دانشگاه در مثلثِ دانش، قدرت، اخلاق
امروز ازیکسو با پایاننامههایی مواجهایم که در بسیاری از موارد رونوشتیاند ناشیانه از رونوشتهای دیگر و ازسویدیگر با کثیری از تألیفات با برچسب «علمیـپژوهشی» که اغلب بهکار افزایش پایه و رتبه اساتید میآیند تا تولید دانش. دانشجویانی که مشتاق جزوهنویسیاند و بسیاری دیگر که درس میخوانند تا صرفاً مدرک بگیرند و اندکی بر حقوقشان افزوده شود، حال بحث خرید و فروش مقاله، پایاننامه و مدرک تحصیلی که جای خود دارد. بخشنامههای خاکخورده را نبش قبر میکنند تا توجیهی باشد برای حذف چکشی «برخی» از اساتید، اما عجیبتر آنکه باوجود این بوروکراسی سنگین و آهنین (اعم از بخشنامهها، فراخوانها و غیره) برخی «دیگر» به طریقی میانبر میزنند و اول میشوند. مدیران دانشگاه آزاد اسلامی به این نتیجه رسیدهاند که کُمیت دانشگاه لنگ است؛ پس آنچه برایشان هدف است «روشننگاهداشتن چراغ دانشگاه آزاد است و بس!» در آکادمیهای موازی نیز اوضاع بهتر نیست: اساتیدی متخصص در تمامی رشتهها از روانکاوی گرفته تا سینما، تاریخ، اقتصاد، جامعهشناسی و فلسفه و البته متبحر در تمامی فلسفهها از قارهای تا تحلیلی همگی به تدریس مشغولاند و به همین منوال کلاسهایشان نیز معجونی است از همه چیز. درواقع قضیه ماجرای شاه عریان است، اما دیگر پسربچهای نیست تا فریاد بکشد «پادشاه لخت است!» و این همه درکنار دانشجویانی که توریستوار و برای «تمامی فصول» به تمامی این کلاسها سرک میکشند. در بازار نشر هم شرایط آخرالزمانی مینماید: تیراژ پانصدتایی کتاب. در حوزه ترجمه نیز هرساله هزاران کتاب مهم فلهای ترجمه میشود اما ترجمههایی مغلق و نامفهوم و ازهمینرو بلااستفاده. در این میان مهاجرت «نخبگان» نیز به وخامت اوضاع افزوده است. و دستآخر این پرسش که چه بلایی بر سر علوم انسانی آمده و احیاناً چرا این بلا با این گستردگی بر سر رشتههای فنی یا مهندسی نیامدهاست. و ته قصه میماند فریاد وااسفای فرهیختگان کشور و مویهوزاری پیوسته آنان و شکوه از عدمآگاهی ملت و کمسوادی اساتید. پس رایجترین گزینه میماند اندوه نوستالژیک و ماسبقخواریِ ایامی طلایی که در آن استاد اجروقربی داشت و دانشجو انضباطی و قسعلیهذا.
بهنظرم میرسد شاید بد نباشد نخست با همین نوستالژی شروع کنیم و کمی به گذشته بازگردیم، به دورانی طلایی که امروز حسرتش بسیاری از اساتید و اهل فن را رها نمیکند، به ایامی که باستانی پاریزی استاد و محقق نامدار ادبیات و تاریخ در دانشگاه تهران مشغول تدریس بود و کتاب مینگاشت یعنی حدود پنج دهه پیش. کنجکاو بودم ببینم در آن دوران، دانشگاهیان با چه متر و میزانی فضای علم و نشر و تولید دانش را میسنجیدند و چه تفسیری از «اکنون»شان داشتند.
عجیب این است که باوجود همه این وسائل، وقتی بر انتشارات دانشگاهی مینگریم، هنوز نمونه یکی از رسالات رازی یا بوعلی یا فارابی را نمیبینیم و باز هم یک رساله دویست سیصد صفحهای مثل رسالات غزالی از زیر دست هیچکدام بیرون نیامده است، و حال آنکه میدانیم این مرد عارف دانشمند در آن روزگاران، در برابر پیه سوز ـیا بالاتر بگیریم شمع ـ در سر پیری آغاز تألیف و تصنیف کرد.
