مُردم از حیوانیّ و آدم شدم | خلاصهای از مقالۀ «تجربۀ گونههای مرگ در زندگی در مثنوی معنوی»
خلاصۀ مقالۀ «تجربۀ گونههای مرگ در زندگی در مثنوی معنوی»
مرگهراسی کهنترین ترس بشر است. برای بسیاری، مرگ ناشناخته و درکناپذیر و نقطۀ ختم زندگی است. نگاه مولوی در مثنوی میتواند راهحل خوبی باشد. مرگ در مثنوی امری دفعی نیست، بلکه پدیدهای ساری در متن زندگی است.
تصور عموم آن است که ما مرگ خویش را تجربه نمیکنیم و فقط شاهد مرگ دیگرانیم. اما مولوی تصویر زیبایی از مرگ ساخته و از آن هراسزدایی میکند.
او از پدیدههای شاید پیشپاافتاده برای شناخت پدیدۀ رمزآلود مرگ استفاده میبرد. مولوی چهار مورد را به صراحت مرگ نامیده؛ تکامل، خلق مدام، خواب و موت اختیاری.
تکامل انسان و مرگ
به عقیدۀ مولانا، وجود انسان طی یک سیر مرحلهبهمرحله از جماد، نبات و حیوان به انسان میرسد؛ مولوی این سیر را همراه با مرگ و زایش میداند:
از جمادی مردم و نامی شدم / وز نما مردم به حیوان بر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم / پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
پایان هر مرحله بهمعنای ازدستدادن یک هویت و زادهشدن با هویتی دیگر است. در تکامل تکوینی انسان هیچ آگاهیای ندارد. مولوی از آن تعبیر به «نسیان» میکند.
گویی انسان بهخاطر شواغل دنیوی دورۀ قبل را فراموش میکند و از هدف خلقت که کمال اوست، غافل میگردد. مولوی در پی غرابتزدایی و مأنوسکردن مرگ است.
کسی که تجربۀ نزدیک به مرگ داشته معمولاً دچار تحولی عمیق میشود و از مرگ نمیترسد. مولانا میگوید تجربه کردهایم که مرگ نتیجهای جز کمال نداشته، بنابراین چرا بترسیم؟
مولوی نتیجهای اخلاقی و عملگرایانه نیز میگیرد؛ از نظر وی همانگونه که وقتی از نزدیکی مرگ کسی مطلع شویم، نسبتبه او رئوف میگردیم؛ وقتی هم با این دید به مردم جهان بنگریم (که هرلحظه درحال جانکندناند) با آنها به گونهای دیگر رفتار میکنیم.
خلق مدام و مرگ
در جهانبینی مولانا عالم همواره درحال مرده و زندهشدن است. شعار معروف هراکلیتوس به درک این مطلب کمک میکند: «دو بار نمیتوان در یک رودخانه قدم گذاشت».
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است / مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
سخن از تشبیه و تمثیل نیست، بلکه خود مرگ و نیستشدن است. نیستشدنی که هستی بعدی را نو میکند. در مکتب مولانا انسان من و هویت ثابتی ندارد.
اینچنین اعتقادی بر نوع نگاه به زندگی و عمر بسیار مؤثر است. این باور نتایجی دارد ازجملۀ: کوتاهی عمر و دنیا، آمیختگی شدید مرگ و زندگی، مستمرنبودن عمر، اثبات جهانی دیگر و نگاه باعطوفت به دیگران.
مولوی نتیجهای اخلاقی و عملگرایانه نیز میگیرد؛ از نظر وی همانگونه که وقتی از نزدیکی مرگ کسی مطلع شویم، نسبتبه او رئوف میگردیم؛ وقتی هم با این دید به مردم جهان بنگریم (که هرلحظه درحال جانکندناند) با آنها به گونهای دیگر رفتار میکنیم.
هرچند اگر کسی معرفتش صرفاً مبتنی بر حواس پنجگانه باشد، تجربهاش ناآگاهانه خواهد بود و همواره دنیا را بهصورت شرری «کش تیز جنبانی به دست» خواهد دید؛ اما بههرحال واقعیتی است که آن را پشتسر مینهد.
خواب و مرگ
مولانا خواب را بهعنوان یکی از ابزارهای معرفتی معرفی میکند؛ مانند اعتقاد به رؤیاهای صادقه یا نوعی از مکاشفه و شهود. در مثنوی خواب دری به سوی غیب است. ازنظر او خواب ازآنجهت که روح از بدن خارج میشود، نوعی مرگ بهشمار میرود. خواب، مرگی است ناقص؛ و مرگ، خوابی کامل.
