یا اللّه، مهمون نمیخواین؟ | آداب پذیرایی از مهمان ناخوانده
نصر بن علی جَهضَمی1، یکی از پژوهشگران قرن سوم هجری بود. او همیشه به مهمانیهای مختلف دعوت میشد. همسایهاش این موضوع را میدانست؛ بهترین لباسهایش را میپوشید و پاورچینپاورچین، جهضمی را تعقیب میکرد. وقتی جهضمی به خانۀ صاحب مهمانی میرسید، همسایهاش هم به او نزدیک میشد و صاحبخانه فکر میکرد که او، از همراهان جهضمی است و او را به داخل خانهاش راه میداد. به همین خاطر، هر دوی آنها وارد مهمانی میشدند. بدین ترتیب بود که همسایۀ جهضمی، خودش را وارد مهمانی میکرد. این مهمانیها احتمالاً از تجملاتیترین مهمانیها بود، چون جهضمی با خلفای عباسی ارتباط نزدیکی داشت. احتمالاً این مهمانیها، یکی از بهترین مهمانیهای جهان در آن دورۀ زمانی بوده است.
یک روز، جهضمی به مهمانیِ فرماندار بصره دعوت شد. او تصمیم گرفت در آن مهمانی، با ترفندی، به فرصتطلبیِ همسایهاش پایان دهد. وسط مهمانی، جلوی همۀ مهمانها، حدیثی را از پیامبر اسلام نقل کرد که ایشان، همیشه به مهمانهای ناخوانده، چپچپ نگاه میکرده است. همسایهاش، بی آنکه خود را ببازد، فوراً حدیث دیگری از پیامبر نقل کرد. حدیث او معتبرتر از حدیثی بود که جهضمی خوانده بود. حدیث، این بود: «غذای یک نفر برای دو نفر کافی است؛ غذای دو نفر برای چهار نفر کافی است؛ غذای چهار نفر برای هشت نفر کافی است.»2 این حدیث، اهمیت مهماننوازی را به ما یادآوری میکند. وقتی او این حدیث را خواند، جهضمی از جواب بازماند و شرمنده شد؛ و این، یعنی پیروزیِ مهمان ناخوانده.
در سدههای میانه، یکی از موضوعات محبوب در داستانهای ادبیات عرب، داستانهای مربوط به مهمان ناخوانده (تطفیل) بود. داستان جهضمی، خطیب بغدادیِ3 قرن ششمی را بر آن داشت تا مجموعهای از این داستانها را گردآوری کند. این داستانها صرفاً برای سرگرمی نبودند. حکایت بالا را دیدید که در آن، حدیثی از پیامبر دربارۀ ارزش مهماننوازی نقل شد. در ادبیات عرب در سدههای میانه، داستانهای مربوط به مهماننوازی، به چند دسته تقسیم میشدند. در ادامه، این اقسام را یکییکی بیان خواهم کرد.
دستۀ اول، داستان کسانی است که ناخوانده به مهمانیها میرفتند، مثل همین داستانی که ابتدای متن نقل کردم. این داستانها، به فیلمِ مهمانان ناخواندۀ عروسی4 شبیهاند. این فیلم، داستان کسانی است که دعوتنشده، به عروسیها میروند و دنبال غذا و خوشگذرانیاند. نقش اول فیلم، همیشه ترفندی در آستین دارد تا به حاضران نشان دهد که مسئول غذا یا نوشیدنیهاست. همین اتفاق، در بغدادِ آن دوران هم زیاد رخ میداد. خطیب بغدادی، داستانهایش را همراه با منبع نقل میکند تا خواننده بداند که این داستانهای ظاهراً خندهدار، واقعاً اتفاق افتادهاند. از این داستانها میشود درسهایی را یاد گرفت، مثلاً اینکه در مهمانی، چطور رفتار کنیم، اما در مجموع، جنبۀ سرگرمکنندگیشان بیشتر است.
این دسته از داستانها، بیش از همه مرا به خود جذب کردند. زمانی که دانشجو بودم و دوست داشتم کتابی خندهدار بخوانم، بهسراغ کتاب التطفیلِ5 خطیب بغدادی رفتم؛ انصافاً هم داستانهایش خندهدار بود. این کتاب، پُر است از اشعار طنز، لطیفه و توصیههایی برای جذاب کردنِ مهمانیها. (این هم یک ترفندِ امتحانشده: «اگر در مهمانی، سرِ میز کوچکی نشستهاید و جایتان تنگ است، به بغلدستیتان بگویید: “ببخشید، فکر میکنم جای شما را تَنگ کردم.” او حتماً کمی خودش را جابجا میکند و میگوید: “نه اصلاً، جای من تنگ است.” اینطور میشود که جای بیشتری به شما میدهد!»
شاید آن آوارۀ ژندهپوشی که درب خانهتان را میکوبد، از طرف خدا آمده باشد. او را راه بدهید تا خداوند، این نیکیتان را روزی جبران کند.