باستانی پاریزی در دو کتاب «هشتالهفت» و «آسیای هفت سنگ» و بهویژه در دو مقاله «استاد شدن» و «خرگاه تاریخ» به مسائلی میپردازد که همچنان مسائل امروز ماست. پاریزی در مقدمه هشتالهفت با دلخوری مـیگوید: «چهل سال گرد سرب چاپخانه خوردهایم و هنوز هم کتابهایمان از پنج هزار بالا نمیرود! به هر حال انسان به امید زنده است.»1 و در آسیای هفت سنگ میگوید:
«شاید، امروز باوجود قانون فولتایم، بعضی از ما تصور کنیم که هنوز به درستی حق استادی ادا نمیشود و حقوق پنج هزارتومان در ماه برای زندگی استاد کافی نیست، و گرچه خانه و برق و اتومبیل و تلویزیون و هزار وسیله دیگر در اختیار هر یک هست و اضافه کار ساعتی پنجاه و شصت تومان میپردازند ـو آن ساعت هم ساعت نیست بلکه پنجاه دقیقه استـ و کتابخانههای هفتاد و هشتاد هزار جلد کتابی در اختیار ما قرار دادهاند و رسالات و سخنرانیها به مقدار بسیار پلی کپی میشود و چاپخانه هم هست و زمستانهای سرد شوفاژ و دستگاه حرارت مرکزی اطاق هر استاد را گرم میکند و برقی که از سد کرج هفت فرسنگ راه طی کردهاست به اطاق کار آنان میآید و آن را در شب و روز روشن میکند، و تابستان گرم نیز کولرها و پنکهها تنها را نوازش میدهد، اما عجیب این است که باوجود همه این وسائل، وقتی بر انتشارات دانشگاهی مینگریم، هنوز نمونه یکی از رسالات رازی یا بوعلی یا فارابی را نمیبینیم و باز هم یک رساله دویست سیصد صفحهای مثل رسالات غزالی از زیر دست هیچکدام بیرون نیامده است، و حال آنکه میدانیم این مرد عارف دانشمند در آن روزگاران، در برابر پیه سوز ـیا بالاتر بگیریم شمع ـ در سر پیری آغاز تألیف و تصنیف کرد. […] امروز هر کس در هر مقام دانشگاهی ـاز شاگرد و خدمتگزار و دبیر و دستیار و استادیار و دانشیار و استاد و استاد ممتازـ فکر میکنند به حق خود نرسیدهاند و بودجه دولتی که از خون دل بیوهزنان و با دستهای لکزده کارگر و دهقانان تأمین میشود، باز هم هل مِنْ مزید میگویند و کمک خرج تحصیلی و حق کشیک و اضافه کار مقطوع و فوقالعاده خارج از مرکز و حقتألیف کتاب «تألیفنکرده» و حقالتدریس و حقتأهل و حقاولاد و حقمطب و حق راننده و حق مشاور و حق کمیسیون میخواهند و مثلِ مرغِ حق، از اول تا آخر شب حقحق میزنند، شاید تعجب کنند که بودهاند استادانی که کار استادی را در راه حق و خدا انجام میدادهاند و ابداً به حقوق استادی توجه نداشتهاند.»2
و عبارت «بودهاند استادانی که …» محور اصلی مقاله است. ازاینرو پاریزی به منش و روش استادی بیش از دانش او وقع مینهد و معتقد است که «دانشگاه که استعداد و نبوغ میپرورد و رهبر میسازد، بیش از توجه به ایجاد مهارت و علم، باید تلقین فضیلت کند»3 پس او نیز با نگاهی نوستالژیک سراغ بزرگان تاریخ علم و ادب میرود، بزرگانی که باید فضیلت و اخلاق را از آنها بیاموزیم و اسوه و الگو قرارشان دهیم، افرادی که بهزعم او در نفسکشی شهره بودند؛ افرادی چون غزالی، شیخ ابواسحق، میرزا هادی، محیط طباطبایی، عباس