لویناس در ایستگاه صادقیه
مقدمه
در این نوشتار از رهگذار مطالعۀ تأثیر زیست کلان شهری بر روان انسان، به چالشهای لویناس در ایستگاه صادقیه میپردازیم. میکوشیم تا با استفاده از آراء جورج زیمل، والتر بنیامین و اروینگ گافمن به درک عمیقتری از وضعیت روانی شهروند مدرن و چالشهایش برای اخلاقمداری لویناسی برسیم.
ایستگاه صادقیه، نبضگاهی از شریان تهران بزرگ که روزانه هزاران نفر از پیادهروها به ایستگاهها و از سکوها به واگنهایش در حرکتاند. صدای سوت قطارها، هجوم باد ناشی از حرکت سریع آنها، بوق تاکسیها در محوطۀ بیرونی و هیاهوی نامفهوم مکالمات درهمتنیده، سمفونی دائمی این نقطۀ شلوغ از شهر است. در این حجم عظیم از حضورهای گذرا، هر چهرهای تنها یک جزء آماری به نظر میرسد، تصویری محو در میان هزاران تصویر مشابه. نگاهها اغلب از هم میگریزند، شانهها بیاعتنا به هم برخورد میکنند، و «دیگری» غالباً به سایهای بینام و نشان در پسزمینۀ زندگی پرشتاب ما تبدیل میشود.
اما آیا این بیاعتنایی، اجتناب ناپذیر است؟ آیا در این اقیانوس بیکران آدمی، امکانی برای «مواجهه» باقیست؟ آیا میتوان در دل این ازدحام، آن سوی صورتکهای خنثی و گاه خسته، ندای مسئولیت را در قبال «چهره» دیگری شنید؟ ایمانوئل لویناس، فیلسوف برجستۀ قرن بیستم، ما را به تأملی عمیق در باب «مسئولیت بینهایت» در قبال «دیگری» دعوت میکند. از نظر او، هر چهرهای که با آن روبهرو میشویم پیش از هر حکم و قضاوتی، فرمانی اخلاقی صادر میکند؛ فرمانی که ما را به پاسخگویی وامیدارد و مسئولیت ما را در قبال وجود دیگری آشکار میسازد.
این نوشتار بر آن است تا با گذر از هیاهوی روزمره ایستگاه صادقیه، به کاوش در امکان و چالشهای این مواجهۀ اخلاقی در فضای شهری مدرن بپردازد. ما در پی آنیم تا نشان دهیم چگونه شرایط زیست در کلانشهر و ساختارهای تعاملی آن، در عین فراهم آوردن فرصتهای بیشمار برای ارتباط، میتواند منجر به نوعی «برودت عاطفی» (زیمل) و از دست رفتن عمق تجربه (بنیامین) شود. سپس به بحث مسئولیت لویناسی بازمیگردیم و میپرسیم، در جهانی که «بیاعتنایی مدنی» (گافمن) به یک قاعده تبدیل شده، چگونه میتوانیم از سایه دیگری فراتر رفته و به «چهره» او پاسخ دهیم؟
بخش اول: شهر، مدرنیته و روان (زیمل و بنیامین)
زندگی در کلانشهر تجربهایست چندوجهی که هم فرصتهای بیسابقهای برای رشد و شکوفایی فراهم میکند و هم چالشهای نوینی برای سلامت روان و کیفیت زندگی اجتماعی به وجود میآورد. در این میان، دو فیلسوف آلمانی، گئورگ زیمل و والتر بنیامین، با نگاهی تیزبین و نقادانه به واکاوی این پدیدهها پرداختهاند و هر یک، زوایایی متفاوت از این تأثیرات را روشن ساختهاند.