دستۀ دومِ داستانها دربارۀ مهمان ناخوانده، داستانهایی است که اهمیت مهماننوازی را روشن میکند. صاحبخانه، هرگز خسیسبازی درنمیآورد و مهمانش را گرسنه نمیگذارد، چه این مهمان ناخوانده را بشناسند، چه نشناسد. البته، مهماننوازی، با وضعیت روزگاران خوشِ قدیم6، سازگارتر بوده، چون زندگی سخت و سادۀ بیاباننشینها مستلزم این بود که عربها، به هم غذا بدهند تا از گرسنگی نمیرند. شهر بغداد، شهرِ عیشونوش بوده؛ البته در این شهر که حاکمانش دزد و حقهباز بودند، اقوام مختلفی در آن زندگی میکردند و مردمش هم پیروِ مذاهب مختلفی بودند، مهماننوازی سختتر بوده است. اما با اینهمه، خودِ پیامبر به مهمانانی که دعوت نشده بودند، اجازه میداد وارد مهمانی شوند. پس نتیجۀ اخلاقی میشود اینکه «میزبان، باید بخشنده و دستودلباز باشد».
البته شهرت خطیب بغدادی بهخاطر این نیست که داستانهای مربوط به مهمانان ناخوانده را گردآوری کرده؛ شهرت او بهخاطر نقل احادیث پیامبر است. او پیش از اینکه داستانهای ابلهانه را در کتابش نقل کند، ابتدا احادیثی را از پیامبر نقل میکند تا ثابت کند که پیامبر، با آغوشِ باز، از مهمانان ناخوانده پذیرایی میکرد. علاوه بر این، پیش از اسلام، مهماننوازی در مناطق اطرافِ مدیترانه، رایج بود. در ادبیات یونان باستان، مهمان ناخوانده از جایگاه ویژهای برخوردار بود. اصلاً بخشی از کتابِ ضیافت افلاطون را، یکی از مهمانان ناخوانده روایت کرده است. در ادبیات عرب، مهمانیها طوری توصیف شدهاند که کاملاً مطابق با آدابورسومِ اجدادشان بوده است. در مهمانیِ عربها هم همان امکاناتی وجود داشت که یونانیان، در مهمانیهایشان از آنها بهرهمند بودند.
دستۀ سوم از داستانها دربارۀ مهمان ناخوانده، با قبلیها فرق دارد. این داستانها، مهمان ناخوانده را بهانه میکنند تا موضوعی دیگر را به خواننده بفهمانند. مثلاً شاید دربارۀ پولدار شدن، به خواننده چیزهایی یاد بدهد: بعضیها بودند که از صِفر شروع میکردند و فن بیانشان را به کار میگرفتند تا مجلس را دست بگیرند و به مهمانیهای بزرگ راه پیدا کنند. یا مثلاً گاهی، مهمان ناخوانده به دیگران یاد میداد که نباید از روی قیافه، قضاوت کنیم و کسی را بیدین بدانیم. این داستانها ظاهراً دربارۀ مهمانان ناخواندهاند، اما در واقع، هدفشان این است که به ما این نکته را یاد بدهند: «حق نداریم دیگران را قضاوت کنیم.» یکی از داستانهایی که در کتاب التطفیلِ خطیب بغدادی نقل شده، در هزار و یک شب، بهعنوان افسانه آمده است.
هر دو داستان دربارۀ مهمان ناخواندهای است که کشتیِ حامل زندانیان را با کشتیِ تفریحی اشتباه میگیرد. بی آنکه کسی متوجه شود، وارد کشتی میشود تا خوش بگذراند. اما گیر میافتد و تهدیدش میکنند که با دیگر مجرمان اعدام میشود. در داستانی که خطیب بغدادی نقل میکند، این مجرمان، کسانیاند که از دین برگشتهاند، اما اگر واقعیت داشتنِ این داستان را بپذیریم، یعنی همینکه مهمان ناخوانده، کنار مرتدان قرار گرفته، مجوّزی شد که او را بکشند! در داستان هزار و یک شب، این مهمان ناخوانده، آرایشگری فضول و پُرحرف است که بیدعوت، وارد کشتی میشود. در نهایت هم، او را با راهزنانِ حاضر در کشتی، به غلوزنجیر میبندند. بالأخره، او قانعشان میکند که مجازاتش نکنند و او را پیش خلیفه میبرند. پند اخلاقیِ این داستان، این است که نباید خودمان را به پولدارها شبیه کنیم. آن آرایشگر، شغلش معمولی بود و درآمد چندانی نداشت، اما طوری حرف میزد که گویی پزشک است و پولدار. اینجاست که میبینیم آرایشگری زبانباز، با صحبتهایش، میتواند وانمود کند که جایگاه اجتماعیاش، بالاتر از بقیه است. حداقل، در جامعۀ آن روزِ عربها، چنین چیزی امکانپذیر بود.