اقبال، … و حتا هراکلیتوس که گفته میشود از رفتن به درگاه داریوش سربازمیزند و دعوت او را اجابت نمیکند. بنابراین تمام همّوغم نویسنده معطوف است به برجستهکردن مفهوم فضیلت، تقدم آن بر دانش و نهایتاً تشویق به ریاضت، تزکیه نفس و کشتن امیال، شهوات و خواهشها و نهایتاً چشمپوشی از قدرت. ازهمینرو به دانشگاهیان توصیه میکند تا از اصول غزالی تبعیت کنند: «یکی آنکه از هیچ سلطان و سلطانی مالی قبول نکنم. دیگر آنکه به سلام هیچ سلطان و سلطانی نروم. سیّوم آنکه مناظره نکنم…».4 درحقیقت آنچه پاریزی بدان توصیه میکند و شکل موعظه به اخلاقمداری را بهخود میگیرد ستایش از صورت نیکی در معنای افلاطونی آن است، اخلاقی جهانشمول و بدون نسبت با سیاست یا با ارتباطی گنگ و مبهم با آن، اخلاقی «درـخود» که باید آن را همچون علم فراگرفت و این وظیفه باز بهگونهای پارادوکسیکال برعهده دانشگاه است.
او نیز با نگاهی نوستالژیک سراغ بزرگان تاریخ علم و ادب میرود، بزرگانی که باید فضیلت و اخلاق را از آنها بیاموزیم و اسوه و الگو قرارشان دهیم، افرادی که بهزعم او در نفسکشی شهره بودند؛ افرادی چون غزالی، شیخ ابواسحق، میرزا هادی، محیط طباطبایی، عباس اقبال، … و حتا هراکلیتوس که گفته میشود از رفتن به درگاه داریوش سربازمیزند و دعوت او را اجابت نمیکند.
بااینحال نکته بسیار مهمی در ابتدای مقاله «استاد شدن» به چشم میخورد که پاریزی گذرا به آن اشاره میکند و بهسرعت از آن میگذرد و رهایش میکند. او در صفحات اول مقاله میگوید:
«تاریخ ایران اغلب پس از هر پنجاه سالی (و گاهی کمتر) دچار انقلابات و آشفتگیهایی بودهاست، و این عدم امنیت طبعاً مراکز علمی را آشفته و مشوش میساخته، خصوصاً که گاهی پس از هجوم و آشفتگی، صندوقهای کتاب، آخور اسبان لشکر مهاجم میشد و طلاب به مهتری کردن و آب و جو دادن اسبان ناچار میشدند و ائمه علماء را خاک در دهن ریخته میشد و زبانها در کام میرفت و دهانها دوخته میشد.»5
بهاعتقاد پاریزی این فروپاشی و هرجومرجِ حاکم بر نظام دانش زمانی پایان مییافت که «پس از سالها آرامش نسبی حاصل میآمد، امرا و وزرای کاردان به فکر تأسیس مدارس میافتادند» و اساتید شایستهای را از گوشهوکنار جهان گرد میآوردند، چه بهزعم پاریزی این کار دو تأثیر مهم بر حکومت آنان داشت: نخست «سطح فکر عمومی را بالا میبردند و رجالی کاردان برای اداره مملکت و رهبری اجتماع خود تربیت میکردند؛ نکته دوم، اثر آن از جهت تبلیغاتی در همان مملکت و در نواحی مجاور بود که البته برای تثبیت حکومتها و حفظ آبروی آنان و توجیه حکومت اثر مستقیم و قطعی داشت.»6 اگر بخواهیم این نکته سربسته را کمی باز کنیم باید بگوییم برای آنکه دانشی تولید شود، مدارسی تأسیس شود، اساتیدی کاردان بهکار گمارده شوند و از قِبل آن شأن و آبرویی برای کشور حاصل آید و رجالی کاردان بهکار گمارده شوند، آنچه باید در وهله فراهم باشد «آرامش» در کشور است. این به زبان امروز چیزی نیست جز امنیت و تعریف حکومت از آن.
…