زیمل و «برودت عاطفی» در کلانشهر
گئورگ زیمل، در مقالۀ مشهور خود با عنوان «کلانشهر و حیات ذهنی»، به بررسی تأثیر زندگی در شهرهای بزرگ بر ساختار روانی افراد میپردازد. از نظر او، کلانشهر با تمرکز جمعیت، تنوع محرکها و سرعت بالای تغییرات، نوعی «اضافهبار حسی» (Sensory Overload) ایجاد میکند که فرد برای مقابله با آن، ناگزیر به اتخاذ مکانیسمهای دفاعی خاصی میشود. یکی از مهمترین این مکانیسمها، پدیدهای است که زیمل آن را «برودت عاطفی» (Blasé Attitude) مینامد.
«برودت عاطفی» به معنای نوعی بیتفاوتی، بیحوصلگی و عدم توانایی در واکنش نشان دادن به محرکهای محیطی است. فردی که درگیر این حالت روانی است، دیگر قادر نیست به تجربهها و رویدادهای روزمره با شور و اشتیاق واکنش نشان دهد و نوعی کرختی و بیحسی را تجربه میکند. این وضعیت، نه ناشی از کمبود احساسات، بلکه ناشی از بمباران مداوم حواس با اطلاعات و محرکهای گوناگون است.
بهعبارتدیگر، «برودت عاطفی» تلاشی است برای حفظ تعادل روانی در برابر هجوم بیوقفۀ محرکها. اما این مکانیسم دفاعی، هزینههایی نیز به همراه دارد. از جمله، کاهش عمق تجربه، از دست رفتن توانایی برقراری ارتباط عاطفی عمیق با دیگران، و احساس بیگانگی و انزوا.
زیمل معتقد است که ساختار فضایی و اجتماعی شهر نیز در شکلگیری این «برودت عاطفی» نقش بسزایی دارد. فضاهای شلوغ و بیهویت، معماری یکنواخت و فاقد جذابیت، و روابط اجتماعی سطحی و مبتنی بر منفعت، همگی به ایجاد این حس بیتفاوتی و بیگانگی دامن میزنند.
بنیامین و تجربه «شوک» در شهر مدرن
والتر بنیامین، دیگر فیلسوف آلمانی، با نگاهی شاعرانهتر و رادیکالتر به تجربۀ زندگی شهری میپردازد. او در آثار خود، بهویژه در «پروژه پاساژها»، به بررسی تأثیرات روانشناختی مدرنیته بر حواس و ادراک انسان میپردازد.
بنیامین معتقد است که شهر مدرن، با سرعت، تغییر و ناپیوستگیاش، تجربهای «شوکآور» (Shock) برای انسان ایجاد میکند. تصاویر و صداهای ناگهانی، تغییرات سریع و غیرمنتظره، و بمباران مداوم حواس با اطلاعات، باعث میشوند که فرد در حالت دائمی «هشدار» قرار گیرد و نتواند به طور کامل در لحظه حال حضور داشته باشد.
بخش دوم: مسئولیت بینهایت در مترو (لویناس)
از تظر امانوئل لویناس، «چهره» چیزی فراتر از یک تصویر یا شمایل است. «چهره» تجلی حضور دیگری است، یک دعوت خاموش به مسئولیت. «چهره» نه یک شیء در برابر من، بلکه یک «حامل» است، حامل آسیبپذیری، نیاز و تقاضا. دیدن «چهره» یعنی دریافت این تقاضا و احساس مسئولیت در قبال آن.
اما این «چهره» در کجا و چگونه در فضای شهری نمایان میشود؟ آیا در ازدحام مترو، در میان سایههای بیشماری که هر روز از کنارشان میگذریم، میتوان «چهره» را تشخیص داد؟
از نظر لویناس، «چهره» در هر لحظه و در هر مکانی میتواند ظاهر شود. حتی در شلوغترین و بیهویتترین فضاهای شهری، باز هم حضور دارد، منتظر پاسخ ما. اما آنچه اهمیت دارد، توانایی ما در دیدن و شنیدن این «چهره» است.
در مترو، این مواجهه به شکلی فشرده و شاید ناخواسته اتفاق میافتد. هر روز، ما با هزاران «چهره» یا بهتر بگوییم، با هزاران «سایه» روبهرو میشویم که هر کدام داستانی از وجود، نیاز و رنج را با خود دارند. اما ما اغلب از کنارشان بیتفاوت میگذریم، غرق در افکار خود، بیتوجه به تقاضای خاموش «چهره».
