آیا وظیفه اخلاقی داریم که هرچقدر میتوانیم زندگی کنیم؟
من زنی ۷۸ ساله هستم که همسری بامحبت، سه پسر، هفت نوه و سه نتیجه دارم. و اخیراً به سرطان مبتلا شدم. جراحی اولیه موفقیتآمیز بود، اما مانده بودم که آیا باید درمانهای بیشتری انجام دهم و درد و رنجهای آن را تحمل کنم، یا شانس خودم را بدون درمانهای بیشتر امتحان کنم. زندگی طولانی و شادی داشتم. اکنون گرچه خوشبختانه درمان شدهام، اما همچنان از خودم میپرسم: آیا وظیفه اخلاقی داریم که هرچقدر میتوانیم زندگی کنیم؟
ان، تاربرت، اسکاتلند
پاسخهای بسیاری برای این پرسش وجود دارد (مخصوصاً در زمان همهگیری) و احتمالاً راهحل روشنی هم نداشته باشد. اما به این معنا نیست که نباید به آن فکر کنیم. شکی نیست که با چنین پرسشهایی میتوانیم برخی از آگاهیبخشترین دیدگاهها در باب زندگی را کشف کنیم.
پس بیایید با رویکردی فلسفی به این موضوع بپردازیم و در ابتدا تعریف دقیقی از «وظیفه1 اخلاقی» ارائه دهیم. وظیفه اخلاقی یا تکلیف2 اخلاقی همان شکل رفتار اخلاقیِ لازم است. وظایف میتوانند کامل باشند و جای چونوچرا باقی نگذارند، مثلاً تکلیف ناعادلانه نکشتن. وظایف میتوانند ناقص، و نسبت به زمان و چگونگی انجام آن انعطافپذیر باشند، مانند تکلیف نیکوکار بودن. وظایف میتوانند به زمینه یا شرایط اختصاص داشته باشند، مانند تکلیف عمل به وعده ملاقات با کسی در ساعت ۳ عصر. و میتوانند کلی باشند، مثلاً تکلیف دزدی نکردن غیرضروری یا تکلیف تلاش برای نجات جان کسی، وقتی از دستمان برمیآید و هزینه چندانی هم برایمان ندارد.
به نظر من، نمیتوانیم بدون در نظر گرفتنِ شرایطمان، زندگی کردن تا جای ممکن را یک وظیفه اخلاقی کلی بدانیم. هر زندگیای منحصربهفرد است، و برای برخی افراد، ادامه زندگی، تجربه ترسناکی است. اما در شرایط خاصی، وظیفه داریم که زندگی خود را طولانی کنیم.
در اینجا برای روشنتر شدن بحث، به نظراتی که درباره دو دسته از شرایط مختلف وجود دارد، اشاره میکنیم: زندگی در انزوا و زندگی در کنار دیگران. این نمونهها به تخیل نیاز دارند، اما تخیل ابزاری است که به ما اجازه میدهد تا دوراهیها را از منظرهای بدیل ببینیم.
فرض کنید من فرد تنهایی هستم و در جزیرهای دورافتاده و متروکه در وسط اقیانوس رها شدهام. هیچ کسی را ندارم که به او عشق بورزم یا او دلتنگ من شود. تنها امید من برای فرار از جزیره و دیدار دوباره با شخصی دیگر در امواج محو میشود: یعنی همان کشتیای که مرا به اینجا آورد. اکنون میخواهم زنده بمانم، اما مسئله فرق میکند. باید ببینیم با توجه به وضعیت دشوار من، آیا وظیفه دارم هرچقدر میتوانم زندگی کنم یا نه.
اگر تکلیف احترام به خودم، طولانی کردن زندگیام را هم در بر گیرد، بعید نیست وظیفه داشته باشم. بر اساس امر مطلقِ3 ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانی، ما مکلفیم که با همه افراد از جمله خودمان بهمثابه غایاتی مورد احترام رفتار کنیم، نه ابزارهایی صرف. اما احترام به خود، مستلزم تلاش برای زندگی بسیار طولانی نیست. من مکلفم که مواظب ذهن و بدن خودم باشم و در نتیجه، ممکن است زندگی طولانیمدت و سالمی داشته باشم. اما به این معنا نیست که زندگی تا جای ممکن، باید هدف یا مسئولیت من باشد.
