یک روشِ کاملاً پیشرفته بیبهرهاند، حوزههایی همانند علوم اجتماعی، روان شناسی و اخلاق، در مقابلِ اینگونه از گسلهای فکری آسیبپذیر هستند.
اصل مطلب اینکه اخلاق، یک موضوع است. با روشهایی پیگرفته میشود که در پاسخ به مسائل طرحشده درون قلمروی این موضوع، پیوسته توسعه مییابد. بدیهی است که موجوداتی که به چنین فعالیتی مشغولاند، موجودات زندهای هستند که به کمک زیستشناسی میتوانیم دربارۀ آنها بسیار بیاموزیم. علاوهبراین، توانمندی آنها برای انجام کارهای تأملی و انتقادی بهنوعی دربرگیرندۀ کارکرد ساختار ارگانیک آنها است. اما جستوجو به دنبال توضیحی برآمده از زیستشناسیِ تکاملی در باب اخلاق، همانقدر نابخردانه خواهد بود که بهدنبال چنین توضیحی دربارۀ تکامل فیزیک باشیم. توسعه و تکاملِ فیزیک، فرایندی فکری است. این توانمندی فکریِ انسان، فرایند تقریباً سریع پیشرفت فیزیک را ممکن ساخته است. معمولاً فرض این است که توانمندی یادشده، خود، بهنوعی یک نتیجه و شاید تنها نتیجهای جنبی از یک فرایند تکامل زیستشناختی است. این تکامل، مدت تقریباً مدیدی در جریان بوده است. با همۀ این توضیحات، فرایند تکامل، نمیتواند هیچ توضیح غیرسطحی دربارۀ نظریههای فیزیک عرضه کند. آنچه موجودات انسانی در خود کشف کردهاند، ظرفیتی است که واکنشهای پیشاتأملی و فطری خود را به محک نقد و بازنگری بزنند و صورتهای تازهای از فهم خلق کنند. این همان عملکرد توانمندی عقلانی میباشد که نظریهها را توضیح میدهد.
اخلاق، همانند هر فرایند توسعۀ فرهنگی دیگر، باید دو چیز را در نظر گیرد: نقاط آغازین و ماهیت موادی که قرار است متحول سازد.
اخلاق، گرچه ابتداییتر است؛ شبیه آن است. نتیجۀ ظرفیت انسان است که الگوهای رفتاری و انگیزشی فطری یا پیشاتأملیِ شرطیشدۀ خود را به نقد و بازنگری بسپارد و اشکال جدیدی از رفتار به وجود آورد. ظرفیت چنین کاری، احتمالاً بنیانهای زیستشناسانهای دارد؛ حتی اگر نتیجۀ جنبیِ پیشرفتهای دیگر باشد. اما تاریخِ عملکرد این ظرفیت و کاربست مجدد و مداوم آن در نقد و بازنگریِ آنچه خود به وجود آورده است، بخشی از زیستشناسی نیست. زیستشناسی ممکن است به ما دربارۀ برخی نقاط شروعِ مربوط به انگیزش یا ادراک چیزی بگوید؛ اما در وضعیت فعلی دربارۀ فرایند تفکر که این نقاط شروع را اعتلا داده است، چیزی برای گفتن ندارد.
برای حصول برخی پیشرفتهای اخلاقی ممکن است موانع زیستشناختی وجود داشته باشد. بدون تردید، موانع اجتماعی و روان شناختی وجود دارند و احتمال دارد که برخی از آنها عوامل زیستشناختی داشته باشند. این مسئله، آن موانع را رفعناشدنی نمیسازد. آن موانع باید تشخیص داده شوند و با یک نظریۀ اخلاقی غیرآرمانگرایانه، حلوفصل شوند. اما این تشخیص، برابر با پذیرش یک بنیان روانشناختی برای اخلاق نیست. این تشخیص، چیزی بیشتر از تصدیق این مطلب نیست که اخلاق، همانند هر فرایند توسعۀ فرهنگی دیگر، باید دو چیز را در نظر گیرد: نقاط آغازین و ماهیت موادی که قرار است متحول سازد.((این مقاله با عنوان اخلاق بدون زیستشناسی (Ethics Without Biology) در قالب فصل دهم کتاب پرسشهای اخلاقی نوشتهٔ تامِس نِیگِل منتشر شده است.))