لویناس معتقد است که «مسئولیت در قبال دیگری» یک انتخاب نیست، بلکه یک ضرورت است. ما نمیتوانیم از این مسئولیت شانه خالی کنیم، زیرا «چهره» همیشه در برابر ما قرار دارد، و ما در هر لحظه، مسئول «چهرۀ» دیگری هستیم.
بخش سوم: تعاملات روزمره و اخلاق در عمل (گافمن و نتیجهگیری)
گافمن و «بیاعتنایی مدنی»
یکی از مفاهیم کلیدی در جامعهشناسی گافمن، «بیاعتنایی مدنی» (civil inattention) است. این مفهوم به رفتاری اشاره دارد که در آن افراد در فضاهای عمومی، حضور یکدیگر را تصدیق میکنند، اما از هرگونه تعامل مستقیم و صمیمی خودداری میکنند. به عبارت دیگر، ما به حضور دیگران آگاه هستیم، اما طوری رفتار میکنیم که انگار آنها وجود ندارند.
این «بیاعتنایی مدنی» یک قرارداد اجتماعی ضروری برای حفظ حریم شخصی در فضاهای عمومی شلوغ است. تصور کنید اگر هر فردی که در مترو با او روبرو میشویم، سعی کند با ما وارد گفتگو شود. چنین وضعیتی، غیرقابل تحمل خواهد بود و زندگی روزمره را مختل خواهد کرد.
اما این «بیاعتنایی مدنی» دو روی سکه دارد. از یک سو، این رفتار به ما امکان میدهد تا در شلوغی شهر زنده بمانیم و از غرق شدن در سیل تعاملات اجتماعی جلوگیری کنیم. از سوی دیگر، این رفتار میتواند مانعی برای مواجهه عمیق با دیگری باشد.
چگونه این «بیاعتنایی» میتواند مانع از دیدن «چهره» لویناسی شود؟ لویناس معتقد است که مواجهه با «چهرۀ دیگری»، یک تجربۀ اخلاقی است که ما را به مسئولیت در قبال او فرا میخواند. اما اگر ما به دیگران «بیاعتنایی» کنیم، چگونه میتوانیم «چهره» آنها را ببینیم و به مسئولیت خود عمل کنیم؟
لویناس در ایستگاه صادقیه (اخلاق در عمل)
حال بیایید این مباحث را در بستر ایستگاه صادقیه بررسی کنیم. چگونه برودت عاطفی (زیمل)، تجربۀ شوک (بنیامین) و بیاعتنایی مدنی (گافمن)، درک چهره و مسئولیت لویناسی را دشوار میکنند؟
در ایستگاه صادقیه، ما با انبوهی از مسافران روبهرو هستیم که هر کدام در دنیای خود غرق شدهاند. برودت عاطفی زیمل، باعث میشود که ما نسبت به دیگران بیتفاوت باشیم. تجربۀ شوک بنیامین، ما را در حالت تدافعی قرار میدهد و مانع از برقراری ارتباط عمیق با دیگران میشود. و بیاعتنایی مدنی گافمن، به ما اجازه میدهد تا به سادگی از کنار دیگران عبور کنیم، بدون اینکه حتی به آنها نگاه کنیم.
آیا اخلاق لویناسی در چنین فضایی ناممکن است؟ آیا ما محکوم به زندگی در جهانی هستیم که در آن «چهرۀ دیگری» به ناچار و یا با انگیزۀ بقا نادیده گرفته خواهد شد؟


مطلب قابل تامل و جالبی رو طرح کردید، واقعا اخلاق شهری نیاز به بازتعریف داره، هرچیزی که ما از اخلاق مدنی شنیدیم صرفا در فضای کوچک روستا قابل پیاده سازی هست و تصورش در فضای شهری واقعا سخته!