با این حال، شاید همچنان وظیفه داشته باشم به دلیل دیگری زندگیام را طولانی کنم. کسانی که مرا بزرگ کردند و برای آینده من آنقدر تلاش کردند تا مطمئن شوند به بزرگسالی میرسم، شاید حقی بر گردن من داشته باشند. منظور این است که این نسخه رابینسون کروزوئه4 از من، باید مواظب خودش باشد تا دِین خود را ادا کند.
متیو ریکارد5، راهب بودایی، در کتابش خوشبختی6 سخنان یک مادرِ در آستانه مرگ به پسرش را نقل میکند:
فکر نکن که اگر کاری کنی که مرگ من به بزرگترین واقعه زندگیات تبدیل شود، احترام زیادی به من گذاشتی. بزرگترین احترامی که میتوانی به من بهعنوان مادرت بگذاری، این است که ادامه بدهی و زندگی خوب و رضایتبخشی داشته باشی.
آزمایش ذهنی
اما «زندگی خوب و رضایتبخش»، همان زندگیِ تا جای ممکن نیست. شکی نیست که زندگی خوب و نه طولانی، میتواند بهترین راه برای ادای دین به کسانی باشد که برای ما تلاش کردند و مواظبمان بودند.
و اگر کسانی که مرا بزرگ کردند، از دنیا بروند، همچنان بر گردن من حق دارند؟ همینطور، اگر زنده باشند، اما هرگز نفهمند که در چه وضعیتی بودم، چه؟ اگر زندگیام را تا جای ممکن طولانی نکنم، زندگی آنها بدتر خواهد شد؟ بعید است. احتمالاً فکر میکنند برای همیشه از دست رفتهام.
میراث
اما شاید فردی استثنایی، مثل موتسارت7 هستم و در این جزیره رها شدهام. من یک نبوغ موسیقایی دارم که نباید آن را هدر بدهم، گرچه موسیقیای که اینجا در سرم میسازم، هرگز شنیده نشود. شاید استعداد من در ساخت شاهکارهای موسیقی، وظیفه طولانی کردن زندگی را بر دوشم بگذارد. اما شکی نیست که فقط تا زمانی که بتوانم موسیقیهای آسمانی بسازم، چنین وظیفهای دارم.
در واقع، حتی اگر استعدادهای من «آسمانی» نباشند، احتمالاً وظیفه دارم که از استعدادها یا موهبتهایی که به من داده شده «بهره ببرم». مثلاً ارما بامبک8، طنزپرداز آمریکایی، مینویسد:
وقتی در پایان زندگیام، در پیشگاه خدا میایستم، امیدوارم حتی ذرهای استعداد برایم باقی نمانده باشد، و بتوانم بگویم، «از هر آنچه به من دادی استفاده کردم».
این موضع، رویکرد الهامبخشی به زندگی است، اما همانطور که جان میلتون9، شاعر قرن هفدهمی بریتانیایی میگوید: «خداوند نه به عمل انسان نیاز دارد و نه به موهبتهایش؛ کسانی که یوغ سبک خود را به بهترین نحو حمل کنند [به یوغ سبکِ تقدیر که خدا بر گردن آنها نهاده، رضایت دهند]، بهترین خادمان خداوند هستند… کسانی که فقط ایستاده و منتظرند هم خدمت میکنند [خدمت به خدا به تلاشگران اختصاص ندارد].»
سرانجام، همانطور که میلتون میگوید هیچ یک از ما نسبت به دیگری، حق بیشتری از زندگی نداریم. حتی اگر هیچ استعدادی نداریم یا استعدادهایمان را نادیده بگیریم یا صرفاً «ایستاده و منتظر باشیم»، باز هم هدفمان را محقق میکنیم.
وابستگان
شکی نیست که اکثر ما بهتنهایی در جزیرههای متروکه زندگی نمیکنیم. ما در انزوا نیستیم، بلکه در ارتباط با دیگران و میان آنها هستیم، دستکم تا زمانی که این همهگیری ما را به پشت درهای خانهمان راند. بنابراین، شاید وظیفه داریم بهخاطر کسانی که عاشقمان هستند و عاشقشان هستیم، زندگی را طولانی کنیم.