دستۀ چهارم از این داستانها، داستانهای صوفیانه است. ایندفعه، مهمان ناخوانده، یک صوفی است. در این داستانها، صوفیان کسانی بودند که نادیدهها را میدیدند (حتی گاهی، با حالت تمسخر، به آنها میگفتند):
گر در اعماق سرزمینِ رومیان / غُلغُل کند شام و بجوشند دیگها
سریعاً ز راه میرسید شما چینیان / غیب میدانید کجایند دیگها
برخی از منتقدان، صوفیان را مسخره میکردند. به آنها میگفتند شما شیاد هستید و با زیرکی وارد مهمانیها میشوید تا غذا بخورید. صوفیان، عمداً لباس مبدّل میپوشیدند و وارد مهمانیها میشدند؛ شاید هدفشان این بود که کسی آنها را نشناسد تا غرورشان را بشکنند. آیا این بدبینی، به این خاطر بود که صوفیان، ناخوانده وارد یک مهمانی میشدند و خود را آدمهای باخدایی نشان میدادند تا صاحبخانه، به آنها غذا بدهد؟ شاید هم بدبینیشان به این خاطر بود که صوفیان، لذتگرا بودند، اما با پوشش دین، معنویت و علم غیب دانستن، از دیگران غذا طلب میکردند؛ مثلاً به آنها میگفتند دیشب خواب دیدم که صبحانه را در خانۀ تو میخورم! این مهمانان ناخوانده، صوفی نبودند، بلکه دلقکهایی بودند که از معنویت سوءاستفاده میکردند.
بدبینی به صوفیان را کامل درک نمیکردم، اما وقتی کتاب حکایة أبیالقاسم7 را خواندم، به عمق فاجعه پی بردم. این کتاب، داستانِ مردی مقدسمآب است که ناخوانده، وارد یک مهمانی در اصفهان میشود. او همچون آدمهای مذهبی لباس پوشیده بود. اما شراب که مینوشد، کمکم مست میشود، میرقصد، ناسزا میگوید و با همه شوخی میکند. فردای آن شب، دوباره رفتارش مذهبی میشود و مقدسمآبانه رفتار میکند. وقتی این داستان را میخوانیم، یاد ریاکاران و کلاهبرداران میافتیم؛ این افراد، ظاهرشان متدین است، اما فقط برای فریب دیگران. حتی شاید او، هم مردی دیندار باشد و هم مردی فریبکار؛ چون در وجود آدمی، تناقضهای بسیاری وجود دارد.
اما کلام آخر: بهشتِ برین هم شبیه به مهمانی است؛ چهبسا، ما آدمیان هم در بهشت، مهمان ناخوانده باشیم. مهمانِ بهشتیم، اما ناخوانده، چون گناهانمان در این دنیا، لیاقت بهشت رفتن را از ما میگیرد. عمر بن خطاب، خلیفۀ دوم، میگوید شام عروسی، مخلوط با غذای بهشتی است. در بهشت، میخورید و میآشامید و در باغهای سرسبز، استراحت میکنید. آیا واقعاً حق شما بوده که به آنجا راهتان بدهند؟ نه؛ خداست که مهماننوازترین است و ما را به آنجا راه میدهد. پنجمین دسته از داستانها، داستانهایی دربارۀ مهماننوازیِ خداوند است. شاید آن آوارۀ ژندهپوشی که درب خانهتان را میکوبد، از طرف خدا آمده باشد. او را راه بدهید تا خداوند، این نیکیتان را روزی جبران کند.
پی نوشت
- نصر بن علی جهضمی یکی از علمای اهل سنت بوده که در دوران خلافت عباسی میزیست. طبق گفتۀ خطیب بغدادی، او به بغداد مهاجرت کرد و در آنجا به نقل احادیث پرداخت. او در سال ۲۵۰ هجری قمری از دنیا رفت.
- این حدیث در کتاب صحیح مسلم (بخش آداب خوردن و نوشیدن) نقل شده است: «طعامُ الواحد يكفي الاثنين، وطعامُ الاثنين يكفي الأربعة، وطعام الأربعة يكفي الثمانية.»
- احمد بن علی خطیب بغدادی، مورخ، فقیه و محدث مسلمان بود که به شهرهای مختلف سفر کرد تا احادیث را جمعآوری کند. مهمترین اثر او را «تاریخ بغداد» میدانند که در آن، شرح حال ۷۸۰۰ تن از علما و شخصیتهای برجسته را گردآوری کرده است. او بسیار اهل ادبیات بود و مهارت او در فن شعر و خطابه زبانزد بود. کتابهای «التطفیل» و «البُخلاء»، دو اثر باقیمانده از او در حوزۀ ادبیات است. او در سال ۴۶۳ هجری قمری از دنیا رفت.
- Wedding Crashers (۲۰۰۵)
- واژۀ تطفیل بهمعنای ناخوانده است. «طفیلی» هم یعنی کسی که ناخوانده به مهمانی میرود. داستانهای این کتاب، همگی، دربارۀ کسانی است که ناخوانده به مهمانی میرفتند.
- good old days
- کتاب حکایة أبیالقاسم البغدادی را اَبومُطَهَّرِ اَزْدی نوشته است. ابوالقاسم، تصویری از مردی است بهظاهر زاهد، اما در باطن حقهباز؛ نمادی است از مقدسمآبانِ ریاکار که ریشۀ تاریخی در ادبیات عرب دارد.