هر شبی از دام تن ارواح را / میرهانی میکنی الواح را
میرهند ارواح هر شب زین قفس / فارغان نه حاکم و محکوم کس
خروج روح روزانه چند مرتبه برای هرکس پیش میآید و جای هراسی باقی نمیماند. زیرا این جدایی بهمعنای نابودشدن نیست. مولوی از بُعدی دیگر هم به مرگبودن خواب توجه میکند؛ اینکه نوعی خاموشی بر وجود انسان سایه میافکند و در بحر نیستی غرق میشود. او از این مطلب استفاده میکند تا حشر را نیز به ذهن نزدیک سازد.
موت اختیاری و مرگ
عرفا، موت را بر دو نوع اختیاری و اجباری دانستهاند؛ موت اجباری همان مرگ طبیعی و جسمانی است. موت اختیاری بهمعنای فنای عرفانی و میراندن نفس است و با خلعبدن و مکاشفه فرق دارد.
موت اختیاری بسیار به مرگ جسمانی نزدیک است. حجاب بهطور کامل در برابر مردۀ اختیاری کنار میرود. انسان به اختیار خود، من و هویت خود را نفی میکند و از دست میدهد.
ازنظر مولوی راه وصال به حقتعالی از نفی و مرگ میگذرد. در مثنوی شخصیتی وجود دارد به نام مردۀ زنده که مردۀ اختیاری است.
مصطفی زین گفت کای اسرارجو / مرده را خواهی که بینی زنده تو
میرود چون زندگان بر خاکدان / مرده و جانش شده بر آسمان
این ابیات برگرفته از روایتی منسوب به پیامبر (ص) است: «من اراد ان ینظر الی میت یمشی علی وجهالارض فلینظر الی ابن ابیقحافه».
یکی از کارکردهای موت اختیاری، دگرگونی زندگی و جایگاه فرد در نظام عالم است. مولانا مرگ اختیاری را تسلیمی عاشقانه میبیند، نه صرفاً ریاضتی عابدانه.
مراحل سیطرۀ عشق الهی در مثنوی عبارتاند از:
۱ـ رضایت کامل و اعتراضنداشتن
۲ـ چیزی برای خود نخواستن
۳ـ یکیبودن مرگ و زندگی
۴ـ هرچیزی را برای خدا دانستن
۵ـ آرزویینداشتن حتی دعا
۶ـ ازمیانبردن اوصاف بشری با عشق الهی
۷ـ اتحاد عاشق و معشوق
۸ـ رویآوردن جهان به او و تحت فرمانش قرارگرفتن.
مهمترین نقش موت ارادی، کارکرد معرفتی آن است که بر تمام دیدگاههای سالک اثر میگذارد. حجاب کنار میرود و تمام حقایق و اسرار جهان مشاهده میشود. بنابراین با مرگ جسمانی چیزی بر معرفت انسان افزوده نمیشود.
چنانکه حضرت امیر (ع) فرمود: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.» تأثیر دیگر مرگ اختیاری، ازبینرفتن ترس و ایجاد مواجهۀ آسان با آن است. زیرا مرگ اجباری دربرابر مرگ اختیاری چیزی نیست.
نظیر این سخن را در تعلیمات بودا نیز میبینیم؛ مرگاندیشی مداوم مانند تجربۀ مرگ است. در مثنوی این اندیشه به وادی عمل میرسد. مولانا دلیل سختمردن را، نمردن پیش از آن میداند.
تفاوت موت اختیاری با سه مورد نخست این است که مرگ اختیاری خاص انسان بوده و آگاهانه است. بیش از بقیه میتواند نسبت به مرگ معرفت ایجاد کند.
ویژگی مشترک گونههای مرگ، ازدستدادن هویتی و بهدستآوردن هویتی دیگر است. هرجا این خاصه حضور داشته باشد، میتوان سخن از گونهای مرگ در مثنوی زد.
نمونۀ سادۀ آن را میتوان در داستان نصوح دید. در موقعیت حساسی که در حمام زنانه تجربه میکند، آن اضطراب هویت او را عوض میکند.
من بمردم یک ره و بازآمدم / من چشیدم تلخی مرگ و عدم
همچنین بلا و بیماریهای سخت انسان را به اصالت خود بازمیگرداند و از منهای دروغین میرهاند. برخلاف نظر اپیکور که معتقد است من هیچ چیزی از مرگ نمیفهمم؛ ازنظر مولانا مرگ بارها تجربه میشود و بدینسبب هراسی ندارد.