وقتی وابستگانی داریم (مخصوصاً کودکانی که از آنها مواظبت میکنیم)، میتوان گفت تا زمانی که به ما نیاز دارند، مکلفیم تلاش کنیم تا خودمان را صحیح و سالم نگه داریم. اما به این معنا نیست که وقتی دیگر به ما وابسته نیستند، وظیفه داریم هرچقدر میتوانیم زنده بمانیم. متیو لیائو10، متخصص اخلاق زیستی در دانشگاه نیویورک، میگوید حق بشری کودکان در دوران کودکی این است که به آنها عشق ورزیده شود و همه ما مکلفیم که اطمینان حاصل کنیم که به کودکان عشق ورزیده میشود، زیرا برای زندگی و رشد آنها بسیار مهم است. وقتی بزرگ شدند، تکلیف عشقورزی ما کاهش میابد، اما کاملاً محو نمیشود.
در این بحث، طرف مقابلی هم وجود دارد. وقتی با افزایش سن به عزیزانمان وابسته میشویم، وظیفه داریم زندگی خود را طولانی کنیم یا پایان دهیم (به طوری که یک بار مالی یا عاطفی یا یک بار اضافی روی دوش سیاره شلوغ و فقیرمان نباشیم)؟
همه حق دارند که یک زندگی شایسته داشته باشند.
پاسخ به این پرسش آسان است. افراد نباید هیچگاه خودشان را «بار» یا «مشکلی که باید حل شود» بدانند. هر انسانی حق دارد یک زندگی دارای حداقلها و بدون خفت، ظلم، آزار ناروا و بیانصافی داشته باشد. هیچ انسانی در مقایسه با دیگر انسانها، حق بیشتری برای زندگی در این جهان ندارد. همه ما سزاوار داشتن جایی در اینجا هستیم و سالمندان هم باید توسط خانوادهها، دوستان و جوامعِ خود عزیز داشته شوند.
با این حال، همه این حرف را قبول ندارند. این همهگیری یک آینه اخلاقی پیش روی رفتار ما با سالمندان گرفت و نتیجه خیلی بد بود. گرچه بسیاری از کشورها در واکسیناسیون رویکردی سنمحور اتخاذ کردند، اما این سالمندان بودند که بیشترین لطمه را از کووید ۱۹ دیدند.
انجام دادن در مقابل اجازه دادن
پرسش دشوارِ پایانی درباره انجام دادن در مقابل اجازه دادن است. گاهی اوقات معلوم نیست که آیا فعالانه کاری انجام میدهم (مانند طولانی کردن زندگی یا پایان دادن به آن)، یا فقط اجازه میدهم که اتفاقها برایم بیفتند (مانند اجازه دادن به پزشکها تا یک دوره درمان را پیگیری کنند یا نکنند و در نتیجه، عمر من طولانی شود یا به پایان برسد).
دسترسپذیریِ گزینههای درمانی مختلف، میتواند کاری کند که عزیزان من احساس کنند در مورد من کمکاری کردند: «من باید او را متقاعد میکردم که جراحی کند. نباید به کارد درمانی اجازه میدادم که به مراقبت تسکینی11 بسنده کنند. باید حامی او میبودم. باید مجبورش میکردم بیشتر در بیمارستان بماند.» اما یک زندگی بهخوبی زیسته، یک منحنی طبیعی دارد، و بهروزی همان نفع شخصی زیستی یا طول عمر نیست.
من همه این نکات را به زبان وظیفه نوشتم، چراکه همان زبانی بود که پرسشتان را با آن مطرح کردید. اما باید بگویم که زبان وظیفه خیلی سفتوسخت است.
شاید بهتر باشد بپرسیم آیا دلایل خوبی برای طولانی کردن زندگی داریم، یا اگر میخواهیم زندگی خود را طولانی کنیم، عمل فضیلتمندانهای انجام دادیم. شجاعت فضیلتی است که در پایان زندگی نقش اساسی دارد. به قول شاعر [ولزی]، دیلن تامس12، باید شجاع بود تا «بر مرگِ نور بیاشوبی». اما برای حمل یوغ سبک خویش هم باید شجاع بود و برخلاف تامس، همچنین برای انتخاب «آرام و مطیع به دل آن شبِ خوش رفتن».
انتخابتان هرچه باشد، برای شما و خانوادهتان آرزوی شجاعت، متانت و خوشبختی میکنم. و به یاد داشته باشید: زندگی متعلق به شماست و نباید مرگ جایی در زندگی شما داشته باشد.
[اگر نکتهای در این مقاله شما را دگرگون کرده و نمیدانید به چه کسی رجوع کنید، بهتر است با یک مرکز مشاوره یا فرد مطلع درباره خودکشی تماس بگیرید]